مکان | |
---|---|
مختصات | ۲۹°۵۶′۵.۸۱″ شمالی ۵۲°۵۳′۲۵.۲۶″ شرقی / ۲۹.۹۳۴۹۴۷۲° شمالی ۵۲.۸۹۰۳۵۰۰° شرقیمختصات: ۲۹°۵۶′۵.۸۱″ شمالی ۵۲°۵۳′۲۵.۲۶″ شرقی / ۲۹.۹۳۴۹۴۷۲° شمالی ۵۲.۸۹۰۳۵۰۰° شرقی |
تخت جمشید (پارسه) | |
---|---|
اطلاعات اثر | |
کشور | ایران |
نوع | فرهنگی |
معیار ثبت | i, iii, vi |
شمارهٔ ثبت | ۱۱۴ |
منطقه | آسیا-خاورمیانه |
میراث در خطر؟ | به دلیل آلایندههای مجتمع پتروشیمی مرودشت[نیازمند منبع] |
تاریخچه | |
تاریخچهٔ ثبت | ۱۹۷۹ (طی نشست سوم) |
میراث در خطر؟ | به دلیل آلایندههای مجتمع پتروشیمی مرودشت[نیازمند منبع] |
اطلاعات ثبت ملی | |
شماره ثبت ملی | ۲۰ |
تاریخ ثبت ملی | ۲۴ شهریور ۱۳۱۰ |
دیرینگی | هخامنشیان |
† منطقهٔ بر پایهٔ دستهبندی یونسکو |
تخت جمشید یا پارسه (پرسپولیس، پرسهپلیس، هزارستون، صدستون و یا چهلمنار) نام یکی از شهرهای باستانی ایران است که طی سالیان پیوسته، پایتخت باشکوه و تشریفاتیِ پادشاهی ایران در زمان امپراتوری هخامنشیان بودهاست. در این شهر باستانی کاخی به نام تخت جمشید وجود دارد که در دوران زمامداری داریوش بزرگ، خشایارشا و اردشیر اول بنا شدهاست و به مدت حدود ۲۰۰ سال آباد بوده است. در نخستین روز سال نو گروههای زیادی از کشورهای گوناگون به نمایندگی از ساتراپیها یا استانداریها با پیشکشهایی متنوع در تخت جمشید جمع میشدند و هدایای خود را به شاه پیشکش میکردند.[۱][۲]
در سال ۵۱۸ پیش از میلاد بنای تخت جمشید به عنوان پایتخت جدید هخامنشیان در پارسه آغاز گردید.[۳] بنیانگذار تخت جمشید داریوش بزرگ بود، البته پس از او پسرش خشایارشا و نوهاش اردشیر یکم با گسترش این مجموعه به گسترش آن افزودند. بسیاری از آگاهیهای موجود که در مورد پیشینه هخامنشیان و فرهنگ آنها در دسترس است به خاطر سنگنبشتهها و فلزنوشتههایی است که در این کاخها و بر روی دیوارهها و لوحهها آن حکاکی شدهاست.[۴] سامنر برآورد کرده است که دشت تخت جمشید که شامل ۳۹ قرارگاه مسکونی بوده، در دورهٔ هخامنشیان ۴۳٬۶۰۰ نفر جمعیت داشته است.[۵] باور تاریخدانان بر این است که اسکندر مقدونی سردار یونانی در ۳۳۰ پیش از میلاد، به ایران حمله کرد و تخت جمشید را به آتش کشید[۶][۷] و احتمالاً بخش عظیمی از کتابها، فرهنگ و هنر هخامنشی را با اینکار نابود نمود. با اینحال ویرانههای این مکان هنوز هم برپا است و باستان شناسان از ویرانههای آن نشانههای آتش و هجوم را بر آن تأیید میکنند.
این مکان از سال ۱۹۷۹ یکی از آثار ثبت شدهٔ ایران در میراث جهانی یونسکو است.[۸]
پادشاهان ساسانی نیز کتیبههایی در تخت جمشید بر جای گذاشتهاند. پس از ورود اسلام به ایران نیز این مکان را محترم میشمردند و آن را هزار ستون و یا چهل منار میگفتند و با شخصیتهایی همچون سلیمان نبی و جمشید ارتباطش میدادند. عضدالدوله دیلمی در تخت جمشید دو کتیبه به خط کوفی بر جای گذاشته است. همچنین کتیبههای دیگری هم به عربی و هم به فارسی در تخت جمشید وجود دارد که جدیدترین آن مربوط به دوره قاجار است.[۹]
تخت جمشید در شمال شهرستان مرودشت، شمال استان فارس (شمال شرقی شیراز) جای دارد.[۱۰]
در فاصله ۶ و نیم کیلومتری از تخت جمشید نقش رستم قرار دارد. در نقش رستم آرامگاهای شاهنشاهانی مانند داریوش بزرگ ٫ خشایارشا ٫ اردشیر یکم و داریوش دوم واقع است. آرامگاه پنجمی هم هست که نیمه کاره باقیمانده و احتمالاً متعلق به داریوش سوم است.[۱۱]
جدا از سازندگان تخت جمشید که داریوش، خشایارشا و اردشیر یکم بودند، اردشیر سوم نیز تعمیراتی در تخت جمشید انجام داد. آرامگاههای اردشیر دوم و سوم در کوهپایه شرقی تخت جمشید کنده شده است.[۱۲]
نام تخت جمشید در زمان ساخت «پارسَه»[۱۳] به معنای «شهر پارسیان» بود. یونانیان آن را پِرسپولیس (به یونانی یعنی «پارسهشهر») خواندهاند. در فارسی معاصر این بنا را تخت جمشید یا قصر شاهی جمشید پادشاه اسطورهای ایران مینامند.
در زمان ساسانیان به تخت جمشید سَت ستون (صد ستون) میگفتند.[۱۴]
در شاهنامه فردوسی آمدهاست:
جمشید پادشاهی عادل و زیبارو بود که نوروز را بر پا داشت و هفتصد سال بر ایران پادشاهی کرد. اورنگ یا تخت شاهی او چنان بزرگ بود که دیوان به دوش میکشیدند.
صدها سال پس از حمله اسکندر و اعراب
و در زمانی که یاد و خاطره پادشاهان هخامنشی فراموش شده بود، مردمی که از
نزدیکی خرابههای پارسه عبور میکردند، تصاویر حکاکی شدهٔ تخت شاهی را
میدیدند که روی دست مردم بلند شدهاست و از آنجا که نمیتوانستند خط میخی کتیبههای حک شده روی سنگها را بخوانند، میپنداشتند که این همان اورنگ جمشید است که فردوسی در شاهنامه
خود از آن یاد کردهاست. به همین خاطر نام این مکان را تخت جمشید نهادند.
بعدها که باستانشناسان توانستند خط میخی کتیبه را ترجمه کنند، متوجه شدند
که نام اصلی آن پارسه بودهاست.[۴]
در دوره اسلامی این مکان را محترم شمرده و آن را هزار ستون و چهل منار
مینامیدند و با شخصیتهایی چون سلیمان نبی و جمشید ربطش میدادند.[۱۵] نام مشهور غربی این محل یعنی پِرسِه پلیس ریشه غریبی دارد. در زبان یونانی، پِرسِه پلیس و یا به صورت شاعرانه آن پِرسِپ تولیس (Perseptolis) لقبی است برای آتنه الهه خرد، صنعت و جنگ که ویرانکنندهٔ شهرها معنی میدهد.[۱۶][۱۷] این لقب را آشیل، شاعر یونانی سده پنجم پیش از زادروز، به حالت تجنیس و بازی با لغات، در مورد شهر پارسیان به کار بردهاست.[۱۸]
تخت جمشید در مرکز استان فارس، ۱۰کیلومتری شمال شهر مرودشت و در ۵۷کیلومتری شیراز قرار دارد. ارتفاع از سطح دریا تخت جمشید ۱۷۷۰ متر میباشد. طرف شرقی این مجموعه کاخها بر روی کوه رحمت و سه طرف دیگر در درون جلگه مرودشت پیش رفتهاست.[۱۹] تخت جمشید بر روی صفّه یا سکوی سنگی که ارتفاع آن بین ۸ تا ۱۸ متر بالاتر از سطح جلگهٔ مردوشت است، واقع شدهاست. ابعاد تخت جمشید ۴۵۵ متر (جبهه غربی)، ۳۰۰ متر (جبهه شمالی)، ۴۳۰ متر (جبهه شرقی)، ۳۹۰ متر (جبهه جنوبی) میباشد. همچنین طول تخت جمشید برابر با طول آکروپولیس در آتن است، اما عرض آن چهار تا پنج برابر آکروپولیس است.[۲۰][۲۱]
کتیبه بزرگ داریوش بزرگ بر دیوار جبهه جنوبی تخت جمشید، آشکارا گواهی میدهد که در این مکان هیچ بنایی از قبل وجود نداشتهاست.[۲۲] وسعت کامل کاخهای تخت جمشید ۱۲۵ هزار متر مربع است[۱۹][۲۳]
قدیمیترین بخش تخت جمشید بر پایهٔ یافتههای باستانشناسی مربوط به سال ۵۱۸ پیش از میلاد[۱۹] است.[۲۴] آنگونه که در منابع متعدد و گوناگون تاریخی آمدهاست ساخت تخت جمشید در حدود ۲۵ قرن پیش در دامنه غربی کوه رحمت یا میترا یا مهر و در زمان داریوش بزرگ آغاز گردید و سپس توسط جانشینان وی با تغییراتی در بنای اولیه آن ادامه یافت. بر اساس خشتنوشتههای کشف شده در تخت جمشید در ساخت این بنای با شکوه معماران، هنرمندان، استادکاران، کارگران، زنان و مردان بیشماری شرکت داشتند که علاوه بر دریافت حقوق از مزایای بیمهٔ کارگری نیز استفاده میکردند. ساخت این مجموعهٔ بزرگ و زیبا بنا به روایتی ۱۲۰ سال به طول انجامید.[۴]
یکی از هنرهای معماری در تخت جمشید این است که نسبت ارتفاع سر درها به عرض آنها و همین طور نسبت ارتفاع ستونها به فاصلهٔ بین دو ستون نسبت طلایی است. نسبت طلایی نسبت مهمی در هندسه است که در طبیعت وجود دارد. این نشانگر هنر ایرانیان باستان در معماری است.[۴]
اولین کاوشهای علمی در تخت جمشید توسط ارنست امیل هرتزفلد آلمانی در ۱۹۳۱ صورت گرفت. وی توسط مؤسسه خاورشناسی دانشگاه شیکاگو فرستاده شده بود. یافتههای وی هنوز در این مؤسسه نگهداری میشوند. هرتزفلد معتقد بود دلیل ساخت تخت جمشید نیاز به جوی شاهانه و باشکوه،[۲۵] نمادی برای امپراتوری پارس و مکانی برای جشن گرفتن وقایع خاص به خصوص نوروز بودهاست. به دلایل تاریخی تخت جمشید در جایی که امپراتوری پارس پایه گذاشته شده بود ساخته شدهاست. هر چند در آن زمان مرکز امپراتوری نبودهاست.[۴]
معماری تخت جمشید به دلیل استفاده از ستونهای چوبی مورد توجه قرار گرفتهاست. معماران تخت جمشید فقط زمانی از سنگ استفاده کردهاند که بزرگترین سروهای لبنان یا ساجهای هند اندازههای لازم برای تحمل سقف را نداشتهاند.[۲۶] در حالی که ته ستونها و سر ستونها از سنگ بودهاند.[۴]
معماران، هنرمندان و متخصصان در ساخت تخت جمشید از ملل مختلف زیر نفوذ شاهان هخامنشیان مانند آشوریان، مصریان، اوراتوئیان، بابلیان، لودیان، ایونیان، هندوان، سکائیان و غیره تشکیل میشدند.[۲۷]
در گذر زمان تعدادی از ستونهای دروازه کاخ صد ستون در تخت جمشید حوادثی مثل زلزله را پشت سر گذاشته و سر پا ماندهاند. آنها در نگاه اول یکپارچه به نظر میرسند اما در حقیقت تکهتکه هستند و روی هم سوار شدهاند. راز پایداری آنها مقابل زمین لرزه در محل اتصال این تکههاست، جایی که دو تکه ستون به وسیله سرب مذاب به هم متصل شدهاند. این سرب علاوه بر محکم کردن اتصال دو تکه ستون، نقش مهمی برای مقاومت سازه در مقابل زمین لرزه داشتهاست. سرب فلز چکش خوار و نرمی است که هنگام بروز زمین لرزه از خودش واکنش نشان داده و خرد نمیشود، این همان نقشی است که در ساختمانهای امروزی و مدرن بر عهده فنر لای ستونها گذاشته میشود.[۲۸]
معماران و هنرمندانی که در ساخت تخت جمشید نقش داشتند، نقشها را از سه طریق میآراستند. یکی چسباندن فلزهای گرانبها به صورت رویهٔ تاج، گوشوار، طوق، یاره و نظایر آن به اصل نقش و توسط سوراخهایی که در دو طرف شی مورد نظر برای گوهرنشانی میکندند. دوم نگاریدن و نقر کردن تزئینات اصلی لباس، تاج و کلاه با سوزن، به نحوی بسیار ظریف که نمونهٔ آن بر درگاههای کاخ داریوش (تچر) و حرمسرا وجود دارد. سوم رنگآمیزی، که نمونههایی از آن در کاخ سه دری و صد ستون موجود است.[۲۹]
پژوهشهای کرفتر، نیلندر، ا. هسه، خانم و آقای تیلیا و مایکل رف، مقیاسهای طولی در تخت جمشید را روشن کردهاست. کوچکترین واحد اندازهگیری یک انگشت بودهاست که با مقیاس امروزی ۲۲ میلیمتر میشود. واحدهای دیگر عبارت بودند از:
بهترین مورد برای بررسی از مقیاس گام تخت جمشیدی، پلکان شرقی آپادانا
است که در یک نظر رابطه منطقی طول و عرض قسمتهای آن بدین صورت مشخص
میشود:
جبههٔ پلکان را به طور کلی به قسمت شمالی (سان سربازان و بزرگان)، مرکزی
(مهتابی جلو) و جنوبی (سان هدیهآوران) میتوان تقسیم کرد. هر یک از آنها
۷۸ گام طول و ۹ گام بلندی دارد. قسمت میانی مهتابی جلو، ۹ گام بلندی و دو
برابر آن طول دارد و دو شیب پلکانهای متقارن آن هر یک قاعدهای به طول ۳۰
گام دارند. از لبهٔ مهتابی جلویی تا آغاز شیب هر یک از پلکانهای متقارن
مهتابی عقبی، درست ۷۸ گام میشود و در همه این اعداد ضریبی از عدد ۳ را که
در ایران باستان مقدس بودهاست، مییابیم.
اعداد ۳، ۷ و ۹ اعدادی مقدس دانسته میشدهاند و بررسی این نگاره موارد زیر را در تخت جمشید ثابت کردهاست:
آپادانا در مجموع ۷۲ ستون دارد که برابر ۷۲ فصل یسنای اوستا ۷۲ رشته کشتی
(کستی) است که ایرانیان باستان به کمر میبستهاند. بر نقوش بارعام کاخ صد
ستون و نقشنمای آرامگاهها، پادشاه و شش تن از یارانش را نشان دادهاند که
درست مانند قرار گرفتن اهورامزدا در میان شش فرشته بزرگ در باور ایرانیان
باستان است و تأییدکننده زرتشتی بودن هخامنشیها است.
پلکان بزرگ شمالغربی ۱۱۱ پله (یعنی سه بار عدد یک) دارد که حاصل ضرب ۳۷ در عدد ۳ است و شمار منزلهای راهشاهی از شوش تا سارد هم درست ۱۱۱ بودهاست.[۳۰]
برای روی هم گذاشتن سنگها ملاتی به کار برده نمیشده، بلکه دو سطح برهم چسبیده را چنان میتراشیدهاند که صاف میشده و به خوبی روی یک دیگر سوار میگشتهاند، فقط قسمت میانی دو سطح را زبرهتراش باقی میگذاردهاند تا هر دو سطح خوب به هم بچسبند. برای پیوستن سنگها، علائم زیادی به کار میبردهاند. مثلاً روی ستونی که میخواستند به پا کنند، چند علامت یکسان بر لبه قطعات مجاور هم، پیش از آن که بالا برده شوند، حک میکردند و این نقاط در سوار کردن قطعات بر روی هم میافتادند و خط دلخواه و طرح مورد نظر درست میشد. عمل پیوستن به چند راه انجام میگرفت، یکی قفل و جفت بود، که قسمتی از یک تخته سنگ را برجسته ساخته و به همان نسبت یک گودی در تخته سنگ دیگر میکندند و دو سنگ را به هم میچسباندند، اماراهی که بیشتر مورد استفاده قرار میگرفت این بود که در دو سنگ مجاور دو گودی همانند و مرتبط میکندند و آنها را با میله آهنی به هم بسته و روی آن سرب مذاب ریخته و صیقل میدادند، این بستها به صورت دم چلچلهای، استوانه، قلمی و سرتبری ساخته میشدند.[۳۱]
ورود سکو، دو پلکان است که روبروی یکدیگر و در بخش شمال غربی مجموعه قرار دارند که همچون دستانی است که آرنج خویش را خم کرده و بر آن است تا مشتاقان خود را از زمین بلند بکند و در سینهٔ خود جای دهد. این پلکانها از هر طرف ۱۱۱ پلهٔ پهن و کوتاه (به ارتفاع ۱۰ سانتیمتر) دارند. بر خلاف عقیدهٔ بسیاری از مورخین که مدعی بودند ارتفاع کم پلهها به خاطر این بوده که اسبها نیز بتوانند از پلهها بالا بروند، پلهها را کوتاهتر از معمول ساختهاند تا راحتی و ابهت میهمانان (که تصاویرشان با لباسهای فاخر و بلند بر دیوارهای تخت جمشید نقش بسته) هنگام بالا رفتن حفظ شود. بالای پلکانها، بنای ورودی تخت جمشید، دروازه بزرگ یا دروازهٔ خشایارشا یا دروازه ملل، قرار گرفتهاست. ارتفاع این بنا ۱۰ متر است. این بنا یک ورودی اصلی و دو خروجی داشتهاست که امروزه بقایای دروازههای آن برجاست. بر دروازهٔ غربی و شرقی طرح مردان بالدار و بر و طرح دو گاو سنگی با سر انسانی حجاری شدهاست. این دروازهها در قسمت فوقانی با شش کتیبهٔ میخی تزیین یافتهاند. این کتیبهها پس از ذکر نام اهورامزدا به اختصار بیان میکند که: «هر چه بدیده زیباست، به خواست اورمزد انجام پذیرفتهاست.»[۳۲]
دو دروازه خروجی یکی رو به جنوب و دیگری رو به شرق قرار دارند و دروازه جنوبی رو به کاخ آپادانا، یا کاخ بزرگ بار، دارد.
کاخ آپادانا در شمال و شرق دارای دو مجموعه پلکان است. پلکانهای شرقی این کاخ که از دو پلکان - یکی رو به شمال و یکی رو به جنوب - تشکیل شدهاند، نقوش حجاریشدهای را در دیوار کنارهٔ خود دارند. پلکان رو به شمال نقشهایی از فرماندهان عالیرتبهٔ نظامی مادی و پارسی دارد در حالی که گلهای نیلوفر آبی را در دست دارند، حجاری شدهاست.[۱۱] در جلوی فرماندهان نظامی افراد گارد جاویدان در حال ادای احترام دیده میشوند. در ردیف فوقانی همین دیواره، نقش افرادی در حالی که هدایایی به همراه دارند و به کاخ نزدیک میشوند، دیده میشود.[۱۱]
بر دیوارهٔ پلکان رو به جنوب تصاویری از نمایندگان کشورهای مختلف به همراه هدایایی که در دست دارند دیده میشود. هر بخش از این حجاری اختصاص به یکی از ملل دارد که در شکل زیر مشخص شدهاند:
کاخ آپادانا از قدیمیترین کاخهای تخت جمشید است. این کاخ که به فرمان داریوش بزرگ بنا شدهاست، برای برگزاری جشنهای نوروزی و پذیرش نمایندگان کشورهای وابسته به حضور پادشاه استفاده میشدهاست. این کاخ توسط پلکانی در قسمت جنوب غربی آن به «کاخ تچرا» یا «کاخ آینه» ارتباط مییابد. کاخ آپادانا از ۷۲ ستون تشکیل شدهاست که در حال حاضر ۱۴ ستون آن پابرجاست ته ستونهای ایوان کاخ گرد ولی ته ستونهای داخل کاخ مربع شکل است.[۱۱]
تچر یا تچرا به معنای خانه زمستانی است. این کاخ نیز به فرمان داریوش کبیر بنا شده و کاخ اختصاصی وی بودهاست. روی کتیبهای آمده: «من داریوش این تچر را ساختم.» این کاخ یک موزه خط به شمار میرود از پارسی باستان گرفته در این کاخ کتیبه وجود دارد تا خطوط پهلوی بالای ستونها از نمای جلوییهای مصری استفاده شدهاست.
قسمت اصلی کاخ توسط داریوش بزرگ و ایوان و پلکان سنگی جنوبی توسط خشایارشا و پلکان سنگی غربی توسط اردشیر دوم بنا شدهاست.[۱۱]
کاخ روی صفهای به بلندی ۲٬۴ متر ساخته شده است. مساحت کاخ ۲۹ در ۴۰ متر و اتاق مرکزی آن مربعی به ضلع پانزده متر است. دوازده ستون در آن به کار رفته بوده است. چارچوب درها با نقش برجستههایی تزیین شده است که پادشاه و دو ملازمش را به تصویر میکشد که یکی سایه بان و دیگری شال حمل میکند. نقش برجستههای راه پلهای دیگر، خدمتکاران را در حال بردن حیوانات و ظرفهای سرپوشیده برای برپایی ضیافت نشان میدهند. قرنیزهای گچبری شده از روی نمونهٔ مصری و سنگهایی که مانند آیینه صیقل یافتهاند، از جملهٔ بخشهای استثنایی این بنا هستند. بنا بر نظر کرفتر، احتمالأ در جنوب کاخ داریوش باغی وجود داشته است.[۳۳]
این کاخ که کاخ خصوصی خشایارشا بودهاست در مرتفعترین قسمت صفهٔ تخت جمشید قرار دارد. این کاخ از طریق دو مجموعه پلکان به کاخ ملکه ارتباط دارد.
احتمال میرود آتشسوزی از این مکان شروع شده باشد به خاطر نفرتی که آتنیها از خشایارشا داشتند به خاطر به آتش کشیده شدن آتن به دست وی. رنگ زرد سنگها نشان دهنده تمام شدن آب درون سنگها به خاطر حرارت است. اینجا مکان کوچکی بوده ۶*۶ ستون قرار داشتهاست. به خاطر ویرانی شدید اطلاعات زیادی در مورد این کاخ در دسترس نیست خیلیها از اینجا به عنوان کاخ مرموز نام بردهاند.
هدیش به معنای جای بلند است و چون خشایارشا نام زن دوم او هدیش بودهاست نام کاخ خود را هدیش میگذارد این کاخ در جنوبیترین قسمت صفه قرار دارد و قسمتهای زیادی از کف از خود کوهاست.[۱۱]
این کاخ توسط خشایارشا ساخته شدهاست و به نسبت سایر بناها در ارتفاع پایینتری قرار گرفتهاست. بخشی از این کاخ در سال ۱۹۳۱ توسط شرقشناس مشهور، پروفسور ارنست امیل هرتزفلد، خاکبرداری و از نو تجدیدبنا شد و امروزه به عنوان موزه و ادارهٔ مرکزی تأسیسات تخت جمشید مورد استفاده قرار گرفتهاست.[۱۱]
کاخ ه یا کاخ اچ یکی از کاخهای تخت جمشید است که در جنوبغربی تختگاه و در غرب کاخ هدیش قرار گرفتهاست. پلکان منقوشی که از دو جانب به این کاخ راهبر است، اکنون حالتی نیمه ویران دارد. پلکان اصلی به گواهی قطعه مکتوبی که از آن به جای مانده، به بنایی تعلق دارد که خشایارشا آغاز و اردشیر یکم آن را تمام کردهاست.[۱۱]
کاخ سهدر، تالار شورا، دروازه شاهان، سهدروازه، سه دری یا کاخ مرکزی، در مرکز کوشک شاهی تختجمشید قرار دارد. این کاخ توسط سه درگاه و چند راهرو به کاخهای دیگر راه مییابد و از این جهت آن را کاخ مرکزی و یا سه دری نیز میخوانند. چون بر پلکانهای این کاخ، نجیبزادگان پارسی را نقش کردهاند که به حالتی دوستانه و غیر رسمی، برای ملاقات فرمانروا میروند و نیز به سبب نوع کاربری و موقعیت کاخ، گاهی آن را تالار شورا نیز نامیدهاند. پیشتر بنای این کاخ را به داریوش بزرگ نسبت میدادند، اما دلایلی در درست است که ساخت کامل آن به وسیله اردشیر یکم صورت گرفته بودهاست.[۳۴]
وسعت این کاخ در حدود ۴۶۰۰۰ فوت مربع (حدود ۴۳۰۰ متر مربع) است و سقف آن بهوسیلهٔ صد ستون که هر کدام ۱۴ متر ارتفاع داشتهاند، بالا نگه داشته میشدهاست.[۱۱]
به این مکان کاخ شورا یا تالار مرکزی میگویند. احتمالاً شاه در اینجا با بزرگان به بحث و مشورت میپرداختهاست. با توجه به نقوش حجاری شده، از یکی از دروازهها شاه وارد میشده و از دو دروازه دیگر خارج میشدهاست. به این دلیل به این جا کاخ شورا میگویند که در اینجا دو سرستون انسان وجود داشته که جاهای دیگری نیست و سر انسان سمبل تفکر است.[۱۱]
این مجموعه مشتمل بر یک تالار ۹۹ ستونی، یک تالار صد ستونی، تعدادی
سالن، اتاق و دو حیاط خلوت است. مجموعه ساختمانهای خزانه توسط حصاری ضخیم و
خیابانی پهن از مابقی قسمتها جدا میشدهاست. بر اساس روایت مورخین یونان باستان پس از سقوط تخت جمشید اسکندر
طلا، نقره و اشیای قیمتی خزانه تخت جمشید را که بزرگترین خزانه هخامنشیان
بودهاست با سه هزار شتر و تعداد زیادی اسب و قاطر به محل دیگری انتقال
دادهاست. خزانه به فرمان داریوش بزرگ بنا شد و خشایارشا
در آن اصلاحاتی به عمل آوردهاست. اکثر ظروف، مجسمهها و به خصوص هشت لوح
سنگی معروف خشایارشا از این محل به دست آمدهاست. در حفاریهای علمی گذشته
در این محل نیز تعداد زیادی الواح گلی به خط میخی و زبان عیلامی مربوط به دستمزد کارگران به دست آمدهاست.
[۱۱]
مجلس بارعام شاهی که در همین محل کشف شده، خشایارشا (نه داریوش بزرگ که
پیشتر میپنداشتند) را نشان میدهد که با لباس تمام رسمی بر تخت نشستهاست.
عصای شاهی را در دست راست و گل نیلوفر آبی (لوتوس)
را که نشانهٔ شاهان هخامنشی است به دست چپ گرفتهاست. پشت سر شاه ولیعهد
با گل نیلوفر آبی در دست چپ ایستاده و دست راست خود را باحالت احترام بالا
نگاه داشتهاست. سپس یکی از خواجگان دربار و بعد از او اسلحهدار شاه
ایستادهاند. در مقابل شاه دو عودسوز قرار دارند و رییس تشریفات به حالت
احترام گزارش میدهد. مراسم زیر یک شادروان (چادر سلطنتی) انجام میگرفته
که در اطراف آن چهار نگهبان حضور دارند. بر اساس تحقیقات به عمل آمده
جایگاه اصلی این نقش، بخش مرکزی پلکان آپادانا بودهاست.[۱۱]
پلکان ورودی کاخ آپادانا
نمایی از کاخ هدیش
نمایی از یک دیواره در کاخ صد ستون
مجلس بارعام شاهی خشایارشا واقع در ساختمان خزانهٔ شاهنشاهی
این نوشتار کامل نیست. |
نقش برجستهٔ شیری را که به خوردن گاو مشغول است دارای اهمیت فصلی و شیر را نماد تابستان گرم و گاو را نماد بارش زمستانی دانستهاند.[۳۵]
ابوریحان بیرونی درکتاب «التفهیم» میگوید:
عقاب زرین نشان پرچم ایران باستان بودهاست نقش شاهین بر درفش هخامنشی نشانهای از پیروزی و نمادی از اهورامزدا در پرندگان میباشد.[۳۶]
نماد تابستان گرم بوده است.[۳۷]
آرتور پوپ دیوارهای کنگرهدار را نماد کوهستانها و ستونهای پرشمار را نماد جنگل مقدس تفسیر کرده است.[۳۸]
در سنگنگارههای تختجمشید هیچکس را نمیتوان در حالت خضوع یا سرافکنده دید و نمایندگان ملل نه به عنوان شکست خوردگان یا برده بلکه همه بهطور یکسان عضو جامعه بزرگ جهانی هستند و همه ملل از مادها تا هندیها، تونسیها، آفریقاییها و یونانیان همه به صورت شخصیت مستقل و متکی به خود نقش شدهاند.[۳۶]
در سنگ نگارهای تختجمشید فاصله هر ملت به وسیله یک درخت سرو، که درخت مقدس میباشد، جدا شده است. درجهبندی نمایندگان ملل بر پایه فرهنگ و سابقه یا دوری و نزدیکی آنهاست مانند مادها، ایلامیها، خوزیها، بابلیها، آشوریان.[۳۶]
راهنمای ملل، پارسی و مادی و یا ایلامی است که دست در دست ملل دیگر جهت راهنمایی مهمانان مشخص شده است و مردم همه ملل آزاد بودند تا از لباس، فرهنگ و زبان خود استفاده نمایند در صف نمایندگان و درکل تخت جمشید هیچکس سوار بر اسب نیست، هیچگونه سعی در برتر نشان دادن یا تفاخر پارسیها نسبت به ملل دیگر را نمیتوان دید.[۳۶]
نمایندگان ملل دستهایشان را به نشانه دوستی به طرف همدیگر دراز کردهاند. داشتن عصا نشان از مقام و درجه عالیاست، کلاه شیاردار بلند نشانه مقام ارتشی و کلاه بلند ساده نشانه از بزرگی و کلاه استوانه کوتاه نشانه از کارمند درباری و گارد سلطنتی و خدمتگزاران میباشد.[۳۶]
سنگنگاره پیشکشآوران تخت جمشید طرح سنگ نگارهای است که در قسمتهای مختلف کاخهای هخامنشیان در تخت جمشید دیده میشود. این طرح، پیشکشآورانی را نمایش میدهد که هر کدام با حمل یک تحفه از پلکانی بالا میروند. از این طرح در کاخ هدیش (کاخ اختصاصی خشایارشا شاه) و کاخ تچر (کاخ اختصاصی داریوش بزرگ) استفاده شدهاست. یکی از ویژگیهای منحصربهفرد سنگ تراشی و معماری هخامنشیان، تخته سنگهای تراشیده و حکاکی شدهای است که در دیواره پله-گذرهایی که به سمت تالارها و کاخهای جشن و مراسمات منتهی میشوند، قرار دارند.
سنگنبشتههای اردشیر یکم در کاخ ه، H یا کاخ اردشیر یکم بر روی یک دیواره واقع است.[۱۱]
ادریانو روسی استاد تمام مطالعات ایران شناسی دانشگاه ناپل ایتالیا پس از بررسی سنگنوشتههای تختجمشید و مقایسه متن آنها بیان کرد غلط املایی و اشتباه نوشتاری اندکی در بعضی از آنها وجود دارد که به نظر میرسد این اشتباهها از سوی کارگران ساده و حکاکان کمسواد صورت گرفته باشد[۴۰]
یکی از نقاط قابل توجه که در مجموعه کاخهای تخت جمشید وجود دارد، موجودیت کتیبههایی است که مربوط به دوران شاهنشاهی هخامنشیان نمیشود. عضدالدوله دیلمی در آنجا دو کتیبه به خط کوفی به یادگار گذاشته و کتیبههای دیگری هم به عربی و فارسی از سدههای بعد و اشخاص تاریخی دیگر در آنجا باقیمانده که آخرین آنها مربوط به اواخر دوره قاجار است.[۴۱]
در حفاریهای انجام شده در محل تخت جمشید تعداد بسیار کتیبههای گلی که در انبارهای زیر تخت جمشید انباشته شده که بر اثر سوختن تخت جمشید پخته شدند یافت شد و همگی به آمریکا ارسال شد که متأسفانه در بین راه تعداد بسیاری از آنها از بین رفتند و مقدار مانده نیز به علت جنگ جهانی دوم در انبارهای دانشگاه آمریکا ماند و ترجمه نشد. سر انجام ترجمه صورت گرفت که مشخص شد حاوی دفاتر حسابداری امپراتوری هخامنشی است و فراتر از آن مشخص شد ایرانیان در آن زمان چگونه میزیستهاند به عنوان مثال مشخص شد کلیه کارگران و مهندسان در ساخت تخت جمشید حقوق در یافت داشته (شراب - گندم و...) و زنان دارای حقوق کامل بوده و حتی مرخصی بارداری داشته و کسانی هم حقوق دریافت میداشتهاند تا از کودکان مراقبت کنند متأسفانه در تاریخ ۱۳۸۷ هـ. ش. مشکلات زیادی بر سر این کتیبهها رخ داد به این شکل که تعدادی یهودی با ادعای دست داشتن حکومت جمهوری اسلامی در بمب گذاریها علیه یهودیان تقاضای غرامت کرده و به عنوان مال ایران این کتیبهها را معرفی کردند و تقاضای دریافت این کتیبهها را به عنوان غرامت نمودند.[۱۱] بر اساس استادان شرکت کننده در مستند شبکه دیسکاوری، از میان کتیبههای گلی که تا کنون خوانده شده است سه موضوع مهم مشخص شده است:
در اواخر سال ۱۳۱۲ خ. براثر خاکبرداری در گوشهٔ شمال غربی صفه تخت
جمشید، حدود چهل هزار لوحه گلی به شکل مهرهای نماز بدست آمد. بر روی این
الواح واژگانی به خط میخی عیلامی نوشته شده بود. پس از خواندن آشکار شد که
این الواح عیلامی اسناد ساخت قصرهای تخت جمشید است. در میان الواح بعضی به
زبان پارسی و خط عیلامی است. از کشف این الواح، نظریاتی که اظهار میداشتند
قصرهای تخت جمشید مانند اهرام مصر با به بیگاری گرفتن رعایا ساخته شده
باطل شد. زیرا این اسناد عیلامی ثابت میکند که به تمام کارگران این قصرها،
از جمله کارگران ساختمانی و نجار و سنگتراش و معمار و مهندس مزد میدادند
و هر کدام از این الواح سند هزینه یک یا چند نفر کارگر است.
