مختصات: ۳۶.۶۵° شمالی ۵۱.۴۲° شرقی
شهرستان رودبار | |
---|---|
اطلاعات کلی | |
کشور | ایران |
استان | گیلان |
سال شهرستان شدن | ۱۳۳۸[۱] |
مردم | |
جمعیت | ۱۲۶،۳۱۵ نفر[۲] |
مذهب | شیعه |
جغرافیای طبیعی | |
مساحت | ۲۵۷۴ کیلومترمربع |
ارتفاع از سطح دریا | ۱۰۵۰ |
دادههای دیگر | |
پیششماره تلفنی | ۰۱۳ |
شهرستان رودبار جنوبیترین، وسیعترین و متنوعترین شهرستانِ استان گیلان در کشور ایران است. مرکز این شهرستان شهر رودبار است. شهرستان رودبار بخاطر داشتن باغهای زیتون شهرت فراوانی دارد.
شهرستان رودبار استان گیلان برای بازشناخته شدن از شهرستان رودبار الموت به نام «رودبار زیتون» نیز خوانده میشود.
شهرستان رودبار جنوبیترین، وسیعترین و متنوعترین شهرستانِ استان گیلان در کشور ایران است. مرکز این شهرستان شهر رودبار است. شهرستان رودبار بخاطر داشتن باغهای زیتون شهرت فراوانی دارد. رودبار، از شمال به شهرستان رشت، از جنوب به شهرستان رودبار الموت از استان قزوین، از خاور به شهرستان لاهیجان و شهرستان رودسرو از باختر به شهرستان شفت می رسد.
شهرستان سیاهکل | شهرستان رشت | شهرستان شفت | ||
شهرستان لاهیجان | شهرستان شفت | |||
رودبار | ||||
شهرستان رودسر | استان قزوین | استان زنجان |
شهرستان رودبار یکی از ۱۶ شهرستان استان گیلان ایران است. مرکز این شهرستان شهر رودبار است. این شهرستان از سه بخش مرکزی و ۹ دهستان مشتمل بر ۲۲۲ آبادی (روستا- مزرعه – مکان) تشکیل شدهاست.
جمعیت شهرستان رودبار ۱۲۶۳۱۵ نفر است که از این تعداد ۶۹۶۲۰ نفر درمناطق شهری و ۵۶۶۹۵ نفر در مناطق روستایی سکونت دارند. این میزان جمعیت شهرستان رودبار که نسبت به مساحت آن ازسایر شهرستانهای استان کمتراست، این امکان را فراهم آورده تا اقوام گوناگون در کنار یکدیگر زندگی کنند و این امر منجربه تنوع مردم شناختی این شهرستان شدهاست.
گویش رودباری، گویش رایج در شهرستان رودبار است. رودباری گویشی از زبان تاتی کوهستان البرز است.[۴]
این بخش نیازمند گسترش است. |
شهرستان رودبار در مختصات جغرافیایی ۳۶ درجه و ۳۲ دقیقه تا ۳۷ درجه و ۷ دقیقه ازخط استوا و ۴۹ درجه و ۱۱ دقیقه تا ۵۰ درجه ۵ دقیقه طول شرقی از نصف النهار مبداء واقع شدهاست. این شهرستان با وسعت ۲۵۷۴ کیلومتر مربع دومین شهرستان استان گیلان به لحاظ و سعت است و از شمال به رشت، ازجنوب بهاستان قزوین و از غرب به شفت و استان زنجان محدود میشود.
شهرستان رودبار درکرانه سفیدرود و در منطقهای کوهستانی قرار گرفتهاست و آب و هوای آن تحت تأثیر هوای خشک و نیمه خشک ناحیه مرکزی قراردارد از نظر آب و هوایی این منطقه به ویژه شهر زیبای رودبار دارای آب و هوای مدیترانهای میباشند و رویش درختان زیتون در این منطقه گواه موضوع است. این منطقه درمسیر بادهای دایمی دره سفید رود قرارگرفته که بادهای منجیل آن معروف است. درواقع هنگام گذر از رودبار و رسیدن به رشت، گیلان باتمام تنوع و زیباییهایش به گونهای موجز و فشرده ازپیش چشم میگذرد.
|
بلندترین قله شهرستان رودبار، درفک(دلفک) با ارتفاع ۲۷۱۴ متر در شهرستان رودبار، بخش رحمت آباد و بلوکات، دهستان دشتویل در ۲۷ کیلو متری شمال شرقی مرکز شهرستان رودبار است. جهت کوه شمال غربی-جنوب شرقی بوده و مختصات جغرافیایی آن ۳۶ درجه و ۵۳ دقیقه و طول جغرافیایی آن ۴۲ درجه و ۴۹ درجه شمالی است. رودخانههای «علی دوآب» و «سی سر» به ترتیب از دامنههای شمالی و جنوبی این کوه سرچشمه میگیرد.
گفته میشود قومی به نام دربیکها یا دربیکهها در اطراف درفک زندگی میکردند که احتمالن دلفک برگرفته از نام این قوم است.[نیازمند منبع]
۳۰ دقیقه بامداد روز پنج شنبه ۳۱ خرداد ۱۳۶۹ زلزلهای با قدرت ۷٫۳ ریشتر شهرستان رودبار را لرزاند. بر طبق نظر موسسه ژئو فیزیک دانشگاه تهران مختصات این زلزله در ۳۶ درجه و ۴۹ دقیقه عرض شمالی و ۴۹ درجه و ۲۴ دقیقه و ۵۱ ثانیه طول شرقی بود که منطبق بر بخش جنوبی استان گیلان(شهرستان رودبار) است. این زلزله بیش از ۱۰۰ روستای شهرستان را به کل تخریب کرد و سی و هفت هزار نفر کشته و چهار صد هزار نفر بی خانمان بر جای گذاشت. اگر بازار داغ تماشای مسابقات فوتبال جام جهانی ۱۹۹۰ نبود، تعداد تلفات این زلزله هولناک به مراتب بیش از این میشد.
این زلزله به منزله نقطه عطفی در برنامه مقاومسازی ساخت و ساز کشور محسوب میشود زیرا استفاده از مصالح ساختمانی استاندارد را ضروری ساخت.
اقتصاد رودبار بر پایه کشاورزی ، توریسم و صنعت نهاده شده است:
اقتصاد این منطقه بعلت شرایط خاص اقلیمی بر پایه کشاورزی و دامداری استوار است. مهمترین محصول آن زیتون میباشد که عمدهترین محصول کشاورزی شهرستان بوده و دارای فراوردههای بسیاری چون روغن زیتون و صابون است.
پیش از این تصور می شد کشت زیتون در رودبار قدمت 800 ساله دارد اما تازه ترین کشفیات باستان شناسی در تپه باستانی "کلورز" رستمآباد بیانگر این است که کشت زیتون در این منطقه به بیش از دو هزار سال پیش باز میگردد.[۵]
دیدنی های رودبار به دو دسته طبیعی - تاریخی و مذهبی تقسیم شده است:
زیبایی رودها و کوه های رودبار که پذیرای تمدن ها و آثار تاریخی ایشان بوده است:
- امامزاده صالح خاصکول واقع در روستای سرسبز و دیدنی پره ( فاصله 15 کیلومتری شرق رستم آباد )
- امامزاده اسماعیل،قاسم،محمود با درختان زربین قدیمی وقطور(d=15m)دوکیلومتری شمال رودبار<ویایه>
- امامزاده ابراهیم، واقع در«کیاباد»، هیجده کیلومتری شمال شرقی رودبار.
- امامزادگان ابوالحسن، ابوالمحسن و ابوالفضل، واقع در «فیلده»، چهار کیلومتری شرق رودبار.
- امامزادگان حمزه و یوسف، واقع در «شیرکده»، سی کیلومتری شرق رودبار.
- سیّد طاهر، واقع در «شمام»، بیست کیلومتری شمال رودبار.
- سید طاهر و سید طیّب، واقع در پاکده، سی کیلومتری لوشان رودبار.
- امامزاده عسکربن حسین بن موسی الکاظم، واقع در «جیرنده»، ۳۶ کیلومتری لوشان،
- امامزاده محمد حنفیه در روستای بیورزین بعد ار لوشان لوشان، عمارلو
- امامزاده سیداشرف الدین ابن موسی کاظم واقع درروستای چمل قدیم ناحیه خورگام
- امامزاده روح الله واقع درروستای نوده خورگام
- سیدحسن گندمی واقع در سمام پشت نوده خورگام
- امامزاده احمد و محمد در روستای ناوه بخش عمارلو
- امامزاده طاهر خرمکوه در روستای خرمکوه بخش عمارلو-
- شاهزاده عسگر بی بی زَنِ خاتون امامزاده محمد در شهر جیرنده بخش عمارلو
- امامزادگان سه فرزندان امام موسی کاظم (ع) واقع در روستای ییلاقی فیلده از توابع بخش مرکزی. - امازاده محتشم در روستای اسطخ جان از جاذبه های مذهبی توریستی این روستا می باشد.
کوهستان البرز و رودهای روان، مرزهای طبیعی منطقه رودبار را شکل داده اند. حکومت های منطقه به تبع همین موقعیت سوقالجیشی استقلال آن را در برابر تهاجم خارجی حفظ می کردند. آثاری که از این تمدن ها بر جای مانده است از این جمله است:
گنج پر (رستم آباد)
مکان باز گنج پر در غرب رستم آباد و مشرف بر دره کلورز قرار دارد. این مکان باستانی در سال ۱۳۸۱ توسط باستان شناسان بخش پارینه سنگی موزه ملی ایران شناسایی و مطالعه شد. در بررسی این مکان تعدادی ابزار سنگی مربوط به فرهنگ آشولی کشف شد که از سنگ آذرین، سنگ آهک و سنگ ماسه ساخته شدهاند. ابزارهای کشف شده شامل تبر دستی، ساطور و تراشه ابزار است. احتمالاً سازنده این ابزارهای انسان راست قامت است که در حدود ۲۵۰ هزار سال پیش منقرض شدهاست. احتمالاً ساکنان این مکان در نزدیکی رودخانه سفید رود مستقر بوده و از سنگهای موجود در کناره رودخانه برای ساخت ابزار استفاده کردهاند.
غار دربند رشی (رحمت آباد و بلوکات)
غارهای دربند رشی ('۵۰ ْ۳۶ شمالی، '۳۹ ْ۴۹ شرقی) در جنوب روستای رشی در بخش رحمت آباد و بلوکت شهرستان رودبار (استان گیلان)، در ارتفاع حدود ۷۵۰ متری از سطح دریا واقع شدهاست. قلة مرتفع دلفک یا درفک با ارتفاع حدود ۳۴۰۰ متر از سطح دریا، در این منطقه واقع است. این مکانهای باستانی شامل غار بزرگ کویل گر با طول تقریبی ۶۰ متر و غار جوکویله با طول تقریبی ۳۰ متر است که دهانه هر دو در جهت جنوب قرار دارد. غار دربند ب (جوکویله) نخستین بار بوسیله دکتر ولی جهانی (باستان شناس) در سال ۱۳۸۴ شناسایی و بررسی شد که طی آن شماری بقایای استخوان جانوران و انسان و همچنین تعدادی قطعات سفال (هزاره اول ق م) گردآوری شد. در بررسی غار مجاور (کویل گر) شماری قطعات سفال گردآوری کرد که همانند سفالهای غار دربند ب مربوط به هزاره اول ق م هستند. پس از بررسی اولیه پروندة ثبت این غار آماده و در مرداد ۸۴ با شماره ۱۳۲۱۹ به ثبت آثار ملی رسید. در بررسیهای مجددی توسط بیگلری، جهانی و شیدرنگ در این غار علاوه بر بقایای سنگوارهای جانوران (از جمله خرس غار)، تعدادی ابزار سنگی شامل یک ساطور، تراشه روتوش شده، سنگ مادر و ضایعات تراش سنگ از سطح رسوبات گردآوری شد که مربوط به دوره پارینه سنگی قدیم است. در اردیبهشت ماه ۱۳۹۱ نخستین فصل گمانه زنی در غار دربند ب به سرپرستی دکتر فریدون بیگلری از موزه ملی ایران و با معاونت دکتر ولی جهانی، مسئول مرکز باستان شناسی گیلان و مشارکت متخصصین میان رشتهای انجام شد. در نتیجه این گمانه زنی مجموعه غنی از بقایای باستان شناختی شامل سنگواره جانوران و دست ساختههای سنگی بجای مانده از ساکنان غار کشف شد که باستان شناسان را شناخت یکی از ناشناخته ترین و کهنترین ادوار پیش از تاریخ ایران یاری میکند. طبق مطالعات جدید این غار پیش از ۲۰۰ هزار سال پیش مسکن شکارچیان عصر سنگ بودهاست. غار دربند قدیمیترین سکونتگاه تاریخگذاری شده انسان در ایران است.
این بخش نیازمند گسترش است. |
در کرانه شرقی سفیدرود دره زیبایی به نام گوهر رود وجود دارد که به علل حاصلخیزی خاک، ملایمت هوا و رطوبت و بارندگی کافی از بهترین نقاط این ناحیه به شمار میرود. در وسط درهٔ گوهر رود، رودخانهای به همین نام جریان دارد که از شعبههای کوچک سفیدروداست.
در دره گوهر رود تپههای کوچک و بزرگی به چشم میخورد که مربوط به دورههای باستانی است و تپه مارلیک یکی از مهمترین آن هاست. این تپه در محلی به نام چراغعلی تپه (مالک قدیمی آن) شهرت دارد. تپههای باستای گوهر رود از جمله مارلیک بقایای یک تمدن باستانی فراموش شدهای را در دل خود مدفون کردهاند.
تپه مارلیک، که گنجینهای ارزنده از هنر و تمدن بشری را در طول قرنها در خود پنهان کردهاست در حقیقت تپهای طبیعی و صخرهای است که از سنگهای سولفات آهن تشکیل شده و لایههای طبیعی و تحتانی آن چنان است که شکافهای بزرک درون تپه ایجاد کرده و همین حفرهها موجب شده تا حیواناتی چون موش و مار به فراوانی در آن لانه کنند. عدهای معتقدند که نام مارلیک به دلیل وفور مار در این تپه بر انجه اطلاق شدهاست و افسانه مار و گنج در این تپه مصداق واقعی پیدا کردهاست.
اما برخی نیز مارلیک را یک واژهٔ تاریخی میدانند که از دو جز «مارد» و «لیک» ترکیب شده و معنای قوم «مارد» را میدهد. اینان استدلال میکنند که این کلمه در اصل «ماردلیک» بوده و با حذف «دال» مارلیک شدهاست. مارد اشاره به آمارد هاست و «لیک» هم همان «لک» است به پسوند مکان است که در واژههایی نظیر اسکو+ لک (یکی از روستاهای رستم آباد رودبار) و گیل+ لک دیده میشود. اگر نظریه اخیر را قبول کنیم بی گمان باید گنجینهٔ مارلیک را متعلق به قوم آمارد بدانیم.
کاوشهای مارلیک در سالهای ۴۱-۱۳۴۰ با همکاری دانشگاه تهران و اداره باستانشناسی انجام گرفت. در ادامه کاوشها وضعیت اصلی تپه که معرف آرامگاه و گورستان اقوام فراموش شده باستانی است- آشکار شد.
احتمال میرود که این تپه، آرامگاه خصوصی فرمانروایان و شاهزادگان محلی بودهاست که در اواخر هزاره دوم و اوایل هزاره اول پیش از میلاد در این منطقه حکومت میکرده و مردگان خود را بنا بر سنن و آیینهای رایج آن دوره به همراه اشیاء و آثار قیمتی در این آرامگاهها به خاک میسپردهاند.