کارگرانی که در بنای تخت جمشید نقش داشتند، از ملتهای مختلف چون ایرانی،
مصری، بابلی، یونانی، عیلامی و آشوری تشکیل میشدند که همهٔ آنان رعیت دولت
شاهنشاهی هخامنشی ایران بهشمار میرفتند. بر اساس خشتنوشتههای کشف شده
در تخت جمشید در ساخت این بنای با شکوه معماران، هنرمندان، استادکاران،
کارگران، زنان و مردان بیشماری شرکت داشتند که علاوه بر دریافت حقوق از
مزایای بیمه کارگری نیز استفاده میکردند. ساخت این مجموعه بزرگ و زیبا بنا
به روایتی ۱۲۰ سال به طول انجامید.[۴۲]
در دورهٔ نو و با بازگشت و پیدایش حس میهنپرستی در میان ایرانیان و ارجگذاری به گذشتگان این سرزمین، تخت جمشید اعتبار بسیاری یافت. در زمان حکمرانی خاندان پهلوی در ایران به این بنا توجه فراوانی گردید و محمدرضاشاه پهلوی جشنهای دوهزار و پانصد سال شاهنشاهی ایران را در این سازهٔ کهن انجام داد. با آغاز رویداد انقلاب اسلامی این سازه را یادگار شاهان خواندند و بسیار مورد بیمهری قرار دادند. از جمله آیتالله خلخالی اولین حاکم شرع دادگاههای انقلاب برای تخریب آن عازم شد، اما با مقاومت مردم و پرسنل تخت جمشید ناکام ماند.[۴۳] ولی امروزه میتوان تخت جمشید را نامآورترین و دوستداشتنیترین سازه در ایران و در میان ایرانیان و همچنین نماد شکوه گذشتگان دانست.
سد سیوند در ۹۵ کیلومتری شمال شیراز، ۵۰ کیلومتری شهر باستانی تخت جمشید و حدود ۱۰ کیلومتری پاسارگاد بر روی رودخانهٔ سیوند ساخته شدهاست. رودخانهٔ پلوار بین این دو محوطهٔ باستانی ثبت شده در فهرست میراث جهانی یونسکو (تخت جمشید و پاسارگاد) در کنار آرامگاه کورش و در دل تنگه بلاغی جریان داد. با آبگیری این سد مخالفتهای بسیاری صورت گرفتهاست. معترضان به آبگیری سد سیوند معتقدند آبگیری این سد پیامدهای ناگواری را برای میراث فرهنگی و طبیعی منطقهٔ دشت پاسارگاد و تنگه بلاغی به همراه خواهد داشت. متأسفانه سر انجام این سد در فروردین ۱۳۸۶ هـ. ش. آبگیری شد. شایان ذکر است که عمر مفید سد ۳۰ سال تخمین زده شده است اما کارشناسان تأثیر تخریبی این سد را بسیار زیاد دانسته و اعلام میداشتند یک پروژه سی ساله عمر مفید باعث تخریبی در آثار ملی و ضربه به آنها خواهد شد.
تُل آجری بنایی است که در ۳ کیلومتری تختجمشید واقع شده و بخشهایی از یک دروازه دوره هخامنشیان است که پیش از تختجمشید ساخته شده و در ساخت آن از هنر و فرهنگ بابلی هم استفاده شدهاست. ابعاد این بنا حداقل ۳۳ در ۳۳ متر است و هزاران آجر لعابدار در ساخت آن بکار گرفته شده است. باستان شناسان دریافتهاند که تُل آجری دروازهای است که پیش از تختجمشید و برای کاخی به نام «فیروزی» که امروز به طور کامل تخریب شده ساخته شدهاست. میان دروازه و کاخ هم پردیسی بوده که مطالعات ژئوفیزیک آن را اثبات میکند. اما آنچه بیش از همه مهم است، این یافتهها نشان میدهد تُل آجری و رابطهاش با «کاخ فیروزی»، شباهت زیادی به ساختارهای معماری در پاسارگاد دارد. از سوی دیگر، در ساخت تُل آجری از هنر و فرهنگ و معماری بابلیان استفاده شده که نشان از گرایش هخامنشیان به هنر بابلی دارد. آجرهای لعابدار بکار رفته در این بنا مزین به ترکیبی از نقوش اسطورههای ایران و میانرودان باستان است. تا آن حدود که حتی قالبهای بکار رفته در تزئین نقش حیوانات با قالب نقش اسطورههای دروازه ایشتار در بابل میانرودان یکسان است. آجرهای لعابدار کشف شده از تُل آجری با نقوشی از گاو و موشخوشو، یکی از مهمترین یافتههای باستانشناسی هیات ایران و ایتالیا هستند. این آثار نفیس اکنون در محلی امن نگهداری میشوند تا به صورت پازلی، به هم متصل شده و شکلی از تزئینات دروازه هخامنشی را نشان دهند.[۴۴]
یک هیئت کاوش ایرانی - ایتالیایی در این محل کاوش میکرد. علیرضا عسکری چاوردی، سرپرست ایرانی از دانشگاه شیراز و سرپرست ایتالیایی برنامه پییر فرانچسکو کالیری از دانشگاه بولونیا بودند.[۴۵]
جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی ایران در شهر شیراز و در کنار تخت جمشید با حضور سران کشورهای گوناگون جهان برگزار میشد. از میهمانان در ۵۰ چادر وافر و اشرافی پذیرایی میشد. آغاز مراسم در پاسارگاد و در جوار آرامگاه کوروش بزرگ بود که طی آن محمدرضاشاه پهلوی نطق معروف خود را بیان داشت و سپس سران و پادشاهان ۶۹ کشور جهان، به کوروش بزرگ ادای احترام کردند.[۴۶]
جشن هنر در شیراز تخت جمشید به درازای ده سال از سال ۱۳۴۶ تا ۱۳۵۶ برگزار شد. این سازمان برای گسترش هنر و بزرگداشت هنرهای اصیل ملی و به منظور بالا بردن سطح هنر در ایران و بزرگداشت هنر هنرمندان ایران و شناساندن هنر و هنرمندان خارجی در ایران بنیان شد.[۴۷] بود.
بنای موزه هخامنشی در تخت جمشید کهنترین بنای ایران است که مرمت شد و به موزه اختصاص یافتهاست. این ساختمان یکی از مجموعه کاخهای تخت جمشید است. بخشهایی از این بنا که در حال حاضر به عنوان موزه مورد استفادهاست، شامل یک ایوان، دو نگارخانه و یک تالار است. در ایوان موزه که در سمت شمال ساختمان قرار دارد و ورودی موزه در آن واقع شدهاست، دو جرز (دیوار اتاق و ایوان، پایهٔ ساختمان که از سنگ و آجر سازند) سنگی عظیم یک پارچه به ارتفاع تقریبی ۸ متر و عرض ۲۰٫۱ متر به وزن حدود ۸۰ تن در جلو و طرفین قرار دارد. هر یک از این دو جرز سترگترین سنگ یک پارچهای است که در تخت جمشید مورد استفاده قرار گرفتهاست. سقف ایوان را هشت ستون چوبی با سر ستونهای گاو دو سرنگه میدارد. موزه تخت جمشید در ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۱ خ و مصادف با ۱۸ ماه مه ۲۰۰۲ (میلادی)، روز جهانی موزه افتتاح شد.[۴]
سفر نامه یا کتاب فیثاغورس(Pythagore) زایش ۶۰۸ پیش از میلاد درگذشت ۵۰۹ ق. م) یکی از قدیمی ترین منابع در باره تخت جمشید است او (در فصل ۱۰۲ تا ۱۱۰ ترجمه فارسی) آن را شرح داده و آن را بنایی عظیم دانسته و گفته است صدها نفر در حال تکمیل آن هستند وقتی این بنا تکمیل شود بزرگترین بنای جهان خواهد بود.[۴۸] پولیپیوس مورخ یونانی سده سوم پیش از میلاد متذکر شده است که در زمان هخامنشیان آن کس که کاریزی حفر یا زمینی را آباد میکرد یا کاریز خشکی را بازسازی مینمود مالیات ۵ نسل بر او بخشوده میشد. در سیاحتنامه فیثاغورس به باغهای مصفا که با دولاب آبیاری میشده اشاره شده که داریوش و کوروش خود ساعتی را در آن به کشاورزی میپرداخته است. او از اسبهای تربیت شده که آنها را پارس میخواندند یاد کرده است.[۴۹] [۲]
در کتابهای مورخین دوران اسلامی از قرن چهارم به بعد از بنای تخت جمشید به عنوان بنایی عظیم یاد شده و شگفتی حاصل از بزرگی بنا، سبب شد که تا مدتهای طولانی آن را به جمشید یا سلیمان نبی که هر دو را یکی میپنداشتند، و بنایان آن را دیو و اجنه[۵۰] منسوب نمایندو حتی نوشتهاند که دیوها مجسمه و تصویر شاهان خود را بر دیوارها کندهاند!. در زمان مسعودی (قرن چهارم هجری قمری) آن را مسجد سلیمان بن داوود مینامیدند، ولی مسعودی فکر میکرد که آنجا بنایی کهن بوده که بعدها همای، دختر بهمن پسر اسفندیار، آن را آتشکده کردهاست.[۵۱] دیلمیان تخت جمشید را ساخته اجداد خود میدانستند و عضدالدوله دیلمی در کاخی که به اسم فرزندش ابونصر در شیراز ساخت، تعدادی از در و درگاههای کاخ تچر (کاخ داریوش بزرگ) را به آنجا منتقل کرد و در آنجا نصب کرد.[۵۲] محمد بن محمود طوسی در قرن ششم هجری قمری از استخر(اصطخر) به عنوان دارالملک سلیمان یاد کرده و از مسجدسلیمان و نقوش و حجاریهای آن سخن به میان آورده[۵۳] و مانند اصطخری[۵۴] احداث این بنای سترگ را به دیوها و پریان نسبت دادهاست.[۵۵] در همان زمان، ابن بلخی این مکان را کاخ جمشید دانسته و ضمن توصیف آن، برخی ویژگیهای طبی موجود در مصالح به کار رفته در آن را که در بین مردم آن دوره شناخته شده بوده، برشمردهاست.[۵۶] در قرن هشتم هجری قمری نیز آن چه حمداللّه مستوفی[۵۷] در باره تخت جمشید از نویسندگان پیش از خود نقل کرده، گویای استمرار عقاید پیشین در این باره است.
پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایران برخی از افراطیون تلاش کردند تا با حمله به تخت جمشید، این بنای تاریخی را تخریب کنند که با مخالفت و ایستادگی مسئولان و مردم محلی در این کار ناکام ماندند.[۵۸] گزارشهایی موجود است که صادق خلخالی پس از تخریب آرامگاه رضا شاه قصد تخریب آرامگاه فردوسی و پارسه (تخت جمشید) را هم داشته اما این مساله با مخالفت دولت موقت (از جمله وزیر فرهنگ پرویز ورجاوند،[۵۹] استاندار فارس نصرتالله امینی[۶۰] و آیتالله طالقانی و مقاومت مردم مرودشت و کارکنان پارسه، در این امر ناکام ماند.[۶۱]
تخت جمشید نه فقط یکی از پایتختهای دوره هخامنشیان و مرکزی تشریفاتی، اداری و اقتصادی به شمار میرفته، بلکه الگویی برای هنر ملتهای بعدی هم گشتهاست. بعدها در اصطخر و نقش رستم به تقلید از پارسه آثاری به وجود آوردند. پادشاهان فارس از تخت جمشید برای آزادی از سلطه مقدونیان الهام میجستند. ساسانیان به پارسه احترام مینهادند و به دستور بابک و دو پسرش، اردشیر و شاپور، نقش آنان را به روش سوزنی در دیوار شمالی، تالار حرمسرا کندند و شاپور سگانشاه دو کتیبه از خود در کاخ تچر که کاخ داریوش بزرگ بود، باقی گذاشت. معماران و هنرمندان دوره ساسانی از تزیینات و ویژگیهای هنری و معماری تخت جمشید الگوبرداری کردهاند، به عنوان مثال در درگاههای فیروزآباد، پلکان کنگاور، نقش هدیه پردازان و نجبا در سنگتراشی شاپور یکم در بیشاپور، سرستونهای سنگی کاخی در بیشاپور و شیار ستونهای گچی شیز (تخت سلیمان آذربایجان). این گونه تقلید به خارج از کشور ایران هم رسوخ کرده و حتی در تزیینات و طرحهای آکروپل آتن هم مشخص است. تأثیر مستقیم ستونها و تزیینات تخت جمشید بر هنر هند و بلخ در دوره یونانگرایی (هِلِنیسم) روشن است، چنانکه حتی مظهر مردم و دولت هند، یعنی ستون سَرْنات، نیز تقلیدی از ستونهای تخت جمشید است.[۶۲]
با روی کار آمدن رضاشاه و نیاز به راهاندازی نهادهای مدرن مانند بانکها، دادگستری، ادارههای دولتی و مانند آنها گونهای نوین از معماری پدیدار شد. بر پایه این گونه از معماری ساختار و سازه ساختمان بر پایه معماری مدرن طراحی شده اما در تزئینات و نماسازیهایش از معماری ایران باستان و به ویژه تخت جمشید بهره گرفته شده است. کاخ شهربانی، ساختمان صندوق بانک ملی ایران و ساختمان دبیرستان انوشیروان دادگر نمونههای برجستهای برای این گونه معماری هستند. نما، سرستونهای با نماد جانوران اساطیری، سنگتراشیها و نقش سربازان هخامنشی و سنگ نبشتهها این ساختمانها کاملاً از روی معماری دوران هخامنشی از «تخت جمشید» الگوبرداری شده است و پلکانهای دو طرفه سنگی آنها یادآور معماری کاخ آپادانا است.[۶۳][۶۴]
معماران در آن دوره میکوشیدند «شکوه از دست رفته» ایران را با الگو گرفتن از معماری باستان بازسازی کنند. ساختمان کاخ شهربانی را کاملترین نمونهبرداری از کاخهای پارسه و تخت جمشید دانستهاند.[۶۵]
مجموعه کاخهای تخت جمشید، در سال (۳۳۰ پیش از میلاد) به دست اسکندر مقدونی به آتش کشیده شد و تمام بناهای آن به صورت ویرانه درآمد.[نیازمند منبع] از بناهای بر جای مانده و نیمه ویرانه، بنای مدخل اصلی تخت جمشید است که به کاخ آپادانا معروف است و مشتمل بر یک تالار مرکزی با ۳۶ ستون و سه ایوان ۱۲ ستونی درقسمتهای شمالی، جنوبی و شرقی است که ایوانهای شمالی و شرقی آن بهوسیله پلکانهایی به حیاطهای مقابل متصل و مربوط میشوند. بلندی صفه در محل کاخ آپادانا ۱۶ متر و بلندی ستونهای آن ۱۸ متر است. اینمجموعه در فهرست آثار تاریخی ایران و نیز در فهرست میراث جهانی یونسکو به ثبت رسیده است.[۶۶]
فیلم شکوه تخت جمشید، که روایتگر جلوههای تخت جمشید است و به وسیله تجهیزات رایانهای بازسازی شدهاست، در تورنتو کانادا به نمایش عموم درآمد. فرزین رضائیان تهیه کننده و کارگردان ایرانی مقیم آمریکا برای تهیه این فیلم از یاری بسیاری از کارشناسان آمریکایی، بریتانیایی و فرانسوی بهره بردهاست و به مهمترین موزههای جهان مانند لوور، آرمیتاژ، متروپولیتن نیویورک و مانند آنها برای تهیه عکس و فیلم مراجعه کردهاست. در بازسازی این فیلم جمعی از استادان ایران شناسی دانشگاههای معتبر جهان هم چون پروفسور عباس علیزاده از دانشگاه شیکاگو، پروفسور ریچارد فری، از دانشگاه هاروارد، پروفسور شاپور شهبازی از دانشگاه ایسترن اورگن و پروفسور رمی بوکارلت محقق مرکز ملی علمی فرانسه نیز همکاری داشتند. این فیلم قبل از این هم در بخش چشم واقعیت یا سینمای مستند بیست و سومین جشنواره فیلم فجر شرکت کرده بود که نتوانست نظر هیئت داوران را به خود جلب کند.[۶۷]
تخت جمشید در نزد ایرانیان دارای جایگاه والایی است بهگونهای که ایرانیان این نگارهها را در کاربردهای گوناگون به کار میگیرند. برای نمونه نشان هواپیمایی ملی ایران (هما - ایران ایر) سر یک پرنده هما است، همچنین نشان بانک پارسیان از نگارههای تخت جمشید الهام گرفته شدهاست. باشگاه پرهوادار پرسپولیس تهران افزون بر نام غربی - یونانی تخت جمشید، دارای نشان پرنده همای پارسه است.
نشان هواپیمایی ایران ایر (پرنده هما)
به خاطر خشکسالیهای متعدد و همینطور استفاده غلط از منابع آب زیرزمینی ، در اطراف مجموعهٔ تخت جمشید و نقش رستم فرونشست بحرانی زمین رخ داد که در آینده میتواند برای این مجموعه خطرساز باشد.[۶۸]
گاو بالدار دروازه ملل تخت جمشید
اسکناس ۵۰۰ ریالی معادل ۵ پهلوی متعلق به فروردین سال ۱۳۱۷ خورشیدی با نشان شیر و خورشید و سربازان هخامنشی نخت جمشید
هفتخوان نام نبردهایی هفتگانه در شاهنامهٔ فردوسی هستند که رستم پسر زال و اسفندیار پسر گشتاسپ آنها را به انجام رساندهاند. هفتخوان رستم شامل نبردهایی میشود که رستم برای نجات کیکاووس، شاه ایران، که در اسیر دیو سپید بود، انجام داد.
در آغاز حکومت کیکاووس، دیوها به فرماندهی دیو سپید به سرزمین مازندران حمله کرده و آنجا را تصرف کرده بودند. کیکاووس با سپاهی به سمت آنها میرود، اما شکست میخورد. دیو سپید چشمهای کیکاووس و سربازانش را نابینا و آنها را زندانی میکند. کیکاووس به طور مخفیانه نامهای به زال، پدر رستم، مینویسد و از او میخواهد که رستم را به کمک آنها بفرستد. رستم نیز با رخش، به سوی مازندران حرکت میکند.
در آغاز حکومت کیکاووس، دیو سپید به همراه سایر دیوها به سرزمین مازندران حمله کرده و آنجا را تصرف کرده بودند. کیکاووس در اقدامی بیخردانه با لشکری به سمت مازندران رفت تا دیو سپید را از بین ببرد. او از دیو سپید شکست خورد. دیو سپید چشم آنها را نابینا کرد و آنها را در زندانی تاریک و وحشتناک زندانی نمود[۱]
کیکاووس مخفیانه قاصدی نزد زال فرستاد و از او خواست تا رستم را به کمک آنها بفرستد. زال ماجرا را با رستم در میان گذاشت. رستم چنین جواب داد: ای پدر ، من به کمک آنها می روم. به امید خداوند بتوانم کیکاووس را آزاد کنم و دیو سپید را نابود کنم. سپس با رخش، تمام روز را تاخت تا به دشت پهناوری رسید.
اولین خطری که در راه مازندران بر سرراه رستم بود، شیری بود که در توسط رخش کشته شد. رستم برای رها کردن کیکاووس از زندان دیوها، سوار رخش شد و به شتاب به سمت مازندران رفت. رستم راه دو روزه را در یک روز پیمود؛ به همین دلیل گرسنه شد و خواست تا استراحت کند. ناگهان دشتی پر از گورخر پدیدار شد. رستم با رخش به سمت آنها رفت و کمند انداخت و گورخری را شکار کرد. آتشی روشن کرد و گورخری را بریان کرد و خورد. آنگاه افسار رخش را باز کرد و او را برای چرا رها کرد و خود به نیستانی نزدیک وارد شد و آن را بستر خواب ساخت و جای را امن ساخت و به خواب رفت.
اما آن نیستان بیشهی شیری بزرگ بود. در نیمههایی از شب، شیر درنده به خانهی خود بازگشت. رستم را بر بستر نی خوابیده و رخش را در کنار او دید. با خود گفت نخست باید اسب را بکشم و آنگاه سوار او را بدرم. پس به رخش حمله کرد. رخش مانند آتش خروشید و دو دست خود را بر سر شیر زد و دندان خود را بر پشت آن فرو برد. رخش آنقدر شیر را به زمین زد که شیر جان بداد.
وقتی رستم از خواب بیدار شد، دید رخش شیر را از پای درآورده. گفت:
« | ای رخش ناهوشیار! که گفت که تو با شیر کارزار کنی؟ اگر بدست شیر کشته میشدی من این خود و کمند و کمان و گرز و تیغ و ببر بیان را چگونه پیاده به مازندران میکشیدم؟ | » |
این را گفت و دوباره خوابید و تا صبح استراحت کرد.
دومین خطری که رستم بر سر راه داشت، بیابانی خشک و سوزان بود که رستم با هوشیاری توانست از آن عبور کند. پس از گذشتن از خوان اول، بعد از طلوع خورشید، رستم بلند شد و تن رخش را تیمار کرد، آن را زین کرد و بهراه افتاد. وقتی را در راه بود، بیابانی بیآب و سوزان را دید. گرمای راه چنان بود که اگر مرغ از آنجا میگذشت، بریان میشد. زبان رستم از شدت تشنگی زخمی شده بود و رخش نیز دیگر توانی نداشت. رستم از رخش پیاده شد و زوبین در دست، از شدت تشنگی، مانند مستان راه میرفت. بیابان دراز و گرما زورمند و چاره ناپیدا بود. رستم به ستوه آمد و رو به آسمان کرد و گفت:
« | ای داور داروگر! رنج و آسایش همه از توست. اگر از رنج من خشنودی رنج من بسیار شد. من این رنج را بر خود خریدم مگر کردگار شاه کاووس را زنهار دهد و ایرانیان را از چنگال دیو برهاند که همه پرستندگان و بندگان یزداناند. من جان و تن در راه رهایی آنان گذاشتم. تو که دادگری و ستم دیدگان را در سختی یاوری کار مرا مگردان و رنج مرا به باد مده. مرا دستگیری کن و دل زال پیر را بر من مسوزان. | » |
همچنان میرفت و با خدا در نیایش بود؛ اما روزنهی امیدی پدیدار نبود و هرلحظه توانش کمتر میشد. مرگ را در نظر آورد و با خود گفت:
« | اگر کارم با لشکری میافتاد شیروار به پیکار آنان میرفتم و به یک حمله آنان را نابود میساختم. اگر کوه پیش میآمد به گرز گران کوه را فرو میکوفتم و پست میکردم و اگر رود جیهون بر من میغرید به نیروی خداداد در خاکش فرو میبردم. ولی با راه دراز و بیآب و گرما سوزان دلیری و مردی چه سود دارد و مرگی را که چنین روی آرد چه چاره میتوان کرد؟ | » |
در این سخن بود که تن پیلوارش از رنج راه و تشنگی، سست شد و ناتوان بر خاک گرم افتاد. ناگاه دید میشی از کنار او گذشت. از دیدن میش امیدی در دل رستم پدید آمد و اندیشید که میش باید آبشخوری نزدیک داشته باشد. دوباره نیروی خود را بازیافت و بلند شد و در پی میش به راه افتاد. میش وی را به کنار چشمهای برد. رستم دانست که این کمک از سوی خداست. او از آب نوشید و سیراب شد. آنگاه زین از رخش جدا کرد و او را در آب چشمه شست و تیمار کرد و سپس در پی خورش به شکار گورخر رفت. گورخری را بریان ساخت و بخورد و آمادهی خواب شد. پیش از خواب رو بر رخش کرد و گفت : «مبادا تا من خفتهام با کسی بستیزی و با شیر و دیو پیکار کنی. اگر دشمن پیش آمد نزد من بتاز و مرا آگاه کن.»
رخش تا نیمه شب در چرا بود. اما دشتی که رستم بر آن خوابیده بود، خانهی اژدهایی بود که از ترس آن، شیر و پلنگ و دیو جرات گذشتن از آن دشت را نداشتند. وقتی اژدها به خانهی خود بازگشت، رستم را خوابیده و رخش را در چرا دید. شگفتزده شد که چگونه کسی جرات کرده به آن دشت بیاید؟ دمان رو به سوی رخش گذاشت.
رخش بیدرنگ به بالین رستم تاخت و سم خود را بر خاک کوبید و گرد و خاک کرد و شیهه کشید. رستم از خواب بیدار شد و فکر جنگ کرد. اما اژدها ناگهان با جادویی ناپدید شد. رستم گرد خود به بیابان نظر کرد و چیزی ندید. به رخش خروشید که چرا وی را از خواب بیدار کرده است و دوباره سر بر بالین گذاشت و خوابید. اژدها باز از تاریکی بیرون آمد.
رخش باز به سوی رستم تاخت و سم خود را بر خاک کوبید و گرد و خاک کرد. رستم بیدار شد و بر بیابان نگاه کرد و باز چیزی ندید. دژم شد و به رخش گفت:
« | در این شب تیره اندیشهی خواب نداری و مرا نیز بیدار میخواهی؟ اگر این بار مرا از خواب باز داری سرت را به شمشیر تیز از تن جدا میکنم و خود پیاده به مازندران میروم. گفتم اگر دشمنی پیش آمد با وی مستیز و کار را به من واگذار. نگفتم مرا بیخواب کن. زنهار تا دیگر مرا از خواب بر نینگیزی. | » |
سومین بار اژدها غران پدیدار شد و از نفس خود آتش فرو ریخت. رخش از چراگاه بیرون دوید اما از ترس رستم و اژدها نمیدانست چهکار کند که اژدها زورمند و رستم تیز خشم بود.
سرانجام مهر رستم او را به بالین خود کشید. چون باد پیش رستم تاخت و خروشید و جوشید و زمین را به سم خود چاک کرد. رستم از خواب خوش برجست و با رخش بر آشفت. اما خداوند چنان کرد که این بار زمین از پنهان ساختن اژدها امتناع کرد. در تاریکی شب چشم رستم به اژدها افتاد. تیغ از نیام کشید و چون ابر بهار غرید و به سوی اژدها تاخت و گفت: «نامت چیست که جهان بر تو سر آمد. میخواهم که بینام بدست من کشته نشوی.»
اژدها غرید و گفت: «عقاب را یارای پریدن بر این دشت نیست و ستاره این زمین را به خواب نمیبیند. تو جان به دست مرگ سپردی که پا در این دشت گذاشتی. نامت چیست؟ جای آن است که مادر بر تو بگرید.»
رستم گفت: «من رستم دستان از خاندان نیرمم و به تنهایی لشکری کینه ورم. باش تا دستبرد مردان را ببینی.» این را گفت و به اژدها حمله کرد. اژدها زورمند بود و چنان با رستم گلاویز شد که گویی پیروز خواهد شد. رخش چون چنین دید ناگاه برجست و دندان در تن اژدها فرو برد و پوست او را چون شیر از هم بدرید. رستم از کار رخش خیره ماند. تیغ برکشید و سر از تن اژدها جدا کرد. رودی از خون بر زمین فرو ریخت و تن اژدها چون لخت کوهی بیجان بر زمین افتاد. رستم خدا را یاد کرد و سپاس گفت. در آب رفت و سر و تن خود را شست و سوار رخش شد و باز به راه افتاد.
رستم شاد و پویا در راه دراز میراند تا آنکه به چشمهساری پر گل و گیاه رسید. سفرهای آراسته در کنار چشمه، پهن شده بود و بره های بریان شده با دیگر خوردنیها در آن گذاشته شده بود. جامی زرین پر از شراب نیز در کنار سفره دید. رستم شاد شد و بیخبر از آنٔکه آن سفره، تلهی دیوها است، از رخش پیاده شد و بر سر سفره نشست و جام شراب را نوشید. سازی در کنار جام بود. آن را برداشت و ترانهای فرحبخش در وصف زندگی خویش خواند:
که آوازه بد نشان رستم است | که از روز شادیش بهره کم است | |
همه جای جنگ است میدان اوی | بیابان و کوه است بستان اوی | |
همه جنگ با دیو و نر اژدها | ز دیو و بیابان نیابد رها | |
می و جام و بو یا گل و مرغزار | نکردست بخشش مرا روزگار | |
همیشه به جنگ نهنگ اندرم | دگر با پلنگان به جنگ اندرم[۲] |
آواز رستم و ساز وی به گوش پیرزن جادوگری رسید. جادوگر مغرور بود و از دشمنان رستم، دستور کشتن رستم را داشت و قدرتی بی نظیر داشت. او که یک خر درنده هم داشت بیدرنگ خود را بر صورت زن جوان زیبایی درآورد و نزد رستم آمد. رستم از دیدار وی شاد شد و بر او آفرین گفت و خداوند را به سپاس این دیدار نیایش کرد. چون رستم نام خدا را بر زبان آورد، ناگهان چهرهی جادوگر تغییر یافت و صورت سیاه و شیطانیاش پدیدار گردید. رستم بهسرعت در او نگاه کرد و دریافت که او جادوگر است. جادوگر خواست که فرار کند اما رستم کمند انداخت و سر او را سبک به بند آورد. دید گنده پیری پر نیرنگ است. خنجر از کمر گشود و او را از وسط به دو نیم کرد.
بینداخت چون باد، خَمّ کمند | سر جادو آورد ناگه به بند | |
میانش به خنجر به دو نیم کرد | دل جادوان زو پر از بیم کرد[۳] |
رستم پس از مدتی، به سرزمینی تاریک و وحشتناک رسید؛ بهطوریکه چشمان او دیگر جایی را نمیدید. او راه خود را گم کرد. در این لحظه فکری به خاطرش رسید. افسار رخش را رها کرد. رخش با هوشیاری، آرام آرام راه را پیدا کرد. کم کم هوا روشن شد و رستم به سرزمین سرسبز و زیبایی رسید، که آنجا مازندران بود.[۴]
در این خوان، رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشتبان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربهای به وی وارد کرد.
چو در سبزه دید اسب را دشتبان | گشاده زبان شد، دمان، آن زمان | |
سوی رخش و رستم بنهاده روی | یکی چوب زد گرم بر پای اوی |
رستم از خواب برخاست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشتبان به پهلوان آن نواحی که «اولاد» نام داشت شکایت برد. اولاد و سپاهیانش به جنگ رستم رفتند. رستم به سپاه حمله برد. او شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید و با هر ضربه، ده دیو را نابود میساخت. در آن لحظه اولاد فریاد کشید: «ای رستم! بیا با من بجنگ تا تو را نابود کنم.» و سپس به رستم حمله کرد. رستم کمندش را دور سر چرخاند و به سمت اولاد پرتاب نمود و او را اسیر کرد. اولاد که خود را اسیر رستم دید، به او گفت: «ای جوانمرد پهلوان! مرا نکش، هر کاری که بخواهی برایت انجام میدهم.» رستم به او گفت که اگر محل دیو سپید را به وی نشان دهد، او را شاه مازندران خواهد کرد و در غیر این صورت، او را خواهد کشت. اولاد نیز پیشاپیش رستم و رخش به راه افتاد تا محل دیو سپید را به آنان نشان دهد.[۵]
رستم و اولاد به کوه اسپروز، (به مازندرانی: نوک سفید) یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند؛ چون نیمهای از شب گذشت از سوی مازندران خروش برآمد و به هر گوشه شمعی روشن شد و آتش افروخته شد. رستم از اولاد پرسید: آنجا که از چپ و راست آتش افروخته شد کجاست؟ اولاد گفت: آنجا آغاز کشور مازندران است و دیوهای نگهبان در آن جای دارند و آنجا که درختی سر به آسمان کشیده خیمهی ارژنگ دیو است که هر زمان فریاد برمیآورد. رستم شب را خوابید و صبح روز بعد اولاد را با طناب به درختی بست و به جنگ ارژنگ دیو رفت. وی با حملهای سریع سر ارژنگ دیو را از تن جدا ساخت و در نتیجه سپاهیان ارژنگ دیو نیز از ترس پراکنده شدند.
چو رستم بدیدش بر انگیخت اسب | بیامد به کردار آذرگشسب | |
سر و گوش بگرفت و یالش دلیر | سر از تن بکندش به کردار شیر | |
پر از خون سر دیو کنده ز تن | بینداخت زان سو که بد انجمن |
سپس رستم و اولاد به سمت شهری که محل نگهداری کاووس و سپاهیانش بود به راه افتادند و آنان را از بند رها ساختند. کاووس رستم را در مورد محل دیو سپید راهنمایی کرد و رستم و اولاد به سمت غار محل زندگی دیو سپید به راه افتادند.
در خوان آخر، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیو سفید در آن قرار داشت رسیدند. شب را در آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به دیوان نگهبان غار حمله ور شد و آنان را از بین برد. وی سپس وارد غار تاریک شد. در غار با دیو سپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.
به رنگ شبه روی و چون شیر موی | جهان پر ز پهنا و باﻻی اوی | |
به غار اندرون دید رفته به خواب | به کشتن نکرد هیچ رستم شتاب |
دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. رستم یک پا و یک ران وی را از بدن جدا ساخت. دیو با همان حال با رستم گلاویز شد و نبردی طولانی میان آندو درگرفت که گاه رستم و گاه دیو در آن برتری مییافتند. در پایان، رستم با خنجر خود دل دیو را پاره کرده و جگر او را در آورد.
زدش بر زمین همچو شیر ژیان | چنان کز تن وی برون کرد جان | |
فرو برد خنجر دلش بر درید | جگرش او تن تیره بیرون کشید | |
همه غار یکسر تن کشته بود | جهان همچو دریای خون گشته بود |
سایر دیوان با دیدن این صحنه فرار کردند. با چکاندن خون دیو در چشمان کاووس و سپاهیان ایران، همگی آنان بینایی خود را باز یافتند و به جشن و پایکوبی مشغول شدند.
این مقاله نیازمند تمیزکاری است. لطفاً تا جای امکان آنرا از نظر املا، انشا، چیدمان و درستی بهتر کنید، سپس این برچسب را بردارید. محتویات این مقاله ممکن است غیر قابل اعتماد و نادرست یا جانبدارانه باشد یا قوانین حقوق پدیدآورندگان را نقض کرده باشد. |
نوسْتِرآداموس (به فرانسوی: Nostradamus) با نام واقعی میشِل دو نُسْتْرِدام (Michel de Nostredame) (زادهٔ ۱۴ یا ۲۱ دسامبر ۱۵۰۳-درگذشتهٔ ۲ ژوئیه ۱۵۶۶) عطار و پیشگوی اهل فرانسه بود. بسیاری از حوادث و جنگهای آینده، پس از اتفاق افتادن، پیشگوییشان به وی منسوب شدهاست. تا این لحظه، حادثهای قبل از وقوع با استناد به آثار وی پیش بینی نشدهاست.
پدر او «پیر دی نستردام» در یک خانوادهٔ یهودی متولد شد ولی او پس از ازدواج با یک زن کاتولیک به مسیحیت گروید. میشل نخستین فرزند آنها بود. میشل دو نستردام در روز 14 دسامبر سال ۱۵۰۳ در «سن رمی دو پروونس» (Saint-Rémy-de-Provence) فرانسه به دنیا آمد. وی تحصیلات خود را در شهر «آوینیون» به پایان رساند.
میشل هنگام تحصیل به نجوم و ریاضیات علاقه بسیاری نشان میداد. با وجود این به خواست پدرش درسال ۱۵۲۱ در آموزشگاه پزشکی «مون پلیه» ثبت نام کرد. در آنجا بود که با نویسندهٔ نامدار فرانسوی «فرانسوا رابله» آشنا شد و با تشویق او به سرودن شعر و نوشتن قطعات ادبی پرداخت. در سال ۱۵۵۰ نخستین تقویم نجومی را که در آن پیشگوییهایی دربارهٔ رخدادها و اوضاع جوی سال بعدانجام شده بود، منتشر نمود. در این سالنامه برای نخستین بار نام وی «نوسترآداموس» و شغل و زمینه مورد علاقهاش، پزشک و آستروفیل (یعنی دوستدار ستارگان یا نجوم) آورده شد. کلمه آستروفیل به معنای دوستدار ستارهها است. نوسترآداموس این کلمهٔ ساختگی را به آسترولوگ یا «ستارهشناس» ترجیح داده بود.
از سال ۱۵۵۴ نوسترآداموس یادداشتهای خود را به صورت رباعی (دوبیتی) نوشت. صد رباعی نخست را با نام «سِنتِریِ نخست» یا «نخستین صدگانه» یا «صد شعر»، در ۱۵۵۵ منتشر کرد. در سرآغاز این این رباعیها که خطاب به پسرش سزار نوشته است؛ تاکید میکند که سرنوشت بشر و آیندهٔ جهان را از روی حرکات ستارگان میتوان پیشگویی نمود و اینکه هر رباعی او گویای رخدادیست که در آیندهٔ دور یا نزدیک رخ خواهد داد. تعداد این پیشگوییها که بیشتر به صورت رباعی است به ۹۶۵ عدد میرسد. علاوه بر این رباعیها او ۵۶ مُسَدَس (شش بیتی)هم دارد. بطور کلی او در بیش از یک هزار رباعی و مسدس رخدادهای برجستهٔ گیتی را تا پایان سال ۱۹۹۹ میلادی پیشبینی کردهاست. نوسترآداموس قید میکند که در پیشگوییهایش رمزها و محاسبههایی دارد که هر کس توانایی درک آنها را ندارد. این رمزها را او در نامهای که به «هانری دوم» پادشاه فرانسه نوشته، توضیح داده است. خانوادهٔ پدری او اصالتاً یهودی بودند، اما پدرش، «گی گسنت»، در حدود سال ۱۴۵۵ به مذهب کاتولیک روی آورد و نام مسیحی «پیر» و نام خانوادگی «دو نستردام» را برای خود انتخاب کرد(این نام خانوادگی از روز مقدسی که در آن تشریفات گرایش وی به مذهب کاتولیک اجرا شد، گرفته شدهاست).[۱]
دلفین جهان(۷۷-۱۵۰۷)، پیر هکتر لوئیس(متولد ۱۵۲۲)، برنارد، جین، آنتونی(متولد ۱۵۲۳) از جمله خواهران و برادران نوستراداموس هستند..[۱][۲][۳]
در مورد کودکی نوستراداموس اطلاعات بیشتری وجود ندارد، با این وجود روایتی وجود دارد که بر طبق آن وی تحت آموزش پدربزرگ مادریاش «سن دی جین» بودهاست.
نوستراداموس در ۱۵ سالگی وارد دانشگاه اوینگتن شد. کمی بیش از یک سال بعد (زمانی که وی به جای تحصیل «چهارگانه Quadriviuml»(هندسه، حساب، موسیقی و ستاره شناسی) مشغول تحصیل «سهگانه Trivium» (دستور زبان، علوم بلاغه و منطق) بود، دانشگاه به دلیل ترس از شیوع بیماری «مرگ سیاه یا همان طاعون» تعطیل شد و او مجبور به ترک دانشگاه گردید. در ۱۵۲۹ پس از چند سال کار کردن به عنوان عطار، برای تحصیل طب وارد دانشگاه «مونپلیه» شد. پس از اندک زمانی، دانشگاه از این که وی به عنوان «عطار» کار میکرده،اطلاع یافت و او را اخراج نمود، زیرا در آن زمان طبق مقررات دانشگاه عطاری ممنوع بود. اسناد اخراج او(BIU Montpellier، Register S 2 folio ۸۷) در حال حاضر هنوز در کتابخانه دانشکده موجود است..[۳]با این وجود، برخی از ناشران و خبرنگاران بعدها وی را «دکتر» میخواندند. او پس از اخراج از دانشگاه به کار خود به عنوان عطار ادامه داد و با ساختن «قرص رز» که گمان میشد ضد طاعون است، شهرت یافت..[۴]
در سال ۱۵۳۱ جولس-سیسر اسکالیر که یک دانشمند رنسانس بود نوستراداموس را برای آمدن به اژان دعوت کرد.[۱] نوستراداموس در آنجا با زنی که نامش مورد تردید است(احتمالاً Henriette d'Encausse) ازدواج کرد و او دو فرزند برای نوستراداموس به دنیا آورد..[۵] در سال ۱۵۳۴ همسر و دو فرزند نوستراداموس احتمالاً از بیماری طاعون درگذشتند. پس از مرگ آنها، نوستراداموس به سفر ادامه داد و از فرانسه و احتمالاً از ایتالیا عبور کرد.[۱]
در بازگشتش در سال ۱۵۴۵، او به یاری پزشک مشهور «لوئیس سر» در جنگ علیه شیوع بیماری طاعون در مارسی پرداخت و سپس خود به تنهایی به مبارزه علیه این بیماری در منطقهٔ سال ون(Salon-de-Provence) و در ناحیهٔ مرکزی(Aix-en-Provence) پرداخت. در نهایت نوستراداموس در سال ۱۵۴۷ در منطقهٔ «سالون» در خانهای که امروزه هنوز موجود است سکنی گزید. وی در آنجا با یک بیوه ثروتمند بنام «آن پونسارد» ازدواج کرد که این خانم سه پسر و سه دختر برایش به دنیا آورد.[۱] بین سالهای ۱۵۵۶ تا ۱۵۶۷، نوستراداموس و همسرش یک سیزدهم سهام پروژه عظیم کانال که «آدام دی کراپون» برای آبیاری منطقه بی آب «سالون» و بیابان نزدیک آن از آب رودخانه دورانس طرح کرده بود، بدست آوردند.[۶]
پس از بازدیدی دیگر از ایتالیا، نوستراداموس از طب به علوم ناشناخته یا علوم غریبه و پیشگویی روی آورد. به دنبال شیوههای مرسوم آن دوره، نوستراداموس تقویم نجومی سال ۱۵۵۰ را نوشت و برای اولین بار نام خود را به پیروی از شیوهٔ لاتین از «نستردام» به «نوسترداموس» تغییر داد. او از موفقیت نوشتن سالنامه چنان انگیزه یافت که تصمیم گرفت هر سال یک یا چند سالنامه نجومی بنویسد. گفته میشود که کلاً در این اثرات نوستراداموس حداقل ۶ هزار و ۳۳۸ مورد پیشگویی،[۷][۳] وحداقل ۱۱ تقویم موجود است که شروع تمامی آنها بر خلاف آنچه که گاهی تصور میشد در مارس نیست، بلکه در اول ژوئن است. در پی نوشتن سال نامههای نجومی بود که نجیب زادگان و دیگر اشخاص مهم از نقاط دور تقاضای طالع بینی و اظهار نظر در مورد آینده را از نوستراداموس کردند و او بر خلاف آنچه که طالعبینان حرفهای انجام میدادند از «مشتریانش» میخواست که اطلاعات مربوط به جداول تولد را که طالع بینی بر اساس آنها بود دقیق ارائه کنند.[۶][۲]
او سپس پروژه نوشتن کتاب یک هزار پیشگویی را آغازکرد (نگاه کنید به:[۱]) که شامل پیشگوییهای نامعلومی است که او را امروزه مشهور ساختهاست. در پی خطری که او از جانب متعصبان مذهبی حس میکرد، با استفاده از نحو سبک «ویرجیل»، بازی با کلمات و استفاده از آمیزه زبانهایی مانند یونانی، ایتالیایی، لاتین و زبانهای منطقهای سعی در مبهم نمودن معانی نوشتههای خود کرد. بنا به دلایل تکنیکی مربوط به انتشار پیشگوییها در سه نوبت، چنین به نظر میرسد که ناشر سومین و آخرین بخش تمایلی به شروع کار خود از «کتاب صد شعر» نداشتهاست. هیچ نسخهای از آخرین ۵۸ رباعی هفتمین قرن باقی نماندهاست.
رباعیهایی که در کتاب پیشگوییها(Les Propheties) چاپ شدند، با واکنشهای مختلفی روبرو شدند. برخی بر این باور بودند که نوستراداموس برده شیطان و یک انسان ریاکار و دیوانه است؛ در حالیکه بسیاری از دانشمندان معتقد بودند رباعیات او پیشگوییهایی روحانی است ، زیرا در سایه منابع نوشته شده پس از زمان کتب مقدس نوستراداموس نیز چنین ادعایی میکرد. کاترین دو مدیسی همسر هنری دوم پادشاه فرانسه یکی از بزرگترین ستایندگان نوستراداموس بود. وی پس از خواندن تقویم نجومی نوستراداموس مربوط به سال ۱۵۵۵، که به تهدیداتی نسبت به خاندان سلطنتی اشاره داشت، او را به پاریس فرا خواند تا در مورد آن تهدیدات توضیح دهد و برای کودکانش طالع بینی کند. در آن زمان نوستراداموس فکر میکرد که به دار آویخته میشود، اما در سال ۱۵۶۶ که از دنیا رفت، کاترین او را به عنوان مشاور و پزشک پادشاه انتخاب کرده بود.
در بیوگرافی نوستراداموس عنوان شدهاست که وی از اینکه به جرم بدعتگذاری مورد شکنجه قرار گیرد واهمه داشتهاست، اما نه پیشگویان و نه طالع بینان هیچ کدام در این گروه قرار نمیگیرند و تنها زمانی که وی از جادو(خلاف طبیعت) برای این مقاصد استفاده میکرد، اینگونه خطرات وجود داشت. در حقیقت ارتباط نوستراداموس با کلیسا به عنوان یک پیشگو و شفابخش روحانی درجه یک بود. زندانی شدن کوتاه مدت نوستراداموس در اواخر سال ۱۵۶۱ به این دلیل بود که وی سالنامه ۱۵۶۲ را بدون اجازه قبلی از اسقف منتشر کرد، در حالیکه مطابق فرمان جدید سلطنتی کسب اجازه لازم بود.
در سال ۱۵۶۶ بیماری نقرس که سالها باعث رنجش نوستراداموس شده بود، به ورم یا آب آوردگی تبدیل شد. در اواخر ژوئن او وکیل خود برای آماده کردن وصیتش فراخواند که در آن تمامی دارایی هایش را تا زمان تولد بیست و پنج سالگی پسرانش و تا زمان ازدواج دخترانش به علاوه ۳ هزار و ۴۴۴ کرون، با کم کردن اندک بدهیها، (کلاً حدود ۳۰۰ هزار دلار آمریکا) نزد همسرش تا زمان ازدواجش به امانت گذاشت. پس از این یک متمم کوتاه به وصیتنامه افزوده شد.[۱] گفته میشود که وی در عصر روز ۱ ژوئن، منشی خود جین دی چاوینکی را فراخواند و به او گفت: «``تو هنگام طلوع خورشید مرا زنده نخواهی دید.» ظاهراً صبح روز بعد بدن بی جان نوستراداموس در کف اتاق تزدیک تختش و میز افتاده بودهاست. وی در کلیسای محلی Franciscan به خاک سپرده شد(بخشی از آن امروزه به رستوران La Brocherie ملحق شدهاست) اما در زمان انقلاب فرانسه دوباره جزء nostradamus-repository. org/cgi-bin/showtour. asp?img=12 Collégiale St-Laurent شد، جایی که آرامگاه وی امروزه در آنجا قرار دارد.[۱]
نوستر آداموس در رباعی بیستم سنتری نهم، فرار لوئی شانزدهم از پاریس ودستگیری او را در وارن پیش بینی کرده و در رباعی 57 اعدام او را چنین پیش بینی می کند:
در میان یک اختلاف و هیاهوی شدید
سرانجام شیپور به صدا در خواهد آمد
جلاد سر او رااز تن جدا خواهد کرد
و سر خون آلود را به آسمان خواهد گرفت
پیش بینی شگفت انگیر آداموس در باره ی وقایع دوران بعد از انقلاب کبیر فرانسه مبوط به عهد ناپلئون وعاقبت کار اوست. در رباعی سیزدهم و سنتری هفتم چنین بیان می کند:
از بندری در یک سرزمین دور دست
مردی ریز اندامی به فرانسه خواهد آمد
او انقلابیون را کنار خواهد زد
و خود چهارده سال مستبدانه حکومت خواهد کرد
یکی از عجیب ترین پیش گویی های آداموس در مورد ظهور ناپلئون و نقش او در تاریخ فرانسه است. در رباعی 60 و سنتری 1 درباره ی ناپلئون چنین گوید:
در نزدیکی ایتالیا امپراطوری به دنیا خواهد آمد
که حکومت او برای فرانسه خیلی گران تمام خواهد شد
او پیروزی های بزرگی به دست می آورد
اما نامش به عنوان یک قصاب در تاریخ می ماند.
نوستر آداموس جنگ جهانی اول را در رباعی 55 وسنتری 9 چنین تصور می کند:
جنگ هولناکی در غرب تدارک دیده می شود
که کشتگان بی شمار به بار خواهد آمد
و بیماری واگیری که به دنبال آن می آید
انسان ها و جانداران بسیار دیگری را از پای در خواهد آورد
نوستر آداموس تولد وظهور هیتلر را در رباعی 35 وسنتری 3 چنین پیش بینی می کند:
در اعماق دور افتاده ی غرب اروپا
کودکی در یک خانواده ی فقیر به دنیا می اید
او با زبانش توده های مردم را اغوا خواهد کرد
و با نیروی عظیمی به شرق خواهد تاخت.
یکی از جالب ترین پیشگویی های او درباره ی ایران از صفحات 340 و 341 کتاب «نوستر آداموس» نوشته ی ژان شارل دوفن برون ترجمه می گیرد:
انقلاب، جنگ و گرسنگی ایران را فرا می گیرد
تعصب و هیجان مذهبی شاه را به زانو در می آورد
و پایان کار وا در فرانسه آغاز می شود
که یک مرد روحانی به آنجا هجرت کرده است
شاه به علت نا چیز شمردن دشمن مقاومت نمیکند
و بعد به کار بردن اسلحه را زیان بخش می داند
زیرا به فکر سلطنت پسرش می باشد
و سرانجام ایران به دست روحانیون می افتد[۸]
propheties. it/no/nostradamus. html The Prophecies. در این کتاب وی پیشگوییهای مهم و بلند مدت را جمع آوری کرد. اولین بخش در سال ۱۵۵۵ منتشر شد، بخش دوم حاوی ۲۸۹ شعر پیشگویی دیگر در سال ۱۵۵۷ منشر شد. قسمت سوم با ۳۰۰ رباعی دیگر در سال ۱۵۵۸ منتشر شد، که این بخش امروزه تنها به عنوان بخشی از ویرایش آثاری که پس از مرگش در سال ۱۵۶۸ انتشار یافتند باقی ماندهاست. این نسخه شامل ۹۴۱ رباعی قافیه دار و یک رباعی بدون قافیهاست که به سه گروه صد تایی و یک گروه ۴۲ تایی که «قرون» نام دارند تقسیم شدهاند.
با توجه به وضعیت انتشار در آن زمان(که شامل حروف چینی «از دیکته» بود)، هیچ دو نسخهای دقیقاً یکی نبودند و حتی امکان پیدا کردن دو «رونوشت» دقیقاً مشابه نیز کم بود. به طور حتم ضمانتی برای این فرض وجود ندارد که املا و یا نقطهگذاری نسخهها دقیقاً مشابه با نسخه اصلی نوستراداموس باشند، احتمالی که «رمزگشایان» آینده در نظر میگیرند..[۶] ath. cx/ Almanacs.
اینها که محبوبترین کارهای نوستراداموس بودند، از سال ۱۵۵۰ تا زمان مرگش هر سال منتشر میشدند. غالباً او دو و یا حتی سه عدد از اینها رادرهر سال منتشر میکرد که یا «تقویم نجومی»(پیش گوییهای مفصل)، «پیشبینی» و یا «نشانههای شوم»(پیشبینیهای کلی تر) لقب داده میشدند.
نوستراداموس نه تنها یک پیشگو بود بلکه یک شفادهنده ماهر نیز بود. گفته میشود که وی حداقل دو کتاب در زمینه علوم طبی نوشتهاست. یکی از آنها «ترجمه» نسبت داده شده از Galen و در کتاب propheties. it/nostradamus/۱۵۵۵opuscole/opuscole. html Traité des fardemens (در اصل کتاب آشپزی پزشکی است که در آن نیز مطالب عموماً از منابع دیگر یه عاریه گرفته شدهاند)، او توضیحی از روشهایی که برای معالجه طاعون بکار میبرد، دادهاست ---که هیچ کدام، حتی روش خون گیری هم، در عمل کارگر نبودند. در این کتاب همچنین در مورد آماده کردن Cosmetics توضیحاتی آورده شدهاست.
یک نسخه خطی که به عنوان propheties. it/nostradamus/orus/firstbook. htm Orus Apollo شناخته شده نیز در کتابخانه شهرداری Lyon وجود دارد، جایی که متجاوز از ۲۰۰۰ اسناد اصل مربوط به نوستراداموس تحت حمایت میشل چومارات نگهداری میشوند. گفته میشود که این یک ترجمه از یک کار یونان باستان بر اساس Chinese characters مصری است که برپایه نسخههای لاتین بعدی استوار است که متأسفانه در تمامی آنها معانی درست نسخههای مصر باستان نادیده گرفته شدهاند و بنابراین تا زمان ظهورJean-François Champollion در قرن ۱۹ هیچ کدام به درستی رمزگشایی نشدند.
پس از مرگ نوستراداموس تنها پیشگوییهای وی محبوبیت خود را به صورتی کاملاً عجیب حفظ کردند. بیش از ۲۰۰ نسخه از آنها به همراه متجاوز از ۲۰۰۰ تفسیر در آن زمان پدیدار شدند. چنین به نظر میرسید که بخشی از محبوبیت آنها به دلیل مبهم بودن و بدون تاریخ بودن آنها بود که این امکان را ایجاد میکرد که پس از هر حادثه مهم بطور انتخابی یکی از آنها را نقل کرد و آنها را به عنوان «کنایه» از وقایع مربوطه اعلام کرد.(رجوع شود به نوستراداموس در فرهنگ عامه پسند).
گفته میشود که نوستراداموس پیشگوییهایش را بر پایه طالع بینی مستدل -ارزیابی نجومی «چگونگی» اتفاقات احتمالی آینده- انجام داده اما بشدت مورد انتقاد طالع بینان حرفهای زمانش از جمله لارنتس ویدل بودهاست.[۳] که این انتقادات در رابطه با بی صلاحیتی ونادرستی استفاده از این فرض که «طالع بینی مقایسهای»(مقایسه وضعیت آینده سیارات با وضعیت آنها در زمان رخدادهای گذشته) میتواند برای پیشگویی حوادث واقعی آینده بکار روند بودهاست.[۶]
بر اساس تحقیقات اخیر قسمت عمده پیشگوییهای نوستراداموس تفسیر مجموعه پیشگوییهای باستان پایان جهان(عمدتاً بر اساس Bible، بهمراه اشاراتی به وقایع تاریخی ومنتخبات Signs (film) و سپس استفاده از طالع بینی مقایسهای برای طرح آنها برای آینده بودهاست. بنابراین بسیاری از پیشگوییها شامل شخصیتهای باستان مانند Sulla، ماریوس، Nero و براخی دیگر و توضیحات او در مورد «نبرد در ابرهاً و»بارش قورباغه از آسمان«به همین صورت هستند. خود طالع بینی تنها دو بار در»مقدمه«نوستراداموس ذکر شده و ۴۱ بار در»قرنهاً آمدهاست، اما بیشتر در نامه تقدیمیش به شاه هنری دوم nostradamus-repository. org/letter. html Letter to King Henri II آمدهاست.
منابع تاریخی او شامل مطالب مشهودی ازبرخی مورخان مانند Livy، سوتونیوس، Plutarch و سایرتاریخ نویسان کلاسیک و همچنین از تاریخ نویسان قرون وسطی از جمله Villehardouin و Jean Froissart است. بسیاری از اشارات طالع بینی او تقریباً کلمه به کلمه از Livre de l'estat et mutations des temps اثر ریچارد روست۰ ۵-۱۵۴۹ گرفته شدهاند. جداول و نمودارهای تولدی که نوستراداموس خود آماده کرده بود با وجود خطاهای بسیاری که وی در کوپی کردنشان داشت، نیز در حقیقت بر اساس جداولی بودند که طالع بینان حرفه ای قبلاً منتشر کرده بودند.(رجوع شود به تحلیل این نمودارها توسط«بریند آمور» در سال ۱۹۹۳، ونقد جامع گروبر از طالع بینی نوستراداموس برای شاه رادولف ماکسیمیلیان.)[۹]
ظاهراً منبع اصلی پیشگوییهای او propheties. it/nostradamus/mirabilis/mirabilis. html Mirabilis liberسال ۱۵۲۲ بودهاست که شامل پیشگوییها توسط سودو متودیوس، سیبیل، جاچیم اهل فیور، ساونارولا و سایرین است.) «مقدمه» او شامل ۲۴ نقل قول از کتاب مقدس است که غیر از دو تا بقیه به همان صورت ساوناروالا هستند.) این کتاب موفقیت زیادی در دهه ۱۵۲۰ بدست آورد، زمانی که نسخههای زیادی از آن به چاپ رسید.(رجوع کنید به Links در زیر برای ترجمهها و فکسها) اما این کتاب تاثیرات خود را از دست داد که شاید به دلیل متن لاتین کتاب، متون گاتیک و اختصارات سخت بسیار آن باشد. نوستراداموس اولین کسی بود که این پیشگوییها را به زبان فرانسه دوباره ترجمه و تفسیر کرد و ممکن است دلیل نسبت دادن آنها به وی همین باشد. لازم به ذکر است که استانداردهای مدرن سرقت ادبی در قرن ۱۶ کاربرد نداشتند. نویسندگان در آن دوره بارها بدون اذعان به آن برخی آثار به خصوص آثار کلاسیک را رونویسی و یا تفسیر میکردند.
مطالب دیگری توسط پتروس کرینیتوس در سال ۱۵۰۴ از De honesta disciplina جمع آوری شد،[۶] که شامل اقتباساتی است از De daemonibus اثر میشل سلوس و De Mysteriis Aegyptiorum(در ارتباط با رموز مصر...)، کتابی درباره اخترشناسی و جادوی آشوری توسط ایامبلیکوس که یک نوطرفدار افلاطون در قرن چهارم بود. نسخه لاتین هر دوبتازگی در لیون منتشر شده بودند و اقتباساتی از هر دو دردو شعر اول نوستراداموس بیان شده بودند(در مورد دوم تقریباً لفظ به لفظ آمدهاست) که شعر اول در ضمیمه این مقاله آورده شدهاست. اگرچه درست است که نوستراداموس در سال ۱۵۵۵ مدعی شد که تمامی کارهای مربوط به غیب و اسرار در کتابخانه اش را به آتش کشید، اما دقیقاً نمیتوان گفت کدامین کتابها در آتش از بین رفته بودند. این حقیقت که آنها ظاهراً با شعلهای که به صورتی غیر عادی درخشان بوده سوختند، نشان میدهد که برخی از آنها دست نوشتههایی بر روی پوست بودند که بطور معمول با شوره قلمیمورد استفاده قرار میگرفتند.
در قرن هفدهم بود که مردم متوجه تکیهِ نوستراداموس بر کارهای پیشین شدند..[۱۰] شاید این بتواند توضیحی برای این حقیقت باشد که در آن دوره،» پیشگوییهاً ظاهراً در فرانسه بعنوان مطالب کلاسی استفاده داشت. «[۱۱]
تکیه و وابستگی نوستراداموس به سوابق تاریخی از این حقیقت مشهود است که وی آشکارا درچندین موقعیت لقب «پیشگو» (به معنای کسی که خود دارای قدرت پیشگویی است) را رد کرد:
«پسرم اگرچه من از کلمه «پیشگو» استفاده کردهام، اما چنین مقام بالایی را به خود نسبت نمیدهم. -» مقدمه سزار"، ۱۵۵۵ و همین طور من نام و یا وظیفه پیشگو را به خود نسبت نمیدهم. - «مقدمه سزار»، ۱۵۵۵"
«برخی از پیشگویی ها اتفاق افتادن حوادث عجیبی را پیشبینی کردهاند. بهرحال من به هیچ وجه چنین عنوانی را به خود نسبت نمیدهم. -»نامه به شاه هنری دوم«، ۱۵۵۸»
«اما من این شهامت را دارم که به لطف تحقیقاتم وبا در نظر گرفتن آنچه طالع بینی علمی میگوید پیشبینی کنم(هرگز در مورد جزئیات ضمانت نمیدهم) و مردم را در مورد تهدیدات ستارهها آگاه کنم. و من آنقدر احمق نیستم که وانمود کنم پیشگو هستم. - نامه گشاده به پریوی کانسیلر(بعدها چنسلر) بیراگ، ۱۵ ژوئن ۱۵۶۶»
تمرد وی از پذیرش عنوان «پیشگو» با حقیقت عنوانی که به کتابش داد سازگار است: (عنوانی که در زبان فرانسه به معنای «پیشگوییهاا»توسط«ام میشل نوستراداموس است که دقیقاً همان چیزی است که آنها هستند، یعنی»پیشگوییها «ی» نوستراداموس" که به غیر از چندین مورد، هیچ یک از آنها جدا از نحوه ویرایش بیان و بکارگیری برای آینده نبودند.) انتقاد از نوستراداموس در مورد ادعا درباره پیشگو بودن در واقع انتقاد از او برای چیزی است که او هرگز مدعی آن نشدهاست.
با توجه به اتکا و تکیه نوستراداموس بر منابع ادبی، این قضیه مورد شک میباشد که آیا وی برای ورود به وضعیت خلسه، غیر از تعقل، تفکر و دوره تکوین(به معنای در سر پروردن) روش خاص دیگری را بکار گرفتهاست یا نه. تعریف خاص نوستراداموس از این فرایند در «نامه ۴۱» عنوان شدهاست
افسانهِ مشهوردر مورد استفادهِ نوستراداموس از روشهای قدیمی خیره شدن به شعله و یا آب و یا هردو بر پایه بی تامل خواندن دو شعر اول وی میباشد که در آنها کارهای نوستراداموس به کارهای دانشمندان معبد دلف یونان و برانچیدیک تشبیه شدهاست. اولین مورد در پایان این مقاله چاپ شدهاست. مورد دوم را میتوان با مراجعه به سایت مربوطه دید.(به لینکهای خارجی رجوع شود.) نوستراداموس درتقدیمنامه خود به شاه هنری دوم اینگونه شرح داد «از طریق آرامش روحی و آسایش خاطر، روح، ذهن و قلبم را از نگرانیها و مشکلات خالی میکنم»، اما همیشه پپش از اشارات زیاد وی به تشریفات «سهگانه»ی دلف/ دلفیها از کلمه «مانند» استفاده شدهاست.(بار دیگر اشارات خارجی به متون اصلی را مقایسه کنید).
رباعیها در مورد بلایای مختلف هستند.(تقریباً تمامی آنها فاقد زمان مشخص هستند) آنها شامل سرایت مریضی، زمین لرزه، جنگ، سیل، حمله، جنایت، نبرد و بسیاری دیگر از حوادث مشابه هستند- تمامی آنها به همان نحوی هستند که توسط «میرابیلیس لیبر از پیش خبر داده شدهاند. دربرخی از رباعیها این بلایا به صورت کلی آورده شدهاند و در برخی دیگر در ارتباط با شخصی خاص و یا افرادی معدودی عنوان شدهاند. بعضی تنها مربوط به یک شهر هستند و برخی چندین شهر و یا کشور را شامل میشوند. از جمله موضوعات اصلی حمله قریبالوقوع مسلمانان از شرق و جنوب با احساسات ضد مسیحیت به اروپا است که دقیقاً منعکس کنندهِ حملات عثمانی و پیش از آن اعراب مشابه و پیش از این دو انتظارات»میرابیلیس طرفدار آزادی«است.[۳] تمامی این موارد در بطن اعتقاد به آخر الزمان ارائه شدهاست، اعتقادی که باعث بروز پیش گوییهای آخر الزمان و مجموعهای چاپ نشده توسط کریستوفر کلمبوس شد.[۱۱]
بعضی اندیشمندان بر این باورند که نوستراداموس برای پیشگو بودن ننوشتهاست، بلکه برای در امان ماندن از اذیتها، تفاسیرش از وقایع زمان خود را با استفاده از زبانی استعاری و رمزآلود نوشت. این شبیه به تعبیرات پریتریست از کتاب وحی است.[۳]
طرفداران نوستراداموس ادعا میکنند که او بسیاری از حوادث بزرگ را همچون آتش سوزی بزرگ لندن، به قدرت رسیدن ناپلئون و هیتلر و حملات ۱۱ سپتامبر به مرکز تجارت جهانی را پیشگویی کردهاست.[۹] نظرات مختلف را در ذیل مشاهده کنید.
شکاکانی همچون رندی براین باورند که شهرت نوستراداموس در پیشگویی بیشتر برخاسته از طرفداران او در قرن حاضر است که گفتارهای او را به اتفاقاتی نسبت میدهند که یا اتفاق افتادهاند و یا وقوع آنها اجتناب ناپذیر است که به "غیب بینی عطف به ماسبق شهرت دارند. هیچ مدرک آکادمیکی(رجوع شود به منابع ذیل) وجود ندارد که ثابت کند نوستراداموس اتفاقی را قبل از اینکه اتفاق افتد، پیشگویی کرده باشد، مگر صحبت از اتفاقاتی که به موارد دیگر هم میتوان آنها را نسبت داد.
دیدگاهی نیز وجود دارد که که میگوید: آمریکا با سو استفاده از این پیشگویی(یعنی خود آنها انفجارها را انجام دادند، همانگونه که از این پیشگویی به نفع خودشان فیلم معروف نوسترآداموس را ساختند) تا بگویند حالا که این پیشگویی تا اینجا درست از آب درآمد پس بقیه این پیشگویی نیز به همین صورت امکان پذیر خواهد بود، که این موضوع باعث ترس جامعه آمریکا شد و اجازه هر گونه عمل پیشگیرانه را به خود دادند.
در ادبیات موجود و در اینترنت دیدگاههای کاملاً متفاوتی در این زمینه وجود دارند. در یک طرف دیدگاههای بسیار آکادمیک مانند دیدگاههای ژاک هالبورن(رجوع کنید به free. fr/analyse. html و free. fr/mndamus. html)) وجود دارد که مفصلاً بیان میدارند که«پیشگوییهای» نوستراداموس در واقع مطالبی جعلی هستند که بعدها توسط افرادی با اهداف سیاسی نوشته شدهاند. اگرچه احتمالاً هالبرون بیش از هر کس دیگری در مورد این متون و اسناد مربوطه میداند(وی به کاوش و تحقیق در مورد بسیاری از آنها کمک کردهاست)، اما نظریات وی را بسیاری از دیگر متخصصان در این زمینه رد کردهاند.
در طرف دیگر، انبوهی از کتابهای جدید و وبگاههای خصوصی وجود دارند که نه تنها پیشگوییهای نوستراداموس را حقیقی میدانند بلکه از وی به عنوان یک پیشگوی واقعی یاد میکند. بدلیل تعابیر و تفاسیر توام با خیالپردازی، این گروه در مورد اینکه نوستراداموس چه چیزی را پیشگویی کرده و پیشگوییهایش در مورد آینده بوده یا گذشته به توافق نرسیدهاند. با این وجود این گروه در مورد اینکه نوستراداموس انقلاب فرانسه، ناپلئون بناپارت، هیتلر[۱۲][۳]، هم جنگهای جهانی و هم تخریب اتمی شهرهای هیروشیما و ناکازاکی. در این زمینه توافق وجود دارد که وی تمامی وقایع مهم در زمان انتشار یک کتاب را پیشبینی کردهاست، از فرود آپولو در ماه، مرگ پرنسس دیانا، پرنسس ویلز و حادثه فضاپیمای چلنجر[۱۳]، به وقایع ۱۱ سپتامبر: چنین به نظر میرسد که این جنبه 'movable feast' از ویژگیهای این ژانر است.[۲]
احتمالاً اولین کتابی که در انگلیس مشهور شد، کتاب هنری سی رابرتس «پیشگوییهای کامل نوستراداموس» در سال ۱۹۴۷ بود که طی ۴۰ سال پس از آن حداقل ۷ بار تجدید چاپ شد، این کتاب شامل رونوشت پیشگوییها، ترجمه آنها بهمراه تفسیری کوتاه است. پس از آن در سال ۱۹۶۱ کتاب کاملاً بیطرف ادگار لئون بنام «نوستراداموس و پیشگوییهایش» منتشر شد که تا پیش از سال ۱۹۹۰ بهترین و کاملترین تحلیل ازپیشگوییهای نوستراداموس در سطح جهان بشمار میرفت. پس از آن کتاب مشهور اریکا چیتام بنام «پیشگوییهای نوستراداموس» انتشار یافت که در واقع شامل چاپ مجددی از نسخه قبلی سال ۱۵۶۸ بود که از سال ۱۹۷۳ چندین بار ویرایش و چاپ شده بود و در آخر بنام «پیشگوییهای نهایی نوستراداموس» منتشر شد. این کتاب به عنوان اساس فیلم مشهور ارسون ولس بنام مردی که فردا را دید مورد استفاده قرارگرفت. جدا از ترجمه دو قسمتی اثر جین-چارلز دی فونبروم بنام «نوستراداموس: historien et prophète» در سال ۱۹۸۰، میتوان گفت که این گونه کتابها با کتابهای مشهور جان هوگ در مورد پیشگویی از سال ۱۹۹۴ به بعد به نقطه اوج رسیدند که شامل «نوستراداموس: پیشگوییهای کامل»(۱۹۹۹) و کتاب اخیر "نوستراداموس: زندگی و معماً(۲۰۰۳) میباشد.