زمانی که سه چهارم کاوش در تپه انجام شد در حدود ۲۵ آرامگاه با اتاق آرامگاه کشف شد که در همه آنها اشیایی مانند ظروف مفرغی – ظرفهای سفالین- دکمههای تزئینی- انواع سرگرز، پیکان، شمشیر، خنجر، مجسمههای برنزی و سفالی، کلاه خود، سرنیزه، سوزنهای طلاو مفرغ و... با نقوشی از انسان و گیاهان و حیوانات نظیر گاو کوهاندار، گاو بالدار، اسب شاخدار و اسباب بازیهایی برای کودکان - دوک پشم ریسی و افزاری از این گونه بدست آمد که معرف فرهنگ و طرز زندگی این اقوام هستند. و نشان از اعتقاد به زندگی پس از مرگ دارد.
پارچههای بدست آمده از تپههای مارلیک نشانه ظهور و پیشرفت صنعت بافندگی در گیلان هزاران سال پیش است.
از جمله موارد جالب کشف کاشفان، مهری است که روی آن خط میخی حک شدهاست و یا مهر دیگری که مجلس شکا ر را نشان میدهد. به گفته باستان شناسان قدمت آنها به بیش از سه هزار سال میرسد.
نمونه بی بدیل این کاوشها جام مارلیک است که از زر ناب است و ارتفاع آن به ۱۸ سانتی متر میرسد.
ارتفاع نقش برجستههای جام تا دو سانتی متر میرسد که نشان دهنده مهارت استاد کاری است که با ضربات چکش آن را آفریدهاست.
نقش وسط جام درخت زندگی است و در دوسوی درخت دو گاو بالدار دیده میشود که در حال بالارفتن از درخت هستند. نمایش بدن حیوان به حالت نیم رخ و نمایش سر آنها از روبه رو، از ویژگیهای هنر ایرانی است و هویت ایرانی سازنده اش را نشان میدهد.
در کف جام گلی زیبا نقش شدهاست. درمیان گل نقش خورشید دیده میشود که شعا عهای خود را به طور منظم پراکندهاست.
برای اقوام مارلیک خورشید تا حد پرستش بسیار مهم بودهاست و تا جایی که میتوانستهاند نماد خورشید را به شکل ترنجهای هندسی تزئینی در کف اکثر ظروف و جامهای فلزی به تصویر کشیدهاند. وقتی به نوع نقش و طرز ترسیم این ترنجها توجه میکنیم در مییابیم خورشید در مرکزهمه چیز است و همه موجودات از نور و حرارت جانبخش او زندگی میگیرند.
بااینکه انسان در هزاره ششم پیش از میلاد به فلزات دست پیدا کردهاست اما از افتخارات مهم تمدن مارلیک صنایع فلزی و مخصوصا صنایع مفرغی است. در منطقه مارلیک به سبب وجود معادن سنگ فلز و منابع سوخت مانند چوب فراوان تولید مفرغ رونق زیادی یافته و کارگاههای صنایع مفرغی به وجود میآیند. از نقاط اوج و شگفتیهای دیگر صنعت مارلیک جامهای شیشهاست که گفته میشود از اولین نمونههای صنعت شیشه سازی بشر است.
و سرانجام این تمدن درخشان چه میشود؟ برخی باستان شناسان معتقدند به دلیل شباهت فراوان آثار مکشوفه از سیلک در کنار شهر کاشان به خصوص آثار مفرغی – ظروف و و ادوات و ابزار -بسیارمحتمل است که اقوام سلیک همان مارلیکیها باشند که پس از حمله آشوریها به منطقه سیلک مهاجرت کردهاند و سپس به تدریج به مادها که از اقوام هند و ایرانی بودند پیوسته و در مراحل اولیه تکوین دولت ماد شرکت داشته و با دیگر گروههای مقتدر هند و ایرانی، امپراطوری مقتدر ماد را در اوایل هزاره اول پیش از میلاد به وجود آورده باشند.
مجموعه آثار مارلیک در سالن ایران باستان در موزه ملی ایران – تهران نگاهداری میشود.ابراهیم گلستان در سال ۱۳۴۲ فیلمی به نام تپههای مارلیک ساخت که برنده جایزه شیر سن مارکو جشنواره ونیز در سال ۱۳۴۳ شد که به ظاهر دربارهٔ کشفیات باستانشناسی در منطقهٔ مارلیک است، اما به واقع اثری در بارهٔ زندگی، هنر، دوام و آرزو برای فردایی بهتر است. آثار بدست آمده از حفاری ها در منطقه مارلیک در موزه ملی ایران و موزه لوور فرانسه نگهداری میشوند. در این میان 3 نمونه از ارزشمند ترین آثار بدست آمده در موزه لوور فرانسه نگهداری میشوند. در نشانی وبسایت رسمی موزه لور که در آنها به خصوصیات سه اثر ماندگار کشف شده در مارلیک پرداخته شده است، میتوان شناخت جامع تری از این آثار بدست آورد.[۶]
مختصات: ۳۷.۲۷۷۴° شمالی ۴۹.۵۸۹۰° شرقی
گیلان | |
---|---|
مرکز | رشت |
مساحت | ۱۴٬۰۴۴ کیلومتر مربع کیلومترمربع |
جمعیت (سرشماری ۱۳۹۰) | ۲٬۴۸۰٬۸۷۴[۱] نفر |
پراکندگی | ۱۷۷ نفر در هر کیلومتر مربع |
تعداد شهرستانها | ۱۶ |
منطقه زمانی | IRST (گرینویچ+۳:۳۰) |
-تابستان (دیاستی) | IRDT (گرینویچ+۴:۳۰) |
نماینده ولی فقیه | زین العابدین قربانی |
استاندار | محمدعلی نجفی |
استان گیلان، از استانهای شمالی ایران به مرکزیت کلانشهر رشت است. دربارهٔ نام گیلان و معانی واژهٔ گیل، نظرات متفاوتی ابراز شدهاست. لغتنامه دهخدا، واژهٔ گیلان را برگرفته از «گیل»، بهاضافهٔ پسوند مکان «ان»، به معنای محل سکونت گیلها دانسته و افزودهاست که صورت این واژه در زبان پهلوی، گِلان (Gelan) و نزد یونانیها گِلای (Gelae) بودهاست.[۲]
این استان، از شمال به دریای خزر و کشور آذربایجان، که از طریق آستارا با آن دارای مرز بینالمللی است، از غرب به استان اردبیل، از جنوب به استان زنجان و قزوین و از شرق به استان مازندران محدود میشود.[۳] مساحت گیلان ۱۴٬۰۴۴ کیلومترمربع و جمعیت آن طبق سرشماری ۱۳۹۱، ۲٬۴۸۰٬۸۷۴ نفر است.[۱]
گیلان دهمین استان پرجمعیت و بیست و هشتمین استان وسیع ایران است. تراکم جمعیت در این استان با ۱۷۷ نفر در هر کیلومترمربع جایگاه سوم را در ایران دارد.[۴] کلانشهر رشت با داشتن ۴۶ درصد جمعیت کل استان،[۵] مرکز و پرجمعیتترین شهر استان گیلان و دوازدهمین شهر پرجمعیت ایران و پرجمعیتترین شهر سه استان ایران در ساحل دریای خزر است. از دیگر شهرهای پرجمعیت این استان میتوان به ترتیب به شهرهای بندر انزلی، مهمترین بندر ایرانی در حاشیه دریای خزر،لاهیجان، تالش، لنگرود، رودسر، بندر آستارا، فومن و اشاره کرد.
طبیعت گیلان، پوشیده از جنگل و دارای آب و هوای معتدل و مرطوب است. این استان شامل مناطق سرسبز شمال غربی رشتهکوه البرز و بخش غربی کرانههای جنوبی دریای خزر است.[۶]
استان گیلان از سال ۱۳۴۴ در تقسیمات کشوری ایران به عنوان استان مستقل وارد شد. این منطقه پیش از آن ولایت گیلان و استان یکم خوانده میشد.[۷]
سنت مقاومت در برابر اشغالگران موضوعی تکراری در نوشتههای نویسندگان و تاریخنگاران محلّی و ملیگرا میباشد (از جمله صادق هدایت، احمد کسروی، غلام حسین صادقی، محسن عزیزی). اینها گیلان را در طول تاریخ به گفتهٔ مینورسکی«پرچمدار ایرانگرایی (ایرانیسم)» میدانند.[۸]
گیلان انتهای غربی رشته کوه البرز و بخش غربی جلگههای حاشیه دریای خزر ایران را دربر میگیرد. دره عرضی عمیق سفیدرود بین منجیل و امامزاده هاشم کمربند کوهستانی را قطع میکند. در شمال غرب، ارتفاعات تالش به صورت حوضهای پیوسته امتداد دارند و گیلان را از آذربایجان جدا میکنند. جز در انتهای شمالی در حیران واقع در انتهای دره آستاراچای که از ارتفاع ۱۶۰۰ متر فراتر نمیرود، ارتفاع همه آن مناطق بالای ۲۰۰۰ متر است و سه قله بالای ۳۰۰۰ متر بغرو داغ (۳۱۹۷ متر)، عجم داغ(۳۰۰۹ متر) و شاه معلم یا ماسوله داغ (۳۰۵۰ متر) دارد. در بخش شرقی و شمال شرقی آنها جریانهایی موازی به پایین به سوی دریا جریان دارد که منجر به الگویی شانهایشکل میشود. البرز غربی خود در شرق دره سفیدرود پهنتر و پرپیچوخمتر است و سه دامنه موازی دارد؛ نماینده جنوبیترین و پستترینشان در گیلان آسمانسرا کوه (۲۳۷۵ متر) در منطقه عمارلو ست؛ دامنه متوسط پیوستهتر است؛ از کوه درفک (۲۷۳۳ متر) تا کرم کوه (۳۳۸۹ متر) ادامه دارد، درحالی که دره عرضی پلرود کلاچای مشخصاً دامنه شمالی را به ناتشکوه (۲۳۸۷ متر) و کوه سمام یا سماموس (۳۶۸۹ متر) که بلندترین نقطه گیلان است تقسیم میکند. همه این کوهها ساختار زمینشناسی و تاریخ زمینساختی بسیار پیچیدهای دارند که آنها را به مجموعه ساختاری مرکز ایران مربوط میکند. لرزهخیزی بالا گواه فعال بودن فرایند کوهسازی ست، زلزله ۳۱ خرداد ۱۳۶۹، دو شهر منجیل و رودبار را تقریباً ویران کرد و حدود چهل هزار نفر را کشت و صدها روستا را تخریب کرد.[۹]
بیش از ۴۰ رودخانه در گیلان جریان دارند که مهمترین آنها سفیدرود است. دیگر رودهای مهم گیلان آستاراچای، کرگانرود، اسالم، دیناچال، شیوهرود، عملکنده، وزیرکنده، حسنکیاده، دهکا، رود چمخاله، کیانرود وپیلهرود هستند.[۱۰]
گرچه همه این کوهها مساحت بیشتری از جلگهها دارند، ولی جلگهها مهمترین ویژگی خاص استان هستند و واژه گیلان هم اغلب به مناطق جلگهای یا خصوصاً به جلگه مرکزی اطلاق میشدهاست. این متوازیالأضلاع کمارتفاع، با پهنای ۳۵ کیلومتر و طول ۹۰ کیلومتر، ناهمگن بوده قابل تقسیم به دو بخش اصلی است: دلتای سفیدرود در شرق و جلگه فومن در غرب. اولی تماماً توسط سفیدرود، رودی با دبی بالا (۴۵۰ میلیون متر مکعب به طور میانگین) و محتوای آبرفتی بالا ایجاد شدهاست. در بالای رود محتوای آبرفتی قدیمی غلیظ وجود دارد، ولی در پایین آن، شمال آستانه، رود اغلب دارای لای و گل میشود، و مسیرش از مسیر سابق شمال شرقیش که در زاویه برجسته دشت در دستک به دریا میپیوست عوض کرده و در حال حاضر به سوی شمال جریان یافته و دلتای زنده کوچکتری هنگام پیش رفتن به دریا بین زیباکنار و بندر کیاشهر میسازد. جلگه فومنات در غرب رسوبات آبرفتی دریایی و خطوط شنی ساحلی را با رسوبات فراوان ناشی از رودخانههای پرشمار سرازیر از ارتفاعات تالش میآمیزند. آنها مستقیماً به دریا نمیرسند، بلکه درتالاب انزلی یا یک خروجی به دریا جمع میشوند از لای ساحل شنی خط ساحلی جمع میشوند تالاب در نتیجه رسوب گذاری مستمراً در حال کوچک شدن و پست شدن بودهاست. در مقابل، جریانات شمال تالش و شرق گیلان که حتی از پلرود هم پرآبترند به اندازه کافی برای خنثی کردن عمل جریان ساحلی رونده بسوی شرق آبرفت نمیآورند و نمیتوانند جز یک روبان باریک منطقه کمارتفاع تنها با پهنای چند کیلومتر بین آستارا و سفیدرود و در شرق قاسمآباد با پهنای حدود ۱۰ کیلومتر در دهانه پلرود پیرامون کلاچای بسازند.[۹]
مناطق کمارتفاع ساحل دریای خزر به دلیل وضعیت توپوگرافیکشان، دارای نوعی بسیار ویژه از آب و هوای هیرکانی هستند. کل استان گیلان متعلق به این منطقهٔ به طور خاص مرطوب و سبز است: جریانات جوی غالب شمالی-جنوبی، بر فراز دریا مرطوب شده، توسط مانع قویالبرز مجبور به بالارفتن شدید میشوند و نتیجتاً در همه سال به فراوانی بر جلگه و کوهپایه شمال غربی رشته کوه میبارند. نظام بارش در پاییز (سپتامبر تا دسامبر) وقتی که ناپایداری جوی در بالاترین نقطه خود است حداکثر شدیدی نشان میدهد، در زمستان و اوایل بهار متوسط است، در مه تا اوت کمترین مقدار را دارد (ولی عموماً به حد کافی زیاد هست تا بالاتر از حد ماههای خشک بماند). بارندگی متوسط سالانه بین ۱۲۰۰ تا ۱۸۰۰ میلیمتر در طول خط ساحلی متغیر است (۱۲۳۳ در آستارا، ۱۷۵۵ در انزلی)، در گوشه جنوب غربی جلگه به سوی یک منطقه شبه مرطوب کاهش مییابد (۱۰۸۶ در فومن و ۸۵۵ در شاندرمن) و در بخش پستتر کوهها دوباره به مقادیر خیلی زیاد تا ۱۵۰۰–۱۸۰۰ میلیمتر (۲۴۰۰ میلیمتر در دره بالای ماسال) میرسد. در طول دره سفیدرود، که هر بعدازظهر تابستانی باد شدید شمالی منجیل آن بر آن میوزد، کاهشی شدید منجر به منطقه شبهخشک مدیترانهای مانند رودبار و منجیل میشود.[۹]
دلیل پوشش گیاهی غنی گیلان ممتاز بودن اقلیم آن است. ناحیه رویشی هیرکانی مانند یک نوار سبز، حاشیه جنوبی دریای خزر و نیمرخ شمالی رشته کوه البرز را پوشاندهاست. این ناحیه رویشی به خاطر حاصلخیزی خاک، تغییرات دما و بارندگیهای متعدد، حاوی گونههای گیاهی زیادی است. جنگلهای این ناحیه به صورت نسلی دستنخورده و سالم، کمربندی از درختان خزانکننده دوران سوم زمینشناسی را تشکیل میدهند. این جنگلها که از آن به نامهای جنگلهای مرطوب و یا خزری یاد میشود ارزشهای زیستمحیطی و اقتصادی زیادی دارند و در زمره میراث طبیعی جهانی محسوب میشوند.[۱۱] این ناحیه بخشی از ناحیه رویشی اکسین - هیرکانی است که این ناحیه خود درون منطقه ارو-سیبری است. بعضی گونههای ناحیه اکسین-هیرکانی چون درخت آزاد بازمانده گونههای گیاهی فلورا ترشری هستند که پس از دورههای سرمای کواترنری جز در این منطقه در دیگر نقاط نابود شدند.[۱۲] این ناحیه نسبت به مناطق ارو-سیبری و حتی ناحیه رویشی اکسین - هیرکانی[یادداشت ۱] ویژگیهای خاصی دارد: مخروطیان تقریباً وجود ندارند،سرخدار تنک و تعداد زیادی از گونههای بومی که بازمانده گونههای گیاهی آرکو-ترشری هستند[یادداشت ۲] وجود دارند. بر حسب ارتفاع سه سطح جنگل قابل تمایزند: جنگلهای مخلوط هیرکانی، جنگلهای راشکوهی، و جنگلهای بلوط بلند کوهی و جنگلهای ممرز. جنگل هیرکانی که زمانی جلگهها را میپوشاندند، اکنون بخش عظیمی از بخش اول کوهها تا ارتفاع ۱۰۰۰ متری را میپوشانند. این جنگل لایه دار است و لایهای از درختان خیلی بلند مثل بلند مازو، درخت آزاد و انجیلی و انواع رایجتر افرا و نارون؛ لایهای از درختان کوچکتر مثل لیلکی، کلهو، و شبخسب، شمشاد در نقاط سایه دار و همه انواع درختان میوه وحشی؛ و یک زیربوته با بتههایی مثل جل، خاس، خزه، تاک وحشی، پیچک، و دیگر گیاهان خزنده دارد. کوههای با ارتفاع متوسط، حوزهٔ راش شرقی بلند، به همراه بلوط، نمدار، افرا و نارون است. سطح بالای کوهها بین ۱۸۰۰ تا ۲۲۰۰ متر باقیمانده دارای جنگل فقیرتر اوری و ممرز است. مراتع قلهای اغلب جایگزین این جنگلهای بالاتر شدهاند، بعضی هایشان در نقاط بلند یا شیبهای سرپوشیده خصوصیات خشکی زی ویژه نشان میدهند. به اصطلاح جزیرهٔ مدیترانهای پیرامون رودبار و منجیل به لحاظ پوشش گیاهی ویژهٔ طبیعی و کشاورزیش یعنی جنگلهای سرو بسیار تنک و درختان زیتونش انگشت نماست.[۹] سوسن چلچراغ در عمارلوی رودبار از گونههای منحصر به قرد گیلان است.