به غیر از رابرتس، این کتابها و کارهای تقلیدی مشابه آنها نه تنها در مورد توان پیشگویی نوستراداموس متفقالقول بودند، بلکه در مورد برخی جنبههای زندگینامه او نیز توافق داشتند. او از خاندان اسرائیلی ایساچار بوده و تحت آموزش پدربزرگنانش بوده که هر دو در دربار پادشاه خوب رنهدر Provenceطبیب بودند، وی در سال ۱۵۲۵ وارد دانشگاه مونپلیه شد. وی در بازگشت در سال ۱۵۲۹ با موفقیت مدرک طب خود را دریافت کرد و در دانشکده پزشکی به تدریس پرداخت، تا زمانیکه عقاید وی محبوبیت خود را از دست دادند، وی دارای این عقیده بود که مرکزیت جهان در خورشید است، نوستراداموس به شمال-شرق فرانسه سفر کرد و در آنجا در«خانقاه اوروال» رباعیات پیشگویی خود را نوشت، وی در جریان سفرهایش کارهای خارق العادهِ زیادی انجام داد که از آن جمله این است که نام پاپ آینده را مشخص کرد و بیماری طاعون را در منطقه اکسآنپروانس و در مناطق دیگر درمان کرد، نوستراداموس همچنین
از دهه ۱۹۸۰ تا کنون این امر مخصوصا در فرانسه با واکنشهای آکادمیک روبرو شدهاست. چاپ نامههای خصوصی نوستراداموس در سال ۱۹۸۳[۱۴] و طی سالهای پس از آن نسخههای اصلی سالهای ۱۵۵۵ و ۱۵۵۷ کشف شده توسط چومارات و بنازرا به همراه کشف بسیاری از مطالب آرشیو شده[۱][۶] نشان داد که بسیاری از حرفهایی که در مورد نوستراداموس گفته شده بود با اسناد حقیقی مطابقت نداشت. رندی جیمز از چهرههای دانشگاهی[۱][۶][۱۵][۲] مینویسد که هیچ سند معتبر امروزی هیچ یک از ادعاها را ثابت نمیکند. بسیاری از ادعاها مشخصا براساس شایعات غیر معتبر بودهاست که توسط مفسران بعدی همچون ژابرت(۱۶۵۶)، گوناد(۱۶۹۳) و بارست(۱۸۴۰) بر اساس تفاسیر غلط از متون فرانسوی قرن ۱۶ و یا بر اساس کذب محض بعنوان حقیقت نقل شدهاند. حتی ادعایی که رباعی L۳۵ دقیقاً مرگ پادشاه هنری دوم را پیشگویی کردهاست در سال ۱۶۱۴، یعنی ۵۵ سال پس از آن واقعه چاپ شد.[۶][۳]
بالاتر از همه اینکه چهرههای دانشگاهی[۲][۱۵][۱۶] که خود سعی دارند از هر گونه تفسیر غلط بپرهیزند، اذعان داشتند که ترجمههای انگلیسی اغلب دارای کیفیتی پایین داشتند، هیچ دانشی از فرانسه قرن ۱۶ را نشان نمیدادند، غرضمند ترجمه شده بودند و بدتر از همه اینکه در مواقعی به گونهای ترجمه شده بودند که کاملاً شبیه به چیزی شوند که به آن رجوع داده میشدند(و یا برعکس). مطمئناً هیچ یک از آنها بر اساس نسخه اصل نبودند: رابرتز ترجمه خود را بر اساس نسخه سال ۱۶۷۲ نوشته بود و چیتهام و هوگ بر اساس نسخه منتشر شده پس از مرگ نویسنده در سال ۱۵۶۸. حتی لئونی که ترجمهاش کمی قابل قبولتر از بقیهاست، به اقرار خودش در صفحه ۱۱۵ ترجمه، هیچ وقت نسخه اصلی را ندید. این در حالیست که او در هیچ یک از صفحات پیشین هیچ اشارهای به این مطلب نکردهاست که بسیاری از مطالبش بدون منبع است.
با این حال هیچ یک از مفسران انگلیسی بدلایل زبانی و زمانی به این تحقیقات و تفسیرها دسترسی نداشتند. هوگ بدلیل موقعیتی که داشت از این منابع برخوردار بود، اما در سال ۲۰۰۳ بود که وی اقرار کرد برخی از مطالب بیوگرافیهای قبلی او جعلی و دروغین بودهاست. در همین حال اندیشمندان[۳] معترض از تلاشهای پیشین نویسندگانی(هویت ۱۹۹۴، اواسان ۱۹۹۷، راموتی ۱۹۹۸) بودند که سعی در استخراج معنی پنهان متون با استفاده از قلب کلام، کدهای عددی، گراف و دیگر ابزارها بودند.
پیشگوییهای نوستراداموس در قرن بیست و یک به صورت یک فرهنگ غالب درآمدند. نوستراداموس و پیشگوییهایش موضوع هزاران کتاب(داستانی و غیر داستانی) شدند، زندگی نوستراداموس در چندین فیلم و برنامهِ ضبطی نمایش داده شد و نوشتههای وی به موضوع مورد علاقه مطبوعات تبدیل شدند.
همچنین درچندین حقه مشهور اینترنتی، رباعیهایی به سبک رباعیهای پیشگوییهای نوستراداموس از طریق ایمیل به عنوان واقعیت منتشر شدند. مشهورترین نمونه مربوط به ویران شدن مرکز تجارت جهانی در حادثه ۱۱ سپتامبر۲۰۰۱ است که منجر به برخی حقهها و تفاسیر مجدد توسط علاقهمندان چنین رباعیاتی شد.
حمله ۱۱ سپتامبر، ۲۰۰۱ در نیویورک منجر به تفکر در مورد پیشگویی احتمالی نوستراداموس در مورد این واقعه شد. طرفداران نوستراداموس رباعیهای VI. ۹۷ و I. ۸۷ را به عنوان پیشگویی احتمالی این حادثه عنوان کردند، در حالیکه اندیشمندان این موضوع را بیارتباط عنوان کردند(بخشهای مربوطهِ وبگاههای Lemesurier وSnopes را که در ذیل آورده شدهاست مقایسه کنید)[۹][۳]
|
33 پيامبر خدا در 15 استان ايران مدفون هستند
124هزار پيامبر از طرف خداوند براي هدايت بشر مبعوث شدند كه در قرآن اسم 25 تن از آنها ذكر شده است.
ايران اسلامي كه از قديم و هزاران سال پيش زادگاه تمدن و فرهنگ بوده پذيراي جمعي از اولياء الهي شده و انبياء و پيامبران خدا را در خود جاي داده است.
حميد عسگري مديركل هياتهاي امناء بقاع متبركه و موسسات خيريه سازمان اوقاف و امور خيريه در گفتوگو با خبرنگار دين و انديشه خبرگزاري دانشجويان ايران(ايسنا) با تاييد اين خبر افزود: كشور ايران به عنوان يك كشور اسلامي كه از جايگاه خوبي برخوردار است در هزاران سال پيش الگوي تمدن و پيشرفت براي ساير ملل بود و از طرفي با توجه به خصلت ايرانيها كه انسانهاي نوع دوست بودند مورد اقبال و علاقه ديگران قرار ميگرفتند لذا عدهاي از پيامبران الهي به سرزمين ايران اسلامي آمدند تا به اذن خدا، انسانها را هدايت كرده و از خطر شرك نجات دهند.
وي ادامه داد: امامزادگان و انبياء الهي بخشي از مواريث فرهنگي ايران هستند كه متاسفانه از ياد رفتهاند و سرمايههاي عظيم داريم كه پشت خاكستر زمان نهان شدهاند.
مديركل هياتهاي امناء بقاع متبركه و موسسات خيريه سازمان اوقاف و امور خيريه گفت: در كشور ايران در 15 استان كشور 33 پيامبر و انبياي الهي مدفون هستند كه به تفكيك هر استان در استان آذربايجان شرقي سه پيامبر، اصفهان و سمنان هر كدام پنج پيامبر، تهران، خراسان رضوي، خراسان شمالي، زنجان، لرستان و مركزي يك پيامبر و استان فارس دو، قزوين چهار، گلستان دو، همدان دو، خوزستان دو و مازندران دو پيامبر الهي مدفون هستند.
عسگري خاطرنشان كرد: رسالت الهي انبياء در دو چيز است؛ ايمان و مبدا و معاد و باور قلبي و عملي به اينكه هستي را حاكمي است و آفريدگار، جهان و انسان را بيهوده نيافريده و براي دستگيري او رسولان خود را فرستاده و سرانجام اين كاروان هستي در بارگاه ربوبي توقف ميكنند.
وي با بيان اينكه «امامزادگان و پيامبران الهي كه در كشور ما حضور دارند شجرهنامه و نسبنامه مشخصي دارند» افزود: به عنوان مثال حضرت قيدار نبي (ع) به عنوان جد سيام حضرت محمد (ص) در تاريخ ذكر شده و در كتاب تاريخ يعقوبي اينگونه آمده است كه حضرت اسماعيل 12 پسر داشت كه بزرگترين آنها حضرت قيدار بوده كه پس از وفات حضرت اسماعيل و دفن او در حجر، قيدار جانشين پدر شد و مردم را به توحيد دعوت كرد.
وي ادامه داد: همچنين در اين زمينه آيتالله مرعشي نجفي در پاسخ به سوالي در خصوص قيدار نبي پاسخ دادند، نظر به فرمايش عدهاي از محققين در اين امور، مسلم ميباشد كه مدفون در آن مزار شريف جناب قيدار جد رسول اكرم (ص) است.
سرويس دين و انديشه خبرگزاري ايسنا، اسامي اين انبياء و پيامبران بزرگوار الهي كه كشور ما ميزبانشان است را بر اساس مستندات دريافتي از مديركل هياتهاي امناء بقاع متبركه و موسسات خيريه سازمان اوقاف و امور خيريه به ترتيب هراستان و فراواني حضور آنها در شهرها و استانهاي مختلف كشور منتشر ميكند:
* استان آذربايجان شرقي: نام مكان متبركه
1- حضرت جرجيس(ع)، شهرستان جلفا، روستاي دره شام ـ گلفرخ، كليد داغي
2- حضرت يونس (ع) شهرستان: مرند
3- ارمياي نبي(ع) شهرستان هريس، بدوستان غربي، روستاي جيغه
* استان اصفهان: نام مكان متبركه
1- حضرت شعيا (ع): شهرستان اصفهان؛ هاتف
2- حضرت يوشع (ع): گلستان شهدا
3- دانيال پيغمبر (ع) شهرستان گلپايگان، گلشهر
4- حضرت صالح (ع) شهرستان گلپايگان، گلشهر
5- حضرت يحيي (ع) شهرستان گلپايگان روستاي قالقان
* استان تهران: نام مكان متبركه
1- حضرت لوط (ع) شهرستان رباط كريم، روستاي پيغمبر
* استان خراسان رضوي: نام مكان متبركه
1- شعيب پيغمبر(ع) شهرستان قوچان، روستاي مزرج
*استان خراسان شمالي: نام مكان متبركه
1- حضرت ايوب (ع) شهرستان بجنورد، روستاي ايوب
*استان زنجان: نام مكان متبركه
1- حضرت قيدار نبي (ع): شهرستان قيدار
* استان سمنان: نام مكان متبركه
1- پيغمبران (سام و لام) (ع) شهرستان سمنان، شمال شرقي سمنان
2- ارميا (ع) شهرستان شاهرود، شهر ميامي، روستاي ارميا
3- حضرت جرجيس (ع) شهرستان شاهرود، بيارجمند، خوارتوران
4- حضرت دانيال (ع) شهرستان شاهرود، شهر ميامي، روستاي سوداغلن
5- دانيال پيغمبر (ع) شهرستان شاهرود، روستاي كالپوش
* استان فارس: نام مكان متبركه
1- شيث پيغمبر (ع)، شهرستان فيروزآباد، روستاي مهكويه سفلي
2- نوح نبيالله(ع) شهرستان ممسني، روستاي جاويد حجتآباد
* استان قزوين: نام مكان متبركه
1- چهار انبياء(ع)، شهرستان قزوين بخش مركزي، خيابان پيغمبريه
2- ايوب و يوشع (ع)، شهرستان قزوين، بخش رويارالموت، روستاي بالاروچ
3- خضر(ع) شهرستان قزوين، بخش رودبار الموت، روستاي گازرخان
4- سام و جالوت (ع)، شهرستان قزوين، رودبار، روستاي يكاكلايه عليا
* استان گلستان: نام مكان متبركه
1- صالح پيغمبر(ع)، شهرستان گرگان، آق قلا، روستاي آق قنبر
2- حضرت يعقوب (ع) شهرستان گرگان، آق قلا ـ روستاي صحنه عليا
* استان لرستان: نام مكان متبركه
1- داوود پيغمبر(ع)، شهرستان اليگودرز، ازنا، روستاي داوود پيغمبر
* استان مركزي: نام مكان متبركه
1- اشموئيل نبيالله (ع)شهرستان ساوه، بخش مركزي روستاي پيغمبر
* استان همدان: نام مكان متبركه
1- حيقوق نبي (ع)، شهرستان تويسركان، حبقوق نبي بلوار حبقوق
2- حجي پيامبر (ع)، شهرستان همدان، بازار فلسطين
* استان خوزستان: نام مكان متبركه
1- حزقيل (ع) شهرستان دزفول، خيابان شريعتي
2- دانيال نبي (ع) شهرستان شوش، خيابان امام خميني
* استان مازندران: نام مكان متبركه
1- ايوب پيغمبر (ع)، شهرستان تنكابن، شهر عباس آباد روستاي پرچور
2- دانيال نبي (ع)، شهرستان تنكابن، سلمانشهر ـ دانيال
گزارش از خبرنگار ايسنا: غفار مهردوست
انتهاي پيام
در بیطرفی این مقاله اختلافنظر وجود دارد. |
در درستی این مقاله اختلاف نظر وجود دارد. خواهشمندیم در روشنشدن اعتبار منابع مورد اختلاف کمک کنید. بحثهای مرتبط را میتوانید در صفحهٔ بحث ببینید. |
مختصات: ۲۵° شمالی ۷۱° غربی / ۲۵° شمالی ۷۱° غربی
مثلث برمودا | |
---|---|
مرزهای کلاسیک مثلث برمودا
|
|
گروهبندی | مکانهای فراطبیعی |
توضیحات | |
نام دیگر | مثلث شیطان، دریای مرگ، اقیانوس سیاهیها |
کشور | آبهای آزاد باهاما |
منطقه | اقیانوس اطلس |
مختصات | ۲۵° شمالی ۷۱° غربی / ۲۵° شمالی ۷۱° غربی |
زمینه | آب |
وضعیت | افسانه شهری |
مثلث برمودا که به نام مثلث شیطان هم شناخته میشود، حدود منطقهای در ناحیهٔ غربی اقیانوس اطلس شمالی است که گفته میشود بیش از ۵۰ کشتی و ۲۰ هواپیما به طرز مرموزی در این منطقه ناپدید شده و یا از بین رفتهاند. البته مثلث برمودا دقیقاً شبیه مثلث نیست و فقط ظاهری شبیه مثلث دارد.[۱] بر پایهٔ نیروی دریایی ایالات متحدهٔ آمریکا چنین مثلثی وجود ندارد و نام آن در انجمن نامهای جغرافیایی ایالات متحده شناخته شده نیست.[۲] در فرهنگ عامه برخی ناپدید شدنها به فراهنجار یا فعالیتهای زیست فرازمینی در این ناحیه نسبت داده شده است.[۳] شواهد و اسناد نشان میدهد که شمار بالایی از رویدادها یا دروغ بودهاند یا به درستی گزارش نشده بودند یا اینکه توسط نویسندههایی پر و بال بیش از اندازه گرفته بودند.[۴][۵][۶] صندوق جهانی طبیعت در پژوهشی در سال ۲۰۱۳ فهرست ۱۰ منطقهٔ خطرناک برای کشتیرانی را اعلام کرد اما نام مثلث برمودا در میان آنها نبود.[۷]
نخستین مرزهای اعلام شده برای مثلث به مقالهای که وینست گادیس در سال ۱۹۶۴ در مجلهٔ Argosy نوشته بود باز میگردد.[۸] در آن مقاله سه رأس مثلث بر روی میامی فلوریدا، سان خوآنِ پورتوریکو و بر روی جزیرهٔ برمودا در وسط اقیانوس اطلس میافتاد.[۵] اما نویسندههای بعدی این مرزبندی را نپذیرفتند[۵] و راسهای تازهای را برای مثلث مشخص کردند که ناحیهای به مساحت ۱٬۳۰۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع تا ۳٬۹۰۰٬۰۰۰ کیلومتر مربع را پوشش میداد.[۵]
کمکم چنان شد که پذیریش هر رویداد درون مثلث به شخصی که گزارش ان را مینوشت بستگی پیدا کرده بود.[۵] انجمن نامهای جغرافیایی ایالات متحده چنین مثلثی را به رسمیت نمیشناسد و در نقشهها سازمانهای دولتی آن را نمیآورد.[۵]
نقشهٔ جغرافیایی مثلث برمودا بر روی بخشی از اقیانوس اطلس در سواحل جنوب شرقی آمریکا واقع است. رأس آن نزدیک برمودا و قسمت انحنای آن از سمت پایین فلوریدا گسترش یافته و از پورتوریکو گذشته، به طرف جنوب و شرق منحرف شده و از میان دریای سارگاسو گذر کرده و دوباره به سوی برمودا بازگشتهاست. طول جغرافیایی در قسمت غرب مثلث برمودا ۳۳ درجهاست.[۹]
این ناحیه یکی از پر رفتوآمدترین خطهای سفرهای دریایی است و روزانه کشتیهایی از اروپا، قاره آمریکا و جزیرههای کارائیب به آن منطقه رفتوآمد میکنند. کشتیهای تفریحی از فلوریدا و یا پروازهای تجاری و هواپیماهای شخصی به فراوانی از فلوریدا، کارائیب و آمریکای جنوبی به این منطقه سفر میکنند.
نخستین ادعای ناپدیدشدن غیرعادی در برمودا را ادوارد ون وینکل جونز در ۱۶ سپتامبر ۱۹۵۰ در مجلهٔ آسوشیتد پرس ارائه داد.[۱۰] دو سال بعد، مجلهٔ فیت مقالهای کوتاه از جورج ایکس با عنوان "رمز و رازهای دریا پشت دربهای ما هستند" منتشر کرد.[۱۱] در این مقاله دربارهٔ از دست دادن بسیاری از هواپیماها و کشتیها از جمله پرواز ۱۹ به طور جامع صحبت شدهاست. در آوریل ۱۹۶۲، مجلهٔ لژیون آمریکایی ادعا کرد که نکتهٔ مهمی در پرواز ۱۹ وجود داشتهاست.[۱۲] این مجله ادعا کرد که فرماندهٔ ماموریت گفتهاست:«ما در حال ورود به آبهای سفید هستیم و هیچ چیز خوب به نظر نمیرسد. ما نمیدانیم که در کجا هستیم. آب سبز است یا سفید؟» حتی شایعه شد که پرواز ۱۹ به مریخ فرستاده شدهاست. این مقاله برای نخستین بار نشان داد که مردم از وقایع رخداده در این منطقه را دنبال میکنند. در فوریه ۱۹۶۴، «وینسنت گادیس» در مجلهٔ ارگزوا در مقالهای به نام "مثلث برمودا قاتل است" دربارهٔ پرواز ۱۹ و دیگر رخدادهای این منطقه نوشت. در سال بعد، گادیس مقالهٔ خود را تا جایی گسترش داد که تبدیل به یک کتاب شد.[۱۳]
«لورنس دیوید کخ» پژوهشگر دانشگاه ایالتی آریزونا و نویسندهٔ کتاب "راز مثلث برمودا" در سال ۱۹۷۵ ادعا کرد راهحلی در اینباره پیدا کرده است. او اظهار داشت که نوشتههای گادیس و دیگر نویسندگان درباره این پدیده بیش از حد اغراق آمیز بودهاست. دیوید کخ با پژوهشهای خود، اشتباهات و تناقصات بسیاری بین حساب و اظهارات چارلز برلیتز و شاهدان عینی و بازماندگان کشف کرد. کخ بسیاری از اطلاعات مربوط به کشتیهای بادبانی و ناپدیدشدن آنها را کشف کرد. مجموع پژوهشهای کخ عبارتند از:
با توجه به غرق شدن کشتی نفتکش در سال ۱۹۷۲، قطعاتی از بقایای آن در خلیج مکزیک پیدا شد. محققان دریافتند که کاپیتان کشتی در دفتر کابین، یک فنجان قهوه را به سختی در دستش فشردهاست و در همان حال جان داده است.[۱۵]
در تاریخ ۴ مارس ۱۹۱۸ ناوگان کشتی یواساس سایکلوپ پس از خروج از جزیرهٔ باربادوس ناپدید شد. این رخداد منجر به از دست رفتن بزرگترین ناوگان تاریخ نیروی دریایی ایالات متحده و هر ۳۰۹ خدمه کشتی شد. اگرچه هیچ نظریه تاییدشدهای برای این حادثه ارائه نشدهاست، اما برخی علت این حادثه را طوفان و برخی فعالیتهای دشمن در زمان جنگ جهانی اول دانستهاند.[۱۶][۱۷] همراه با ناپدید شدن این کشتی، دو کشتی خواهر آن به نامهای یواساس پروتئوس و یواساس نرئوس نیز در اقیانوس اطلس شمالی در زمان جنگ جهانی دوم ناپدید شدند. هر دو کشتی غیرنظامی بوده و وظیفهشان رساندن سنگ معدن فلز به سایکلوپ بود.
در سال ۱۹۲۱، پنج قایق بادبانی که دوسال پیش در سال ۱۹۱۹ به اقیانوس اطلس رفته بوده و بازنگشته بودند در کارولینای شمالی پیدا شدند. در آن زمان شایعات زیادی به راه افتاد و احتمال قربانی شدن آنها توسط دزدان دریایی بر سر زبانها افتاد. احتمال میرود که این کشتیها یکی از کشتیهای اساس هویت باشند که در همان زمان ناپدید شدند.[۱۸]
پرواز ۱۹ یکی از پیچیدهترین حوادث مثلث برمودا بودهاست. در این حادثه ۵ فروند هواپیمای نظامی آمریکا از نوع «تیبیام افینگر ۳» در تاریخ ۵ دسامبر ۱۹۴۵ برای یک عملیات اکتشافی همزمان به سمت مثلث برمودا به پرواز در آمدند، ساعاتی پس از پرواز ستوان یکم چارلز تیلور با برج مراقبت تماس برقرار کرده و وضعیت خود را به طرز عجیبی تشریح کرد، پس از آنکه برج مراقبت توصیه کرد تا هواپیماها ۱۸۰ درجه تغییر مسیر دهند تا در جهت فلوریدا قرار بگیرند. خلبان برای برج مراقبت توضیح داد که دستگاهی برای تشخیص درجهها و جهتها نداریم و آنها از کار افتادهاند. صدای خلبانان ضعیف و ضعیفتر شد تا بهکلی قطع شد و هواپیماها برای همیشه ناپدید شدند.[۱۹][۲۰]
هواپیماهای استار تیگر و استار آریل دو فروند هواپیما از خانوادهٔ سلطنتی آورو تودور پنجم بودند و توسط هواپیمای مسافربری بریتانیا قصد فرود در آمریکای جنوبی را داشتند.[۲۱] کوچکترین خطایی در پرواز ممکن بود هر دو هواپیما را نابود کند و آنها را از رسیدن به آمریکای جنوبی بازدارد. پس از ورود به مثلث برمودا، هر دو هواپیما به یکباره ناپدید شدند.[۲۲]
ایربورن ترنسپورت دیسی-۳ یکی از هواپیماهای مدل داگلاس دیسی-۳ است که در تاریخ ۲۸ دسامبر ۱۹۴۸ در حالی که از سان خوآن، پورتوریکو به مقصد میامی پرواز میکرد، ناپدید شد. هیچ اثری از هواپیما و ۳۲ نفر سرنشین داخل آن یافت نشدهاست.[۲۳]
در ۲۸ اوت ۱۹۶۳، یک جفت هواپیمای کیسی-۱۳۵ استراتوتانکرز از سوی نیروی هوایی ایالات متحده آمریکا به پرواز در آمدند. در حالی که هر دو بر فراز اقیانوس اطلس پرواز میکردند، به هم برخورد کردند و در اقیانوس سقوط کردند. (واینر، برلتیز، و گادیس[۲۴][۲۵][۲۶]) جالب این است که هنگام سقوط در آب ۱۶۰ مایل (۲۶۰ کیلومتر) با هم فاصله داشتند.[۲۷]
کونمارا پنجم یک قایق بادبانی سرگردان در اقیانوس اطلس در جنوب برمودا بود که در تاریخ ۲۶ سپتامبر ۱۹۵۵ پیدا شد.(برلیتز و واینر)[۲۸][۲۹] تمام خدمهٔ قایق بادبانی ناپدید شدند در حالی که قایق بادبانی در طول سه روز طوفان در دریا جان سالم به در برد. در سال ۱۹۵۵، یکی از سنگین ترین طوفانهای اقیانوس اطلس وزید که احتمال میرود موجب ناپدید شدن خدمهٔ این قایق بادبانی شده باشد.[۳۰]
فهرست حوادث | ||||||
---|---|---|---|---|---|---|
شماره | نوع وسیله نقلیه | نام وسیله نقلیه | تاریخ | مبدا | مقصد دستنیافته | خلاصهٔ عملیات |
۱ | کشتی | الن آستین | ۱۸۸۰ | کشتی در مثلث برمودا ناپدید شد.[۳۱] | ||
۲ | کشتی | یواساس سایکلوپ | ۴ مارس ۱۹۱۸ | باربادوس | بالتیمور | کالیر، فرمانده کشتی و هر ۳۰۹ خدمه دیگر ناپدید شدند.[۳۲] |
۳ | کشتی | کارول آ دیرینگ | ۳۱ ژانویه ۱۹۲۱ | کارولینای شمالی | ریو دو ژانیرو، برزیل | پنج قایق بادبانی در نزدیکی کیپ هتراس ناپدید شدند.[۳۳] |
۴ | کشتی | اساس کوتوپاکسی | ۱ دسامبر ۱۹۲۵ | چارلستون، کارولینای جنوبی | هاوانا، کوبا | دو روز پیش از رسیدن به هاوانا، کوبا، رادیو گزارش داد که چند کشتی غرق شدهاند.[۳۴] |
۵ | کشتی | یواساس پروتئوس | ۱۹۴۱ | مکزیک | ریو دو ژانیرو، برزیل | هر ۵۸ نفر از دست رفتند و دو کشتی خواهرش نرئوس و اوریون نیز ناپدید شدند.[۳۵] |
۶ | کشتی | یواساس نرئوس | ۱۹۴۱ | مکزیک | ریو د ژانیرو، برزیل | این کشتی به همراه دو کشتی خواهرش پروتئوس و اوریون ناپدید شد.[۳۵] |
۷ | کشتی | یواساس اوریون | ۱۹۴۱ | مکزیک | ریو دو ژانیرو، برزیل | این کشتی همراه دو خواهرش پروتئوس و نرئوس ناپدید شد.[۳۵] |
۸ | هواپیما | پرواز ۱۹ | ۵ دسامبر ۱۹۴۵ | ایالات متحده آمریکا | هر ۵ فروند هواپیما از دست رفتند. چند ثانیه پیش از ناپدیدشدن آنها فرمانده میگفت که این جا هیچ چیز خوب نیست، آب سبز است یا سفید. همان روز یک هواپیمای مارینر در جستجوی آنها بود.[۳۶] | |
۹ | هواپیما | ایربورن ترنسپورت دیسی-۳ | ۲۸ دسامبر ۱۹۴۸ | سان خوآن | میامی | هر سه خدمه و ۳۶ مسافر پیش از رسیدن به میامی ناپدید شدند.[۳۷] |
۱۰ | هواپیما | بیاسایای استار تیگر | ۳۰ ژانویه ۱۹۴۸ | بریتانیا | آزور | این هواپیمای مسافربری خانوادهٔ سلطنتی تودور بودهاست که ۶ خدمه و ۲۵ مسافر آن از بین رفتند.[۳۸] |
۱۱ | هواپیما | بیاسایای استار آریل | ۱۷ ژانویه ۱۹۴۹ | برمودا | جامایکا | این هواپیمای مسافربری خانوادهٔ سلطنتی تودور بودهاست که هر ۷ خدمه و ۱۳ مسافرش ناپدید شدند.[۳۹] |
۱۲ | کشتی | اساس مارین سولفور کوئین | ۱۹۶۳ | بومانت، تگزاس | این کشتی ۱۵،۲۶۰ تن گوگرد را حمل میکرد و دریا خشمگین شد و بعد از ۱۶ فوت، بادهای شمالی شدیدی وزید و کشتی با ۳۹ خدمهٔ آن ناپدید شد.[۴۰] | |
۱۳ | فانوس دریایی | ایزاک | ۱۹۶۹ | بیمینی، باهاما | فانوس دریایی و ۲ نگهبانش ناپدید شدند و هرگز پیدا نشدند.[۴۱] |
تا پیش از استفاده از جیپیاس ٬قطبنما اصلیترین وسیلهٔ ناوبری محسوب میشد و بدین ترتیب قطبنما یکی از دلایل یادشده در حوادث مثلث برمودا معرفی شده است. بسیاری از فرضیهها حامل این پیام بودند که ممکن است در این منطقه ناهنجاریهای مغناطیسی غیرعادی وجود داشته باشد[۴۲] و هیچگاه نمیتوان آنها را پیدا کرد. قطبنما میل مغناطیسی دارد و گاهی اوقات دچار اشتباه میشود. مثلث برمودا نیز دارای قطب مغناطیسی شمال است و دریانوردان این واقعیت را از قرنها پیش متوجه شده بودند. برای مثال، دریانوردان ایالات متحده آمریکا در سال ۲۰۰۰ بر روی خط ویسکانسین حرکت میکردند[۴۳] ولی در نهایت به خلیج مکزیک رسیدند. در حالی که عموم مردم فکر میکنند که میل مغناطیسی قطب نما یک پدیدهٔ مرموز است.
یکی دیگر از دلایل علمی این پدیده وجود گلف استریم در اعماق اقیانوس که از خلیج مکزیک سرچشمه میگیرد و از راه تنگه فلوریدا به اقیانوس اطلس شمالی جریان پیدا میکند. در حقیقت، یک رودخانه در اعماق این اقیانوس قرار دارد که میتواند چیزهای شناور را حمل کند. سرعت این جریان دریایی ۲٫۵ متر در ثانیه (۵٫۶ مایل در ساعت) است.[۴۴]
یکی از مهم ترین توضیحات در از دست دادن هواپیماها و کشتیها، اشتباهات انسان است.[۴۵] در ۱ ژانویه ۱۹۵۸، از روی لجبازی و سرسختی تاجر هاروی کاناور، بادبانهای کشتی از دست رفتند و کشتی گرفتار طوفان جنوب فلوریدا شد.[۴۶]
یکی دیگر از دلایل علمی این پدیده رفتار خشونت آمیز آبوهوا است. طوفانهای قدرتمند که در آبهای گرمسیری تشکیل میشوند، سبب جان باختن هزاران نفر و خسارتهای میلیارد دلاری شدهاست. غرق شدن ناوگان فرانسیسکو د بوبادیلا در سال ۱۵۰۲، نخستین نمونهٔ ثبت شده از این طوفان بودهاست. این طوفان در گذشته سبب تعدادی از حوادث مربوط به مثلث برمودا بودهاست. احتمال میرود که علت غرق شدن کشتی در شهر بالتیمور در ۱۴ مه ۱۹۸۶، هوای سرد و طوفانهای قدرتمند بودهاست. در این کشتی، ناگهان باد شدید وزید و سرعت باد از ۲۰ مایل در ساعت به ۶۰-۹۰ مایل در ساعت افزایش یافت. جیمز لوشین متخصص ماهواره مرکزی ملی طوفان، اعلام کرد که شرایط آب و هوایی بسیار سرد و ناپایدار بودهاست و این ناپایداری به گونهای سبب انفجار باد شدهاست.[۴۷] مشابه این رویداد در سال ۲۰۱۰ در کونکوردیا در سواحل آرژانتین رخ داد.
یکی دیگر از دلایل علمی این پدیده وجود گاز متان (یک گاز طبیعی) است.[۴۸] آزمایشهای استرالیا ثابت کردهاست که وجود حباب در آب، سبب کاهش چگالی و در نتیجه فرورفتن کشتی در اعماق آب میشود.[۴۹][۵۰][۵۱] لاشههای هواپیماها و کشتیها توسط گلف استریم در آب پراکنده میشود. این فرضیه ارائه شدهاست که متان سبب گلفشان در مناطق آبی پر از کف میشود و کشتیها قدرت شناوری کافی در آب را نخواهند داشت. این اتفاق بدون هشدار و بسیار سریع رخ میدهد. انتشارات سازمان زمینشناسی آمریکا گفتهاست که متان در بسیاری از آبهای جهان از جمله منطقه ریج بلیک، در ساحل جنوب شرقی ایالات متحده آمریکا وجود دارد.[۵۲] با این حال، این سازمان با انتشار مقالهای بیان کردهاست که رویداد گاز متان در مثلث برمودا در ۱۵٬۰۰۰ سال پیش رخ دادهاست.[۵۳]
یکی دیگر از دلایل علمی این پدیده امواج سرکش است. در اقیانوسهای مختلف و سراسر جهان، امواج سرکش موجب غرق شدن کشتیها شدهاست[۵۴] و سکوهای نفتی را سرنگون کردهاست.[۵۵] این امواج تا سال ۱۹۹۵ به عنوان یک رمز و راز و یک اسطوره در نظر گرفته میشد.[۵۶][۵۷]
برخی از نویسندگان مثلث برمودا را پدیدهای فراطبیعی میدانند. یکی از نظریات رایج در این باره فرورفتن قارهٔ افسانهای آتلانتیس در دریای بیمینی واقع در جزیره بیمینی است. به قلم افلاطون، مردم آتلانتیس برای فتح آتن سپاهیان بی شماری فراهم کردند و زئوس بر آنها طوفانی نازل کرد که قابل تصور نبود. طوفان سبب زمینلرزه و سیلهای شدیدی به مدت یک شبانه روز شد و سرانجام دریا سرزمین آتلانتیس را به زیر خود فروبرد و ناپدید گشت. در حالی که بسیاری از نویسندگان با توجه به هواپیماهای گمگشته در این منطقه، دلیل این پدیده را چیز دیگری میخوانند.[۵۸] این ایده توسط استیون اسپیلبرگ با توجه به فیلم علمی-تخیلی برخورد نزدیک از نوع سوم ارائه گردید و از داستان ربودن ۱۹ انسان توسط بیگانگان و موجودات فضایی پیروی میکند. این داستان ادعا میکند که موجودات فضایی هواپیماها و کشتیها را میربایند و به کرات خود میبرند. یکی دیگر از نظریات رایج ورود به دنیایی دیگر است. پارهای دانشمندان ادعا میکنند که مثلث برمودا، دریچه برای گشودن دنیایی دیگر است و هواپیماها و کشتیهای انسانها وارد آن دنیا میشوند.[۵۹] چارلز برلیتز نویسندهٔ کتابهای متعددی دربارهٔ پدیدههای فراطبیعی، این پدیده را نابودی انسانها بدون هیچ توضیحی میداند.[۶۰]
برخی اطلاعات این بخش یا مقاله اثبات نشدهاند و ممکن است قابل اعتماد نباشند. درستی آنها باید بازنگری شود و در صورت لزوم تغییرات مناسب در آن اعمال شود. شیوهٔ ارجاع به منابع را ببینید. مطالبی که درستی آنها اثبات نشود، احتمالاً در آینده حذف خواهند شد. |
ساسانیان ایرانشهر |
|||||
|
|||||
|
|||||
نقشه حکومت ساسانیان از پررنگ به کمرنگ: مرزهای سنتی، مناطق مورد مناقشه و قلمرو ضمیمه شده | |||||
پایتخت | تیسفون، استخر، بیشاپور، همدان، شوشتر(زمستانی) | ||||
زبان(ها) | پارسیگ(پارسی میانه)،پارتی[۱] | ||||
دین | مزدیسنا (دین رسمی), مسیحیت، یهودیت، کیش مزدکی، مانوی، بوداییگری | ||||
دولت | شاهنشاهی | ||||
شاهنشاه | |||||
- ۲۲۴-۲۴۱/۴۲ | اردشیر بابکان (نخستین) | ||||
- ۶۳۲-۶۵۱ | یزدگرد سوم (واپسین) | ||||
تاریخچه | |||||
- تأسیس | ۲۲۴ | ||||
- اشغال ایران به دست عربها | ۶۵۱ میلادی | ||||
مساحت | |||||
- ۶۲۱ | ۶۶۰۰۰۰۰کیلومترمربع (۲٬۵۴۸٬۲۷۴مایلمربع) | ||||
جمعیت | |||||
- حدود ۶۲۱ | ۳۱٬۷۰۰٬۰۰۰ | ||||
تراکم جمعیت | ۴٫۸ /کیلومترمربع (۱۲٫۴ /مایلمربع) |
شاهنشاهی ساسانی و یا ساسانیان نام دودمانی ایرانی است که از سال ۲۲۴ تا ۶۵۱ میلادی (۴۲۷ سال) بر ایران فرمانروایی کردند؛ بنیان این شاهنشاهی یکپارچه را اردشیر (یا ارتخشتره؛ از ارت: مقدس، و خشتره: شهریار)[۲] بنا کرد. دودمان ساسانی آخرین دودمان پیش از دوره اسلامی در ایران بودند. شاهنشاهان ساسانی که ریشهشان از استان پارس بود،[۳] بر پهنه بزرگی از آسیای باختری چیرگی یافته، گستره فرمانروایی خود؛ کشور ایران (به پهلوی کتیبهای ) را برای نخستین بار پس از هخامنشیان، یکپارچه ساخته و زیر فرمان تنها یک دولت شاهنشاهی آوردند.[۴] پایتخت ایران در این دوره، شهر تیسفون در نزدیکی بغداد در عراق امروزی بود.
جامعه ساسانی به گونه طبقاتی اداره میشد. جامعه به چهار طبقه موبدان - جنگاوران - دبیران و پیشه وران تقسیم میشد.[۵] دین رسمی نیز زرتشتی بود و اوستا و زند منابع اصلی حقوقی و دینی حکومت ساسانی محسوب میشدند.[۶]
نام «ساسانیان» از «ساسان» گرفته شده، که اردشیر از نوادگان اوست و داریوش سوم هخامنشی (دارایِ دارایان) را از نیاکان او دانستهاند.[۴] نخست کارنامه اردشیر بابکان[۷] به این نسبت گواهی داده و بازهم به نوشته شاهنامه، ساسان پدر اردشیر، از موبدان پارسی بود که ریاست معبد آناهیتای شهر استخر پارس را بر عهده داشت. از بازماندگان دارا که در فارس میزیست.[۸] اردشیر در دستگاه بابک که موبد آتشکده آناهیتا، همچنین شهردار و مرزبان پارس بود، پرورش یافت،[۹] ولی درباره نسبت او با بابک اختلاف وجود دارد.[۹] او به گواهی بسیاری از تاریخی نویسان، مردی نیرومند و دلیر بود که سرانجام بر اردوان پنجم اشکانی در دشت هرمزگان پیروز شده و تسخیر سرزمینی که خود به آن ایران میگفت را آغاز کرد.[۹]
در آغاز قرن سوم ساسانی تسلط خاندان اشکانی بر نواحی پارس کاهش یافته بود و هر شهر قابل اعتنایی برای خود شاه مستقلی داشت. مهمترین شهر پارس در این زمان شهر استخر بود و ساسان که از دودمان نجبا بود ریاست معبد اناهیتای شهر را بر عهده داشت. پس از وی پسرش بابک جانشینش شد. بابک از طریق روابط خوبی که با خاندان حاکم بر استخر یعنی بازرنگیها داشت پسرش اردشیر را به مقام ارگبدی دارابگرد رساند. اندکی بعد اردشیر برخی از حاکمان محلی پارس را مغلوب کرد و مقام آنها را بدست اورد سپس بر گوچهر شورید و وی را مغلوب کرده و خود حاکم شهر شد. اردشیر قصد داشت تمام ایالت پارس را بدست آورد اما پدرش سعی داشت این کار با رضایت شاه اشکانی باشد. شاه اشکانی - اردوان پنجم - وی و پسرش را به عنوان یاغی یاد کرد و از تایید حکومت پارس برای شاپور برادر اردشیر خود داری کرد. مدتی بعد بابک در گذشت و شاپور جانشینش شد. بین اردشیر و شاپور در گیری ایجاد شد که به با مرگ ناگهانی شاپور به نفع اردشیر به پایان آمد. اردشیر برادران باقیمانده اش را کشت و ایالت کرمان را نیز تسخیر کرد. در نهایت اردوان پنجم به حاکم اهواز دستور داد تا اردشیر را سرکوب کند اما اردشیر اصفهان را تسخیر کرده و سپس به جنگ حاکم اهواز شتافت. حاکم اهواز مغلوب شد و اردوان پنجم خود به نبرد با وی برخاست. در واپسین جنگ در جلگه هرمزدگان اردوان از اردشیر شکست خورده و کشته شد. اردشیر به دختر اردشیر یا برادر زاده اش ازدواج کرد و در سال ۲۲۶ میلادی تاج گذاری نمود.[۱۰]
ساسانیان رفتهرفته توانمندتر شده، هویت فرهنگی، نظامی و مذهبی ایرانشهر را نزدیک به چهارصد سال گسترش داده و مرزها را تا سالهای پایانی برپاییشان، به گستره امپراتوری هخامنشی نزدیکتر کردند، هرچند که با گذشت زمان، دستگاه مذهبی در کار کشورداری و دربار نفوذ بسیار نمود و نبردهای چندین ساله با رومیان نیز، کشور را فرسودند. پرده پایانی شاهنشاهیِ ایرانشهرِ ساسانی، در پایان دوره خسرو پرویز (به پهلوی: ابرویز) با پیروزی سپاه ایران در نبرد اورشلیم (در شاهنامه: گنگ دژ هودخ[۱۱]) فرو افتاد. پیروزی در این نبرد ۲۱ روزه به فرماندهی شهربراز سردار خسرو، و با یاری جنگافزارهای سنگین و دژکوب و منجنیق،[۱۲] همراه شد با فرستادن چلیپای ترسایان (صلیب اصلی مسیح)[۱۳] از اورشلیم به پایتخت ایران.[۱۲] اما این رویداد خشم رومیان مسیحی را به دلیل بیاحترامی به چلیپای مسیح برانگیخت؛ نبردهایی به شکست و پَس نشینی سپاه ایران انجامید و سرانجام خسروپرویز، شاه نیرومند و با ارادهای که با وجود اشتباهها و معایبش، در دوران پادشاهی خود جلوی زیادهخواهی بزرگان را گرفته بود،[۱۴] با خشم بزرگان بخاطر شکستها، به ظاهر با نیرنگ و دسیسه از سوی برخی سپاهیان، و با همکاری پسرش شیرویه (قباد دوم) کشته شد.[۱۴]
با مرگ خسرو، و در پی آن مرگ گمانبرانگیز قباد (که بسیاری از برادران
خود را کشت)، در زمانی کمتر از شش ماه، چرخهای مرگبار از کینهتوزی، جاه
طلبی و خونخواهی آغاز شد و به فروپاشی دستگاه ساسانی انجامید. بسیاری از
بزرگان و ارتشیان کشته شدند تا آنجا که در نبود مردان خاندان شاهی، پوران دختر خسرو پرویز و پس از او، آزرمیدخت، خواهر پوراندخت را به شاهی برگزیدند.[۱۴] با گزینشهای پیدرپی و برگزیدن بیش از ده شاهنشاه در مدت چهار سال،[۱۴] یزدگرد سوم از سوی بزرگان استخر برگزیده شد ولی چون نسبتی نزدیک با شاه نداشت[۱۵][منبع نامعتبر؟][۱۴] محبوبیتی نیافت. سرانجام لشکر خلیفه عمرابن الخطاب آگاه از ناتوانی مرزبانان، رفته رفته به کشور نفوذ کرد.[۱۵][منبع نامعتبر؟] بازمانده سپاه ایران در نبرد جسر (یا نبرد پل) پیروز شده، ولی دو نبرد سرنوشت سازِ قادسیه و جنگ نهاوند با پیروزی اعراب پایان یافتند و پس از سقوط نهاوند ایران دیگر نتوانست یکپارچگی خود را بار دیگر بدست آورد و همهٔ شهرهای ایران یکی پس از دیگری بهدست اعراب افتاد.
پایتخت ایران، شهر تیسفون (به عربی مدائن)
در ۶۳۷ میلادی به دست اعراب افتاد، یزدگرد سوم با سرنوشتی ناآشکار گریخت و
اثری از او نماند؛ به گمان برخی از تاریخ نگاران، آسیابانی از مرو او را بهخاطر جامه زربافتش کشت. با مرگ یزدگرد به سال ۶۵۱ میلادی، شاهنشاهی ساسانی پایان یافت، هرچند که بازماندگان خاندان شاهی در ایران، یا گریختگان به چین، از جمله پیروز پسر یزدگرد؛ برای استقلال دوباره ایرانشهر از خلافت عمر بسیار کوشیدند.
این باور و این دید ایرانشهری یا منش ایرانشهری یا ایرانی از دوره ساسانی سرچشمه گرفتهاست... ساسانیان اولین سلسلهای در ایران هستند که ایده ایرانشهر را به عنوان یک ایده سیاسی و هویت فرهنگی ایرانیان برپا میکنند. مهمترین میراث ساسانیان این است که ما اکنون ۱۸۰۰ سال است با این ایده زندگی میکنیم. ما پیدایش این ایده را مدیون ساسانیان هستیم.[۱۶]
روایتهای متناقضی از سقوط امپراتوری اشکانی و در پی آن خیزش شاهنشاهی ساسانی وجود دارد، جزئیات این دوره در هالهای از ابهام قرار دارد. شاهنشاهی ساسانی توسط اردشیر اول (اردشیر بابکان) در شهر استخر بنیان نهاده شد.
پاپک در آغاز حکمران ناحیهای بود که به آن «خیر» میگفتند. با این حال، در سال ۲۰۰، او موفق به سرنگون کردن Gochihr شد و خودش را حکمران جدید Bazrangids خواند. مادر او Rodhagh، دختر حکمران ایالتی پارس بود. پاپک و بزرگترین پسرش شاپور، موفق شدند تا قدرت خود را به سرتاسر پارس گسترش دهند. به خاطر طبیعت گیجکننده منابع، رویدادهای بعدی ناواضح و گنگ است. با این وجود، با اطمینان میتوان گفت که پس از مرگ پاپک، اردشیر که در آن هنگام حکمران دارابگرب بود، در نزاعی برای به قدرت رسیدن، وارد جنگی با برادر بزرگترش شاپور شد. منابع نشان میدهند که شاپور، که برای ملاقات کردن با برادرش رفته بود، بر اثر فروپاشی سقف بر سرش کشته شد. در سال ۲۰۸، اردشیر با خاموش کردن شورشهایی از طرف دیگر برادرهایش که اعدام شدند، خود را حکمران تمام پارس خواند.
وقتی که اردشیر خود را شاهنشاه خواند، پایتخت خود را به بخشهای جنوبی پارس منتقل کرد و شهر اردشیرخوره (سابقاً گور، امروزه در فیروزآباد) را برپا کرد. این شهر که کوههای بلند از آن نگهداری میکرند و به آسانی از طریق گردنههای باریک قابل دفاع بود، تبدیل به مرکز قدرتگیری بیشتر اردشیر شد. این شهر توسط یک دیوار دایرهایشکل بلند احاطه شده بود که احتمالاً از روی دیوار مشابهی در دارابگرد نمونهبرداری شده بود و بر بخش شمالی آن یک کاخ بزرگ قرار داشت که بقایای آن هنوز هم پابرجاست. اردشیر پس از اینکه قدرت خود را در پارس پابرجا کرد، به سرعت قلمرو خود را گسترش داد، با شاهان محلی پارس سوگند وفاداری خورد و استانهای مجاز خود از جمله کرمان، اصفهان، Susiana و Mesene را تحت کنترل خود درآورد. توجه اردوان پنجم، شاهنشاه اشکانی، خیلی زود معطوف به قدرتگیری اردشیر شد. او در ابتدا در سال ۲۲۴ به حکمران خوزستان دستور داده بود تا وارد جنگی علیه اردشیر شود، اما اردشیر در این جنگ پیروز شد. اردوان پنجم در دومین تلاش برای شکست دادن اردشیر، او را در جنگی در هرمزگان ملاقات کرد، که اردوان پنجم در این جنگ کشته شد. پس از کشته شدن شاهنشاه اشکانی، اردشیر به استانهای غربی حکومت حالا-سرنگونشدهٔ اشکانی هجوم برد و آنها را تصاحب کرد.
در آن هنگام دودمان اشکانی بین طرفدارن اردوان پنجم و بلاش ششم تقسیم شده بود، که احتمالاً اردشیر را قادر ساخت تا اقتدار خود در جنوب را با کمترین مداخله یا اصلاً بدون مداخله اشکانیان، یکپارچه و مستحکم کند.
جغرافیای استان فارس که از دیگر بخشهای ایران جدا بود، به اردشیر یاری رساند. اردشیر که در سال ۲۲۴ میلادی در تیسپون به عنوان یگانه حکمران فارس تاجگذاری کرد، عنوان شاهنشاه یا «شاه شاهان» را برای خود برگزید (کتیبهها از آذر-آناهید به عنوان Banebshenan banebshen یا شهبانوی شهبانوها) ذکر به میان میآورند، اما پیوند او با اردشیر ثابت نشده است)، به امپراتوری اشکانی که ۴۰۰ ساله بود پایان داد و چهار قرن پادشاهی ساسانیان بر ایران آغاز گشت.
در چند سال بعدی، شورشیان محلی گرداگرد امپراتوری سربرآوردند. با این وجود، اردشیر بابکان امپراتوری نوین خد را بیش از پیش به سمت شرق و شمال غربی گسترش داد، استانهای سیستان، گرگان، خراسان، Margiana (واقع در ترکمنستان امروزی)، بلخ و Chorasmia را به تصاحب خود درآورد. او همچنین بحرین و موصل را هم به قلمرو ساسانی ضمیمه کرد. بعدها در سنگنبشتههای ساسانی ادعا شدهاست که شاهان کوشانی، تورانی و مکرانی سلطهپذیر اردشیر شدهاند، هرچند که بر طبق شواهد سکهشناسی، به احتمال زیاد آنها سلطهپذیر فرزند اردشیر، شاپور اول، پادشاه آینده شدهاند.
از سوی غرب، یورشهایی علیه Hatra، ارمنستان، Adiabene، با موفقیت کمتری روبرو بود. در سال ۲۳۰، او تا ژرفای قلمروهای روم نیز پیش رفت که این حمله دو سال بعد در طی یک ضدحمله از طرف رومیان بدون داشتن نتیجه قطعی پایان یافت، هرچند که امپراتور روم، Alexander Severus، در روم پیروزی خود را جشن گرفت.
پسر اردشیر بابکان، شاپور اول، گسترشدادن شاهنشاهی ساسانیان را ادامه داد، باختریه را تصاحب کرد و بخش غربی امپراتوری کوشان را هم به تصاحب خود درآورد، همچنین چندین لشگرکشی علیه امپراتوری روم را هم ترتیب داد. شاپور نخست در حمله به روم، Carrhae و Nisibis را تصاحب کرد، اما در سال ۲۴۳، سردار رومی Timesitheus، ایرانیها را در Rhesaina شکست داد و سرزمینهای از دست رفته را پس گرفت. پیشرویهای متعاقب امپراتور Gordian III (۲۳۸-۲۴۴) Euphrates در پایین Euphrates در Meshike شکست خورد (۲۴۴)، که منجر به قتل رسیدن گوردیان توسط نیروهای خودش شد و شاپور را قادر ساخت تا یک صلحنامه بسیار مقرونبهصرفتر را با امپراتور تازه، فیلیپ عرب منعقد کند، که به سبب آن او 500,000 دیناری غرامت دریافت کرد و خراجی هم به صورت سالانه بر دوش رومیها گذاشت.
شاپور خیلی زود جنگ را از سر گرفت، رومیها را در Barbalissos شکست داد (۲۵۳) و سپس احتمالاً انطاکیه را گرفت و تاراج کرد. نتیجه ضدحملههای رومیها تحت امپراتوری والرین با مصیبت و فاجعه همراه بود که ارتش روم در ادسا محاصره و درهم شکسته شد و والرین توسط شاپور به اسارت گرفته شد و تا پایان عمرش زندانی شاپور باقی ماند. شاپور پیروزی خود را با کندهکاری کردن یک نقش برجسته شکوهمند در نقش رستم و بیشاپور جشن گرفت و همچنین در نزدیکی تخت جمشید هم یک سنگنبشته یادبود حکاکی کرد. او از موفقیت خود برای پیشروی در آناتولی بهره برد(۲۶۰)، اما پس از شکست خوردن از رومیها و همپیمانانشان، با آشفتگی عقبنشینی کرد و حرمسرای خود و تمامی قلمروهای رومی که اشغال کرده بود را از دست داد.
شاپور برنامههای آبادانی پرشماری داشت. او دستور به ساخت نخستین پل سدی در ایران را داد و شهرهای بسیاری را هم بنیان نهاد، که برخی از توسط مهاجرینی از قلمروهای رومیها اسکان داده شدند که از جمله این مهاجرین، مسیحیانی بودند که میتوانستند تحت لوای شاهنشاهی ساسانی، آزادانه دین خورد را پرستش کنند[نیازمند منبع]. دو شهر، بیشاپور و نیشاپور از روی او نامگذاری شدهاند. او خصوصاً مانویگری را مورد لطف خود قرار داد و از مانی (که یکی از کتابهایش، شاپورگان را به او هدیه کرده) محافظت کرد و بسیاری از مبلغین مانویگری را به خارج از مرزهای ایران فرستاد[نیازمند منبع]. او همچنین با یک خاخام بابلی به نام ساموئل دوستی برقرار کرد.این دوستی برای جامعه یهودیان پرسود بود و به آنها مهلتی داد که وضع قوانین طاقتفرسا علیه آنها را به تعویق انداخت[نیازمند منبع]. شاهان بعدی سیاست تحمل دینی شاپور را لغو کردند. بهرام اول تحت فشار مغهای زرتشتی و تأثیرگذاریهای موبدموبدان، کرتیر، مانی را کشت و هواخواهان او را مورد آزار و اذیت قرار داد بهرام دوم، همانند پدرش، تحت تأثیر خواستههای موبدان زرتشتی بود. در حیت پادشاهی او، پایتخت ساسانیان، تیسپون، مورد چپاول رومیها، تحت امپراتوری Carus قرار گرفت و بخشهای عمدهٔ از ارمنستان، پس از نیمقرن استیلای ایرانیان بر آن، به Diocletian واگذار شد.
نرسه، جانشین بهرام سوم (که مدت کوتاهی در سال ۲۹۳ فرمان راند)، جنگ دیگری را علیه رومیها به راه انداخت. پس از موفقیتهای اولیه علیه امپراتور Galerius در Euphrates در سال ۲۹۶، نرسه محتمل شکست بزرگی شد . Galerius نیروهای خود را احتمالاً در بهار ۲۹۸، با دستهای جمعآوریشده از زمینهای اجارهای دانوبی امپراتوری، تقویت کرد. نرسه از ارمنستان و میانرودان آن طرفتر نرفت، که به Galerius اجازه داد تا در ۲۹۸ تعرضی را در شمال میانرودان از طریق ارمنستان انجام دهد. نرسه به ارمنستان عقبنشینی کرد تا با نیروهای Galerius بجنگد، که عواملی به ضرر او بود، زمینهای پر از پستی و بلندی ارمنستان به نفع پیادهنظام روم بود، اما نه به نفع سوارهنظام ساسانی. کمکهای محلی به Galerius او را قادر ساختند تا بتواند نیروهای ایرانی را غافلگیر کند و در دو نبرد پیاپی، Galerius بر نرسه پیروز شد.
در حین دومین جنگ، نیروهای رومی کمپ نرسه، خزانه او، حرمسرای او و همسرش را محاصره کردند. Galerius به سمت Media و Adiabene پیشروی کرد و پیروزیهای پیاپیای بهدست آورد، که مهمترین آنها در نزدیکی Erzurum بود، قبل از اول اکتبر ۲۹۸ امنیت را درNisibis برقرار کرد. از Tigris به طرف پیین رفت، تیسپون را گرفت.
نرسه قبلاً یک سفیر برای Galerius فرستاده بود تا درخواست کند فرزندان و همسرانش برگردند. گفتگو برای صلح در بهار ۲۹۹ آغاز شد، که هم Diocletian و هم Galerius عهدهدار آن شدند.
شرایط صلح سنگین بودند: ایران قلمروهایی به روم تسلیم میکرد، به طوری که Tigris مرز بین دو امپراتوری میشد. مفاد دیگری هم نوشته شده بود مبنی بر اینکه ارمنستان به روم برگردد و دژ Ziatha هم مرز آن باشد. ایبری قفقاز تحت یک گماشتهٔ رومی، به روم وفادار بماند، Nisibis که حالا تحت فرمان روم بود، تبدیل به تنها آبگذر برای تجارت بین ایران و روم شود، و روم که کنترل پنج ساتراپی بین Tigris و ارمنستان را به دست میگرفت: Ingilene, Sophanene (Sophene), Arzanene (Aghdznik), Corduene, and Zabdicene (در نزدیکی ترکیه امروزی). ساسانیها پنج استان غربی Tigris را واگذار کردند و موافقت کردند که در امورات ارمنستان و گرجستان مداخله نکنند. در پیامد این شکست، نرسه تخت را تسلیم کرد و یک سال بعد از دنیا رفت و تخت ساسانی را برای پسرش، هرمز دوم بر جای گذاشت. آشوب در سرتاسر کشور برپا گشت، و در هنگامی که هرمز شورشهایی را در سیستان و کوشان سرکوب میکرد، او در کنترل اشرافزادگان ناتوان بو و در نهایت در سال ۳۰۹ توسط Bedouins در یک مسافرت شکارچیگری به قتل رسید.
پس از مرگ هرمز، عربها از سوی شمال آغاز به ویرانگری و به تاراج بردن شهرهای شرقی امپراتوری کردند، حتی به استان فارس هم حمله کردند که زادگاه شاهان ساسانی بود. در همین اوقات، اشرافیان ایرانی فرزند ارشد هرمز دوم را کشتند، دومین فرزند او را کور کردند و سومین را به زندان افکندند (که بعدها به قلمرو رومیها پناهنده شد). تخت پادشاهی برای شاپور دوم رزرو شد. شاپور دوم فرزند هنوز-زاده۰نشدهٔ یکی از زنهای هرمز دوم بود که «در رحم» مادر خود تاجگذاری کرد: تاج پادشاهی بر روی شکم مادرش گذارده شد. در حین جوانی او، مادرش و اشرافزادگان کشور را اداره میکردند. پیرو پا به سن گذاشتن شاپور دوم، او قدرت را به طور ظاهری در دست گرفت و خیلی زود ثابت کرد که یک حاکم فعال و کارا است.
شاپور دوم در ابتدا ارتش کوچک اما منظم و کارآزمودهٔ خود را به طرف جنوب برای مبارزه با اعراب برد، که آنها را شکست داد، امنیت را در نواحی جنوبی امپراتوری برقرار کرد. او سپس شروع به اولین لشگرکشی خود علیه روم در غرب کرد، که در آنجا نیروهای ایرانی یک سری جنگها را بردند، اما در تصاحب قلمرو ناتوان بودند، چرا که محاصرههای مکرر شهر حساس و مرزی Nisibis با شکست مواجه میشد و روم در بازپسگیری شهرهای Singara و Amida که به دست ایرانیها افتاده بودند هم موفق بود.
این لشگرکشیها با حملات ناگهانی قبایل بیابانگرد در مرزهای شرقی امپراتوری متوقف شدند، که Transoxiana را تهدید میکرد، ناحیهای بسیار حیاتی از نظر استراتژیکی برای کنترل کردن جاده سیلک. از این رو شاپور در شرق به طرف Transoxiana رفت تا با قبایل بیابانگرد شرقی روبرو شود، که فرماندهان محلی او اجازه یافتند تا یورشهای گرفتارکنندهای را بر رومیها وارد کنند. او قبایل آسیای مرکزی را در هم شکست، و آن ناحیه را به عنوان یک استان جدید به کشور ضمیمه کرد. او سپس سرزمینی را تصاحب کرد که امروزه به نام افغانستان شناخته میشود.
به دنبال این پیروزی، گسترش فرهنگی هم نائل شد و هنر ساسانی در ترکستان نفوذ کرد، تا به چین هم رسید. شاپور در کنار پادشاه بیابانگردها، Grumbates، شروع ه دومین لشگرکشی خود بر ضد رومیها در ۳۵۹ کرد و خیای زود موفق شد Singara و Amida را دوباره تصاحب کند. امپراتور روم Julian، در پاسخ، تا عمق قلمروهای ایران پیش رفت و نیروهای شاپور را در تیسفون شکست داد. با این حال او در گرفتن پایتخت ایران ناتوان بود، و وقتی که سعی میکرد تا به قلمروهای روم عقبنشینی کند، به قتل رسید. جانشین او Jovian، در ساخل کنار Tigris به دام افتاد، و مجبور شد تمام استانهایی که ایرانیها در ۲۹۸ به روم واگذار کرده بودند را پس دهد، همینطور Nisibis و Singara هم به ایران واگذار کرد، تا در مقابل بتواند ارتشش را از ایران بیرون ببرد.
شاپور دوم یم سیاست دینی بیرحمانه را پی گرفت. در طی دوران پادشاهی او، جمعآوری اوستا، متون مقدس زرتشتی، به اتمام رسید، مرتدها و از دین برگشتهها مجازات شدند و مسیحیان هم مورد آزاد و اذیت قرار گرفتند. آزار و اذیت مسیحیان واکنشی بود به مسیحیسازی امپراتور روم توسط کنستانتین بزرگ. شاپور دوم، همانند شاپور اول، با یهودیها با دوستی رفتار کرد، که در دوره او در آزادی نسبی زندگی میکردند و از امتیازات فراوانی هم برخوردار بودند (Raba را هم ببینید). در هنگام مرگ شاپور، امپراتوری ایران از همیشه قویتر بود، با دشمنان شرقی در صلح و آرامش بود و ارمنستان هم تحت کنترل ایران قرار داشت.
از مرگ شاپور دوم تا تاجگذاری نخستین قباد اول، یک دوره عمدتاً همراه با صلح و آرامش بین ایران و روم برقرار بود (که در این هنگام به دن بخش روم شرقی و امپراتوری بیزانس تقسیم شده بود). تنها دو جنگ کوچک بین آنها در گرفت که اولی طی سالهای ۴۲۱ تا ۴۲۲ و دومی هم در سال ۴۴۰ بود. در تمام این دوره، سیاست دینی ساسانیان از یک پادشاه به پادشاه دیگر به طور قابل توجهی تغییر میکرد. باوجود یک سری حاکمان ضعیف، سیستم اداری که در دوران شاپور دوم مقرر شده بود، پابرجا باقی ماند و امپراتوری به شکل رضایتبخشی عمل میکرد.
پس از اینکه شاپور دوم در سال ۳۷۹ از دنیا رفت، او یک امپراتوری قدرمتند را برای نابرادری خود اردشیر دوم (۳۷۹-۳۸۳ پسر بهران کوشانی) و همینطور پسر خود شاپور سوم (۳۸۳-۳۸۸) برجا گذاشت، که هیچکدام از آنها استعداد نیای خود را نشان ندادند. اردشیر دو که به عنوان نابرادری پادشاه رشد کرده بود، نتوانست جانشین برادر خود شود و شاپور سوم که یک شخصیت اندوهگین بود تا بتواند به چیزی برسد. بهرام چهارم (۳۸۸-۳۹۹) هرچند که مثل پدرش ناتوان نبود، هنوز در بدست آوردن یک افتخار بزرگ برای امپراتوری ناتوان بود. در طی این دوره، ارمنستان طی یک موافقتنامهای بین ایران و روم تقسیم شد. ساسانیها حکمرانی خود بر ارمنستان بزرگ را بازیافتند و امپراتوری بیزانس یک بخش کوچک از ارمنستان غربی را در دست داشت.
یزدگرد اول (۳۹۹-۴۲۱)، پسر بهرام چهارم، اغلب با کنستانتین اول، امپراتور روم مقایسه میشود. همانند او، هم به صورت فیزیکی و هم از نظر دیپلماسی قدرتمند بود. یزدگر اول همانند همتای رومی خود، فرصتطلب بود. او مانند کنستانتین بزرگ، سیاست مصالحه دینی را در پیش گرفت آزادی برای رشد اقلیتهای مذهبی را فراهم کرد. آزار و اذیت مسیحیان را متوقف کرد و حتی اشراف و موبدان که به آزار آنها میپرداختند را مجازات کرد. پادشاهی او یک دوره نسبتاً صلحآمیز بود. او صلحی پابرجا با رومیها برقرار کرد و حتی Theodosius II (۴۰۸-۴۵۰) را هم به عنوان مباشر خود قبول کرد. او همچنین با یک شاهزاده یهودی ازدواج کرد که برای او پسری به نام نرسی به دنیا آورد.
جانشین یزدگرد اول، پسر او، بهرام پنجم (۴۲۱-۴۳۸) بود، یکی از شناختهشدهترین شاهان ساسانی که قهرمان بسیاری از افسانهها در ادبیات فارسی است. این افسانهها حتی پس از نابودی شاهنشاهی ساسانی توسط اعراب هم پایدار ماندند. بهرام پنجم، که عمدتاً با نام بهرام گور شناخته میشود، پس از مرگ ناگهانی یزدگرد اول (یا ترور او)، به رغم مخالفتهای اشراف و با کمک al-Mundhir، سلطان اعرابی al-Hirah تاج پادشاهی را تصاحب کرد. مادر بهرام پنجم Soshandukht بود، دختر Exilarch یهودی. در ۴۲۷، او در شرق با قبایل بیابانگرد هپتالیان مبارزه کرد و آنها را درهم شکست و نفوذ خود را تا آسیای میانه گسترش داد که در آنجا تصویر او برای قرنها بر روی سکهّای بخارا (در ازبکستان امروزی) نقش بسته بود. بهرام پنجم پشاه دستنشانده ایران در ارمنستان را برکنار کرد و آنجا را به یکی از استانهای ایران تبدیل کرد.
بهرام پنجم در سنت و فرهنگ ایرانی یک سوگلی تمامعیار است، که داستانهای زیادی از دلاوری و زیبایی او روایت میشود، از پیروزیهای او بر رومیها، مردمان ترک، هندیها و آفریقاییها و ماجراهایی او در شکار و عشق. او همچنین بهرام گور هم خوانده میشود. واژه گور به معنای گور خر است که به دلیل علاقه او به شکار و به خصوص به شکار گور خر بر او نهاده شده است. او نماد شاهی در اوج دوران شکوفایی است. او تاج شاهی رادر رقابت با برادرش تصاحب کرد و با دشمنان خارجی هم مبارزه کرد، اما عمدتاً خودش را با شکار و عشقبازی با همسران مشهورش سرگرم نگه میداشت. او رونق و رفاه شاهانه را مجسم کرد. در این دوران، بهترین آثار از ادبیات ساسانی نوشته شدند، قطعات سرشناسی از موسیقی ساسانی تنظیم و ساخته شدند و ورزشهای همانند چوگان تبدیل به سرگرمی شاهانه شدند، سنتی که تا به امروز هم در بسیاری از نظامهای پادشاهی حفظ شده است.