تالاب انزلی، به دلیل گیاهان، جانوران و مورفولوژی و شکل بستر، ارتباط با دریا و رژیم رودها دارای محیط زیستی ویژهاست. گیاهان تالاب به سه دسته غوطه ور، گیاهان شناور و گیاهان حاشیهای تقسیم میشود. معروفترین گیاه تالاب انزلی که شهرت جهانی دارد «لاله مردابی» است که تالاب را به این دلیل تالاب لاله مردابی میخوانند. حواصیلها، اردک سانان، مرغابی سانان، کشیم شانهدار بزرگ، کشیم سیاه گردن، یلوه کوچک، کاکایی از پرندگان این تالابند که به دلیل تنوع زیستی بالا محلی مناسب برای مطالعه آنان است.[۱۳]
۹۴ گونه حمایت شده و در معرض خطر انقراض پرندگان در گیلان وجود دارد.[۱۴] پوشش انبوه گیاهی گیلان زیستگاه گونههای وحشی چون پلنگ، آهو و بز کوهی بودهاست اما امروزه به دلیل گسترش سلاحهای غیرمجاز و افزیش شکار این گونهها تا مرز انقراض پیش رفتهاند. گیلان یکی از مهمترین زیستگاههای مرال یا گاو کوهی، یکی از سه گونه گوزن موجود در ایران و بزرگترین گونه آن، است که در جنگلهای مناطق کوهستانی زندگی میکند. در چند سال اخیر با افزایش محیط بانی، تبلیغات و فرهنگ سازی مداوم از شیب کاهش جمعیت این گونه کاسته شدهاست. دیگر گونه منحصر به فرد و کمیاب در گیلان، سمندر باله دار جنوبی[یادداشت ۳] است که اهمیت جهانی دارد.[۱۵]
با آغاز سدهٔ بیستم میلادی در حفاریهای تپه مارلیک (که قدمتی ۳۰۰۰ ساله دارد) ظروف سفالین، مجسمههای کوچک از طلا، نقره و برنز و اسلحههای برنزی و آرامگاه پادشاهی از همان دوران به همراه مجموعهٔ قابل توجهی از جواهرات کشف شد که طرز ساخت این اشیاء و فراوانی طلا و نقره در این آثار باستانی، خبر از خبرگی سازندگان و ثروتمندی مردمان این سرزمین در گذشته میدهد.[۱۶]
پیش از میلاد در کرانه دریای کاسپین اقوامی همچون کاسپیها و کادوسیها و آماردها ساکن بودهاند.[۱۷] کاسپیها در طول سواحل جنوب غربی دریای خزر زندگی میکردند. اینکه آیا آنها شمال یا جنوب رود کورا هم زندگی میکردند مشخص نیست. کاسپیها باید ایرانی یا شدیداً تحت تأثیر فرهنگ ایرانی باید دانسته شوند.[۱۷] به نظر میرسد که گیلها (گیله مردان) که جنگجو ذکر شدهاند، حدود قرن اول یا دوم قبل از میلاد، وارد ساحل جنوبی دریای خزر و غرب رود آماردوس (بعدها سفیدرود) شدند و همراه با دیلمیان در آنجا سکنی گزیدند. این دو نوعی گویش ایرانی شمال غربی تکلم میکردند که تا حد زیادی برای سایر فارسی زبانان قابل فهم نبود. آنها احتمالاً از منطقه داغستان آمدهاند و جایگزین کادوسیان شدهاند. متعاقباً از رود آماردوس هم گذشتند و به همراه دیلمیان جایگزین آماردیها شدند. از آنها هم مانند دیلمیان به عنوان مزدوران شاهان ساسانی نام برده شده ولی به نظر نمیرسد تحت فرمان مؤثر آنان درآمده باشند.[۱۸] شهر گیلها در نزدیکی دریا بود. کاسپیها خودشان ظاهراً به کوهها سوق داده شده بودند. سپس در شرق، کادوسیان میزیستند که ظاهراً با گیلها آمیخته بودند و از ساحل تا کوه سکنی داشتند. آماردیها در آمل اقامت داشتند.[۱۹][۲۰]
کادوسیان قبیلهای ایرانی بودند که بنا بر استفان بیزانتی[یادداشت ۴]بین دریاهای خزر و سیاه و بنا بر استرابو در کرانه جنوب غرب دریای خزر و جنوب ارس بین آلبانی در شمال و ماردی در شرق یعنی در بخش کوهستانی مادیه پیرامون پاراچوآتراس[۲۱][یادداشت ۵]میزیستند. گفته شده نینوس شاه آشوری آنان را شکست داد. در دوره مادها آنان آشکارا قادر به حفظ استقلالشان بودهاند و حتی گفته شده در دوره آرتئس وقتی یک پارسی به نام پارسد که از مادها گریخته بود (برادر زن رهبرشان)، مجبور شان کرد با مادها بجنگند. شاه مادها را شکست دادهاند؛ بنابراین کادوسیان هرگز تابع شاهان ماد نبودهاند و فقط این کوروش بود که گفته شده داوطلبانه فرمانبردارش شدند. بنابر گفته گزنفون، او هنگام مرگ پسرش را ساتراپ مادها ارمنیان و کادوسیان کرد.[۲۲]
تا قرن هفتم میلادی، گیلان در منطقه نفوذ هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان قرار داشت که بر ایران تا قرن هفتم میلادی حکمفرمایی میکردند. فتح ایران بدست اعراب باعث ظهور تعداد زیادی سلسلههای محلی در گیلان شد.[۲۳] اسکندرموفق به فتح گیلان نشد.[۲۴]
نوشتههای دوران آغازین ساسانی و منابع عربی در قرون وسطی از تلاش اولین افراد خاندان ساسانی، اردشیر اول و شاپور اول برای تسخیر تمام ایران حکایت میکنند. تا زمان شاپور اول تمامی حاکمان محلی برکنار شده بودند و فرزندان شاپور جایگزین آنها شده بودند. از جمله بهرام که بر گیلان حکم میراند.[۱۹]حدود فتوحات اردشیر را نمیتوان با دقت تعیین کرد. اکثر مناطق پارتی، شامل حکومتهای تابع از ساسانیان اطاعت کردند. بنا به گفته طبری، پادشاهان کوشان و توران در شرق به اردشیر گرویدند، اما در غرب، و جزایر خلیج فارس و بحرین، لشکرکشی انجام شد و این مناطق فتح شدند. اینکه گیلان و مناطق ساحلی خزر به اردشیر پیوسته باشند غیر محتمل است چونکه عنوان گیلانشاه برای اولین بار در دوران شاپور اول ظاهر شد.[۲۵] مناطق حاشیه خزر مادیه یک منطقه جغرافیایی و قومیتی متمایز ایران را شکل میدادند و به استقلال سیاسی گرایش داشتند. نامه تنسر نشان میدهد شاه گشناسب، در ابتدای دوره ساسانی شاه گیلان، دیلم و رویان، طبرستان و دماوند بوده است. منطقه، یک پادشاهی تابع و بعدها استان کوههای پتشخوارگر (فرشواذگر) را شکل میداد. شهر اصلیش، رشت (سایرو پولیس)، باید بر سر راههای پارتی به ارس و آتورپاتکان بوده باشد. مسیحیت از طریق این راه میتوانسته از قرن دوم به بعد به گیلها رسیده باشد گرچه تازه از قرن ششم به بعد اسقف نشین شدهاست. جاده ماه در جنوب از طریق شادشاپور (قزوین)، قابل دسترسی بود.[۲۶]
از آنجا که از دوره هخامنشیان و ساسانیان، گیلان با خاندانها و فرمانروایان محلیش تقریباً همیشه مستقل بود، دین زرتشتی و کلنیهای نسطوری توانست برای مدت طولانی در آن دوام آورد.[۲۷] در ۵۳۳ از گیلان همراه با آمل به عنوان پایگاه کشیشی نسطوری نام برده شدهاست. گفته میشود خاندان دابویگان هم پیش از رفتن به مازندران از گیلان نشات گرفتهاست.[۱۸]
در هجوم عربها دیلمیان مقاومت شدیدی در برابر اشغالگران عرب نشان دادند و گیلان به اشغال آنان در نیامد. هر چند که منابع خلفا عباسی خبر از پرداختن مالیات از سوی گیلانیها میدهد به نظر میرسد که ایشان مردمان باختر سفید رود بودهاند و مردم خاور سفید رود هیچگاه زیر کنترل آنها نبودهاند. تقریباً اولین مسلمانانی که از حدود قرن دوم هجری به بعد وارد این سرزمین شدند و توانستند در آنجا اقامت گزینند، علویان بودند که بهعلت مخالفت یا مبارزه با حکام عباسی بدان سرزمین روی آوردند. بدین ترتیب، پذیرش اسلام دیلمیان با مذهب تشیع آغاز شد و از فرق شیعه، مذهب زیدیه، اولین و پرطرفدارترین آنان بود. البته، مذهب اسماعیلیه با تبلیغات و فعالیت ابوحاتم رازی در دیلم، پیروانی پیدا کرد.[۱۸] گیلان و دیلمان حتی پس از آوردن اسلام و بسط دیلمی، از نظر سیاسی شبه مستقل و جدا ماندند.[۱۸] در این دوران وجود اختلافهای دیرینه نژادی بین دیلمیان و گیلکیان و وجود دو مکتب رقیب زیدی باعث بالا گرفتن دشمنی بین گیلکیان و دیلمیان و ستیزههای فرقهای بین اینان انجامید.[۲۸]زیاریان، بوئیان و بعدها سلجوقیان تلاش کردند از خارج تاثیرگذار باشند و در پارهای از زمانها میتوانستند خراج مطالبه کنند، ولی نتوانستند حکمرانی یا مالیات منظم تحمیل کنند. زیدیان شرق گیلان از حکمرانان علوی مستقر در هوسم در قرون دهم و یازدهم میلادی هواداری میکردند. به هر حال، بیشتر این سرزمین همچنان در کنترل سران محلی خانوادگی بود. در قرن دوازدهم لاهیجان جای هوسم را به عنوان مرکز فرمانروایان زیدی علوی گرفت. لاهیجان، که خاندان دیلمی آل بویه که نواحی مرکزی و غربی ایران و فارس را از تصرف خلفا آزاد کردند، از آن نشات میگیرد، در قرن دهم همچنان دیلمی پنداشته میشد. هم اکنون این شهر اصلی شرق گیلان است.[۱۸] گیلان، تنها منطقهای در ایران بود که در دوره حکومت مغول، وقتی همه کشور در اشغال مغولان بود، واقعاً مستقل مانده بود و حتی پس از اشغال پرهزینه آن توسط الجایتو همانطور باقی ماند. هیچ حاکم مغولی به گیلان فرستاده نشد، در عوض؛ ایلخان به فرمانروای بیه پیش اجازه داد کل منطقه را زیر فرمان خود در آورد و به نشانه حسن نیت یک دختر مغول به او داد.[۱۸]
در اواخر سده ۱۵ و اوایل سده ۱۶ میلادی، گیلان تحت سلطه اعضای دو خاندان محلی بود. از ۶۸–۱۳۶۷ میلادی علی کیا بن امیرکیای ملطی، یک رهبر علوی کنترل بیه پیش (به مرکزیت لاهیجان) را با پشتیبانی سادات مرعشی حاکم در مازندران به دست گرفت. او و جانشینانش خود را در لاهیجان مستقر ساختند و بر همه شرق گیلان تا اوایل عصر صفوی حکم راندند. خاندان شیعه زیدی امیرکیایی، خانوادهای از نسبتاً نوپادشاهان، بود، گرچه حتی یکی از اعضای آن هم در داشتن ادعای اصل و نسب ساسانی شک نداشت. در بیه پس (به مرکزیت فومن؛ و بعداً رشت)، یک منطقه سنی، خاندان سنی شفیعی اسحاقوندی از نیمه قرن سیزدهم به قدرت رسید. این خاندان که مقرش فومن بود، تدریجاً همهٔ غرب گیلان را تصرف کرد. این خاندان اصل و نسبش را به پادشاهان ساسانی و پیش از آن میرساند، و در همان زمان، ادعای تبار ازاسحاق نبی میکرد.[۱۸] شاه اسماعیل صفوی شش سال (و به گفته لاهیجی هشت سال) در گیلان ماند، قبل از این که فروپاشی امپراطوری آق قویونلو، که به او فرصتی که دنبال اش بود تا تخت پادشاهی ایران را در سال ۹۰۵ شمسی تصاحب کند را داد. اسماعیل از ماندن نزد امیره اسحاق، حاکم بیه پس، که توسط مشاوران برای او تعیین شده بود اجتناب کرد، احتمالاً به خاطر این که نمیتوانست به یک سنی اعتماد کند. به هر حال، او به آسانی، دعوت حاکم عالی مقام وقت گیلان، کارکیا میرزا علی شیعه از لاهیجان را، که با آق قویونلو بارها جنگیده بود، پذیرفت. هر دو خاندان توسط شاه عباس صفوی از بین رفتند و گیلان تحت فرمان حکام منصوب دولت مرکزی در آمد. شاه تمام گیلان را به ملک شخصی خود تبدیل کرد.[۲۹]
پیش از صفویه آثار مکتوب بر جای مانده از گیلانیان به زبان فارسی انگشت شمار است زیرا مراکز آموزشی که این زبان را آموزش دهند یا ولی نعمتانی که مشوق آن باشند وجود نداشت. گیلان در دورهٔ صفویه با نقاط دیگر ایران ارتباط گستردهتری یافت که منجر به نگارش بیشتر کتب فارسی نویسندگان و دانشمندان گیلانی شد.[۳۰]
افول صفویان و انقراض آنان در سال ۱۷۲۲، منجر به یک حالت آشوب در کشور شد. مناطق شمالی کشور نسبت به تأثیر و اشغال خارجی آسیب پذیر شد. اولین تلاشها توسط روسیه تزاری برای تسلط بر دریای خزر و استانهای ایرانی گیلان، مازندران، استرآباد و آذربایجان در همین زمان شروع شد. این قرن پرآشوب ظهور سه رهبر قدرتمند ایلی را به خود دید، نادر شاه افشار، کریم خان زند و آغا محمد خان قاجار. طی بیشتر این دوره، گیلان توسط فرمانروایان محلی از بازماندگان اسحاقیه و خصوصاً امیره دباج فومن و بیه پس با کمک حکام شهرها و بخشها که آنها هم از خاندانهای محلی بودند اداره میشد که یا به طور مستقل حکم میراندند یا استقلال نسبیشان را با پرداخت خراج به چهرههای نوظهور فوقالذکر و فرمانداران کل منتصب آنان تضمین میکردند. تقسیم گیلان به دو بخش در این دوره هم ادامه یافت. در این دوره تعدادی فرماندار کل هم توسط نادرشاه، کریم خان و آغا محمد خان برای گیلان منصوب شدند ولی دوره آنها عمدتاً کوتاه بود. طی دوره نادرشاه، فرمانروایان گیلان خراج اختصاص یافته بهاستان را به فرمانداران کل یا خزانه مرکزی میفرستادند. به هرحال مالیاتگیری منجر به دو شورش عمده شد. در هرج و مرج پس از قتل نادر شاه، قلمرو او به دست سران ایلی افتاد. در گیلان، آقا جمال فومنی (از بازماندگان امیره دباج، و فرزند آقا کمال که در دوره شاه سلطان حسین فرمانروای گیلان بود) همراه با آقا صافی حکومت مرکزی را شکست دادند و حکومت استان را از رشت به دست گرفتند. آقا جمال در ۱۷۵۳ در نتیجه یک عداوت قدیمی توسط آقا هادی شفتی در شفت کشته شد. آقا هادی با کمک میرزا ذکی حاکم گسکر برای ۴ ماه بر گیلان حکومت کرد.
او در یک حمله ناگهانی توسط سران قاجار دستگیر و اعدام شد. آنها هدایت الله، فرزند جوان آقا جمال را به فرمانروایی رشت منصوب کردند. پس از رسیدن کریم خان به قدرت هدایت الله خان به تهران فرستاده شد و یک حامی کریمخان در ۱۷۶۰ جایگزین او شد؛ ولی وقتی کریمخان در یک کارزار نظامی در آذربایجان بود هدایت الله خان به گیلان گریخت و دوباره به مقام فرمانروایی گیلان رسید. بعد از مدتی جنگ و گریز، کریمخان نهایتاً او را ۱۷۶۷ به فرمانروایی گیلان منصوب کرد و دختر او را به عقد پسرش ابوالفتح خان درآورد. هدایت الله خان توانست شبه-استقلال گیلان را تا رسیدن آغا محمد خان به قدرت در دهه ۱۷۷۰ حفظ کند. در ۱۷۷۳ او سعی کرد حمایت روسها را کسب کند و وقتی موفق نشد در ۱۷۷۹ به فتحعلی خان خان خانات قبه برای کمک روی آورد. علاقه هدایت الله خان به حفظ حدی از استقلال باعث شد او در آخرین تلاش برای مقاومت علیه حاکمیت در حال ظهور قاجار دوباره از روسها تقاضای حفاظت کند. گرچه نپذیرفتن تقاضای روسها برای الحاق بندر انزلی منجر شد روسها آغا محمد خان را تحریک کنند که گیلان را فتح کند. مصطفی خان دولو با ۶۰۰۰ سرباز به رشت حمله کرد و هدایت الله خان را شکست داد. وقتی او در یک کشتی روسی پناه گرفت، روسها او را به آقا علی تنها بازمانده خاندان آقا رفیع شفتی که همگی توسط هدایت الله کشته شده بودند تحویل دادند. او توسط آقا علی اعدام شد. گیلان تحت فرمانروایی هدایت الله که تجارت خارجی را با جذب شمار زیادی از ارامنه، روسها، یهودیان و هندیان به رشت حمایت میکرد پیشرفت کرد. آنها در کاروانسراهای جداگانه میزیستند و تجارت میکردند. او با حکمرانی در یکی از بارونقترین ایالات ایران با یک درآمد سالانه قابل توجه (حدود ۲۰۰ هزار پاوند) در یک دوره طولانی ثروت زیادی به دست آورد و با سخاوتمندی زیست. او خراج بزرگی از ابریشم و طلا به حاکمان از محمدحسن خان تا کریمخان و آغامحمدخان میفرستاد. او درباری درخشان و با مبلمان عالی و شرابهای قوی و بردگان گرجی، و یک ارتش حقوق بگیر از ۱۵ هزار مرد داشت که میتوانست ده هزار نیروی ایالتی هم بدان بیفزاید. او علاوه بر در آمد سرشار از تولیدات محلی خصوصاً ابریشم، از مالیات ثابت سرانه بر جامعه بزرگ ارمنی و نیز از تجارت با روسها که یک پست تجاری مستحکم در انزلی داشتند کسب میکرد.[۳۱]
در قرن نوزده در اثر منافع استعماری روسیه و بریتانیا، ایران دچار تغییرات عمده سیاسی اقتصادی و اجتماعی شد. گیلان در حوزهٔ تأثیرات روسیه بود و ارتباطات فزاینده با این کشور منجر به تحولات عمدهای در قرن نوزده و اوایل قرن بیستم در این منطقه شد. از جمله تجارت خارجی افزایش یافت، حمل و نقل دریایی و اثر آن بر واردات و صادرات و مصرف زیاد شد که رفاه در ایالت گیلان را افزایش داد. نتیجتاً راه ارتباطی بین تهران به انزلی از طریق قزوین و رشت منجر به افزایش عبور مسافرین به اروپا از خط انزلی–باکو شد. قرن نوزدهم در گیلان با ادامه یافتن حکمرانی خاندانهای محلی دو بخش بیه پیش و بیه پس شروع شد؛ ولی تدریجاً این وضعیت در نیمه دوم قرن تغییر کرد و افزایش تجارت خارجی و توسعه سریع حمل و نقل در خزر و سیل مسافر و بار در راه ترانزیتی تهران-انزلی عوامل عمدهٔ مؤثر در جدابودن ایالت را از بین برد و آن را به مدار اقتصاد نوظهور جهانی و قدرت مرکزی آورد. گیلان با تبدیل شدن به مرکز تماس سیاسی اقتصادی و اجتماعی با غرب در واپسین دهههای قرن نوزده، به میدانی برای شماری از جنبشهای شورشی مهم رادیکال در دوره ۱۹۰۵ تا ۱۹۲۱ تبدیل شد. قاجاریان موفق شدند بر آشوب قرن هجده با ایجاد امنیت نسبی و کنترل بر ایالات فائق آیند. دو مجموعهٔ موقت و ثابت، دستگاه دولتی ایالت را تشکیل میداد. یکی فرماندار کل و وزیر که از تهران تعیین میشد و شاه و دولت مرکزی را نمایندگی میکرد و اغلب موقتی بود، دیگری مسئولین محلی بود که عمدتاً وراثتی و دائم بودند و خانها و حاکمان و نایبالحکومهها و کلانتران را شامل میشد. گیلان یکی در زمرهٔ چهار ایالت ثروتمند ایران بود و درآمدش گرچه تغییر میکرد، قابل توجه بود. علاوه بر این از ۱۸۹۷ که تشکیلات جدید گمرکی به دستیاری بلژیکیها تأسیس شد، درآمد گیلان از گمرک به شدت افزایش یافت. در ۱۹۱۲ درآمد گمرکی ۹٫۶ میلیون قرآن یا به عبارتی، بیش از دو پنجم درآمد کشور از گمرکات بود. افزون بر این دهقانان گیلانی از همتایان شان در بیشتر ایالات ایران بهتر بودند. این باید در خاطر بماند که حضور شدید تجار و کارگران خارجی (روس، یونانی، ارمنی) در گیلان و آگاهی بیشتر از پیشرفتهای اجتماعی در غرب عوامل مؤثر در ایجاد جنبشهای پیشروی اعتراضی کارگری مختلف و حضور فعال ایالت در جنبشهای انقلابی در ۱۹۰۶ تا ۱۹۲۱ بود.[۳۲]
در ژوئیه ۱۹۰۹ پس از تعطیلی مجلس در دوره محمد علی شاه و به توپ بسته شدن مجلس شورای ملی، مجاهدان مشروطه خواه گیلانی به سوی پایتخت روان شدند و با فتح تهران به همراه عشایر بختیاری، نظام مشروطه را باز در ایران مستقر کردند وسپهدار اعظم تنکابنی، فرمانده مشروطه خواهان گیلانی نیز صدر اعظم ایران شد.[۳۳]
با آغاز جنگ بینالملل اوّل (۱۹۱۴) و ورود نیروهای خارجی به خاک ایران و گسترش فساد در دولت و دخالت نیروهای بیگانه اوضاع سیاسی کشور آشفته بود و زمینداران بزرگ گیلان هم با پشتیبانی کنسول روسیه، بر غارت اهالی شهرها و دهقانان افزوده بودند. میرزا کوچک خان که در تهران با اتحاد اسلام در تماس بود برای ایجاد یک پایگاه نظامی و مبارزه چریکی مخفیانه به گیلان رفت و نخستین پایگاه جنگهای چریکی دهقانی را به همراه هفت نفر دیگر از جمله دکتر حشمت در تولم ایجاد کرد. به تدریج دهقانان و زحمتکشان شهری و بخش از روشنفکران جذب جنبش شدند. قوای دولتی مورد حمایت روسیه و بریتانیا، در حال نزاع دائم با جنگلیهای مستقر در روستاها بودند. از ژانویه ۱۹۱۷، آنان شروع به خلع سلاح زمینداران و گماشتن نمایندگان خود بر مصادر دولتی در حوزه نفوذ خود کردند. به زودی، وقوع انقلاب اکتبر در روسیه به جنگلیها امید بیشتری داد. روسها در نتیجه ضعف ناشی از انقلاب با جنگلیها روابط دوستانه برقرار کردند و قول دادند قوایشان را از گیلان خارج کنند. بازگشت قوای عثمانی در ماه مه به ایران و تسخیر تبریز هم به پیشرفت آنان کمک کرد. جنگلیها در زمانی فوقالعاده کوتاه خود را در گیلان تثبیت کردند. تا پایان این سال همه مسؤولین از منصوبین جنگلیها بودند و پس از انقلاب اکتبر همه مسؤولین منصوب حکومت تهران از گیلان خارج شده بودند. آنان دست به اصلاحات اجتماعی مهمی زدند. دهقانان را از پرداخت مالیات معاف کردند. آبرسانی را در دست گرفتند. این اقدامات منجر به ارتقای کشاورزی شد و در شرایطی که همه ایران درگیر قحطی بود تولید کشاورزی گیلان به بالاترین حد خود رسید. آنها به تهران قحطی زده و باکو برنج میفرستادند. تا پایان این سال، آنان از ۱ میلیون تومان عایدی خود به کارمندانشان ۲۱۰۰۰ تومان حقوق ماهیانه میدادند. در ۵ ژوئن ۱۹۲۰، جمهوری شوروی سوسیالیستی ایران اولین و تنها جمهوری سوسیالیستی در ایران تأسیس شد. در اوایل تیر ۱۲۹۹ کنگره اول حزب کمونیست ایران در انزلی برگزار شد. سپس، تعدادی از زنان رشتجمعیت پیک سعادت نسوان را برای پیگیری حقوق سیاسی و اجتماعی زنان تأسیس کردند. این جمعیت نخستین گروه در ایران بود که هشت مارس را به عنوان روز زن پذیرفت و هر سال مراسم بزرگداشت آن را اجرا میکرد.[۳۴] این حکومت با حمله قوای حکومت مرکزی سقوط کرد.[۳۵][۳۶]
در ۱۹ بهمن ۱۳۴۹، گروههای از فدائیان خلق به رهبری علی اکبر صفایی فراهانی و حمید اشرف در کوههای گیلان که مناسب جنگهای چریکی بود مستقر شدند. آنها در فوریه آن سال اولین عملیات چریکی تاریخ ایران را با حمله به یک پاسگاه ژاندارمری در سیاهکل، و کشتن سه مأمور انجام داده و به جنگل بازگشتند. شاه شدیداً پاسخ داد، و برادرش را در راس یک نیروی مجهز به منطقه اعزام کرد، نتیجتاً تعداد زیادی از سربازان و ۳۰ فدایی کشته شدند. ۱۱ فدایی دستگیر شدند که ۱۰ نفرشان تیرباران شدند و دیگری در اثر شکنجه جان باخت.[۳۷]
وقوع زمینلرزه منجیل-رودبار در ۳۱ خردادماه ۱۳۶۹ در استان گیلان موجب خسارات جانی و مالی فراوان گردید. علاوه بر حدود ۳۵٬۰۰۰ نفر که بر اثر این رویداد جان خود را از دست دادند، بیش از ۲۰۰ هزار واحد مسکونی تخریب شدند و خسارات عمدهای به تأسیسات و اماکن عمومی در استانهای گیلان و زنجان که متأثر از این زمینلرزه بودند، وارد آمد و حدود ۵۰۰٬۰۰۰ تن بیخانمان شدند.[۳۸]
جمعیت استان گیلان در سال ۱۳۸۹ برابر ۲٬۴۸۰٬۸۷۴ نفر است[۱] و ۰٫۹ درصد از مساحت و ۳٫۳ از جمعیت ایران را در بر میگیرد. نرخ رشد جمعیت در گیلان به طور پیوسته کمتر از رشد کل کشور ماندهاست، میانگین رشد جمعیت استان گیلان در دورهٔ پنج سالهٔ ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰ با اختلاف ۰٫۶۷ درصدی نسبت به کل کشور، ۰٫۶۲ درصد بود. میانگین کل ایران، ۱٫۲۹ درصد میباشد.[۳۹] از سوی دیگر تراکم جمعیت (شمار ساکنین در کیلومتر مربع) در گیلان همیشه بالاتر از متوسط کل کشور بودهاست. این رقم در حال حاضر ۱۷۷ در مقابل ۴۶ نفر در کیلومتر مربع کل کشور میباشد.[۳۹] بُعد خانوار در گیلان، با ۳٫۲ نفر در هر خانواده، کمترین میزان در کل کشور را داراست. میانگین کشوری ۳٫۵۵ نفر در هر خانواده میباشد. از سوی دیگر گیلان با ۸٫۱ درصد در گروه سنی ۶۵ سال و بالاتر مسنترین استان کشور است. کمترین میزان استفاده از شبکه آبرسانی عمومی در کشور، مربوط به استان گیلان است که بلافاصله پس از آن استان سیستان و بلوچستان قرار گرفته که با سهولت دسترسی به منابع آب در گیلان قابل توجیهاست.[۳۹] بیش از ۵۳ درصد مردم در روستاها زندگی میکنند. جمعیت متوسط روستا در گیلان همواره از متوسط کشور بالاتر بودهاست. در ۱۹۹۶ این رقم برای گیلان ۴۴۱ و برای کشور ۳۳۸ بود. در گیلان به طور متوسط در هر ۵٫۲ کیلومتر مربع یک سکونت گاه وجود دارد که این رقم برای کل کشور ۲۴٫۲ است. در حال حاضر ۳۴٫۵ درصد از جمعیت گیلان زیر ۱۵ سال و ۵۹٫۸ درصد آنان بین ۱۵ تا ۶۴ سال دارند و ۵٫۷ درصد بالای ۶۵ سال هستند. مقایسه نسبت افراد زیر ۱۵ سال در سرشماریهای مختلف نشان میدهد جمعیت در حال پیر شدن و ساختار سنی در حال متوازنتر شدن است. بنا به سرشماری سال ۱۳۹۰، گیلان و خراسان شمالی تنها استانهایی از کشور بودند که نسبت تعداد زنان کمی بیشتر از مردان بوده[۳۹]و ساختار جنسیتی گیلان هم با نوسان نسبت مرد/زن در بازه ۱۰۲٫۵ و ۱۰۴٫۳ در برابر هر ۱۰۰ مرد متوازن است. با توجه به روندهای مهاجرتی و سرشماریهای قبلی این رقمها قابل قبولند. در ۱۹۹۶ ۵۶٫۳ درصد مردان و ۶۱ درصد زنان بالای ده سال ازدواج کرده بودند که نسبت به بیست سال قبل اندکی کاهش را نشان میدهد.[۴۰]