یزدگرد دوم (۴۳۸-۴۵۷) پسر بهرام گور، تنها یک پادشاه متعادل بود، اما برخلاف یزدگرد اول، یک سیاست ظالمانه در برابر اقلیتهای مذهبی در پیش گرفت، خصوصاً برای مسیحیان.
در ابتدای سلطنت او، یزدگرد دوم ارتشی متشکل از ملیتهای گوناگون را جمعآوری کرد، که شمامل متحدان هندی هم میشود، و در سال ۴۴۱ به امپراتوری روم شرقی حمله کرد، اما خیلی زود پس از یک جنگ کوتاه، مجدداً صلح و آرامش برقرار شد. او سپس در سال ۴۴۳ نیروهای خود را در نیشاپور جمع کرد و یک لشگرکشی طولانی علیه Kidarites را ترتیب داد. در نهایت، پس از تعدادی جنگ، او Kidarites را شکست داد و در سال ۴۵۰ آنها را به آنسوی رود آمودریا راند.
در طی لشگرکشی یزدگرد دوم به غرب، به مسیحیانی که در لشکرش بودند مشکوک شد و آنها را از حکومت و ارتش اخراج کرد. او سپس مسیحیان را مورد آزار و اذیت قرار داد و تا حد کمتری هم همین کار را در مقابل یهودیان انجام داد. به منظور دوباره زرتشتیسازی ارمنستان، او شورشی از طرف مسیحیان ارمنستان در ۴۵۱ در نبردی به نام Battle of Vartanantz را سرکوب کرد. با این حال، ارمنیها، عمدتاً مسیحی باقی ماندند. در سالهای بعدی سلطنت او، او مجدداً با Kidarites وارد نزاع شد تا اینکه در سال ۴۵۷ از دنیا رفت. هرمز سوم (۴۵۷-۴۵۹) فرزند جوانتر یزدگرد دوم، به تخت شاهنشاهی نشست. در طی دوران کوتاه شاهی او، او مرتباً با برادر بزرگتر خود پیروز اول جنگید، که پیروز ار حمایت اشرافزادگان هم برخوردار بود، و همینطور در باختر هم با هپتالیان جنگید. او در سال ۴۵۹ توسط برادرش پیروز کشته شد.
در ابتدای قرن پنجم، هپتالیان (هونهای سفید)، به همراه دیگر گروههای بیابانگرد به ایران حمله کردند. در ابتدا، بهرام پنجم و بزدگرد بوم شکستهای قاطعانهای بر آنها وارد کردند و آنها را به سوی شرق راندند. هونها در انتهای قرن پنجام برگشتند و پیروز (۴۵۷-۴۸۴) را در سال ۴۸۳ شکست دادند. به دنبال این پیروزی، هونها به مدت دو سال به بخشهای شرقی ایران حمله میکردند و آنجا را مورد تاخت و تاز و تاراج قرار میدادند. آنها تا چند سال پس از آن، خراجهای سنگینی دریافت میکردند.
این حملات بیثباتی و هرج و مرج را برای شاهنشاهی به دنبال داشت. پیروز اول مجدداً سعی کرد تا هپتالیان را بیرون براند، اما در راه هرات، او و ارتشش توسط هونها در صحرا به دام افتادند. پیروز اول کشته شد و ارتش او معدوم شد. پس از این پیروزی، هپتالیان تا شهر هرات پیش رفتند، و امپراتوری را در هرج و مرج و بینظمی قرار دادند. در نهایت، یک اشرافزادی ایرانی از خاندان کهن کارن، به نام زرمهر (یا سوخرا) تا حدودی نظم را برقرار کرد. او بلاش، یکی از برادران پیروز اول را شوراند تا به تخت پادشاهی بنشیند، هرچند که تهدید هونها تا زمان سلطنت خسرو اول هم پابرجا ماند. بلاش (۴۸۴-۴۸۸) یک پادشاه ملایم و گشادهدست بود، او به مسیحیات امتیازاتی داد؛ با این حال، او کاری برای مقابله با دشمنان امپراتوری انجام نداد، خصوصاً در قبال هونهای سفید. بلاش، پس از چهار سال سلطنت، کور و معزول شد (گفته میشود بزرگان کشور این کار را با او کردند)، و برادرزاده او قباد اول بر تخت نشست.
قباد اول (۴۸۸-۵۳۱) پادشاهی نیرومند و اصلاحگر بود. قباد اول از فرقهای که توسط مزدک، فرزند بامداد بنیان نهاده شده بود حمایت کرد. مزدک خواستار آن بود که ثروتمند باید ثروت و ههسران خود را با فقرا تقسیم کند. نیت قباد ظاهراً این بود که با اتخاذ کردن آموزههای مزدک، نفوذ و تأثیر بزرگان و آریستوکراسی رو به رشد را در هم بشکند. این اصلاحات باعث شد تا او مخلوع و در «قلعه فراموشی» در Susa به زندان افکنده شود، و برادر کوچکتر او جاماسپ (زاماسپ) در سال ۴۹۶ به قدرت رسید. قباد اول، با این حال، در سال ۴۹۸ گریخت و پادشاه هونهای سفید به او پناه داد.
جاماسپ (۴۹۶-۴۹۸) پیرو برکناری قباد اول توسط اشراف، به تخت شاهنشاهی ساسانی نشست. جاماسپ شاهی خوب و مهربان بود، او مالیاتها را به منظور کمکحال کشاورزان و فقرا کاهش داد. او همچنین به دین زرتشتی اصلی وفادار بود، همان چیزی که قباد اول با تغییر جهت و سرپیچی از آن باعث شده بود تخت و آزادی خود را در ازای آن از دست بدهد. پادشاهی او خیلی زود به اتمام رسید؛ قباد اول، به عنوان رهبر ارتش بزرگی که پادشاه هپتالیان به او داده بود، به پایخت برگشت. جاماست از تخت سلطنت کنارهگیری کرد و تخت را به برادرش داد. پس از روی کار آمدن مجدداً قباد اول، هیچ ذکر دیگری از جاماسپ به میان نیادمده است، اما باور رایج بر این است که برادرش با او رفتار مساعدی داشته است.
دوره دوم شکوفایی عصر ساسانی پس از دومین پادشاهی قباد اول شروع میشود. قباد اول با پشتیبانی هپتالیان، یک لشگرکشی علیه رومیها آغاز کرد. در سال ۵۰۲، او Theodosiopolis در ارمنستان را گرفت، اما خیلی زود آن را از دست داد. در سال ۵۰۳، Amida در Tigris را گرفت. در سال ۵۰۴، هونهای غربی از طرف قفقاز به طرف ارمنستان هجوم بردند که باعث یک آتشبس موقت، آمیدا مجدداً تحت کنترل روم درآمد و معاهده صلح هم در سال ۵۰۶ درگرفت. قباد در سال ۵۲۱/۵۲ کنترل Lazica را از دست داد، که حکمرانان آن از آن پس با رومیها وفادار بودند؛ در سال ۵۲۴/۵۲۵ تلاش مشابهی هم از طرف Iberian درگرفت که باعث درگرفتن جنگی بین ایران و روم شد.
در سال ۵۲۷، رومیها Nisibis را مورد تاخت و تاز قرار دادند که دفع شد و تلاشهای رومیها برای تقویت کردن مواضع خود در نزدیکی مرز دو کشور هم خنثی شد. در سال ۵۳۰، قباد لشکر تحت فرماندهی Firouz the Mirranes را برای حمله به دارا، شهر مرزی مهم رومی ارسال کرد. این ارتش به مصاف سردار رومی، Belisarius رفت، و هرچند از نظر تعداد بیشتر بودند، در جنگ دارا شکست خورد. در همان سال، ارتش دومی از ایران تحت کنترل Mihr-Mihroe در Satala توسط نیروهای رومی تحت کنترل Sittas و Dorotheus شکست خورد، اما در سال ۵۳۱، ارتشی از ایران که توسط دستهای از لخمیها به فرماندهی Al-Mundhir III همراهی میشد، Belisarius را در Battle of Callinicum شکست دادند، و در سال ۵۳۲، یک معاهده صلح «ابدی» منعقد شد. هر چند که قباد نمیتوانست خودش را از زیر یوغ هپتالیان خلاص کند، موفق شد نظم را در مرزهای داخلی برقرار کند و در برابر روم شرقی نیز با موفقیت کلی جنگید. چندین شهر را هم به وجود آورد که برخی از آنها نام خود را از روی نام قباد گرفتهاند، و همینطور قباد شروع به سامان دادن به مالیاتها و اداره داخلی کشور کرد.
پس از قباد اول، فرزند او، خسرو اول، که به او «خسرو انوشیروان» یا «انوشهروان» (به معنی دارنده روح جاویدان) هم میگویند، بر ایران فرمان راند (۵۳۱-۵۷۹). او مشهورترین و نامدارترین شاه ساسانی است. خسرو اول برای اصلاحاتش در بدنه حکومتی قدیمی ساسانیان شهرت دارد. او یک سیستم معقول برای مالیاتگیری معرفی کرد که بر طبق بررسی مالکان زمیندار بود، که از دوره پدرش شروع شده بود. او سعی کرد از هر جهت رفاه و درآمد شاهنشاهیاش را بهبود دهد. اربابان فئودالی سابق، تجهیزات نظامی خودشان را XXX کردند، همینطور، هواخوان و پیشخدمتهای خود را. خسرو اول یک نیروی جدید از دهکانها (دهقانها) یا «ملازمها» درست کرد، که توسط دولت مرکزی و اشرافزادگان تجهیز میشد و حقوق آن پرداخت میشد، این کار باعث شد تا ارتش و اشراف بیشتر به دولت مرکزی نزدیک شوند تا به اربابان محلی.
امپراتور Justinian I (۵۲۷-۵۶۵) به خسرو 440,000 قطعه طلا پرداخت کرد که بخشی از همان معاهده صلح ابدی سال ۵۳۲ بود. در سال ۵۴۰، خسرو معاهده را شکست و به سوریه حمله کرد، Antioch را تاراج کرد و مبالغ بزرگی پول از چند شهر اخاذی کرد. موفقیتهای دیگری هم برای او پدید آمد: در سال ۵۴۱ Lazica از ایران شکست خورد، و در سال ۵۴۲ یکی از یورشهای رومیها به ارمنستان در Anglon با شکست همراه شد. یک آتشبس موقت پنج ساله که در سال ۵۴۵ منعقد شده بود در سال ۵۴۷ شکسته شد، وقتی که Lazica مجدداً جانب خود را تغییر داد و در نهایت با کمک بیزانسیها گاریسون ایرانی خود را بیرون کرد؛ جنگ ادامه یافت اما محدود به Lazica ماند، در نهایت با بسته شدن معاهده صلحی در سال ۵۶۲، Lazica همچنان در دست رومیها باقی ماند.
در سال ۵۶۵ Justinian I درگذشت و Justin II (۵۶۵-۵۷۸) جانشین او شد، که تصمیم گرفت تا کمکهای مالی به سردمداران عرب را متوقف کند تا آنها را از تاخت و تاز به ممالک روم در سوریه باز دارد. یک سال قبل از آن، فرماندار ساسانی ارمنستان، از خانواده سورن، یک معبد آتش در Dvin در نزدیکی ایروان امروزی بنیان نهاد، و یک ی از اعضای بانفوذ خانواده Mamikonian را اعدام کرد، که این اعدام موجب یک شورش شد که در اثنای آن فرماندار ایرانی و پاسداران او در سال ۵۷۱ کشته شدند، و شورشیان هم به Iberia گریختند. Justin II از شورش ارمنیها استفاده کرد و وجه پرداختی سالانه خود به خسرو انوشیروان را برای دفاع از معبرهای قفقاز متوقف کرد.
ارمنیها به عنوان متحدین مورد استقبال قرار گرفتند، و ارتشی هم به قلمرو ساسانی ارسال شد که Nisibis را در سال ۵۷۳ محاصره کرد. با این حال، اختلاف و عدم توافق در بین سرداران بیزانسی نه تنها باعث ناکام ماندن محاصره شد، بلکه باعث شد خود آنها هم در شهر دارا محاصره شوند، که این شهر توسط ایرانیها گرفته شد و سپس آنها سوریه را نابود کردند، که باعث شد Justin II قبول کند که مبلغی به صورت سالانه در عوض یک آتشبس پنجساله در مرز Mesopotamian به ایران بدهد، هرچند که جنگ در نواحی دیگر همچنان ادامه یافت. در سال ۵۷۶، خسرو انوشیروان آخرین لشگرکشی خود را انجام داد، یورشی به آناتولی که باعث به تاراج بردن Sebasteia و Melitene شد، اما با مصیبت و فاجعه پایان یافت: در بیرون از Melitene شکست خرد، ایرانیها در حین عبور از Euphrates در زیر حملات بیزانسیها، تلفات سنگینی دادند. بیزانسیها با استفاده از نابسامانی تا عمق قلمروهای خسرو انوشیروان پیشروی کردند، حتی نیروهای آبخاکی را در آنسوی دریای خزر هم تدارک دیدند. خسرو به دنبال عقد قرارداد صلح افتاد، اما پس از یک پیروزی در سال ۵۷۷ در ارمنستان توسط سردارش Tamkhosrau، تصمیم گرفت تا جنگ را ادامه دهد، و به این ترتیب جنگ در Mesopotamia ادامه یافت. شورش ارمنیها با عفو عمومی پایان یافت، که باعث شد ارمنستان به امپراتوری ساسانی برگردد.
در سال ۵۷۰، Ma 'd-Karib، برادرناتنی شاه یمن، درخواست پادرمیانی از خسرو درخواست کرد. خسرو یک ناوگان و یک ارتش کوچک تحت فرماندهی Vahriz به منطقهای در زندیکی Aden امروزی فرستاد، و آنها به طرف پایتخت San'a'l راهپیمایی کردند، که به تصاحب آنها درآمد. Saif پسر Mard-Karib که در یورش هم شرکت کرده بود، در مدت زمانی میان دوره ۵۷۵ و ۵۷۷ شاه شد. در نتیجه، ساسانیان قادر بودند تا مقری را در عربستان جنوبی برپا کنند تا بتوانند تجارت دریایی با شرق را اداره کنند. بعدها، عربستان جنوبی از اطلاعت از ساسانیان چشمپوشی کرد و یک لشگرکشی دیگر در سال ۵۹۸ از طرف ایران اتفاق افتاد که با موفقیت عربستان جنوبی را به عنوان یک استان جدید به شاهنشاهی ساسانی ضمیمه کرد، که تا دوران اغتشاش پس از خسروپرویز پابرجا بود.
شاهنشاهی خسرو انوشیروان شاهد خیزش دهقانان (اربابان روستایی) بود، اشراف زمیندار خردهپا که بعدها ستون فقرات اداری استانی ساسانیان و سیستم جمعآوری مالیات آنان را تشکیل دادند. خسرو اول، آبادگری بزرگ بود، پایتخت خود را بهسازی و آذین کرد، شهرهای جدیدی بنیان نهاد، و ساختمانهای جدیدی ساخت. او کانالها را بازسازی کرد و زمینهایی که در جنگها نابود شده بودند را مجدداً آباد کرد. دژهای مستحکمی در گردنهها و معبرها سات و قبایلی مطیع را در شهرهای مرزی که به دقت انتخاب شده بودند، اسکان داد تا پاسدار هجوم بیگانگان باشند. او نسبت به همه ادیان مصاحله داشت، هرچند که او آیین زرتشیتی را آیین رسمی دولت ساخته بود و وقتی هم که یکی از فرزندانش مسیحی شد، به خود نگرفت.
پس از انوشیروان، هرمز چهارم (۵۷۹-۵۹۰) بر تخت نشست. جنگ با بیزانس همچنان شدیدتر میشد، اما فاقد نتیجه قطعی بود، تا اینکه هرمز، سردار خود بهرام چوبین را برکنار و تحقیر کرد، که باعث شورش او در سال ۵۸۹ شد. سال بعد، هرمز توسط یک کودتای کاخی سرنگون شد و پسرش خسرو دوم (خسروپرویز، شاهنشاهی از ۵۹۰ تا ۶۲۸) بر تخت نشست. با این حال، این تغییر در تخت شاهی بهرام چوبین را آرام نکرد، او با خسرو جنگ کرد و او را شکست داد. خسرو مجبور شد تا به قلمرو بیزانس بگریزد، و بهرام چوبین تخت شاهنشاهی ساسانی را قصب کرد. خسرو از امپراتور روم Maurice (۵۸۲-۶۰۲) درخواست کمک در برابر بهرام را کرد، به او پیشنهاد واگذار کردن قفقاز غربی به بیزانس را داد. برای تقویت کردن این وفاداری، خسرو با دختر Maurice، مریم ازدواج کرد. ارتش جدید ایرانی-بیزانسی تحت فرمان خسرو و سرداران بیزانسی، نرسه و John Mystacon، علیه بهرام شورش کرد، او را در سال ۵۹۱ در جنگ Blarathon شکست داد. وقتی که خسرو به دنبال این پیروزی مجدداً بر تخت نشست، به قول خود وفا کرد و کنترل ارمنستان غربی و Caucasian Iberia را به بیزانس داد. موافقتنامه صحل جدید به دو امپراتوری اجازه داد تا نظامیگری خود را در جایهای دیگری دنبال کنند. خسرو قلمرو امپراتوری ساسانی را در مرزهای شرقی گسترش داد و Maurice هم کنترل بیزانس بر روی بالکان را پس گرفت.
در سال ۶۰۲، Maurice توسط فوکاس (۶۰۲-۶۱۰) سرنگون و کشته شد. خوسرو به خونخواهی ناجی خود برخاست و به قتل او را بهانه کرد و یک حمله جدید علیه بیزانس ترتیب داد. در همان دران یک جنگ داخلی در امپراتوری بیزانس درگرفته بود که به کمک خسرو شتافت و خسرو با مقاومت اندکی روبرو شد. سرداران خسرو به شکل سامانمندی شهرهای مرزی بسیار تقویتشدهٔ بیزانسی، Mesopotamia و Armenia را مغلوب کردند، تخم یک تهاجم بیسابقه را ریختند. ایرانیها در سال ۶۱۱ سوریه را اشغال کردند و انطاکیه را گرفتند.
در سال ۶۱۳، در خارج از انطاکیه، سرداران ایرانی، شهربراز و شاهین، یک ضدحمله سترگ که توسط شخص هراکلیوس، امپراتور روم رهبری میشد را شکست دادند. پس از آن، پیشروی ایرانیها بیوقفه ادامه یافت. اورشلیم در سال ۶۱۴ سقوط کرد و چلیپای مقدس به دست ایرانیها افتاد، شیئی که از نظر رومیهای مسیحی، مقدستر از آن در دنیا وجود نداشت. اسکندریه در سال ۶۱۹ سقوط کرد، و باقیمانده مصر هم در سال ۶۲۱ به دست ساسانیان افتاد. رویای ساسانیان مبنی بر بازگرداندن مرزهای ایران به دوران هخامنشیان تقریباً برآورده شده بود، در حالیکه امپراتوری بیزانس در آستانه فروپاشی بود. این اوج گسترش قلمرو ایران همراه بود با شکوفایی تمدن ایرانی در زمینه هنر ایرانی، موسیقی ایرانی و معماری ایرانی.
لشگرکشیهای خسرو پرویز هرچند که در وهله اول موفق به نظر میرسیدند، در واقع باعث فرسودهشدن ارتش ایران و تهی شدن خزانه و گنجینه ایران شدند. خسروپرویز در تلاشی برای بازسازی خزینه ملی، مالیاتها را بالا برد. در نتیجه، هراکلیوس (۶۱۰-۶۴۱) فرصت غنیمت شمرده و تمامی منابع باقیمانده امپراتوری خراب و ویرانشدهٔ خود را جمع کرد، ارتشش را سازماندهی کرد و یک ضدحمله جالب توجه را تدارک دید. در بین سالهای ۶۲۲ تا ۶۲۷، او در آناتولیه و قفقاز علیه ایرانیها لشگرکشی کرد، در یک رشته از جنگها در برابر ایرانیها که تحت فرماندهی خسرو، شهربراز، شاهین و شهرپلاکان بودند، به پیروزی رسید، معبد بزرگ زرتشتیان در گنزک را به تارج برد و با خزرها و خاقانات غربی ترک هم همپیمان شد.
در سال ۶۲۶، قسقنطنیه، به محاصره نیروهای اسلاوها و آوارها درآمد که توسط ارتش ایران تحت فرماندهی شهربراز واقع در آنسوی Bosphorus پشتیبانی میشد، اما ناوگان بیزانس، از تمامی تلاشها برای فری کردن ایرانیها در آن سوی تنگه جلوگیری کرد و در نهایت محاصره با شکست پایان یافت و امپراتوری روم از فروپاشی نجات یافت. در سال ۶۲۷-۶۸، هراکلیوس یک لشگرکشی زمستانی به میانرودان انجام داد و با وجود عزیمت کردن همپیمانان خزر خود، ارتش ایران تحت رهبری Rhahzadh را در جنگ Nineveh شکست داد. سپس به طرف پایین تیگریس راهپیمایی کرد، آنجا را ویران کرد و کاخ خسرو در دستگرد را تاراج کرد. با تخریب کردن پلی بر کانال نهروان به او اجازه حمله به تیسپون داده نشد، او پیش از صرف نظر کردن از Diyala در شمال غربی ایران، تاخت و تازهای دیگری هم انجام داد.
تأثیر پیروزیهای هراکلیوس، ویران شدن ثروتمندترین قلروهای ساسانیان، و تخریب شرمسارانه اهداف مهم و جالب توجه مثل گنزک و دستگرد، به طرز چشمگیری به شرافت خسرو و پشتیبانی اشراف ایرانی از او آسیب زد. در اوایل سال ۶۲۸، خسرو توسط فرزندش قباد دوم (۶۲۸) سرنگون و کشته شد. قباد دوم بالافاصله پایان جنگ را اعلام کرد، با پس دادن تمامی قلمروهای گرفته شده از روم موافقت کرد. در سال ۶۲۹، هراکلیوس چلیپای راستین را با برگذاری یک آیین شکوهمندانه به اورشلیم برگرداند. قباد در عرض چند ماه کشته شد، به دنبال آن جنگ داخلی و هرج و مرج ایران را فرا گرفت. در طی یک دوره چهارساله و جلوس کردن پنج پادشاه پیاپی، از جمله دو دختر خسرو دوم و سپهبد شهربراز، شاهنشاهی ساسانی به طرز قابل توجهی ضعیف شد. قدرت دولت مرکزی به سردارهای ارتش واگذار شد. چندین سال طول میکشید تا یک پادشاه قدرتمند از دل یکسری کودتاها سربرآورد، و ساسانیان هیچگاه مجال این را نیافتند که کاملاً نیروی خود را بازیابند.
در بهار ۶۳۲، یزدگرد سوم، یکی از نوههای خسرو نخست، که مخفیانه در استخر زندگی میکرد، به تخت شاهنشاهی نشست. در همان سال، نخستین قبیلههای مهاجم عرب، که حالا تحت پرچم اسلام با هم متحد شده بودند، به قلروهای ساسانی رسیدند. بر طبق گفته ی Howard-Johnston، سالها جنگ و خونریزی هم ایرانیها و هم بیزانسیها را ضعیف و فرسوده کرده بود. ساسانیان علاوه بر آن بر اثر زوال اقتصادی، مالیاتستانی سنگین از مردم، آشوب دینی، طبقهبندی اجتماعی سختگیرانه، قدرتگیری فزاینده زمینداران ایالتی، و سرنگوری پیدرپی شاهان، حتی ضعیفتر از پیش شدند، که باعث تسهیل شدن تسخیر ایران توسط اعراب شد.
ساسانیان هرگز یک مقاوت تأثیرگذار علیه فشاری که ارتشهای اولیه اعراب ایجاد کرده بودند، از خود نشان ندادند. یزدگرد که یک پسربچه بود و کاملاً تخت لوای مشاورین قرار داشت و توانایی این را نداشت که یک کشور پهناور که به پادشاهیهای فئودالی کوچک تجزیه شده بود را متحد کند، با وجود این حقیقت که بیزانسیها که تحت فشارهای مشابه از سوی اعراب بودند، دیگر تهدیدی محسوب نمیشدند. فرماندهٔ، خلیفه ابوبکر، خالد ابن ولید، عراق را در طی چندین جنگ برقآسا تسخیر کرد. او که در سال ۶۳۴ به جبهه سوریه برای جنگ علیه بیزانسیها رفته بود، جانشینش او را به هنگام نیاز یاری نکرد و مسلمانان در جنگ پل در سال ۶۳۴ شکست خوردند، که با پیروزی ساسانیان به پایان رسید. با این حال، تهدید اعراب متوقف نشد و کمی بعد ارتشهای منضبط خالد بن ولید مجدداً سربرآوردند. خالد بن ولید یکی از صحابههای محمد، پیامبر اسلام و فرمانده ارتش اعراب بود.
در سال ۶۳۷، یکی از ارتشهای مسلمانان تحت فرماندهی خلیفه عمر بن خطاب یکی از ارتشهای بزرگ ایرانیان تحت فرماندهی سرلشگر رستم فرخزاد را در دشتهای القادسیه شکست داد و به سوی تیسپون پیشروی کرد، خود تیسپون پس از یک محاصره طولانیمدت سقوط کرد و به دست اعراب افتاد. یزدگرد از تیسپون به طرف شرق رفت، و عمده گنجینههای بزرگ شاهنشاهی خود را در تیسپون جا گذاشت. اعراب تیسپون را کمی بعد تسخیر کردند، یک منبع مالی بزرگ به چنگ آوردند و ارتش ساسانی را بیپول گذاشتند. تعدادی از فرمانروایان ساسانی سعی کردند نیروهایشان را ترکیب کنند تا مانع از پیشرفت مهاجمین عرب شوند، اما این تلاشها بدون وجود یک نیروی مرکزی تأثیرگذار نبود، و فرمانروایان در جنگ نهاوند شکست خوردند. شاهنشاهی ساسانی، که دیگر ساختار نظامی نداشت، نیروهای مالیاتستانی غیراشرافیاش لت و پار شده بودند، منابع مالیاش نابود شده بودند و طبقه آزاتان آن به تدریج نابود شده بود، حالا تماماً در برابر مهاجمین عاجز و درمانده بود.
یزدگرد بلافاصله پس از شنیدن خبر شکست ایرانیها در جنگ نهاوند، به همراه فرخزاد و تعدادی از اشراف ایرانی باز هم به سوی استان شرقی خراسان پیشروی کرد. طبق روایت بلاذری یزدگرد در گناباد مورد استقبال فرستاده مرزبان مرو (نیزک طرخان) قرار گرفت و مدتی نزد شاه بود اما بدلیل طلب خواستگاری از دختر یزدگرد برای مرزبان مرو، شاه خشمگین شد و گفت ما شاه شاهان باشیم و یک نوکر ما از دختر ما خواستگاری نماید؟! در نتیجه نیزک طرخان با یزدگرد به جنگ برخاست، نیزک طرخان فوجی را به گرفتن یزدگرد به گناباد (قلعه زیبد) فرستاد و در آنجا جنگی درگرفت و در نتیجه یزدگرد و افرادش شکست خورده و کشته شدند. برخی از اشراف ایرانی هم در آسیای مرکزی سکونت گزیدند که به طرز قابل توجهی به گسترش فرهنگ و زبان ایرانی در آن نواحی و همچنین به پابرجاسازی نخستین سلسلیه ایرانی اسلامی، سلسله سامانیان، کمک کردند، که به دنبال زنده کردن سنتهای ساسانی بود.
سقوط غیرمنتظره شاهنشاهی ساسانی در یک دوره پنجساله به اتمام رسید و بیشتر قلمروهای آن ضمیمه خلافت اسلامی شدند، با این حال، بیشتر شهرهای ایرانی در برابر مهاجمین مسلمان مقاومت کردند و چندین بار در برابر آنها جنگیدند. خلفای مسلمان مکرراً شورشها در شهرهی همدان، اصفهان و ری سرکوب میکردند. مردم ایران در ابتدا برای گرویدن به اسلام، به طور اندکی تحت فشار قرار داشتند، تحت لوای قانون ذمی در دولت اسلامی و پرداخت جزیه به دین خود باقی ماندند. جزیه در عمل جایگزین مالیاتهای سرانهای شد که ساسانیان میگرفتند. به علاوه، «مالیات زمین» کهن ساسانیان (که در عربی به آن Kharaj میگویند) هم اتخاذ شد. گفته میشود خلیفه عمر گهگاه هیئتی تشکیل میداد تا مالیاتها بررسی شوند، تا داوری کند که آیا آنها از مبلغی که زمین میتوانست بهره دهد بیشتر هستند یا نه. گرویدن مردم ایارن به اسلام به تدریج صورت گرفت، خصوصاً با تلاشهای نخبگان ایرانی برای بدست آوردن جایگاه ناموری تحت خلفای عباسی شدت یافت.
باور بر این است که خاندانها و رهبران مذهبی زیر از نوادگان شاهان ساسانی بودند.
دولت بیزانس که در بخش شرقیِ تصرفهای خود، با دولتی توانمند مانند ساسانیان سروکار داشت و آن را نیرومندترین دشمن خود میدانست، گرفتاریهای زیادی هم در غرب و هم در شمال تصرفهایِ خود، به خصوص در اروپا داشت. این گرفتاریها، مانع از آن میشد که بیزانس همه نگاهِ خود را صرف مرزهای شرقیِ خود کند و به همین سبب، دستگاه ساسانی، مانند دستگاه اشکانی، توانسته بود پایتختِ خود (تیسفون) را، در کنار رودِ دجله قرار دهد و از نزدیک بودنِ پایتختاش به مرزهای دشمن، بیمی نداشته باشد. دولت ساسانی هم در شرق، و هم در شمالِ مرزهای خود، گرفتاریهای زیاد داشت که گاهی به میزان خطرناک و تهدید کنندهای میرسید. بدین گونه سیاست خارجیِ دستگاه ساسانی، یکسره در رابطه با شرق و غرب خلاصه میشد. اما دستگاه ساسانی در این زمان، خود را به اندازه کافی نیرومند نشان داد و توانست ایرانشهر را از آسیبهای ویرانگر و خطرآفرین دور نگه دارد و در داخل کشور، برای مردم ایران، زندگی مرفه همراه با امنیت تامین کند.