برای بازه سی ساله ۱۹۹۱–۲۰۲۱ سه فرضیه وجود دارد. طبق فرض شدید، نرخ رشد متوسط سالانه جمعیتهای شهری و روستایی گیلان به حدود ۲٫۹۶ و ۱٫۱۶ درصد خواهد رسید. طبق دو فرضیه دیگر این نرخها کمتر خواهند بود. به نظر میرسد فرض دوم واقعی تر باشد و رشد جمعیت شهری به ۲٫۵ و روستایی به زیر ۱ درصد نزدیکتر باشد. در سال ۲۰۰۶ تعداد روستاهای مسکون به ۲۶۸۶ کاهش یافت چرا که ۸ تایشان شهر شده و ۲۴۱ تایشان نامسکون شدند. نرخ باروری (تعداد زایمان زنده در ۲۰۰۶ برای هر ۱۰۰۰ زن در سن تولید مثل) در گیلان ۱٫۴۴ و نرخ تولد خام در کل استان ۱۳٫۸ محاسبه شدهاست. در بازه ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۶ ۱۷۷٬۷۰۷ نفر از گیلان مهاجرت کرده و ۲۰۲٬۳۸۶ از سایر استانها بدان مهاجرت نمودند. پیش بینی شده نرخ باروری در گیلان تا ۲۰۲۶ ۱٫۴۹۲ در شهرها و ۱٫۵۹۲ در مناطق روستایی باشد. پیش بینی شده مهاجرت هم افزایش یابد. پیش بینی شده نرخ رشد جمعیت سالانه گیلان با کاهشی شدید از ۰٫۸۵ درصد به ۰٫۵۸ درصد برسد.[۴۰]
این استان دارای هویت قومی مشخص است. گروههای قومی اصلی آن متعلق به شاخه شمال غربی گروه زبانهای ایرانی هستند. عمدهترینشان گیلک است که در جلگه مرکزی، حاشیه ساحلی شرقی و ارتفاعات جنوب غربی زندگی میکند. گیلکها بر اساس تفاوتهای گویشی و ویژگیهای اجتماعی فرهنگی به سه گروه تقسیم میشوند: گیلک رشتی و لاهیجانی، که به ترتیب در غرب و شرق جلگه زندگی میکنند، تفاوتهای کمی نشان میدهند، ولی گیلک گالشی یا دیلمی در کوههای جنوب شرقی زبان متفاوت و شیوه کشت و دامپروری متفاوتی با گیلک جلگه و تالشها که منطقهشان از کوهپایه تا دامنه البرز کشیده شدهاست دارند. گویش تاتی پیرامون رودبار تکلم میشود. اندک تازهواردانی اخیراً در استان استقرار یافتهاند: دامداران کرد پرورشدهنده گاومیش در جلگه پخش شدهاند، قبیله کرد عمارلو نامش را به بخش شرق بخش عمارلوی رودبار داده، بازرگانان و ماهیگیران ترک در ساحل از آستارا تا انزلی و کارمندان فارسی ادارات دولتی. نتیجتاً چندزبانگی قاعده سرتاسر استان است.[۹]
هر گروهی ساکن استان با یک یا چند فعالیت تولیدی خاص، مشخص میشود. اسامی قومی علاوه بر ریشههای سرزمینی، زبانی و فرهنگی به تخصص ویژه شغلی هم اشاره میکند. گیله مرد (مرد گیلان) به کشاورزان جلگه اشاره دارد که گیلکی صحبت میکنند، در حالی که گالش، تولیدکننده کوهنشین در شرق استان، گویشی به نام گالشی را استفاده میکند. اسم قومی عموماً ابعاد فرهنگی و حرفهای را ترکیب میکند. برای بسیاری از گیلکان خصوصاً شهرنشینان مرکز و غرب، یک تالش یک دامپرور است، گرچه تالش همان واژه را در مقابل یک گالش (دامدار)، برای شمالیترین نقطه منطقه، برای یک زارع برنج استفاده میکند. جمعیتهای مختلف که در منطقه همزیستی دارند به بیشتر منابع بومی دسترسی برابری ندارند. به این دلیل اسامی جمعی علاوه بر هویت به موقعیت نسبی در سلسله مراتب اقتصادی اشاره میکنند. منابع اصلی منطقهای (برنج و در گذشته ابریشم) امتیاز مردمان جلگه نشین گیلک و گاهی تالش هستند. گیلکان همچنین بخشهای اصلی تجارت و مدیریت را در کنترل دارند، حتی اگر برای آخری با کارکنان دولتی اهل مرکز کشور رقابت کنند. جمعیتهای کوهستانی سوی مرطوب البرز (گالش و بیشتر تالشان) متخصص پرورش گاو و گوسفندند، و در فضای منطقه جایگاهی جنبی دارند، و وضعیت پایینتری نسبت به همسایگان گیلکشان دارند. مذهب سنی بخشی از جمعیت در مناطق اسالم و طالش دولاب برخلاف اکثریت شیعه جمعیت منجر به به حاشیه رفتن تالشان شدهاست.[۴۱]
طی پژوهشی که شرکت پژوهشگران خبره پارس به سفارش شورای فرهنگ عمومی در سال ۸۹ انجام داد و براساس یک بررسی میدانی و یک جامعه آماری از میان ساکنان ۲۸۸ شهر و حدود ۱۴۰۰ روستای سراسر کشور، درصد اقوامی که در این نظر سنجی نمونه گیری شد در استان گیلان به قرار زیر بود: ۴٫۵ فارسیزبان (۵٫۷٪ مرد، ۳٫۲٪ زن)، ۷٫۹ ترک (۷٫۶٪ مرد، ۸٫۶٪ زن)، ۰٫۹ کرد (۱٫۱٪ مرد، ۰٫۷٪ زن)، ۰٫۲ عرب (۰٫۴٪ مرد)، ۸۵٫۹ شمالی شامل گیلک، تالشی، مازنی و ترکمن (۸۴٫۴٪ مرد، ۸۶٫۷٪ زن) و ۰٫۷ بدون جواب بودند.[۴۲]
عمده جمعیت گیلان همچون اکثریت مردم ایران شیعهاند. بخشی از تالشها اقلیت قابل توجه سنی شافعی را در مرکز و شمال تالش شکل میدهند.[۹]
تغییر دین به اسلام پس از ۳۰۰ تا ۴۰۰ سال از ورود آن به ایران آغاز شد. در غرب گیلان، ابوجعفر قاسم بن محمد تومی تمیمی عالم حنبلی از آمل، اسلام سنی را ترویج کرد. در شرق گیلان، حسن بن علی اطروش ناصرالحق علوی که در هوسم موعظه میکرد مردم را به شیعه زیدی فراخواند. مقبره او در آمل توسط زوار اهل شرق گیلان زیارت میشد. تفرقه بین غرب حنبلی گیلان و شرق زیدی ناصری گیلان قرنها ادامه یافت و همچون شکافی سیاسی و فرهنگی عمل کرد. از قرن یازدهم میلادی علمای سنی و حنبلی زیادی از غرب گیلان با نسب گیلانی برخاستند. شرق گیلانیها به دیلمیان زیدی مرتبط شدند و در بسط دیلمی قرن دهم (به بیان مینورسکی) مشارکت کردند.[۱۸] زمانی که اسماعیل صفوی، مؤسس سلسله صفوی از آق قویونلوها فرار میکرد میرزا علی کیا، شاه کیایی گیلان از او پذیرایی کرد و دانشور لاهیجانی شمس الدین لاهیجی را برای استادی برای آموزش او گماشت. اسماعیل از ۱۴۹۳ تا ۱۴۹۹ در کوههای لاهیجان تحت تربیت صوفیان به دور از کودکان، زنان و با سوگند شهادت میزیست.[۴۳] گفته شده اسماعیل در اثر آموزشهای شمس الدین و اطرافیان به شیعه گرایش پیدا کردهاست.[۴۴] بعدها شیعه مذهب رسمی دولت صفوی شد. در ۹۳۵ هجری کارکیا سلطان احمد اول فرمانروایی کیایی، به ترغیب شاه طهماسب، مذهب زیدی خود را ترک کرد و شیعه اثنی عشری را پذیرفت، و تلاش کرد پس از بازگشتش به گیلان، آن را بر رعایایش تحمیل کند.[۲۹]
یک نسخه خطی ارمنی در سال ۹۰۰ قمری خبر از وجود ارمنیان در گیلان میدهد. به نوشته اسماعیل رائین، شاه عباس حدود ۲۷ هزار خانوار ارمنی را از ارمنستان به مازندران و گیلان کوچاند تا به پرورش کرم ابریشم بپردازند. آنها تجارت دریایی در خزر را در اختیار داشتند. ارامنه نقش مهمی در نهضت مشروطیت گیلان داشتند و یکی از آنان به نام یپرم خان از رهبران مشروطه خواهان گیلان بود. در سالهای اخیر شمار ارمنیان کم شده تا جایی که در سرشماری ۱۳۷۵ تعداد مسیحیان گیلان ۲۴۹ نفر بودهاست.[۴۵] جوامعی از یهودیان در گیلان وجود داشتهاند که هم اکنون تعدادشان بسیار کم شدهاست.[۴۶]
اقتصاد گیلان، بر پایه کشاورزی، دامداری، صیدماهی و پرورش زنبور عسل و کرم ابریشم استوار است. مهمترین محصولات کشاورزی شامل برنج و چای میباشد، که در شهرهای مختلف گیلان، از جمله لاهیجان ورودسر کشت میشوند. زیتون نیز از دیگر فراوردههای زراعی است که کشت آن در شهرستان رودبار رایج است. مراکز مهم صید ماهی عبارتند از بندر آستارا، بندر کیاشهر و بندرانزلی. مهمترین مراکز پرورش زنبور عسل عبارتند از اشکور بالا و پایین، عمارلو، دیلمان، آستارا و تالش. دامداری نیز در مناطق کوهپایهای انجام میشود. گندم و جو، بادام زمینی، توتون و فندق نیز از دیگر محصولات زراعی گیلان میباشند که هنوز نیز به صورت انبوه در نقاط مختلف استان کشت میشوند.[۴۷] فعالیت تجاری با شبکه بسیار متراکم مراکز بازرگانی بسیار انبوهتر از داخل ایران است. هر محله بفالی و قهوهخانه و بالاتر از این سطح اولیه هر واحد کوچک جغرافیایی بازاری دارد، که اغلب در کنار راههای اصلی است. مهمترین ویژگی اصلی جلگه مرکز گیلان (همانند مازندران) شمار و رونق فعالیت بازارهای هفتگی ست. مراکز شهری با دهها مغازه ساختار تجاری غنی تری دارند. تنها دوتایشان، لاهیجان در شرق و انزلی در غرب وزن جمعیتی و اقتصادی بیشتری دارند ولی به شدت زیر سایه رشت مرکز استان قرار دارند که بر زندگی شهری در گیلان سلطه دارد.[۹] در دهههای اخیر با وجود رشد سریع جمعیت، نه تنها فعالیتهای اقتصادی در استان گیلان گسترش نیافتهاست بلکه با انقباض روبرو بوده و برخی از رشتههای مهم فعالیتی خود را نیز از دست دادهاست. دخالت دولت در کنترل قیمت برنج و چای از راه واردات موجب کاهش قیمت این محصولات در سطحی پایین از سطح عمومی قیمتها شد و اعمال این هزینه بر کشاورزان گیلان شد. این سیاستها موجب انتقال ارزش افزوده کشاورزان گیلانی به سایر مناطق کشور شد و خدمات بازرگانی و صنعتی وابسته به آن نظیر شالیکوبی نیز به تعطیلی کشانده شدند. عدم سیاستهای مناسب هم منجر به کاهش شدید تولید صنایع دستی شد.[۴۸] آمار دولتی بیکاری در گیلان ۱۴٫۵ درصد (ششم در ایران[۴۹]) است که تا ۲۵ درصد هم تخمین زده میشود.[۵۰] میزان بیکاری باسوادان بسیار بیشتر از بیکاری بی سوادان است.[۵۱]
گیلان با تنها ۳۷٫۷ درصد جمعیت شهری به دلیل تراکم بسیار بالای جمعیت روستایی و سطح نسبتاً پایین صنعتی سازی یکی از شهری نشدهترین استانهای ایران است. گیلان تقریباً هیچ منبع معدنی مهمی ندارد و عمده صنایع اش محصولات کشاورزی را فراوری میکنند: کارخانههای برنجکوبی در همه جلگه، کارخانههای چای در لاهیجان، لنگرود و فومنات، کارخانههای روغن پیرامون رودبار، کارخانههای فراوری ماهی و خاویار در انزلی، کارخانههای ابریشم، تنباکو و لبنیات در رشت پراکندهاند. مجتمع عظیمی در میانه دهه ۱۹۷۰ برای بهرهبرداری از منابع طبیعی چوب جنگلهای انبوه غرب گیلان با نام چوکا در خلیفه آباد اسالم و یک کارخانه کاغذسازی در پونل علاوه بر چند کارخانه کوچکتر چوب بری در جنوب تالش و شرق گیلان وجود دارند. جز این بخش مبتنی بر منابع منطقهای همه صنایع در رشت واقع شدهاند.[۹] شهرصنعتی رشت که با ۲۸۰ واحد صنعتی یکی از پنج شهر صنعتی بزرگ ایران است در ۱۲ کیلومتری جنوب رشت واقع شدهاست.[۵۲]
در زمینه تولید برق از منابع تجدیدپذیر، نیروگاههای بادی منطقه رودبار و منجیل از بزرگترین مزارع بادی ایران و خاورمیانه محسوب میشوند.[۵۳] در حال حاضر ظرفیت نیروگاه بادی این ناحیه به ۱۰۰٫۸ مگاوات رسیده[۵۴]که حدود دو دهم درصد از کل تولید برق ایران است.