این دستگاه، فرهنگی پربار در زمینه سیاست و کشورداری، اخلاق، رابطههای سالم اجتماعی و هنر به وجود آورد، که پس از نابودی و ویرانیِ سیاسیاش، اثرهای خود را در نسلهای پسین و فرهنگ دیگر همسایگان، به روشنی نشان داد. با اینکه دشمنان شناخته شده دستگاه ساسانی، دولت پیشرفته بیزانس و دولتهای نیمه پیشرفته شمال و شرقِ کشور بودند، شکست این دستگاه، نه از سوی این دشمنان، بلکه از دو سوی پیشبینی نشده بود. نخست، فروپاشی از درون، و پس از آن، از دولتی بود که با آنکه همه توان جنگیاش قومهای بیابانگرد بودند، ولی بنیه سیاسی و اجتماعیاش برپایه بینش دینی-فکریِ نیرومندی بود که دولتها و دشمنان دیگر ساسانی، ازش بیبهره بودند.[نیازمند منبع] دستگاه اسلامی که در آغاز سده هفتم میلادی در شهر مدینه برپا شده بود، از جهت روحی و معنوی چنان نیرومند شده بود که تأثیر فرهنگیاش بر کشورهای همسایه، همانند چیرگیِ دیگر قومهای بادیه نشین و صحرانورد، گذرا نبود. این تأثیر فرهنگی چنان عمیق بود که با همه گسستگی و سستیِ سیاسی و جنگیِ اعراب، پس از دو قرن چیرگی، اثرهایش هنوز ماندگار است.[نیازمند منبع]
نخستین شاهان ساسانی، خود را از تبار ایزدان میخواندند. در کتیبهها و سکههایشان، از دوران اردشیر بابکان تا قرن چهارم میلادی، این نکته را میتوان فهمید. شاهان ساسانی از زمان اردشیر دوم (حکومت: ۳۷۹–۳۸۳ میلادی)، القاب دیگری برای خود برگزیدند که دیگر نشانی از پیوند آنان با خدایان نداشت. در پایان قرن چهارم میلادی، شاهان خود را فقط مزداپرست/مزدیسن (mzdysn) و شاهان شاه (MLK'n MLK') میخواندند و نوشتههای روی سکههایشان، به علت نامعلومی، مختصرتر شد.[۱۷]
همینکه دستگاه دینی زرتشتی در دوره ساسانیان سازماندهی شد، قدرت سیاسی نشان داد و وزنه سنگین خود را در امور امپراتوری را محسوس ساخت. اعدام مانی به تحریک کرتیر در دوران بهرام دوم، نشانگر وابستگی حکومت به دستگاه دینی است. تعقیب و آزار منظم زندیکان، یعنی تجدیدنظر طلبها (از جمله مانویان) و به ستوه آوردن مکرر یهودیان، بوداییان و مسیحیان گواه مساعی مستمر دستگاه دینی برای ادامه تسلط خود بر مردم است. با وجودی که دستگاه دینی و دولت ساسانی در ضروریات آشکار با یکدیگر متحد بودند، با اینهمه گهگاه کشاکشی میان آنها ظاهر میگشت که مایه اصلی آن قدرت و منافع آن بوده است. در منابع فارسی میانه و در گزارشهای عربی-فارسی، موبدان پیوسته در دربار حضور دارند و همواره مسموع القول هستند. امان چنین نفوذ و هماهنگی مستمری را باید اغراقآمیز دانست. باید به خاطر داشته باشیم که موبدان بر کلام مکتوب، شدیداً اعمال نفوذ میکردند و دخالت ساسانیان در خوداینامگ قطعاً سوگیری دینی و روحانی داشته است. مثلاً پادشاهانی که از روحانیت حمایت میکردند، با الحادها و ارتدادها مبارزه مینمودند، یا آتشکدهها میساختند یا آنها را توسعه میدادند (مانند شاپور دوم، بهرام پنجم، و خسرو یکم) مورد ستایش فراوان قرار میگرفتند. اما پادشاهانی که در برابر قدرت فزاینده دینی به سود دربار یا مردم میایستادند از آنها به بدی یاد میشده است. مثل نرسه (۲۹۳–۳۰۲ میلادی) که ظاهراً به کمک کرتیر که میکوشید تاج و تخت را تصاحب کند، چندین بار برای براندازی او توطئه کرد. وی تعقیب و آزار مانویان و مسیحیان را متوقف ساخته بود. [۱۸]
در راس حکومت ساسانی شاه قرارداشت که دارای اختیارات کامل بود. نخستین مقام اداری پس از وی وزرگ فرمادار نام داشت که باید کشور را تحت نظارت شاه اداره میکرد. اداره کشور در زمانی که در سفر یا جنگ بود معمولاً به نیابت از وی در اختیار وزیر اعظم یا وزرگ فرمادار بود. وی گاهی یه سرداری سپاه نیز گماشته میشد و در جنگها شرکت میکرد. مذاکرات سیاسی نیز از وظایف وزرگ فرمادار بود. از وزرای مشهور ساسانی میتوان ابرسام وزیر اردشیر و مهرنرسه وزیر یزدگرد اول، سورن پهلو وزیر وهرام پنجم و بزرگمهر وزیر انوشیروان را نام برد.[۱۹]
اعضای ثابت هیئت وزرا معمولاً در دوره ساسانی دستخوش تغییر میشدند اما کسانی که همواره عضو هیئت وزرا بودند اینها بودند:
امور مالیه دولت توسط شخصی ملقب به واستریوشان یا واستریوش بد و تحت نظارت وزیر اعظم اداره میشد. واستر یوشان در واقع وزیر مالیه و صعنت و تجارت و کشاورزی بود. آمارگران درجه اول کشور توسط وزرگ فرمادار منصوب میشدند اما تحت نظر واستریوشان به کار مشغول بودند و وظیفه آنها برآورد مالی و تجاری از مناظق مختلف کشور بود. عواید دولت از مالیات ثابت و باجهای موردی و غنایم و حقوق گمرکی تامین میشد.[۲۱]
امور اداری کشور توسط دبیران انجام میشد. دبیران در دوره ساسانی طبقه ویژهای داشتند و معمولاً رئیس دبیران ایران از مقربان شاه بود. مکاتبات اداری و سیاسی و نگهداری محاسبات مالی و نظامی به عهده دبیران بود. ریسس دبیران ایران دبیران مهست یا ایران دبیربد نامیده میشد. در رتبه بعدی پس از دبیران مهست و تحت نظر وی هفت دبیر کار میکردند:
از دید پیروان آیین زرتشت شاه مکلف به انجام تکالیفی بود که از این قرارند:
از نظر دینی فره ایزدی شاه بدکردار را رها میکند و نشانه دور شدن شاه از فره ایزدی این است که مردم غالباً تنگدست شوند و شاه شایستگی اصلاح امور را نداشته باشد یا اینکه در غم مردم نباشد یا راه درمان را نداند. چنین شاهی توان دادگری نخواهد داشت و بر مردم است که به خاطر برقراری دادگری با وی در آویزند.[۲۳]
در مراسم درباری شاه بر تخت مینشست و پردهای به فاصله ده زراع در پیش روی این تخت قرار داشت که شاه را از دید حاضرین پنهان میکرد. در موقع مقرر پرده دار که از فرزندان یکی از اسواران بود پرده را کنار میزد. در فاصله ده زراع از پرده شاهزادگان و اسواران از طبقه خاندان ساسانی میایستادند و در فاصله ده زراع در پشت سر آنها ندیمان و محارم پادشاه و اساتید موسیقی میایستادند و طبقه سوم در فاصه ده زراع از آنها مطربها و مقلدان و بازیگران بودند. در مراسم درباری افراد ناقصالعضو یا بیمار یا از طبقات پایین جامعه (پیشه وران و کشاورزان) راه نداشتند. در حضور شاه کسی صحبت یا زمزمه نمیکرد تا پرده دار (به اشاره شاه) نوازنده یا خوانندهای را فرمان میداد تا موسیقی مورد نظر شاه را اجرا کند. تازمان بهرام گور معمول بود که هر کس درخواستی از شاه داشت باید پیش از شراب نوشیدن شاه به صورت نوشته به شاه تقدیم کند و دستور این بود که هرکس جز این کند گردنش را بزنند. در زمان بهرام گور این رسم تغییر کرد و بهرام دستور داد در زمان مستی نیز درخواستها را پرده دار دریافت کرده و برایش بیاورند. این رسم نا پسند که موجب صدور فرمانهای نادرست میشد بعد ازوی متروک یا اصلاح شد. در مراسم درباری جاسوسانی حضور داشتند و در رفتار افراد حاضر در مراسم و گفتگوی آنها جاسوسی میکردند. به ویژه مراقب بودند که رفتار افراد در موقع عدم حضور شاه چگونهاست. در دو جشن بزرگسال نوروز و مهرگان افراد و بزرگان هدایایی به شاه تقدیم میکردند. هرکس از آنچه خود دوست داشت هدیهای تقدیم میکرد. بازرگانان و توانگران سیم و زر، جنگیان شمشیر و نیزه و اسب راهوار، شعرا و ادبا نیز شعر و خطبه مناسب. در این بین دبیران هدایا را به دقت مینوشتند و هر هدیه آورندهای اگر نیازمند به کمک میشد باید الزاماً از شاه (دربار) درخواست کمک میکرد. در این گونه موارد دوبرابر ارزش هدیه وی از شاه به وی داده میشد و اگر هدیه ارزان قیمت بود مثلاً یک میوه، همان میوه را پر از سکههای طلا کرده و به آورنده پرداخت میکردند. اگر هدیه آورنده در موقع نیاز به دربار رجوع نمیکرد بی حرمتی به شاه تلقی میشد و مجازاتی برای وی در نظر میگرفتند. در ابتدای هر فصل شاه جامههای فصل پیش را به درباریان میبخشید. در مواقعی که جنگی بزرگ پیش میآمد مهمانیهای دربار تعطیل میشد و شاه به جز موبدان موبد، ایران دبیر بد و رئیس اسواران کسی را بر خان نمیپذیرفت و غذای سفره نیز منحصر به نان و نمک و سرکه و سبزی و غذایی به نام بزم آورد میشد. شاه قدری از غذاها میخورد و به سرعت سفره را بر میچیدند و به کار ادامه میدادند.[۲۴]
تا زمان خسرو اول (انوشیروان) فرمانده کل سپاه ایران به نام ایران سپاهبد نامیده میشد از زمان خسرو انوشیروان کشور به چهار بخش نظامی تقسیم شد و برای هر یک سپاهبد در نظر گرفته شد. ایران سپاهبد در مورد جنگ و صلح و مذاکرات سیاسی اختیارات زیادی داشت. اگر شاه خود مایل به شرکت در جنگها بود معمولاً از اختیارات سپاهبد کاسته میشد. مهمترین بخش سپاه ساسانی سواره نظام زره پوش سنگین بود (اسواران) که در جنگها نقش تعیین کنندهای داشت به ویژه در مورد رویارویی با پیادهنظام رومی بسیار موثر بود و به سادگی آرایش جنگی پیادگان را به هم میزد و آنها را آماج تیرهای تیر اندازان مینمود. تمام تن اسواران با تکههای فلس گونه آهن پوشیده شده بود و نقابی آهنین نیز صورت آنها را میپوشاند به طوری که تنها سوراخی جلوی بینی و شکافی برای دیدن در آن قرار داشت. زره سواره نظام تکهتکه بود و آزادی عمل کافی برای عضلات سوار فراهم میکرد. پشت سر اسواران فیلهای جنگی بودند و در انتهای لشکر نیز پیادگان. پیادگان روستاییانی بودن که به اجبار به جنگ میآمدند و بابت این کار مزدی نیز نمیگرفتند به همین دلیل کم اثر ترین بخش سپاه بودند. تیر اندازان در پشت سواره نظام قرار داشتند و از دور دشمن را مورد هدف قرار میدادند. درمیان سپاه ساسانی معمولاً گروههایی از اقوام و ملل تابع امپراتوری وجود داشت که در جنگها کمک موثری میکردند. از میان این اقوام سکستانیها بیشتر مورد اعتماد شاهان ساسانی بودند. واحدهای بزرگ سپاه را گند و واحد کوچکتر از آن درفش و واحد کوچکتر از درفش را وشت مینامیدند. هر درفش پرچمی مجزا داشت و فرمانده گند را گند سالار میخواندند. در جنگهایی که شاه حضور داشت معمولاً در میان سپاه برای وی تختی در نظر میگرفتند و گروهی از زبده ترین سربازان گرد تخت شاه را فرا میگرفتند که تا پای جان از شاه حفاظت مینمودند. ساسانیان بر خلاف اشکانیان روشهای نگهداری و گرفتن دژها را خوب میشناختند و ابزارهای لازم را نیز در دست داشتند و به خوبی به کار میبردند.[۲۵]
سلحشورانی که روزگاری شکستهای سختی بر ارتش و لژیونرهای رومی وارد آوردند و مانند سد مستحکمی مانع از تسلط آنها بر جاده ابریشم شدند. در واقع این سپاه ساسانی بود که توانست انتقام حمله مقدونیهای اروپایی را بازپس گیرد و از آن زمان به عنوان یک ابرقدرت همطراز در برابر رومیان ظاهر شود.[۲۶] ساسانیان ابرقدرت دیگری در شرق امپراتوری روم بودند. تقریباً در هر جنگی که ایرانیان با رومیها داشتند، سواران (سواره نظام) نیز حضور داشتند. ماشین نظامی و تجهیزات ساسانیان در تمامی جنبهها همطراز و حتی قویتر از رومیها بود؛ حقیقت تلخی که سرانجام رومیان به آن اعتراف کردند. سواره نظام نخبه و برگزیده ساسانی همانند دیواری مستحکم در برابر رومیها بود تا آنها نتوانند ایران را تسخیر کنند و به مرزهای هند و چین برسند. امروزه کمتر کسی ترس و وحشتی را درک میکند که این سواران در دل رقیبان خود برمیانگیختند. برای درک این موضوع بهتر است به لیبیانوس (مورخ رومی) مراجعه کنیم، جایی که در آن نوشته است:لژیونرهای رومی ترجیح میدهند تا هر سرنوشت و قضا و قدری را تحمل کنند اما با سواران ایرانی رو در رو نشوند! ..[۲۷]
جامعه ایران در دوره ساسانی به صورت طبقاتی اداره میشد. در راس جامعه خاندان شاهی بود و پس از آن روحانیان (آسَروَن)، جنگاوران (ارتیشتاران)، دبیران، و سپس توده مردم.[۲۸]عضویت در یک طبقه موروثی بود اما در قوانین امکان انتقال ارتقای طبقاتی هم وجود داشت که بسیار نادر اتفاق میافتاد. برای ارتقای طبقه شخص باید هنر یا قابلیت ویژهای از خود بروز میداد تا بتواند به طبقه مناسبش ارتقا پیدا کند. قانون چنین بود که وی باید هنرش را به شاه عرضه کند و پس از تایید موبدان و هیربدان به طبقه مورد نظر ارتقا یابد.[۲۹] هر طبقه خود به طبقاتی جزیی تر تقسیم میشد که البته ترتیب یا جزییات کامل آنها مشخص نیست. طبقه روحانیان شامل قاضیان (دادوران) مغان، موبدان، هیربدان، دستوَران، اندرزبدان (آموزگاران) میشد. این دستهها هریک وظایف مجزایی داشتند.[۳۰]دبیران نیز دستههایی داشتند که برخی را امروز میشناسیم عبارتند از منشیان، محاسبان، نویسندگان احکام دادگاهها، نویسندگان قراردادها، مورخان، پزشکان، منجمان.[۳۱]تفکیک بین طبقات در ایران به شدت مراعات میشد به طوری که اگر شاه در حالت مستی از یک خواننده میخواست با نوازنده از طبقه دیگر همنوایی کند وی باید عذر میخواست.[۳۲]حقوق مدنی در این دوره بر اساس اوستا و زند بود.[۳۳]
در امپراتوری ساسانی، دین حکومتی زرتشتی تعیین کننده رابطه بین زن و مرد بود. این روابط شامل نقش زن و مرد، رسوم ازدواج و حقوق زنان در جامعه میشد.[۳۴] اصول اخلاقی، ساختار زندگی زناشویی و رسوم اجتماعی ساسانیان، توسط متون مذهبی و قوانین زمان تعیین میشدند. زنان گرچه از حقوق اجتماعی همچون صاحب ملک بودن بهرمند بودند ولی این امتیازات بسته به طبقه اجتماعی زن داشت (ممتاز، تحت انقیاد، یا مستقل).[۳۵]
چند همسری رایج بود و از دیدگاه حقوق مدنی بین همسر ممتاز و دیگر همسران که گاه از طبقات پایینتر بودند تفاوت کامل وجود داشت. زنانی که از طبقات پایینتر بودن به عنوان زن خدمتکار (چاکرزن) نامیده میشدند و تنها فرزندان پسر آنها جزو خانواده محسوب میشد.[۳۶] ازدواج دختران معمولاً در ابتدای جوانی و حدود پانزده سالگی صورت میگرفت اما دختران حق انتخاب همسر داشتند.[۳۷]ازدواج بین مادر و پسر و خواهر و برادر مجاز بود و موجب دوری دیوان شمرده میشد.[۳۸] وضع زندگی شهر نشینان نسبتاً خوب بود و میتوانستند از طریق صنعت و تجارت به دارایی زیادی دست یابند. شهر نشینان این امتیاز را نسبت به کشاورزان داشتند که از خدمات نظامی معاف بودند. روستاییان وضع بدی داشتند و تقریباً غلامان دهگانان محسوب میشدند. آنها هم به شاه مالیات میداند و هم به دهگانهای مالک.[۳۹]
هنر ساسانی اساساً با «جهان بینی مذهبی» همراه است و هر چند ادامه هنرهای قدیم ایران و هخامنشی و پارتی است و تحت تاثیر جریانهای مختلفی که از سمت شرق و غرب به سوی این هنر سرازیر بود. شکل گرفته است، اما ویژگیهای خاص خود را نیز دارد[۴۰]
گچبری که پارتها در کاخها و بناهای مذهبی استفاده کردهاند، در دورهٔ ساسانی رونق ویژهای یافت. بخش عظیمی از تزیینات وابسته به دوره ساسانی کچبری است. در بناهایی مانند طاق کسری در تیسفون نمونههای زیبایی از موتیفهای گچبری یافت شده است. و همچنین در قلعهٔ یزدگرد هم بهترین طرحهای هندسی و گل و گیاه و موضوع نقوش گچبری هستند. در بناهای دیگر عهد ساسانی تاق کسری، تخت سلیمان، فیروزآباد و سروستان نیز طرحها و نقشهای فوقالعاده زیبای گچبری استفاده شده است که این طرحها نقشها در معماری دورهٔ اسلامی به شکل جالبی بدون استفاده از نقوش ذیروح به کار گرفته میشود. از تزیینات دیگر وابسته به دورهٔ ساسانی استفاده از موزاییک کاری است. که به نحو شایستهای در ایوانهای شرقی و غربی کاخ بیشاپور در شهر بیشاپور استفاده شده است. موزایک یعنی استفاده از قطعات کوچک سنگ رنگی که مهمترین نمونههای آن در مکان فوقالذکر یافته شدهاند.
در دوره ساسانی مبنای اصلی حقوق اوستا و زند (تفاسیر اوستا) و اجماع نیکان به معنای مجموعه فتاوای موبدان بود. بالاترین مقام در دعاوی حقوقی را موبدان موبد میدانستند. در سیستم حقوقی ساسانی در جهت پرهیز از به درازا کشاندن دادرسی تدابیری وجود داشت از جمله اینکه برای ارایه و احضار شهود مهلتهایی پیش بینی شده بود. در مواردی طرفین میتوانستند از قاضی پیش قاضی بالاتری شکایت کنند. اگر قاضی نمیتوانست در مورد بیگناهی یا گناه کاری فردی به قطعیت دست یابد کار به آزمون میرسید. آزمون به دو گونهٔ گرم و سرد بود. آزمون گرم عبور از آتش و آزمون سرد نوشیدن آب آلوده به ترکیبات گوگرد بود (واژه کنونی سوگند در فارسی به همین معناست).[۴۱] مجازاتها معمولاً نسبت به مجازاتهای امروزی بسیار سنگین و سخت بود. مجازات ارتداد، خیانت، فرار از جنگ یا راهزنی مرگ بود. مجازات دزدی، هتک ناموس یا ستم بر دیگران نیز اعدام یا مجازاتهای بدنی سخت بود. برای دزدی لباس در سرما یا غذا در موقع قحطی یا در موارد نظیر آن تخفیفهای در نظر گرفته شده بود. زندان معمولاً روشی برای از میان برداشتن بی سر و صدای مخالفین مهم سیاسی بود. اعدامها معمولاً با شمشیر انجام میشد اما در مواردی چون خیانت به دین یا شاه اغلب فرد را مصلوب میکردند.[۴۲]
شیوه اصلی تولید و منبع درآمد و امرار معاش مردم در ایران کشت و برز و کشاورزی بود. محصولات کشاورزی عبارت بودند از غلاتی نظیر جو، چاودار، ارزن، حبوبات، علوفه، الیاف برای ریسندگی، میوههایی نظیر انگور، انجر، پسته و بادام، خرما و سبزیها و نیز برنج و باغات زردآلو و زیتون. ساسانیان به توسعه کشاورزی بسیار علاقه داشتند و میدانیم که در خوزستان و عراق زمینهای کشاورزی گسترده و قابل کشتی وجود داشته است.[۴۳]
انقوزه، ریواس، پسته ایرانی و گردوی ایرانی (Persicum) از جمله گیاهان و درختانی بودند که رومیها کشت آن را در سرتاسر اروپا گسترش دادند.[۴۴]
فرای اعتقاد دارد که خصوصیات زمیندار یا فئودال در خاورمیانه تا حد زیادی با فئودالیسم اروپا فرق داشته است. این یافتهها را تحقیقات باستانشناسی در جنوب غربی ایران نیز تأیید میکند که در کنار روستاها قصرها و قلعهها و دژهایی وجود نداشتهاند.
در ایران انواع گوناگونی از زمینداری یا اجاره داری زمین نظیر «زمینهای دولتی»، «زمینهای وقفی»، «زمین با مالکیت جمعی»، وجود داشت و زمین را برای اهداف خیریه نیز وقف میکردند. اما مهم تر از چگونگی مالکیت زمین موضوع تسلط بر آب بود و از این رو مالکیت «قناتها» امیت بسیار بیشتری داشت. بر خلاف جامعه فئودالی اروپای قرون وسطی، آب د ایران ساسانی اهمیت بیش تری از زمین داشت.[۴۵]
پادشاهان ساسانی در شاهنامه از قرار زیرند:
۱.اردشیر بابکان،۲.شاپور پسر اردشیر،۳.اورمزدِ شاپور ۴.بهرامِ اورمزد، ۵.بهرام بهرام، ۶.بهرام بهرامیان، ۷.نرسی بهرام،۸.اورمزد نرسی، ۹.شاپور ذوالاکتاف، ۱۰.اردشیر نکوکار، ۱۱.شاپور پسر شاپور، ۱۲.بهرام شاپور، ۱۳.یزدگرد شاپور، ۱۴.بهرام گور، ۱۵.یزدگرد پسر بهرام گور، ۱۶.هرمز، ۱۷.پیروز یزدگرد، ۱۸.بلاش پیروز، ۱۹.قباد، ۲۰.نوشینروان، ۲۱.هرمزد، ۲۲.خسرو پرویز، ۲۳.شیرویه، ۲۴.اردشیرِ شیروی، ۲۵.فرآیین(گراز)، ۲۶.پوراندخت، ۲۷.آزرمدخت، ۲۸.فرخزاد، ۲۹.یزدگرد
اردشیربابکان یا اردشیر اوّل(۲۲۶ تا ۲۴۰ میلادی)
در زمان پادشاهی اردوان پنجم، اردشیر به پادشاهی گوچیهر رسید. او مایل بود شاه کلّ ایران باشد بنابراین شورش کرد و اردوان پنجم (اشک بیست و نهم) در صحنه نبرد کشته شد (۲۲۴ میلادی). بدین ترتیب سلطنت ایران در کف اردشیر بابکان قرار گرفت.
اردشیر بابکان به تلافی شکستهایی که اشکانیان در اواخر حکومتشان از رومیان میخوردند به روم که در این زمان تراژان امپراتورشان بود لشکر کشید. او رومیان را شکست داد و نصیبین، حران و ارمنستان را تصرف کرد.
به طور کلّی کارهای اردشیر بابکان در چهار بخش عمده زیر خلاصه میشود:
شاپور اوّل پسر اردشیر بابکان در آغاز سلطنت با طغیان حران و ارمنستان مواجه شد او به راحتی شورش ارمنستان را خواباند امّا مردم حران چنان مقاومتی از خود نشان دادند که سرکوب آن غیر ممکن مینمود. سر انجام باخیانت شاهزادهٔ حران دروازه باز و شاپور همه را از جمله شاهزاده از دم تیغ گذراند. او پس از فتح حران شهرهای کرمان، خوزستان، عمان، مکران، غرب، خراسان و توران را فتح کند.
پس از این فتوحات، شاپور متوجه روم شده و با آنان وارد جنگ شد. در نخستین نبرد پس از تصرّف انطاکیه و نصیبین از گردین شکست خورد و نصیبین از دست او رفت. گردین توسّط سردارانش کشته شد و پس از او فیلیپ عرب به پادشاهی رسید. او مصالحهای با ایران امضا کرد که در آن بینالنهرین و ارمنستان به ایران بازگردانده شود.
شاپور مانند جنگ اوّل خود از فرات گذشت و نواحی اطراف آن را تصرّف کرد و وقتی نیروهای رومی به نزدیکی اردوهای ساسانی رسیدند آنان را در چنان تنگنایی قرار داد که «والرین» امپراتور روم و بسیاری از سپاهیانش اسیر شدند او از اسیران جنگی برای ساختن پل شوشتر استفاده کرد. او پس از شکست رومیان شهرهای آسیای صغیر، کاپادوکیه را کاملاً فتح ولی از پلمیر شکست خورد و به سال ۲۷۲ میلادی درگذشت.
شاپور چشم به جهان نگشوده پادشاه بود و چون ۱۶ ساله شد زمام کشور را به دست گرفت. برخی از مورّخان به او لقب کبیر را دادهاند. اگر انوشیروان در این سلسله نبود مسلّماٌ او نقطهٔ اوج قدرت ساسانیان بود. شاپور در ابتدا از قدرت درباریان، که از زمان کودکی او اختیارات بسیاری داشتند کاسته و از مرزهای عرب نشین دفاع کرد. تصرّف بحرین، در زمان او اتّفاق افتاد. ظاهراً شاپور در طی جنگ با اعراب کتف هایشان را سوراخ میکرد، از این رو او را «ذوالاکتاف» میخواندند. با مرگ قسطنطین و تیرداد امپراتوران روم و ارمنستان در سالهای ۳۳۷ و ۳۱۴ میلادی شاپور بر سر ارمنستان با روم جنگید. بدین ترتیب ارمنستان دوباره دست ایران افتاد. پس از این کار او اعراب و بت پرستان ساکن ارمنستان را تحریک به حمله به روم کرد، آنها موقّتاً شکست خوردند.
شاپور خود به روم حمله و نصیبین را محاصره کرد ولی از عهده تصرف نصیبین بر نیامد با این حال سپاه روم را در دشت شکست داده بود و در این زمان با ارمنستان پیمان دوستی بست (۳۴۱میلادی). شاپور در سال ۳۴۲ میلادی به بینالنهرین حمله و در سنجار کنونی با سپاه کنستانتینوس رو در رو شد. رومیان در این نبرد شکستی سخت خورده و قتلعام شدند. به او در زمانی که پیروزی بر نصیبین را نزدیک میدید خبر رسید که کوشانیان کوچک و هیاطله خیونها بر مرزهای شرقی حمله بردند او مدّت ۷ سال با آنان جنگید تا توانست بر آنان پیروز شود (۳۵۰-۳۵۷). پس از بازگشت از مرزهای شرقی بار دیگر بر ارمنستان تاخت و سرزمینهای بسیاری را تصرّف کرد؛ امّا سرانجام شکست خورد. او قانونی وضع کرد که دیگر مسیحیت در ایران ممنوع باشد. اگر بعضی خشمهایش را نادیده بگیریم او پادشاهی قدرتمند و با اراده بودهاست. وی در سال ۳۷۹ میلادی در گذشت.
موسونیانوس سردار رومی در خواست صلح کرد. شاپور اوّل برای او چنین نوشت:
شاپور، شاه شاهان، برادر مهر و ماه و همتای ستارگان به برادر خود کنستانتیوس سلام میرساند و خوش وقت است از این که امپراتور در اثر کسب تجربه به راه راست باز گشتهاست. نیاکان من قلمرو خود را تا رود استریمونو حدود مقدونیه گسترش داده بودند. من در جلال و عظمت و فضیلت بر همهٔ نیاکانم برتری داشتم و وظیفهٔ خود میدانم که ارمنستان و بینالنهرین را که به حیله و تزویر از نیاکانم به در کردند، باز ستانم. این سرزمینهای کوچک را که تنها موجب نفاق و خونریزی است، به من باز پس دهید؛ و به شما میگویم که اگر سفیر من بدون پاسخ مثبت باز گردد، پس از انقضای زمستان با تمام نیروی خویش به جنگ شما خواهم آمد.
امپراتور روم کنستانتیوس «گشایندهٔ دریاها و خشکیها و خداوند فر و شکوه جاودانی» در پاسخ به «برادرش شاپور» مینویسد:
اگر رومیان گاهی دفاع را بر حمله رجحان مینهند از بیم و ترس نیست، بلکه از راه مداراست. گر چه رومیان گاهی پیروز نشدهاند، ولی هرگز نتیجهٔ قطعی جنگ به زیان آنان نبودهاست. امپراتور روم با این پاسخ سبکسرانه نتوانست از وقوع جنگ جلوگیری کند و شاپور دوّم تمام سرزمینهای ذکر شده در نامه را تسخیر کرد و روم را به سختی شکست داد و پادشاه روم سزای پاسخ بیخردانهٔ خود را یافت[نیازمند منبع].
پس از در گذشت شاپور دوم برادر زن او، اردشیر دوم، به پادشاهی رسید. وی فردی ضعیفالنفس، بیاراده و در عین حال بسیار رعیّت پرور، خوش دل، و پاک نیّت بود. بر روی سکّههای به جا مانده از او کلمهٔ نیکوکار (گرب کرتار) مشاهده میشود. او در دوران حکومت خود مسیحیان سرزمینی که قبلاً بر آن حکومت میکرد {آدیابن} را آزار بسیار میداد. به نوشتهٔ برخی مورّخان وی برادر بزرگ شاپور کبیر بودهاست. اردشیر دوّم پس از ۴ سال سلطنت بی فایده به وسیلهٔ بزرگان کشور از مقام خویش خلع گردید.
دانشگاه گندی شاپور (که بصورت جندیشاپور نیز نامیده شده) در سال۲۷۱ بدست شاهنشاهان ساسانی در شوشتر بنیاد نهاده شد. این فرهنگستان همچنین دارای یک بیمارستان آموزشی و یک کتابخانه بود. بیمارستان گندی شاپور نخستین بیمارستان آموزشی جهان بود. در این فرهنگستان دانشهای فلسفی و پزشکی تدریس میشد و بنا به روایات حبس و مرگ مانی پیامبر نیز در گندیشاپور روی دادهاست.
گندی شاپور یکی از هفت شهر اصلی خوزستان بود. نام آن در آغاز «گوند-دزی-شاپور» به معنی «دژ نظامی شاپور» بودهاست. دیگر نامهایی که برای آن بهکار میرفته عبارت است از پیلآباد، خوز، نیلاب،[۴۷] نیلاط. در سریانی آن را بیت لاباط مینامیدند.[۴۸] برخی پژوهشگران بر اینند که بنیادی همانند به گندیشاپور از زمان پارتیان در این جایگاه قرار داشتهاست. شهری به نام گندی شاپور را شاپور یکم فرزند اردشیر ساسانی پس از شکست دادن سپاه روم به سرکردگی والرین، بنا نهاد. شاپور یکم گندی شاپور را پایتخت خود قرار داد. [۴۹] نامآوری گندی شاپور بیشتر در زمان خسرو انوشیروان ساسانی انجام گرفت. خسرو انوشیروان گرایش فراوانی به دانش و پژوهش داشت و گروه بزرگی از دانشوران زمان خود را در گندی شاپور گرد آورد. در پی همین فرمان خسرو بود که برزویه، پزشک بزرگ ایرانی، مأمور مسافرت به هندوستان شد تا به گردآوری بهترینهای دانش هندی بپردازد. امروزه شهرت برزویه در ترجمهای است که از کتاب پنچه تنتره هندی به پارسی میانه انجام داد که امروزه به نام کلیله و دمنه معروف است.
بنابراین فرهنگستان گندی شاپور از کانونهای اصلی دانشورزی، فلسفه و پزشکی در جهان باستان شد. در برخی منابع اشاراتی به انجام آزمون و امتحان برای اعطاء اجازه طبابت به دانشآموختگان دانشگاه گندی شاپور شدهاست. کتاب «تاریخ الحکمه» (سرگذشت فرزانگی) به توصیف این مسئله میپردازد. شاید این نمونه نخستین برگزاری آزمون دانشگاهی در جهان بوده باشد.
تمامی کتابهای شناخته شده آن روزگار در زمینه پزشکی، در کتابخانه گندی شاپور گردآوری و ترجمه شده بود، با اینکار گندی شاپور تبدیل به کانون اصلی انتقال دانش میان شرق و غرب گشت. گندی شاپور و همچنین آموزشگاه وانسیبین که پیش از فرهنگستان گندی شاپور در دزفول بنیاد شده بود تأثیر بزرگی در شکل گرفتن نهاد «بیمارستان» بویژه کلینیک آموزشی در جهان داشتند.
دانشگاه گندی شاپور در عصر خود بزرگترین مرکز فرهنگی شد. دانشجویان و استادان از اکناف جهان بدان روی میآوردند. مسیحیان نسطوری در آن دانشگاه پذیرفته شدند و ترجمه سریانیهای آثار یونانی در طب وفلسفه را به ارمغان آوردند نو افلاطونیها در آنجا بذر صوفی گری کاشتند. سنت طبی هندوستان، ایران، سوریه و یونان در هم آمیخت و یک مکتب درمانی شکوفا را به وجود آورد. به فرمان انوشیروان، آثار افلاطون و ارسطو به پهلوی برگردان شد و در دانشگاه تدریس شد[۵۰]
در سالهای آغازین پیدایش دین اسلام در عربستان، دانشکده پزشکی و بیمارستان گندی شاپور شمار زیادی استاد ایرانی، یونانی، هندی و رومی را در خود جا داده بود. گفته شده که حتی پزشک شخصی محمد، پیامبر اسلام، نیز از دانشآموختگان (فارغالتحصیلان) دانشکده پزشکی جندیشاپور بودهاست.[نیازمند منبع]
در دانشگاه گندی شاپور، دوره ساسانیان، بخشی به گردآوری اطلاعات در باره بیماریهای دریانوردان و راههای درمان آنها اختصاص داشتهاست. در سفرهای دریایی اکتشافی که در زمان هخامنشیان انجام میشد، همواره پزشکانی با کاروانهای دریایی همراه بودند که وظیفه مراقبتهای بهداشتی دریانوردان را بر عهده داشتهاند. در کتاب دینکرد آمدهاست که «در دوران ساسانی در بندر سیراف و بندر هرمز نوعی دانشکده افسری به نام ناوارتشتارستان به آموزش و پرورش افسران نیروی دریایی ایران میپرداخت».[۵۱][۵۲]
در دوران پادشاهی شاپور اول مانی ادعای پیامبری و مذهبی تازه آورد که از اختلاط سایر ادیان و مذاهب فراهم ساخته شده و در شرق و غرب دنیای آنروز گسترش یافت. مانی بزرگ زادهای از اشکانیان بود پدرش فاتک از مردم همدان بود. وی در سال ۲۱۵ در یکی از روستاهای نزدیک بابِل به دنیا آمد. وی در کودکی به کسب دانش و فلسفه پرداخت و سپس ادیان زرتشتی، عیسوی، بودایی و یونانی را مورد مطالعه قرار داد و در بیست و چهار سالگی ادّعای پیامبری کرد و سپس به وسیلهٔ «پیروز» برادر شاپور یکم که دین او را پذیرفته بود به دربار راه یافت و کتاب خود «شاپورگان» را به شاپور تقدیم داشت. شاپور دین مانی را پذیرفت و مانی را در ترویج آن دین آزاد گذاشت، مانی به هندوستان و چین سفر و دوباره به ایران بازگشت، در دوران پادشاهی بهرام یکم مؤبدان زرتشتی از پیشرفت دین مانی بیمناک شده شاه را بر آن داشتند که بین آنها و مانی مناظرهای ترتیب دهند، مانی در این مذاکره شکست خورده به دستور بهرام به زندان افکنده میشود و زیر شکنجه جان میدهد و یا به روایتی دیگر زنده زنده پوست کنده و پوستش را از کاه انباشته و بالای دروازهٔ گندیشاپور آویزان میشود و از آن هنگام آن دروازه باب مانی خوانده میشود (۲۷۶ میلادی).