گیلان در زمینه تولید چای، زیتون، فندق و بادام زمینی مقام اول و به لحاظ تولید برنج مقام دوم در ایران را داراست اخیراً باغات کیوی بخصوص در شرق گیلان رواج ویژهای داشته و این محصول نیز به عنوان یکی از تولیدات این استان میباشد.[۵۵] محصول اصلی کشاورزی تاکنون برنج بودهاست. تقریباً همه زمینهای قابل آبیاری شالیزارند (بیش از ۴۰ درصد مساحت جلگه). برنجکاری در همه مناطق وجود دارد ولی در دلتای سفیدرورد بین لشت نشا و رشت و طالش دولاب شالیزار تقریباً تنها کشت موجود است. ۵۲ درصد اراضی کشاورزی گیلان به کشت برنج اختصاص دارد. تا سال ۱۳۶۱ شمسی گیلان بزرگترین تولید کننده برنج ایران بود و ۴۰ تا ۵۰ درصد تولید ملی را داشت ولی در این سال استان همجوار مازندران از آن پیشی گرفت. ۶۰ درصد تولید استان در ناحیه دلتای سفیدرود انجام میشود ولی در جلگههای حاشیهای غربی و شرقی تولید برنج با محصولات متنوع دیگری ترکیب شدهاست. این میزان تولید در گیلان اخیراً رخ دادهاست. در ۱۹۱۱ رابینو نوشت: «گرچه برنج گیلان از مازندران و استرآباد بهتر است، دو تای آخری پایتخت و مرکز ایران را تأمین میکنند.» و چرچیل و ابوت گفتهاند که در میانه قرن نوزدهم گیلان مجبور بود برای تأمین نیاز محلی خود از مازندران وارد کند. این مسئله دو دلیل اصلی داشت: اولاً زمینداران گیلان برای پاسخ به نیاز فزاینده بازارهای اروپایی اولویت را به نوغان داری میدادند و این تازه در ۱۸۶۰ بود که به علت نابودی کرمهای ابریشم توسط مرض پبرین[۵۶] کشاورزان به برنج روی آوردند؛ ثانیاً گیلان تا ابتدای قرن بیستم و احداث راه رشت-قزوین، که آن را به فلات ایران مرتبط کرد از بقیه کشور ایزوله بود. تهران به دلیل امکانات ارتباطی از آمل توسط مازندران تأمین میشد. مانند بسیاری از دیگر فعالیتها، تولید برنج در گیلان به دلیل نیاز بازار روسیه رونق گرفت.[۵۷]
کشت توت برای تغذیه کرم ابریشم که زمانی از برنج مهم تر بود قدیمیترین فعالیت کشاورزی است و در خوشابر و گشت در غرب و در آستانه تا قاسمآباد در شرق در کوهپایهها انجام میشود. امروزه گیلان اصلیترین منطقه تولید ابریشم در ایران است، و ۸۰ درصد تولید ملی را که بین ۲۰۰ تا ۴۰۰ تن در سال میشود را در اختیار دارد. تیلمبار، محل نگهداری کرمهای ابریشم از مشخصههای معماری بومی گیلان است.[۵۸] شرکت سهامی پرورش کرم ابریشم ایران در رشت واقع شدهاست.[۵۹] اولین کارخانه فرآوری چای در ایران در ۱۳۱۱ در یک ایستگاه تحقیقاتی در لاهیجان تأسیس شد و انگیزهای برای کشت این گیاه ایجاد کرد.[۶۰] چای امروز مهمترین محصول زراعی است و لاهیجان منطقه اصلی آن است. تنباکو در فومنات و مرکز تالش و درختان میوه در دو حاشیهٔ ساحلی کشت میشوند و میوههایی چون گیلاس و آلو در شمال تالش و میوههای مرکبات در شرق گیلان تولید میشوند.[۹] دامداری در همهٔ محلات جلگه مرکزی به دلیل فقدان مرتع خوب وضع پایینی دارد ولی برای ساکنان تالش و گالش کمربند کوهستانی منبع درآمدی اصلی ست. روستانشینان تالش و مرکبات پروران شرق گیلان هم گوساله و گوسفند نگهداری میکنند. در دیلمان، عمارلو و اشکورات مزارع وسیع دیمی گندم وجود دارد. منطقه رودبار و منجیل به دلیل اقلیم مدیترانهایشنظام کشاورزی بی همتایی در ایران دارد که منشأ اصلی درآمد در آن زیتون و گندم و دامداری و شالیزارهای کنار سفیدرود در بخش رستمآباد است. شیلات استروژن که منحصر به دریای خزر است دیگر فعالیتی ست که توسط شرکتی در غازیان انزلی با کارمندانی اکثراً آذری تولید میشود و گیلان حدوداً نصف تولید خاویار (بین ۲۰۰ تا ۲۵۰ تن در سال) و استروژن (بین ۱۴۰۰ تا ۱۷۰۰ تن) ایران را در اختیار دارد. علاوه بر این فعالیت خاص، ۲۶ تعاونی صیادی بین ۴۰۰۰ تا ۶۰۰۰ تن ماهیهای حلال صید میکنند.[۹]
منطقه گیلان سنت صنایع دستی بزرگی نظیر استانهای داخلی ایران ندارد. از جمله سنتهای محلی میتوان ابریشم، یا چادرشب قاسمآباد، قلابدوزی رشت، حصیربافی شامل سفره، سبد و کلاه، مصنوعات چوبی خم شده مثل پایه میز و جاسیگاری و... و سفالگری گمج (نوعی ظرف لعابی از جنس خاک رس) را نام برد. این دامنه محدود صنایع دستی به این دلیل است که گیلان بیشتر منطقه تولید کننده ماده خام (مثل ابریشم) بوده تا جایی که محصولات تمام شده تولید میکرده و ضمناً این منطقه به مدت طولانی روستایی مانده و کارگاهها و استادکاران حرفهای اهمیت ناچیزی داشتهاند. از محصولات نساجی گیلان میتوان به لنگ، پارچه تافته و کجینی اشاره کرد. قلابدوزی رشت مورد تحسین زیادی قرار گرفتهاست. در شمال تالش شال، و در جنوب استان جاجیم هم بافته میشود. نمدبافی در جنوب تالش و سیاه ورود و طارم و نیز در قاسمآباد رواج دارد. حصیربافی فعالیت مشخص دلتای سفیدرود و تالاب انزلی است. گونههای مختلف گالی و نی روینده در ساحل دریا و نیز در منابع آب کشاورزی، به عنوان ماده اولیه حصیربافی مورد استفاده قرار میگیرند. تا پایان دهه ۱۹۷۰ در مناطق مختلف گیلان پنج نوع اصلی سفالگری شناسایی شده است؛ که عبارتند از: کاسه و تنور نانوایی در هشتپر، گمج، نمکار و چیره در جیرده، گمج و چیره خام در گیلده و خرطوم، ظروف آب و ماست در روستاهای غرب تالاب انزلی و نزدیک سیاهکل، جنوب رودسر. تنها کارگاههای شهری سفالگری در خمیران زاهدان در رشت موجود بودهاست. سفال همچنین برای پوشش سقف خانهها مورد استفاده قرار میگیرد.[۶۱]
گیلان به دلیل برخورداری از طبیعت غنی و میراث فرهنگی و تاریخی از قطبهای گردشگری ایران به شمار میرود که سالانه بیش از ۵ میلیون گردشگر را از سراسر کشور جذب خود میکند.[۶۲][۶۳] از جمله میتوان به روستای ماسوله و دژ قلعه رودخان درفومن، شهر لاهیجان (پایتخت گردشگری جهان اسلام)، بازارهای انزلی و آستارا اشاره کرد.
منطقه گیلان دارای بارش فراوان است تا جایی که بارش سالانه شاید به ۱۲۰ سانتیمتر هم برسد. مواد ساختمانی، جز صخره سخت، سریعاً خراب میشوند، و ساختمانهای قدیمی تبدیل به تلی از آوار میشوند. درختان و علفهای هرز بر این آوارها میرویند و ساختمانهای قدیمی را تبدیل به تپههایی پوشیده از گیاهان میکنند. بسیاری از این تپهها که به گویش محلی به آنها کول، کوتی، دین و دوین میگویند حاشیه ساحل دریا را پر میکنند و هر یک پایگاهی میشوند که واجد ارزش برای کاوش و پژوهش باستان شناسانهاست. به هر حال جز چراغ علی تپه در دهانه گوهر رود، که توسط عزت الله نگهبان کاویده شد و بیشتر به عنوان تپه مارلیک شناخته میشود، هیچ کدامشان تاکنون به طور علمی مورد کاوش و مطالعه قرار نگرفتهاند. ساختمانهای دارای ارزش تاریخی هم وجود دارند که بیشترشان در طول تاریخشان مکرراً تعمیر و بازسازی شدهاند. بعضی هایشان ضبط واضحی از تاریخشان دارند، ولی بیشترشان فاقد اسناد اولیه قابل اطمینان اند و باید به شواهد غیرمستقیم مانند تاریخهای حک شده بر درهای ورودی، سنگ قبرها، ضریحهها یا تابوتها برای بازسازی بخشی از گذشته یک عمارت داده شده اکتفا کرده به حدس زدن منشأ آنها خطر کرد.[۶۴]
استانهای گیلان و مازندران در ایران دارای بیشترین تعداد بقعه و امامزادهاند[۶۵] که در اصل ائمه زیدی هستند.[۲۸] مقبره سید جلال الدین اشرف فرزند امام هفتم شیعیان در آستانه اشرفیه زیارتگاه شیعیان است.
سوغاتی گیلان به دو دسته خوراکیها و صنایع دستی تقسیم میشود. محصولات کشاورزی و دامی، پرندگان، ماهیها، ترشیجات و مربا، صنایع دستی ابریشمی، چوبی و حصیری از جمله سوغاتیهای گیلان هستند. سوغات گیلان خصوصاً مصنوعات روستایی شدیداً با آداب و سنن سازندگان آن پیوند دارد و تابع شرایط جغرافیایی محیط است. مهمترین و بهترین سوغات گیلان عبارتند از: ماهی سفید، چای، کلوچه، بادام زمینی، زیتون، برنج و صنایع دستی. در مناطق مختلف با توجه به فرهنگ منطقه صنایع دستی خاصی رایج است. مثلاً سفالگری در املش و جیرده، شالبافی در تالش و توسط گالشها. چموش و چارق دوزی در ماسوله رایج است. همچنین نمد و بامبو بافی، فرش و گلیم و قلابدوزی در مناطق مختلف رایج است. جهانگردان به مصنوعات چوبی زیبای گیلان علاقهمندند.[۶۶]
هم اکنون محمدعلی نجفی استاندار گیلان و زین العابدین قربانی، نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه رشت هستند. استان گیلان دارای ۲۲ حزب و تشکل سیاسی است.[۶۷] گیلان دارای ۴ نماینده از ۸۶ نفر اعضای مجلس خبرگان رهبری[۶۸]و ۱۳ نماینده در ۱۰ حوزه انتخابیه مجلس شورای اسلامی ایران است که در کل ۲۹۰ نفر نماینده دارد.[۶۹] کنسولگری روسیه در رشت با ۳۰۰ سال قدمت در پل عراق، رشت واقع شدهاست و حوزه فعالیت آن در پنج استان گیلان، مازندران، گلستان، اردبیل و آذربایجان شرقی است.
بنا بر توصیف اصیلالدین زوزنی در سال ۶۵۲ هجری از گیلان تقسیمات جغرافیایی در گیلان عموماً بر پایهٔ واحد «ده» و «روستا» بنا شده بود و شهر به مفهوم واقعی در واژهشناسی گیلکان در این دوره جایگاه کمی داشت و حتی آن را بیشتر با واژهٔ «بازار» میشناختند که در فرهنگ گیلان بیشتر یک اتفاق موقتی بود که در هر هفته در برخی از سکونتگاهها عموماً یک یا دو بار در هفته اتفاق میافتاد. شهر به مفهوم دائمی وجود نداشت بلکه با جمع شدن مردم به طور موقت در یک روز و تشکیل بازار یا «گوراب» که از همان انبوهه و گروه گرفته شده بود شکل میگرفت.[۷۰]
در اواخر دوره قاجار گیلان که یکی از ۱۲ ولایت ایران بود:[۷] به نوزده بخش تقسیم شده بود؛ بخشهای بزرگتر مانند موازی، که به تازگی از ادغام چهار بخش رشت، کهدم، کوچصفهان و خشکبیجار نشکیل شده بودند، شامل بلوکهای (زیربخشها) متعدد بود. در حدود ۱۹۵۰، گیلان یکی از بخشهای اصلی به اصطلاح استان یکم بود که زنجان و اراک، دو بخش عراق عجم سابق را هم در بر میگرفت و به پنج شهرستان طوالش، فومن، بندر پهلوی (انزلی)، رشت و لاهیجان تقسیم شده بود. در ۱۹۶۳ از زنجان و اراک جدا شد و شهرستان کوچک آستارا در شمال بدان ملحق شد، و نتیجتاً اندازه و مرزهای کنونی را با مساحت ۱۴٬۷۰۹ کیلومتر مربع یافت. گیلان به ۱۰ شهرستان تقسیم میشد: طوالش، فومن، بندر پهلوی (انزلی)، رشت، صومعه سرا، رودبار، لنگرود، رودسر و لاهیجان.[۹]
استان گیلان از سال ۱۳۴۴ در تقسیمات کشوری ایران وارد شد.[۷]
[نمایش]شهرستان | جمعیت (۱۳۹۰)[۱] | مساحت شهرستان | پیششماره تلفنی |
---|
بر اساس آخرین تقسیمات کشوری سال ۱۳۸۹، استان گیلان دارای ۱۶ شهرستان، ۴۳ بخش، ۵۱ شهر و ۱۰۹ دهستان است.[۷۱]
درحال حاضر، زیر نظر سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری، نه موزه در گیلان مشغول فعالیت هستند.[۷۲] موزه رشت، که سابقاً خانه میرزا حسین خان کسمائی بود در سال ۱۳۴۹ تأسیس شد.