آیین مانی نخستین بدعت دینی بود که با سر و صدای بسیار از تصادم آرا و عقاید پدید آمد. آیین مانی که در واقع معجونی از عقاید و مذاهب متداول آن عصر بود، نزد مغان، بدعتی بزرگ تلقی شد و چنان که در تاریخها آوردهاند موبدان برای برانداختن آنها، جهد بسیار کردند. او را محاکمه کردند و نابود نمودند و پیروانش را نیز سخت عقوبت دادند. با این همه آیین او، که ذوق عرفانی و لطف هنری خاصی داشت از میان نرفت و سالها نه تنها معارض آیین زرتشت بود بلکه با آیین عیسی و حتی با دین مسلمانی هم معارضه میکرد. [۵۳][منبع نامعتبر؟]
چندی برنیامد که مزدک ظهور کرد و سخنانی تازهتر آورد. این مزدک، چنانکه از اخبار برمیآید خود از موبدان بود و آیین تازهای هم که آورد تاویلی از آرای زرتشت به شمار میآمد. در مساله وجود شرور و آلام، که هم زرتشت و هم مانی بدان عنایتی خاصص داشتند و محور عقاید ثنوی شمرده میشد، مزدک رایی تازه اورد و گفت تمام بدیها و زشتیهای جهان را باید از دیو رشک و دیو خشم و دیو آز دانست زیرا، چیزی که برابری و مساوات مردم را که مایه رضای هرمزد است نابود کرده و از میان برده است، قدرت و استیلای این دیوان تبهکار است. بنابراین تا هرآنچه مایه رشک و خشم وآز مردم است، از میان نرود مساوات و برابری که فرمان هرمزد و خواست اوست در جهان پدید نمیآید. با کشتار شگفتانگیز بیشفقتی که خسرو انوشیروان از پیروان مزدک کرد موبدان گمان بردند که آیین پسر بامداد یکسره از جهان برافتاد. اما این گمان درست درنیامد و آیین مزدک حتی پس از سقوط ساسانیان باقی ماند و یک چند نیز با نام خرمدینی به معارضه مسلمانان برخاست. [۵۴][منبع نامعتبر؟]
از محققان، بعضی گمان بردهاند که این آیین بعد از عهد زرتشت به وجود آمده است و از صبغه تاثیر و نفوذ فلسفه یونان برکنار نیست. تاثیر یونان را، در توسعه و تکمیل این آیین، شاید نتوان انکار کرد ولیکن حقیقت آن است که ذکر زروان در اوستا نیز آمده است. احتمال است که این عقیده، از تاویل بعضی اقوال اوستا برآمده باشد و مایههایی از عقاید کلدانیان و سپس از فلسفه یونانی نیز بر آن افزوده شده باشد. به هر حال موبدان و روحانیان زرتشتی، آیین زروان را نیز مانند عقاید مانی، نوعی رفض و بدعت میشمردند و با آن مخالفت میورزیدند. نهایت آنکه در آخر دوره ساسانی، به سبب تحولی که در همه اوضاع زمانی پیش آمده بود، این آیین نیز رواج بسیار یافت وحتی به عقیده برخی از محققان درین دوره فرقه زروانی بر دیگر فرقههای زرتشتی برتری داشت. [۵۵][منبع نامعتبر؟]
آیین عیسی از دوره اشکانیان در بین مردم ایران پراکنده میگشت. در دوره ساسانی، تیسفون اسقفی داشت و بسی از خاندانهای نامآور، به آیین ترسایی گرویده بودند. پادشاهان ساسانی از وقتی که روم آیین عیسی را پذیرفت ترسایان را بس پرخطر میشمردند و به آزار و تعقیب آنها میپرداختند. مغان و موبدان نیز همواره آنان را بدین کار تشویق میکردند. بعضی مانند یزدگرد اول و خسروپرویز با آنان با لطف و نرمی رفتار کردند. اما هر روز جسارت و توقع ترسایان، افزوده میشد و کار را سخت میکرد. در دوره یزدگرد یکبار کشیشی، در شهر هرمزداردشیر خوزستان، آتشکدهای را که در مجاورت کلیسا بود منهدم کرد. پیداست که این گستاخی تا چه حد سبب خشم موبدان و بزرگان میگشت. بار دیگر در ری نرسی نام ترسایی، در آتشکدهای رفت و آتش را خاموش کرد. آنجا را نمازخانه ترسایان نمود و به عبادت ایستاد. این کار نیز اسبابی بود که یزدگرد را از مهر و علاقهای که نسبت به ترسایان میورزید پشیمان میکرد. آیین ترسا در آن روزگار در ایران انتشاری داشته است. حتی سختگیریهای موبدان، مانع از انتشار سریع آن در بین طبقات مختلف مردم نبوده است.[۵۶][منبع نامعتبر؟]
از سوی مشرق نیز آیین بودا هر روز گسترش مییافت. در بلخ و سغد و بلاد مجار چین و هند، همواره زاهدان و سیاحان بودایی به نشر و بسط تعالیم بودا اشتغال داشتند. در آخر دوره ساسانیان سرگذشت عبرنت انگیزی از بودا تحت عنوان بوذاسف و بلوهر در بعضی از بلاد ایران انتشار داشت. گذشته از آن، چنانکه از ماخذ برمیآید، بودا یا یکی از شاگردان او کتابی نیز به فارسی داشته است.[۵۷][منبع نامعتبر؟]
نگاشتهها و نوشتههایی که از روزگار ساسانیان برجای مانده، تنها به زبان پارسی میانه که از دیرباز زبان پهلوی خوانده شده، نیست. به زبانهای پارتی یا زبان پهلوانیک و زبان سغدی و زبان خوارزمی و زبان ختنی و زبان طخاری نیز آثاری برجا ماندهاست.[۵۸]
مسکوکات ساسانی طلا و نقره و مس بودند اما نسبت بین ارزش آنها در تمام دوره ساسانیان ثابت نبود. درهم نقره معمولاً به بین ۳٫۶۵ تا ۳٫۹۴ (سه و شصت و پنج تا سه و نود و چهار) گرم وزن داشت. این وزن بر اساس سکههای اشکانی و سکههای فنیقی است. در سکههای ساسانی نقش شاه همواره در یک طرف سکه حک شدهاست و در طرف دیگر معمولاً یک آتشدان است.[۵۹] سکههای ساسانی از طلا و نقره و مس بود. سکههای نقره را زوزن میگفتند. تاریخ سکهها مشخص سالهای سلطنت ساسانی است. خط و زبان سکهها، پهلوی ساسانی میباشد.[۶۰]
|
|
|
|
اردشیر بابکان ۲۴۱–۲۲۴ میلادی |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
شاپور یکم ۲۷۲–۲۴۱ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
هرمز یکم ۲۷۳–۲۷۳ |
|
بهرام یکم ۲۷۶–۲۷۳ |
|
|
|
|
نرسه ۳۰۲–۲۹۳ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
بهرام دوم ۲۹۳–۲۷۶ |
|
|
|
|
هرمز دوم ۳۱۰–۳۰۲ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
بهرام سوم ۲۹۳ |
|
آذر نرسه ۳۰۹ |
|
شاپور دوم ۳۷۹–۳۱۰ |
|
اردشیر دوم ۳۸۳–۳۷۹ |
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
شاپور سوم ۳۸۸–۳۸۳ |
|
بهرام چهارم ۳۹۹–۳۸۸ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
یزدگرد یکم ۴۲۱–۳۹۹ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
بهرام گور ۴۳۹–۴۲۱ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
یزدگرد دوم ۴۵۷–۴۳۹ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
هرمز سوم ۴۵۹–۴۵۷ |
|
|
پیروز یکم ۴۸۴–۴۵۹ |
|
|
|
|
بلاش ۴۸۸–۴۸۴ |
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
جاماسپ ۴۹۹–۴۹۷ |
|
قباد یکم ۴۹۷–۴۸۸ بار نخست ۵۳۱–۴۹۹ بار دوم |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
خسرو انوشیروان ۵۷۹–۵۳۱ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
هرمز چهارم ۵۹۰–۵۷۹ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
قباد |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
خسرو پرویز ۵۹۰ بار نخست ۶۲۸–۵۹۱ بار دوم |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||||
خسرو سوم ۶۳۰ |
|
شهریار شاهزاده |
|
قباد دوم ۶۲۸ |
|
جوانشیر ۶۳۰ |
|
پوراندخت ۶۳۱–۶۳۰ |
|
آزرمی دخت ۶۳۱ |
|
فرخزاد خسرو ۶۳۲–۶۳۱ |
|
یزداندار شاهزاده |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
یزدگرد سوم ۶۵۱–۶۳۲ |
|
اردشیر سوم ۶۳۰–۶۲۸ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
دختر | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
پیروز سوم ۶۷۷–۶۵۱ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
مهران جشنسده | |||||||||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|||||||||||||||||||||||||||||
|
|
|
|
نرسی (نوه یزدگرد سوم) نامشخص-۶۷۷ |
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
|
پیروز دوم ۶۳۰ |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||
در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ ساسانیان موجود است. |
تاریخچه ساعت
شما
هم مثل من بارها از کسی که در کنار پیادهرویی ایستاده، پرسیدهاید که
«آقا ببخشید ساعت چنده!» ... و آن مرد که در آنجا منتظر کسی است، درحالی که
به ساعت مچی خود نگاه میکند با لبخندی به شما میگوید: «خواهش میکنم
... یک ربع به چهار.» شما دوباره از او تشکر کرده و به راه خود ادامه
میدهید و با خود میگویید هنوز 10 دقیقه دیگر وقت اضافه دارم، چون تا
شرکت «X” 5 دقیقه راه است، وانگهی آقای «Y» هم چندان خوشقول و وقتشناس
نیست. بنابراین شما با 10 دقیقه وقت اضافه روبهرو هستید. پس میتوانید
به یک آبمیوهفروشی یا بستنیفروشی رفته و کمی خود را سرگرم کنید. تا وقتی
را که عدهای معتقدند «طلاست» یک جوری هدر بدهید! و در این میان یادتان
نیست که عنصر تعیینکننده برای اکثر تصمیمها و ملاقاتهای شما موجودی
بیجان به نام «ساعت» است، همان که به مچ دست آن مرد در کنار پیادهروی
خیابان بسته بود.
ما همه مثل هم هستیم و «وقتکشی» یکی از شرح وظایف
نانوشته روزانه ماست و هیچکس هم در این باره هیچ بازخواستی از ما
نمیکند. هیچ یک از ما نیز به درستی نمیتواند بگوید که مخترع اصلی این
ساعت که بوده است و چه کسی به خود اجازه چنین جسارتی داده است که به نیابت
ازسوی بشر زمان را به 24 قسمت مساوی تقسیم کند و هر قسمت آن را به 60
قسمت و هر قسمت از این 60 را به
60 قسمت دیگر. در طول تاریخ اسامی
زیادی به عنوان مخترع نوعی ساعت به ثبت رسیده و خلاصهای کوتاه از زندگی و
تلاشهای آنان برای ساخت این ساعت در کنار آن آمده است و نکته جالب
اینجاست که هرچه به عقبتر برمیگردیم اشکال اولیه اکثر ساعتها با همین
کاربرد و متناسب با شرایط در آن روزگاران ساخته شده است و کنکاش در این
زمینه نشان میدهد که بشر همواره به اشکال مختلف به دنبال «ماهیت» و چیستی
زمان بوده است. همان عنصری که سهراب سپهری دست یافتن به جنس آنرا برای
خود ناممکن دانسته و میگوید:
- «من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
- حرفی از جنس زمان نشنیدم.»
گرچه
اشاره اصلی او به حرفهایی بوده است که در زمان او بسیار زده میشده و
رنگ و بویی از طراوت و تازگی روزگار او نداشته است باز با این حال میتوان
سهراب را مثل بسیاری دیگر از جویندگان این راز دست نیافتنی یعنی «زمان»
برشمرد.
نظریات زمانی
آنگونه که اخترشناس قرن هشتم هجری قمری در
رساله «معماری زمان» خود نوشته «زمان نه آغازی دارد و نه پایانی، قابل
تقسیم نیست و آنچه که ما آن را بخش میکنیم تنها در پندار ما اتفاق
میافتد.» معنای دیگر حرف این اخترشناس این است که الان من دارم این گزارش
را در دفتر روزنامه «گسترش صنعت» مینویسم ساعت 10 روز 12 دیماه 1389 نیست
و من بیهوده تصور میکنم که در چنین برشی از زمان ایستادهام.داودبن
محمود قیصری در ادامه نظریات خود درباره زمان میگوید: «انسان در طول
تاریخ هیچگاه نتوانسته است به تقسیمی از زمان دست یابد که با رویدادهای
کیهانی و طبیعی سازگاری داشته باشد و از همین روست که هزاران گونه تقویم
پدید آمده است که هیچکدام هم با تقویم طبیعی همخوانی و سازگاری کامل
ندارد.»
آنطور که در کتیبههای بابلی مشاهده شده، پس از کوچ قبیله
کاسیان از ایران به «میاندرود» یا همان بینالنهرین، شیوه تقسیم زمان یا
شبانهروز به 24 ساعت و هر ساعت به ۶۰ دقیقه و هر دقیقه به ۶۰ ثانیه و هر
ثانیه به ۶۰ ثالثه بوده است و بر این اساس دستکم از نیمه نخست هزاره دوم
پیش از میلاد این روش برای تعیین «وقت» گذاشته شده است. شیوهای که گویا
از نظام شصتگانی شمارش اعداد برگرفته شده که در آن زمان رواج داشته و حتی
تا امروز نیز باقی مانده است.از جمله فایدههای نظام شصتگانی شمارش اعداد،
قابلیتهای بیشتر بخشپذیری در میان اجزای این نظام اعداد است و یکی از
این قابلیتها مربوط به عدد ۳۶۰ است که هر چند در زمانسنجی کاربری چندانی
ندارد، ولی در درجهبندی صفحه دایره، سنت دیرین علمی خود را حفظ کرده است
و شاید بر این اساس است که این روزها وقتی ما میبینیم که کسی حرف خود
را پس میگیرد و از مواضع خود عقبنشینی میکند میگوییم طرف
۳۶۰ درجه نظرش تغییر کرده است.
و
شاید بر این اساس است که هر چه ساعت در ۳-۲ قرن اخیر ساخته شده است،
عقربههایش حول محور ۳۶۰ درجه حرکت کرده است و ساعتهایی که از این شیوه
برخوردار نبودهاند توفیق کمتری در زمانشناسی توسط مردم داشتهاند، گرچه
با ایجاد ساعتهای دیجیتالی در سال ۱۹۶۲ میلادی حرکت عقربهها روی مدار ۳۶۰
درجه صفحه ساعتها بیمعنی و کمکم کمرنگ شد. البته بیش از آن نیز انواع
ساعتها ساخته شد و چند صباحی پا به عرصه وجود گذاشت و پس از آن از رده
خارج شد، اما عمر ساعتهای عقربهداری که عقربههای آن بر مدار صفحه
۳۶۰ درجه میگشتند طولانیترین عمر را در تاریخ «ساعت» داشته است.
انواع ساعت در گذر تاریخ
بهطور
معمول رسم بر این است که مورخان در این گونه موارد به قدیمیترین نظریات
موجود از مورخان تاریخ چون «هردوت» استناد میکنند، هردوت در اینباره نیز
مکتوبهای دارد که در آن به تاریخ ساخت یک نوع ساعت به نام «ساعت آفتابی»
اشاره کرده و نوشته است: «قدمت این ساعتها به ۵۰۰۰ سال قبل از میلاد
مسیح برمیگردد.»
او ساخت اینگونه وسایل را به سومریها و کلدانیها
نسبت میدهد، اقوامی که در بینالنهرین میزیستهاند. براساس مدارک موجود
در موزه ساعتشناسی لندن، نخستین کسی که به محاسبات نظری ساعتهای آفتابی
توجه کرد و باعث رواج آن شد، «آنکسیماندر» از اهالی ملطیه یونان در قرن
ششم پیش از میلاد مسیح(ع) بود. در این دوران ساعتهای آفتابی در نقاط
مختلف امپراطوری یونان گسترش یافت. خارج از تمدن یونان باستان نیز حدود
۳۴۰ سال پیش از میلاد، یک ستارهشناس کلدانی به نام «بروسوس» نیز نخستین
ساعت آفتابی کروی را طراحی کرد، در این ساعت آفتابی شاخص جذاب درون
نیمکرهای واقع شده بود که علاوه بر نشان دادن زمان، بر حسب یک تقسیمبندی
۱۲ ساعته طول روز، بلندی سایه و نیز فصلها را مشخص میکرد.
سومریها
این نوع ساعت را گسترش دادند و نخستین ساعتهای آفتابی عمودی را ساختند که
یک شاخص عمودی سایهای بر صفحه آن میانداخت و تقسیمبندی آن سایه،
نشانههایی از عبور ساعتهای روز بود.
ساعتهای آفتابی، وسیلهای بود
که زمان را با استفاده از مکان خورشید در آسمان میسنجیدند، معمولترین
نوع ساعت آفتابی، از میلهای ساخته شده بود که روی صفحهای قرار داشت و
ساعتهای شبانهروز روی آن میله نشانهگذاری شده بود، وقتی مکان خورشید در
آسمان عوض میشد، سایه آن میله نیز روی صفحه جابهجا میشد و براساس آن
ساعت مشخص میشد.
ساعت میدانها
در شهرهای بزرگ جهان رسم بر این
بوده است که ساعتهای آفتابی را در میدانهای اصلی نصب میکردند تا مردم
در جریان گذران اوقات خود باشند و امروزه این ساعتها به عنوان نمادهای
تمدن در هر یک از شهرهای بزرگ جهان به شمار میآید. بسیاری از کارشناسان
معتقدند که بیشتر ساعتهای آفتابی معمولی، زمان ظاهری خورشیدی را نشان
میدهند و این زمان با زمانی که در ساعتهای رایج میخوانیم، کمی فرق دارد
و در طول سال تا حدود ۱۵ دقیقه جابهجا میشود. این ساعتها تنها چهار
روز در طول سال با ساعتهای مکانیکی مطابقت دارد (روزهایی مثل ۱۶ آوریل،
۱۴ ژوئن،
این پدیده به این خاطر است که، راستای محور چرخش زمین به
دور خود، ثابت نیست و زمین هنگام چرخش به دور خود کمی تاب میخورد، اما
ساعتهای آفتابی دقیق، همیشه جدول یا نموداری در کنار خود دارد که این
اختلاف زمان را در ماههای مختلف برای مخاطبان خود اصلاح میکند، البته
برخی دیگر از ساعتهای آفتابی پیچیده نیز با خمیده کردن خط ساعتها روی
صفحه خود یا با روشهای دیگر، بهطور مستقیم، ساعت را درست نشان میدهند.
ساعت آبی، اختراع ایرانیان
ساخت
ساعتهای آفتابی و ساعتهای آبی نشانگر این است که بشر همیشه سعی میکرده
برای تعیین اوقات زندگی خود از عناصر طبیعت مثل آب، آفتاب، باد، خاک،
گیاه و امثال آن بهرهبرداری کند.
«کالینستنس» مورخ یونانی که در
لشکرکشی قوای اسکندر مقدونی به ایران بهعنوان گزارشگر وقایع جنگی همراه
اسکندر بوده است و رویدادهای روزانه و مشاهداتش را بهطور منظم مینوشته
در یادداشتی آورده است: «در اینجا (ایران آن روزگار) در دهکدهها آب را
برحسب نوبت به کشاورزان برای زراعت میدهند.»
این مورخ یونانی در ادامه
یادداشت خود که بعدها با محاسبات تقویمی معلوم شد متعلق به سپتامبر ۳۲۶
سال پیش میلاد مسیح(ع) بوده، اضافه کرده است:
«یک فرد از میان آنان
انتخاب میشود تا بر زمان نوبتبندی آب نظارت داشته باشد، این فرد در کنار
نهر اصلی آب و محل انشعاب آب (بریجهها) بر سکویی نشسته و ظرفی فلزی را
که سوراخ بسیار ریزی در بدنه آن تعبیه شده است در ظرفی بزرگتر و پر از آب
قرار میدهد که پس از پر شدن ظرف کوچک (یک یا چند بار) که به آهستگی و
براساس محاسبات قبلی انجام میشود، آب را قطع و آن را به طرف جوی دیگر
کشاورز روانه میکند و این کار دائمی است و این وسیله را ساعت آبی گویند و
از نزاع کشاورزان بر سر توزیع آب جلوگیری میکند.»
البته برخی از
منابع رسمی هم خبر میدهند که هنوز استفاده از این نوع ساعت آبی در
منطقهای به نام «کاخک» در جنوبیترین بخش خراسان رضوی رایج است و به آنها
ساعت فنجان نیز میگویند. این سند مورخ یونانی بیانگر این است که
ایرانیان از دیرباز به وقت و شمارش آن توسط ساعت اعتقاد خاصی داشتهاند و
به نوعی آن را حلال بسیاری از مشکلات خود میدانستهاند، گرچه عدهای از
مورخان نیز این ساعت را متعلق به یونانیان باستان هم میدانند و معتقدند
که یونانیان ساعت آبی را اختراع کردند با این تفاوت که آنها ظرفهایی مدرج
با سوراخ ریز پر از آب میکردند و آب قطرهقطره از سوراخ آنها میچکید و
با توجه به خروج آب از آن ظروف، زمان تا حدودی برای آنها معلوم میشد.
همین مورخان نوشتهاند که یونانیان باستان مخترع ساعتهای دیگری مثل «ساعت
سایهای» هم بودند و آنان از میزان سایه یک قطعه چوب عمودی بر یک صفحه
افقی زمان را اندازه میگرفتند و شاید بر این اساس است که مردمان امروز
نیز وقتی سایهشان کاملا به زیر پایشان میرسد متوجه میشوند که خورشید در
وسط آسمان قرار گرفته و ظهر است.
ساعت چینی
در گوشه و کنار صفحاتی
از تاریخ مخترعان، از چینیها نیز بهعنوان یکی از مخترعان ساعت در جهان
یاد شده است. براساس گزارشی که در یکی از بولتنهای تاریخی به ثبت رسیده،
آمده است: «در سال ۱۹۵۶ باستانشناسان وسیلهای را از زیر خاک بیرون
کشیدند که گذر زمان را نشان میداد و حروف چینی روی آن حک شده بود.» در
آزمایشهای نخست، این وسیله را به قرن سوم میلاد نسبت دادند که هیچ شکی در
آن نبود اما نکتهای که باعث تعجب باستانشناسان شد، این بود که وسیله
نشان دادن زمان و ساعتهای نخستین را سوئیسیها تنها سه قرن پیش به صورت
مکانیکی اختراع کرده بودند، در حالی که این وسایل کشف شده حکایت از آن
داشت که چینیها حداقل ۱۳ قرن در ساخت ساعت از سوئیسیها جلوتر بودهاند و
نکته عجیب دیگر این که جنس این وسایل زمانسنج، از آلومینیوم ساخته شده
بود، در حالی که میدانیم آلومینیوم به صورت آلیاژ و جسم مرکب وجود داشته و
در قرن نوزدهم برای نخستینبار به کمک نیروی برق به صورت مستقل و مجزا به
دست آمد و اکنون برای باستانشناسان این پرسش مطرح است که چینیها چگونه
شانزده قرن پیش به مکانیزم ساخت ساعت مکانیکی دسته یافتهاند و دیگر
اینکه چگونه به فلز آلومینیوم دسترسی داشتهاند؟
ساعتهای شنی
ساعتهای
شنی متداولترین ساعتهایی است که پیش از تولد ساعتهای مکانیکی توسط
مردم در چند قرن قبل ساخته و استفاده میشد.ساعتهای شنی یا ماسهای، از
دو حباب شیشهای چسبیده به هم تشکیل میشده که میان آن، سوراخ باریکی برای
رد شدن شن یا ماسه ریز تعبیه شده بود، شنها به تدریج از حباب بالا به
حباب پایین سرازیر میشد، بعد ظرف را وارونه میکرد و همان عمل تکرار
میشد، با معلوم شدن و ثبت تعداد دفعات وارونه شدن ظرفها و جابهجا شدن
شن در حبابها، حدود تقریبی زمان مشخص میشد.
ساعتهای شمعی
ساعتهای
شمعی نیز در نقاطی که مردم به ساعتهای شنی دسترسی نداشتند بیشتر استفاده
میشد. یک شمع که دارای بدنه درجهبندی شده بود را روشن میکردند و با
سوختن شمع و کوتاه شدن آن زمان را محاسبه میکردند.
ساعت و تحول در زندگی بشر
«لوییس
مامفورد» مورخ نامدار غربی که تا سال ۱۹۹۰ نیز زنده بود و در آمریکا
میزیست، تحلیلهای زیادی درباره محاسبه زمان دارد که نظریات او را اکثر
دانشمندان تاکنون پذیرفتهاند. او در یکی از معروفترین کتابهای خود با
عنوان «تکنیک و تمدن» تصریح کرده است که تمدنهایی به غیر از تمدن غرب به
سطح بالایی از مهارتهای تکنیکی دست یافتهاند، بدون آنکه از اصول و اهداف
علم تکنیک متاثر و آگاه باشند.
«مامفورد» تحلیل جالبی از ساعت و شیوه
اختراع آن در قرون وسطی دارد که ضمن آن نشان میدهد که چگونه ساخت ساعت
زندگی انسان قرون وسطی را متحول میکند و نقشی انکارناپذیر در پیشرفت دیگر
علوم دارد.
با این حال نباید از این موضوع غفلت کرد که اکثر مورخان
این موضوع را پذیرفته و بر آن تاکید دارند که ساخت ساعتهایی با فرم نوین
از قرن پانزدهم مورد استفاده بوده است، اما حدود شش قرن قبل از میلاد
مسیح(ع) بابلیها- در عصر امپراطوری دوم- چند مورد ساعت ابداعی از خود
بهجا گذاشتهاند که امروز مورد استفاده همه کشورهاست و مرسوم داشتن هفت
روز هفته و تعیین عدد پایه ۶۰ برای ساعت از یادگارهای بابلیها به شمار
میرود، چرا که بابلیها عقیده داشتند به علت این که عدد ۶۰ به اعداد ۱،
۲، ۳، 4، ۵، ۶، ۱۰، ۱۵، ۲۰ و ۳۰ قابل تقسیم است، آن را عدد پایه در نظر
گرفتند و آنها بودند که ۶۰ را مبنای ساعت قرار دادند و تقسیمبندی
دایرهای ۳۶۰ درجه که مضربی از ۶۰ میباشد هم از آثار دانشمندان بابلی
است. ۲ سپتامبر و ۲۵ دسامبر).
انواع ساعات ابتدائی:
در گذشته بشر برای دانستن وقت و ایام، با توجه به تجربه و دانش زمانه، ساعت هائی را اختراع کرده و مورد استفاده قرار داده است که مهم ترین آنها عبارت است از:
ساعت سایه ای:
مصریان قدیم ساعتی ساختند که به آن ساعت سایه ای می گفتند. این ساعت به گونه ای بود که سایه قطعه ای چوب عمودی برروی یک قطعه چوب افقی می افتاد و زمان را با ان اندازه می گرفتند.
ساعت آبی:
ساعت آبی نیز توسط مصریان اختراع شد. در این نوع ساعت، از جریان یک نواخت آب استفاده می شده، به این ترتیب که داخل ظرف مدرج سوراخ دار را با آب پر می کردند که آب قطره قطره از سوراخ کوچک می چکیده و با توجه به مقدار آب خروجی، زمان تا حدودی معلوم می شده است.
ساعت شنی:
ساعت شنی یا ماسه ای: از دو حباب شیشه ای چسبیده به هم تشکیل می شده که میان آن، سوراخ باریکی برای رد شدن شن یا ماسه تعبیه می کردند تا شن ها بتدریج از حباب بالا به حباب پایین جمع شود. بعد ظرف را وارونه می کردند و همان عمل تکرار می شد. با معلوم شدن تعداد دفعات جابجا شده شن ها در حباب ها، حدود تقریبی زمان مشخص می گردید.
ساعت شمعی:
در این نوع ساعت، بدنه شمع مدرج می شد و با سوختن شمع و کوتاه شدن آن زمان را محاسبه می کردند.
ساعت آفتابی:
توالی فصل ها و تأثیر آن بر زندگی انسان ها از زمان های دور، دانش تقویم را به نیازی اصلی برای انسان در تمدن های بزرگ تبدیل کرد. موضوع اصلی تقویم سنجش و اندازه گیری زمان بود و در این میان دانستن مدت روز و داشتن زمان آن بسیار مهم می نمود. حضور خورشید در آسمان و تکرار روز و شب اندیشهٔ ساخت نخستین ابزار برای سنجش زمان را در انسان ایجاد کرد و به این ترتیب ساعت های آفتابی به عنوان اولین ساعت ها ساخته شد و با درک بهتر انسان از کارایی کرهٔ آسمانی پیشرفت بیشتری کرد. براساس نوشته های هرودوت قدمت این ساعت ها به 5000 سال قبل برمی گردد و او ساخت این ابزار را به سومری ها و کلدانی ها نسبت می دهد، اقوامی که در منطقهٔ بین النهرین می زیستند.
بر مبنای مدارک موجود نخستین کسی که به محاسبات نظری ساعت های آفتابی توجه کرد و باعث رواج آن ها شد، آنکسیماندر اهل ملطیه در قرن 6 پیش از میلاد بود. در این دوران بود که ساعت های آفتابی در نقاط مختلف امپراطوری یونان گسترش یافت. خارج از تمدن یونان، در حدود 340 سال پیش از میلاد ستاره شناسی کلدانی به نام بروسوس نخستین ساعت آفتابی کروی را طراحی کرد. در این ساعت آفتابی جذاب شاخص درون نیمکره ای واقع بود که علاوه بر نشان دادن زمان بر حسب یک تقسیم بندی 12 ساعتهٔ طول روز، بلندای سایه و نیز فصل ها را مشخص می کرد.
نخستین ساعت های آفتابی که شاید حتی پیش از این اقوام نیز بوده است، تنها گذر خورشید را از نصف النهار ناظر مشخص می کرد که همان ظهر شرعی است. سومری ها این ساعت را گسترش دادند و اولین نمونه ساعت های آفتابی عمودی را ساختند. در این ساعت ها که ساده ترین نوع ساعت های آفتابی است، یک شاخص عمودی سایه ای بر صفحه ای می اندازد که تقسیم بندی آن نشانگر ساعت های روز است.
ساعت آفتابی وسیله ای است که زمان را با استفاده از مکان خورشید در آسمان می سنجد. معمول ترین نوع ساعت آفتابی از میله ای ساخته شده است که روی صفحه ای قرار دارد و ساعت های شبانه روز روی صفحه نشانه گذاری شده اند. وقتی مکان خورشید در آسمان عوض می شود، مکان سایهٔ میله هم روی صفحه جابه جا می شود و ساعت را نشان می دهد.
ساعت آفتابی:
در ساعت خورشیدی، میله ای عمودی بر سطح افقی نصب می شده است که با اندازه گیری سایه آن میله، زمان معلوم می شده است.
ساعت های آفتابی در فرهنگ مردم:
در بیشتر شهرهای بزرگ این ساعت ها در میدان اصلی نصب می شد تا مردم ساعت را بدانند. نمونه های بسیاری از اولین ساعت های آفتابی تا امروز وجود دارد که با پیشرفت علم و دانش انسان در زمینهٔ ریاضیات، کامل تر و دقیق تر شده است و امروزه این ساعت ها به عنوان نمادی از تمدن هر سرزمین مورد توجه قرار می گیرند.
دقت ساعت های آفتابی:
بیشتر ساعت های آفتابی تزئینی برای عرض جغرافیایی 45 درجه طراحی می شوند. اگر بخواهیم چنین ساعت هایی را برای عرض های جغرافیایی دیگر به کار ببریم، باید صفحهٔ ساعت را کج کنیم تا محور ساعت (راستای میلهٔ ساعت) موازی با محور چرخش زمین قرار بگیرد و راستایش (در نیم کرهٔ شمالی) به سمت قطب شمال باشد. ساعت های آفتابی معمولی، زمان ظاهری خورشیدی را نشان می دهند. این زمان با زمانی که از ساعت می خوانیم کمی فرق دارد و در طول سال تا حدود 15 دقیقه جابه جا می شود. این ساعت ها تنها 4 روز در طول سال با ساعت های مکانیکی مطابقت دارند (16 آوریل، 14 ژوئن، 2 سپتامبر و 25 دسامبر). این پدیده به این خاطر است که راستای محور چرخش زمین به دور خود کاملاً ثابت نیست و زمین هنگام چرخش به دور خود کمی تاب می خورد. ساعت های آفتابی دقیق همیشه جدول یا نموداری در کنار خود دارند که این اختلاف زمان را در ماه های مختلف سال تصحیح می کند. برخی دیگر از ساعت های آفتابی پیچیده نیز با خمیده کردن خط ساعت ها روی صفحهٔ خود یا با روش های دیگر مستقیماً ساعت درست را نشان می دهند.
انواع جدیدتر ساعت:
با پیشرفت علم و دانش بشری، به تدریج ساعت های دقیق تر مکانیکی، وزنه ای، فنردار، برقی، باطری دار و کامپیوتری جای ساعت های آبی، آفتابی و ماسه ای را گرفتند. مخصوصا از زمان استفاده انسان از فنر جهت راه انداختن چرخ های دندانه دار، که به ساعت شمار و دقیقه و حتی ثانیه شمار متصل هستند، سنجش دقیق زمان برای همه به طور ساده امکان پذیر گردید. در اوایل قرن شانزدهم اولین ساعت مچی آهنی، که نسبتا زمخت بوده، توسط یک نفر آلمانی ساخته شد. بعدها در اواخر قرن هجدهم با استفاده از فنر و چرخ دنده های بسیارکوچک، امکان ساختن ساعت های مچی ظریف به وجود آمد، به طوری که اولین ساعت های مچی شبیه ساعت های امروزی، در کشور سوئیس «از سال های 1790 به بعد» ساخته شد.
بین سال های 1865 تا 1868 بزرگ ترین، حجیم ترین و جسیم ترین ساعت دیواری جهان، در کلیسای سن پیر در فرانسه نصب گردید. ارتفاع ساعت 1/12 متر عرض آن 09/6 متر و ضخامتش 7/2 متر بوده که از 90000 قطعه تشکیل شده است. در مقابل بزرگ ترین ساعت، ظریف ترین ساعت دنیا فقط 98/0 میلی متر قطر دارد.
ساعت هایی با تکنولوژی های جدید:
تکنولوژی امروزی، انسان را قادر ساخته ساعت های بسیار ظریف و دقیق مکانیکی، تمام الکترونیکی، کامپیوتری و حتی اتمی بسازد.
ساعت با فرم نوین 24 ساعتی حداقل از قرن پانزدهم مورد استفاده بوده است؛ حدود شش قرن قبل از میلاد، بابلی ها «در عصر امپراطوری دوم» چند مورد ابداعی از خود به جای گذاشته اند که امروزه نیز مورد استفاده کلیه کشور هاست. مرسوم داشتن هفت روز هفته و تعیین عدد پایه 60 برای ساعت، از یادگارهای بابلی ها بشمار می رود. بابلی ها عقیده داشتند چون عدد 60 به اعداد 1، 2، 3، 5، 6، 10، 15، 20، 30 قابل تقسیم است. لذا، این عدد را پایه در نظر گرفته و مبنای تقسیم بندی ساعت قرار دادند. همچنین تقسیم بندی دایره به 360 درجه «مضربی از 60» از کارهای بابلی ها می باشد.
Iran Map |
|
|
||
10 near populated places:
DOLAT ABAD
Country: Iran
Sunrise: 17:56
Sunset:06:07
|
||
To add this city to your site copy box content and paste to your HTML: |
||
Iran Map |
|
|
||
10 near populated places:
DOLAT ABAD
Country: Iran
Sunrise: 17:56
Sunset:06:07
|
||
To add this city to your site copy box content and paste to your HTML: |
||