موزهٔ میراث روستایی گیلان واقع در پارک جنگلی سراوان، در کیلومتر ۱۸ جادهٔ رشت- تهران است. هدف این موزه، انتقال بناهای روستایی نیست و حفظ فرهنگ بومی، فن ساخت و دانش نانوشتهای است که در روستاهای گیلان وجود داشتهاست. در این مجموعه، علاوه بر معماری روستایی مناطق مختلف استان، سایر عناصر فرهنگی مربوط به ابزارهای زندگی و کار، خوراک، پوشاک و... هم به نمایش درخواهد آمد.[۷۳] ماسوله نیز دارای دو موزه مردم شناسی و حیات وحش است. مزار کاشف السلطنه در لاهیجان با داشتن ادوات و وسایل سنتی و تخصصی مربوط به چای و مدارکی مربوط به چگونگی فعالیتهای پدر چای ایران، به عنوان موزه تاریخ چای ایران فعال است. موزه نظامی بندر انزلی، موزه جانورشناسی و موزه آبزیان از دیگر موزههای گیلان هستند.[۷۲]
فولکلور گیلان نمونهای قابل توجه از پیوندهای پیچیده بین رسوم قبل از اسلام و رسوم اسلامیاست. به طور خاص تلفیقگرایی درخت، گاو نر و تخم مرغ در جاهای مقدس نظیر امامزاده و بقعه برای شیعیان و تربت برای اقلیت سنی تالش، و اهمیت عناصر طبیعی در اجرای مراسم مذهبی قابل توجهاست. اهمیت درختان بیشک مشخصهای مهم در فولکلور گیلانیاست. در این جهان سبز، درختان میتوانند به خودی خود اشیایی برای پرستش باشند؛ گاهی به عنوان بازماندگان ائمه شناخته میشوند و بیشترشان در کنار پرستشگاهها قرار دارند. این درختان مقدس گاهی بزرگوار، پیر یا آقادار خوانده میشوند تنهٔ بزرگی دارند و صدای باد از میانشان چون زمزمه به گوش میرسد. شیرهٔ این درختان عظیم سرخ است و گیلانیان به این دلیل آن را خون امامان میدانند. این درختان محل نذر، برای بچهدار شدن یا شفای بیماریند. زائران در پای آنان دخیل میبندند، شمع روشن میکنند و قربانی میکنند. پوشش جنگلی در مراسم عزاداری عاشورا هم نقش مهمی دارد، علمها با چوب شمشاد تزیین میشوند. جنگل هم مهمان نواز، و محلی برای پناه بردن و هم منشأ خطر و جایگاه جن و پری ظاهر میشود. جنگل محافظی برای حیات وحش، خصوصاً خرس که نقش برجستهای در فولکلور محلی دارد، دانسته میشود. نازایی بلاییست که زن باید پاسخگوی آن باشد. به چنین افرادی اجاقکور یا مردهشور گفته میشود. مراسم سنتی دندان فشون با درآمدن اولین دندانهای کودک برگزار میشود، او را بر سفرهای که آینه، قیچی، قرآن، سکه طلا، کتاب، قلم، سوزن و... قرار دارد مینشانند و اولین چیزی که از زمین بردارد، سرنوشت آینده او را پیشگویی میکند. مثلاً اگر قرآن را بردارد روحانی میشود، اگر قیچی را بردارد آرایشگر میشود. جشنهای نوروز و چهارشنبه سوری و یلدا (با خواندن فال حافظ) در گیلان با شکوه برگزار میشوند. سفره هفت سین در این منطقه بر پایه سنت ملی ایرانی، سنتهای محلی و ویژگیهای فولکور محلی با نفوذ اسلامی، چیده میشود.[۷۴]
شعر و موسیقی از زدورههای گذشته جایگاه مهمی در فرهنگ گیلانیان داشتهاست به نحوی که در بیشتر مراسم سنتی مثل مراسم عروسی (عروس بران، حنابندان و...)، مراسم پیشواز نوروزی (عروس گوله، نوروزی خوانی، آینه تکم و...) مراسمکشاورزی (نشاء، وجین و...) ترانههای خاصی اجرا میشدهاست.[۷۵] امیراشرف آریانپور در خصوص گنجینه موسیقی گیلان میگوید: «این گنجینه غنی فرهنگ موسیقی، برخلاف بسیاری از مناطق ایران از وحدت سبک برخوردار نیست. نقاط مختلف گیلان چه از نظر تنوع آوازها و چه از لحاظ خصوصیات ملودی و ریتم از سبکهای متفاوتی برخوردارند و این تفاوت سبک به خصوص بین موسیقی مردم تالش با موسیقی محلی مناطق دیلمان و اسپیلی و سایر نواحی گیلان به چشم میخورد.» در تالش سه نوع آهنگ قدیم دستان، تالش دستان و تازه دستان وجود دارد. طبیعت منبعی الهام بخش برای موسیقی گیلان به ویژه در سیاهکل و دیلمان بوده و این آهنگها بکر ماندهاند. احمد بن متوکل در سال ۲۵۵ قمری در کتاب «الموسیقی العراقیه» درباره موسیقی دیلمان نوشتهاست: «آوازخوانی مردم خراسان با زنج است که دارای هفت سیم است و زخمه آن مانند زخمه چنگ است و آوازخوانی مردم ری و طبرستان و دیلمان با تنبورهاست...». ابونصر فارابی در کتاب الموسیقی (در ۳۳۹ قمری) به تنبور گیلانی اشاره میکند: «تنبور خراسانی دارای دو سیم است و گونهای دیگر تنبور جیلی (گیلانی) است. شیوه کوک تنبور گیلانی از شیوه کوک خراسانیان جداست».[۷۶]
نمایش عروس گولی که در آن از ماسکهای جانورگونه با اجرای رقص استفاده میشود و به خاطر مایههای عشقی آن متعلق به پیش از اسلام دانسته میشود توسط بازیگران دورهگرد در گیلان اجرا میشود. در عروس گولِی، غولی با کلاهی از کلش برنج و با زنگولههای کوچکی در دست، با پیرابو، که مردی پیر است که یک مرد جوان بیریش نقش آن را بازی میکند، بر سر به دست آوردن قلب نازخانم، دختری که چون عروس لباس پوشیده و پسری نقش آن را بازی میکند، مبارزه میکند. پیروزی غول بر پیرابو نماد پیروزی جوانی بر عصر قدیم و سال جدید بر سال قدیم است.[۷۴][۷۷] اول بار ارمنیان در ۲۸ ژانویه ۱۸۸۴ دو اثر نمایشی را به کارگردانی هوانس دولت بیگیان را در گیلان اجرا کردند. در این زمان، گروههای تئاتری از قفقاز به رشت و انزلی میآمدند و به اجرای نمایش میپرداختند. اولین گروه تئاتری گیلان با نام مجمع امید ترقی به مدیریت حسن ناصر، در سال ۱۲۸۹ آغاز به کار کرد. اکبر رادی از برجستهترین نمایش نامه نویسان ایران اهل رشت بود.[۷۸] ابراهیم مرادی، از پیشگامان سینمای ایران، در سال ۱۳۰۹ خورشیدی، فیلمبرداری، برای ساخت فیلم انتقام برادر (یا روح و جسم) را در انزلی، آغاز کرد که اولین فیلم جنایی سینمای ایران بود. دو تن از بازیگران این فیلم، ژاسمین ژوزف زن ارمنی ایرانی و لیدا ماطاووسیان نخستین ستارگان زن سینمای ایرانند. در آن زمان، خانمهای ارمنی، برخلاف خانمهای مسلمان، حق داشتند که بدون حجاب و با کلاههای جور واجور، در خیابانها ظاهر شوند و بهمین دلیل، حضور آنها در نمایشنامههای مختلف و در فیلمها، مخالفتی به وجود نمیآورد.[۷۹] ولی حضور زنان در این فیلم برای مرادی ایجاد مشکل کرد.[۸۰]
حبیب محمدی بنیانگذار نقاشی مدرن گیلان است. جلیل ضیا پور، محمد صادق بریرانی، حسین محجوبی، بهمن محصص، معصومه سیحون، اردشیر محصص، آیدین آغداشلو، فریده لاشایی و قاسم حاجی زاده از دیگر نقاشان برجسته گیلان هستند.[۸۱]
عادات غذایی گیلانیان چندین مشخصه خاص دارد. مصرف برنج در این منطقه برنج پرور، از هر جای دیگر ایران بیشتر است. کاربرد سبزی در بیشتر غذاها باعث سبز شدن آنها میشود که نشانی برای گیلانی بودن آن غذا ست. ماکیان و اردک وحشی، ماهی و زیتون هم منجر به خاص بودن این غذای محلی میشود. نظیر سایر نقاط ایران، آشپزی روندی طولانی ست چرا که لازم است محتویات غذا به طور فردی تهیه شود. چربی و روغن در غذاها به وفور استفاده میشود و طعم ترش ترجیح داده میشود. چاشنی که بر اساس سرکه و آب میوه جات نارس (نظیر غوره) تهیه میشود بسیار محبوب است. غذاهای محلی رایج هر یک به نوبه خود نماد یک شیوه آشپزیند: کته طبخ ساده برنج است، میرزاقاسمی شامل بادمجان، سیر، گوجه و تخم مرغ است، باقلاقاتوق یک خورشت محتوی لوبیا ست، اشپل به همراه ماهی سفید، سیرترشی و هفت بیجار(مخلوطی از سبزیجات و سرکه).[۸۲] تنوع غذایی رشتیها و تضاد آن با عراقیها یعنی مردم داخل یا فلات ایران، زمینه نیرومندی برای انعکاس تفاوتها است. مردم گیلان عاشق برنج که به طور سنتی با هر سه وعده اصلی غذایی میل میشود. این در تضاد با رژیم سنتی عراقیهاست که از نان، محصولات لبنی و گاهی گوشت گوسفند تشکیل میشود.[۸]
دانشنامه ایرانیکا در مدخل " دید عوام نسبت به هویت گیلانی " مینویسد: نزدیکی به تهران و ناهمگونی فرهنگی موجب شده گیلانیان مورد استهزای بعضی از تهرانیها قرار بگیرند. برای مردم عراق عجم، منطقه خزر همسایه، جهانی درهم برهم و واژگون هویت خودشان است. وجود رطوبت، استفاده از گاو و خر به جای گوسفند و شتر، بازبودن در خانهها و نبود دیوار خارجی، کمتر بودن حساسیت ناموسی و خشونت بین افراد و گروهها نسبت به درون ایران؛ به نوعی زنانه بودن جامعه و مخالف با جامعهای مردسالار (مشارکت بیشتر زنان، ندرت پوشیدگی، حضور در فعالیتهای تولیدی، انعطافپذیری بالاتر در روابط بین دو جنس، گرچه قطعاً نه به حدی که در جوکها گفته میشود) از جمله این عواملند. این جوکها و روایات درباره گیلانیها به همان اندازه که ویژگیهای جمعیت خزر را میآموزد، آگاهی بیشتری درباره ارزشهای بنیادین ایرانیان مرکزنشین که چنین جوکهایی را میسازند و برایشان جالب است به ما میدهد.[۸]
در متون اصلی اسطورهای و ادبی، سفرنامهها، مطالعات تاریخی و... این منطقه گاهی دوزخی و در دیگر زمانها چون بهشتی زمینی به نظر میرسد؛ علاوه بر این بسیاری از نویسندگان بومی آن را دارای فرهنگ آریایی دانستهاند، فرهنگستانی از رسوم باستانی و ماقبل اسلامی، منطقهای حاشیهای، حافظ استقلال خود، و بستری برای نافرمانی. تصویر دوزخی گیلان نتیجه سنتهای شدیداً متفاوت اسطورهای زرتشتی، با بازتابهایش در شاهنامه و سنت مسافرین عرب و سپس اروپایی است. در اوستا«چهاردهمین جای» خلق شده توسط اهورامزدا، «وارنا و چهار گوشهاش» است که به نظر جایی حاشیهای و هراس انگیز میرسد. در بندهشن بزرگ، مردمان وارنا و مازنا (سرزمینهای اسطورهای در منطقه جنوب خزر) بازماندگان زوجی متفاوت از آنی هستند که ایرانیان را خلق کرد. مردم این مناطق حاشیهای انیران یا غیر آریایی، نسبت به نژاد ایرانی خارجی هستند. به نوشته جیمز دارمستتر، در اوستا و شاهنامه منطقه خزر جهانی عجیب و موطن خون بد و دیوان است و تصویر جنگلهای گیلان چون مهد نیروهای وحشی مرتبط با یک منطقه مملو از باران، جهانی از بخارات و تپ ناپاک مرتبط است. این تصویری که شبیه آخرالزمان است، توسط مسافرین عربی که به محیط خشک عادت داشتند هم به عنوان ابراز تعجب از کشف جهان مرطوب پراکنده شد. اوستاشناسان نوینتر مانند والتر هنینگ و ماری بویس وارنا را در منطقه بورنو شمال پیشاور (واقع در پاکستان امروزی) میدانند.[۱۹][۸۳] در اوایل قرن دهم ابن حوقل از این الفاظ برای توصیف افلیم منطقه بهره برد: «اغلب باران میبارد، حتی ممکن است برای کل یک سال بی توقف ببارد؛ بدون نشانی از خورشید». بین قرون هفدهم تا بیستم اروپاییانی که از منطقه گذشتند یا مدتی در آن ماندند «جو گلخانهای» «بخارات متعفن» آن را تحقیر کردند. لرد کرزن منطقه را یک جهنم مالاریایی میخواند و با توصیف اش از مثل مرگ میخواهی گیلان برو نتیجه گیری میکند. در تضاد با تصویر جهنم مالاریایی گیلان با پوشش گیاهی غنی و تنوع لذات از سوی برخی نویسندگان بهشتی زمینی تصویر شدهاست. جوناس هانوی[یادداشت ۶]پس از توصیف «رطوبت شدید زمین» و رطوبت هوا «چنان زنگ تولید میکند که کار ساعت هم مختل میشود» گیلان را با نوعی از بهشت مقایسه میکند «زمین شدیداً پربار و مولد است، هر نوعی از میوه را بی کود تولید میکند، پرتقالها، لیموها، هلوها و انارها، انگور به وفور وجود دارد تاکها بر درختان سوارند و به طور وحشی در کوهها به وفور میرویند به نحوی که بخش قابل توجهی از ایالت یک بهشت است». مسافرین اغلب این تصویر یک باغ طبیعی و غنی را ذکر میکنند. این درست است که درختان محصور در باغها شاخههای اهلی شده گونههای وحشی بومیند. وضع گردو، فندق، آلو، گیلاس، زردآلو، گلابی، سیب، ازگیل، درخت، انجیر و درختان انار نیز که همگی احتمالاً از منطقه خزر نشات گرفتهاند چنین است. منطقه خزر جایی است که تاک از آن نشات گرفته و هیچگاه اهلی نشدهاست.[۸]
گیلان، از قدیمیترین مراکز رادیویی و تلویزیونی ایران برخوردار است که امروزه صدا و سیمای مرکز گیلان نامیده میشود. این مرکز فعالیت خود را در ۱۳۳۴ با یک دستگاه فرستنده رادیویی ۷۵ واتی که آنتن آن در اداره پست و تلگراف گیلان نصب شده بود آغاز کرد. شبکه استانی صدای مرکز گیلان در سال ۱۳۷۷ راهاندازی شد. این رادیو دارای دو بخش برون مرزی رادیو گرجی و رادیو تالشی ست.[۸۴] پخش سیگنالهای تلویزیونی در هفتم اردیبهشت ۱۳۴۹ در گیلان آغاز شد. این تلویزیون با شش ساعت برنامه در هفته برنامههای موسیقی محلی و برنامههای مخصوص کودکان تولید میکرد. شبکه باران که در سال ۱۳۷۷ افتتاح شد تنها تلویزیون محلی گیلان است که به صورت ۲۴ ساعته برنامه پخش میکند.[۸۴]
نخستین گام روزنامه نویسی در گیلان، به سال ۱۳۲۵ ه. ق. برابر یکم مرداد ۱۲۸۶ خورشیدی باز میگردد که روزنامه خیرالکلام، به صاحب امتیازی و مدیر مسئولی میرزا ابولقاسم خان افصح المتکلمین در رشت انتشار یافت. پیک سعادت نسوان نخستین نشریه با گرایش چپ در ایران در سال ۱۳۰۶ به صاحب امتیازی روشنک نوعدوست در رشت منتشر میشد.[۸۵][۳۴]
در حال حاضر، حدود ۱۳۱ نشریه در گیلان، مجوز انتشار دارند؛ ۹ روزنامه، ۴۴ هفته نامه، ۶ دوهفته نامه، ۳۷ ماهنامه، ۶ دوماهنامه، ۲۱ فصلنامه و ۷ دوفصلنامه و یک سالنامه از آن جمله هستند. ۸۷ نشریه محلی، ۲۰ نشریه سراسری (کشوری) و ۹ نشریه بینالمللی در گیلان منتشر میشود.[۸۶] ماهنامه گیله وا که به زبانهای فارسی - گیلکی منتشر میشود، و روزنامه گیلان امروز از جمله نشریات اصلی گیلان هستند.
در گیلان سه گروه زبانی ایرانی عمده، یعنی گیلکی، رودباری و تالشی و اقلیتهایی از دو گروه دیگر ایرانی، تاتی و کردی، وجود دارند. زبانهای غیر ایرانی عبارت اند از ترکی آذربایجانی و برخی گویشوران کولیها (با منشأ هندی). حدود سه میلیون نفر در گیلان گیلکی را به عنوان زبان اول یا دوم صحبت میکنند ولی استفاده از گیلکی و تالشی در بسیاری از شهرهای طوالش به دلیل مهاجرت گسترده مردم از آذربایجان در حال کاهش است.[۸۷] به نوشته محمدتقی رهنمایی، استفاده از زبان ترکی در شمال تالش و گیلکی در جنوب آن رو به افزایش است.[۸۸] همچنین کرمانجی که از گویشهای کردیست در فاراب و کرمانج عمارلو به ان گفتگو میشود.[۸۹]
نسخهٔ زبان گیلکی ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد |
گیلکی دارای دو گویش عمده خاوری و باختری است که سفیدرود مرز بین متکلمان این دو گویش است.[۸۷] گیلکی از نظر زبانشناسی، به شاخه شمال غربی زبانهای ایرانی تعلق دارد. در میان اشعار گویندگان بعد از اسلام به آثاری برمیخوریم که به گیلکی کنونی نزدیک است. همچنین در گذشته کسانی را که ترانههای گیلکی میخواندند پهلویخوان مینامیدند.[۸۹] این زبان نشریات منثور نوپا، از جمله روزنامهها، و ادبیاتی در حال شکوفایی دارد. از نظر دستور زبان تفاوتهای زیادی بین گیلکی و فارسی استاندارد وجود دارد مانند نحوه قرار گرفتن موصوف و صفت که در گیلکی بر خلاف فارسی صفت پیش از موصوف قرار میگیرد.[۸۷]
گیلکی خود سه گونهٔ عمده دارد.
گویش تاتی، در گیلان، مشابه تاتهای طارم علیا در شمال استان زنجان است. گویش تالشی نیز، خود به سه گروه شمالی، مرکزی و جنوبی تقسیم میشود که نوع جنوبی آن به تاتی نزدیک تر است. تاتی و تالشی، با همدیگر، به خانواده بزرگتری از زبانها بنام زبانهای تاتی تبار (تاتیک) تعلق دارند. رودباری نیز، احتمالاً که نوعی زبان تاتی تبار میباشد که ساختاری گیلکی یافتهاست.[۸۷] اکثر اهالی مناطق مذکور (منجمله رودبار الموت، رودبار قصران، طالقان، بومیان کرج، کوههای سمنان، ساوجبلاغ...) زبان را «تاتی» میشناسند و از دیدگاه علمی نزدیکترین به تالشی است و بر پایه شواهد همان زبان آذری که با توجه به گویش گاههای آن همان زبان مادی یا دست کم شاخه اصلی آن است.[۹۰] زبان ترکی آذربایجانی به صورت گسترده در شهرستان آستارا[۹۱] و منجیل[۹۲] رایج است، همینک ترکی آذربایجانی در شهرستان تالش،[۹۳][۹۴] شهرستان رضوانشهر[۹۵] و لوشان[۹۶] نیز استفاده میشود.
در گیلان، بیش از ۱۱۷ هزار دانشجو و ۹۹۰ نفر عضو هیئت علمی، در ۶۷ دانشگاه و مرکز آموزش عالی، به فعالیت آموزشی، مشغول هستند.[۹۷]
دانشگاه گیلان، بزرگترین دانشگاه دولتی در گیلان، جزء دانشگاههای برتر ایران است.[۹۸] که با ۸ دانشکده و واحدی بینالمللی و دو پژوهشکده، با بیش از ۱۷۰۰۰ دانشجو، از بزرگترین مراکز آموزش عالی، در ایران است.[۹۹] همچنین، دانشکده فنی کاسپین و دانشکده فنی فومن، وابسته به پردیس دانشکدههای فنی دانشگاه تهران، در گیلان، واقع شدهاند.
دانشگاه آزاد اسلامی واحد لاهیجان، دانشگاه آزاد اسلامی واحد رشت، مؤسسه آموزش عالی دیلمان و مؤسسه آموزش عالی کوشیار، از دانشگاهها و موسسات آموزش عالی غیر دولتی برتر، واقع در گیلان هستند.
نرخ مرگ و میر در گیلان بین ۱۹۹۱–۹۶ ۷ در هزار نفر و امید به زندگی حدوداً ۶۴٫۲ سال (۶۷٫۲ برای جمعیت شهری و ۶۱٫۷ برای جمعیت روستایی) تخمین زده میشود. آخرین تخمین معتبر نرخ تولد ۳۱٫۴ برای مناطق شهری و ۳۴٫۸ در مناطق روستایی برای هر ۱۰۰۰ نفر است. پیش بینی شده تا سال ۲۰۲۶ امید به زندگی ۷۶٫۰۳ برای مردان و ۷۹٫۰۵ برای زنان در مناطق شهری و ۷۱٫۹۳ برای مردان و ۷۵٫۱۶ برای زنان در مناطق روستایی باشد.[۴۰] دانشگاه علوم پزشکی گیلان در سال ۶۳ بنیان نهاده شد و دارای ۳ هزار و ۱۰۰ دانشجو در ردههای مختلف است. گیلان دارای ۲۲ بیمارستان دولتی دانشگاهی و شش بیمارستان خصوصی بوده و ۱۲ بیمارستان دولتی جدید و دو بیمارستان خصوصی جدید نیز در آن در حال ساخت است. ۱۲۳۰ مرکز و خانه بهداشت در این استان وجود دارند. میزان برخورداری پزشک در استان گیلان یک در هزار نفر است.[۱۰۰] گیلان دارای ۱۴۰۰ پزشک عمومی، ۶۰۰ دندانپزشک، ۲۱۶ ماما و ۴۰۰ پزشک داروساز است.[۱۰۱][۱۰۲]
گیلان به جز از راه دره منجیل که از طریق آزادراه ۱ به قزوین وصل میشود، راه شوسه دیگری به فلات ایران ندارد. گیلان، از طریق چابکسر با استان مازندران و از طریق آستارا با جمهوری آذربایجان، و اردبیل راه زمینی دارد. گیلان دارای مرز دریایی هم هست و در مسیر کریدور شمال–جنوب قرار دارد. تراکم بالای جمعیت و فاصله کم مراکز جمعیتی به گیلان موقعیت ممتازی در زمینه حمل و نقل بخشیدهاست.
فرودگاه بینالمللی سردار جنگل رشت در بلوار ولیعصر رشت با مساحت کل ۲۲۰ هکتار فرودگاه اصلی گیلان و بزرگترین فرودگاه شمال ایران است و در رتبه سیزدهم فرودگاههای ایران قرار دارد. این فرودگاه در هفته ۶۶ پرواز به ۱۳ مسیر پروازی از جمله تهران، شیراز، عسلویه، اصفهان، کیش، مشهد، اهواز، بندرعباس، بغداد، نجف، مدینه، جده و استانبول دارد.[۱۰۳][۱۰۴]
حمل و نقل جادهای در گیلان از سه زیر بخش حمل و نقل کالا، مسافر و بینالمللی تشکیل شدهاست. حمل و نقل مسافر عمومی جادهای بین شهری با استفاده از اتوبوس، مینی بوس و سواری کرایه انجام میشود. ۴٫۱ درصد ناوگان حمل و نقل کالای کشور در گیلان فعالند. مراکز عمده حمل و نقل بینالمللی گیلان شهرستانهای انزلی و آستارا هستند.
پایانه مرزی آستارا در مرز مشترک استان گیلان با کشور جمهوری آذربایجان تنها راه مواصلاتی این استان با کشورهای شوروی سابق و دروازه ورود به اروپا و مرز امین در ایران است. این مرز مقام نخست کشوری در زمینه تجارت چمدانی را داراست.[۱۰۵]
بندر انزلی بزرگترین بندر شمال ایران و از فعالترین بندرهای حاشیه دریای خزر و پنجمین مرز فعال ایران است با طرح شیوههای جدید ترانزیت چون کریدور شمال- جنوب، وجود منطقه آزاد تجاری-صنعتی انزلی اهمیت بیشتری یافتهاست.[۱۰۶]
نخستین راه آهن در گیلان در سال ۱۹۱۴ توسط خوشتاریای روس، از پیر بازار به رشت به طول ۹ کیلومتر کشیده شد.[۱۰۷] عملیات اجرایی پروژه راه آهن گیلان (قزوین، رشت، انزلی) به طول ۲۰۵ کیلومتر در سال ۱۳۸۱ شروع شد و هم اکنون در حال پیشرفت است.[۱۰۸]
۱ | ۷ پایانه مسافربری در شهرهای رشت، انزلی، لاهیجان، صومعه سرا، آستارا، تالش و رودسر |
---|---|
۲ | ۱۱۹ شرکت حمل و نقل مسافر (۲٫۵٪ شرکتهای ایران) |
۳ | ۳ پایانه کالا در رشت، انزلی، آستارا |
۴ | ۱۶۰ شرکت شرکت حمل ونقل کالا (۴٫۴٪ شرکتهای ایران) |
۵ | فعالیت ۲ شرکت و ۱۰۳ نمایندگی در زمینه حمل و نقل بینالمللی |
انزلی | آستارا | |
---|---|---|
۱ | ۷٫۳ درصد از ترانزیت ورودی به ایران | ۱۳ درصد از کل واردات جادهای کشور (سومین مرز فعال جادهای) |
۲ | بیش از ۵۰ درصد حمل و نقل کالای گیلان | ۱۴ درصد از کل صادرات جادهای کشور (دومین مرز فعال جادهای) |
۳ | واردات سالانه بیش از ۴ میلیون تن کالا | ۱۳ درصد از کل ترانزیت خروجی کشور (سومین مرز فعال جادهای) |
۴ | ترانزیت بیش از ۲۸۸ هزار تن سوخت و ۵۵ هزار تن کالای غیر نفتی به طور حمل و نقل ترکیبی به داخل یا خارج کشور | ۱ درصد از ترانزیت ورودی (دوازدهمین مرز فعال) |
ورزش در استان گیلان از اهمیت ویژهای برخوردار است و این استان در بسیاری از موارد جزء فعالترین استانهای ایران در زمینه پرورش ورزشکار است. گیلان در رشتههای ورزشی مختلف دارای تیمهای حرفهای است. ورزشگاه دکتر عضدی رشت خانه باشگاه فوتبال داماش گیلان و ورزشگاه تختی بندر انزلی خانه باشگاه فوتبال ملوان بندر انزلی است که هر دو در لیگ برتر فوتبال ایران بازی میکنند.
ورزش بومی محلی در استان گیلان وجود دارد که قدمت بعضی از آنان به چند صد سال میرسد. از معروفترین ورزشهای بومی محلی این استان نیز میتوان به کشتی گیله مردی، لافن بازی، کلاه پران، بروبیا، توپپا، الختور، ترنا و هفت سنگ اشاره کرد. در ۱۵ سال اخیر هر ساله بین ۱۰ تا ۳۰ جشنواره ورزشهای بومی محلی در استان گیلان برگزار میشود که در آن رشتههای مختلف ورزشی بومی محلی به نمایش گذاشته میشود.[۱۰۹]
باشگاه ورزشی گیو بندر انزلی سومین باشگاه ورزشی ایران و اولین باشگاه ورزشی گیلان در بندر انزلی است که به دست عزیز وکیل منفرد تأسیس شدهاست.[۱۱۰] یعقوب کوچکزاد قهرمان شنای ایران و بنیانگذار رشته ژیمناستیک در گیلان، محمود نامجو قهرمان وزنه برداری جهان، غفور جهانی که فوتبال ایران را برای اولین بار جهانی کرد و سیروس قایقران اولین کاپیتان شهرستانی تیم ملی فوتبال ایران از جمله قهرمانان ورزشی گیلانی هستند.
فردوسی | |
---|---|
پیکرهٔ فردوسی از ابوالحسن صدیقی در میدان فردوسی شهر رم | |
نام اصلی | ابوالقاسم فردوسی توسی |
زمینهٔ کاری | ادبیات فارسی، شعر |
زادروز | ۳۱۹ خورشیدی ۳۲۹ دهکده توس،[۱] خراسان |
مرگ | پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری توس |
ملیت | ایرانی |
محل زندگی | توس، تابران[۲] |
جایگاه خاکسپاری | توس، خراسان ۳۶°۲۹′۱۰.۱۵″ شمالی۵۹°۳۱′۳.۳۴″ شرقی |
در زمان حکومت | فرمانروایی غزنویان |
لقب | حکیم توس، حکیم سخن |
پیشه | شاعر |
سبک نوشتاری | سبک خراسانی |
کتابها | شاهنامه |
دلیل سرشناسی | حماسه سرایی |
حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی (زادهٔ ۳۱۹ خورشیدی، ۳۲۹ هجری قمری - درگذشتهٔ پیش از ۳۹۷ خورشیدی، ۴۱۱ هجری قمری در توس خراسان)، سخنسرای نامی ایران و سرایندهٔ شاهنامه حماسهٔ ملی ایران است. فردوسی را بزرگترین سرایندهٔ پارسیگو دانستهاند.[۳][۴]
کنیه وی ابوالقاسم و تخلصش فردوسی است.[۵] در منابع مختلف و در مقدمه برخی نسخههای خطی شاهنامه وی خود را با نام منصور یا حسن معرفی کرده است.[۵] معتبرترین نام این شاعر ایرانی ابوالقاسم فردوسی توسی است.[۵] اینکه چرا شاعر تخلص فردوسی را برای خود انتخاب کرده است مشخص نیست امکان دارد این موضوع به دیدار وی با سلطان محمد غزنوی بازگردد. گویا سلطان محمود چنین لقبی به فردوسی داده و منطور وی مردی که از بهشت آمده بوده است.[۵]
بر پایهٔ دیدگاه بیشتر پژوهشگران امروزی، فردوسی در سال ۳۲۹ هجری قمری برابر با ۳۱۹ خورشیدی (۹۴۰ میلادی) در روستای پاژ در شهرستان توس (طوس) در خراسان دیده به جهان گشود.
سال زایش فردوسی در ۳۲۹ هجری قمری از آنجا دریافته شدهاست که در یکی از سرودههای فردوسی میتوان زمان چیرگی سلطان محمود غزنوی بر ایران در سال ۳۸۷ هجری قمری (برابر با ۳۷۵ خورشیدی) را دریافت کرد:
بدانگه که بُد سال پنجاه و هشت | نوانتر شدم چون جوانی گذشت | |
فریدون بیداردل زنده شد | زمین و زمان پیش او بنده شد |
و همچنین با درنگریستن به این که فردوسی در سال ۳۸۷ قمری، پنجاه و هشت ساله بودهاست، میتوان درست بودن این گمان را پذیرفت.
نظامی عروضی، نخستین پژوهندهای که دربارهٔ زندگی فردوسی جستاری نوشتهاست، زایش فردوسی را در روستای «باز» (پاژ) دانستهاست. بنمایههای تازهتر روستاهای «شاداب» و «رزان» را نیز جایگاه زایش فردوسی دانستهاند اما بیشتر پژوهشگران امروزی این گمانهها را بیپایه میدانند.
نام او همه جا ابوالقاسم فردوسی شناخته شدهاست. نام کوچک او را در بنمایههای کهنتر مانند عجایبالمخلوقات و تاریخ گزیده (حمدالله مستوفی) و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه، «حسن» نوشتهاند. منابع دیگر همچون ترجمهٔ عربی بنداری، پیشگفتار دستنویس فلورانس و پیشگفتار شاهنامه بایسنقری (و نوشتههای برگرفته از آن) نام او را «منصور» گفتهاند. نام پدر او نیز در تاریخ گزیده و سومین مقدمهٔ کهن شاهنامه «علی» گفته شدهاست. محمدامین ریاحی پس از بررسی کهنترین بنمایهها، نام «حسن بن علی» را پذیرفتنی دانستهاست و این نام را با قرینههای دیگری که وابستگی او را به یکی از فرقههای تشیع میرساند، سازگارتر دانستهاست، هرچند که همچون بیشتر پژوهندگان زندگانی فردوسی، او را از هرگونه تعصب مذهبی برکنار دانستهاست.[۶][۷][۸]
برای پدر فردوسی در بنمایههای کمارزشتر نامهای دیگری نیز آوردهاند، مانند: «مولانا احمد بن مولانا فرخ» (مقدمهٔ بایسنغری)، «فخرالدین احمد» (هفت اقلیم)، «فخرالدین احمد ابن حکیم مولانا» (مجالس المؤمنین و مجمع الفصحا)، و «حسن اسحق شرفشاه» (تذکرة الشعراء). تئودور نولدکه در کتاب حماسهٔ ملی ایران درباره نادرست بودن نام «فخرالدین» نوشتهاست که دادن لقبهایی که به «الدین» پایان مییافتهاند در زمان آغاز نوجوانی فردوسی کاربرد پیدا کردهاست و ویژه «امیران مقتدر» بودهاست، از این رو پدر فردوسی نمیتوانسته چنین لقبی داشته باشد.[۹]
بر پایهٔ اشارههای ضمنی فردوسی دانسته شدهاست که او دهقان و دهقانزاده بود. دهقان در روزگار فردوسی و در شاهنامهٔ او به معنی ایرانیتبار و نیز به معنی مالک روستا یا رئیس شهر بودهاست.[۱۰] دربارهٔ دوران کودکی و جوانی او نه خود شاعر سخنی گفته و نه در بنمایههای کهن جز افسانه و خیالبافی چیزی به چشم میخورد. با این حال از دقت در ساختار زبانی و بافت تاریخی - فرهنگی شاهنامه، میتوان دریافت که او در دوران پرورش و بالندگی خویش از راه مطالعه و ژرفنگری در سرودهها و نوشتارهای پیشینیان خویش سرمایهٔ کلانی اندوخته که بعدها دستمایهٔ او در سرایش شاهنامه شدهاست.[۱۱] همچنین از شاهنامه این گونه برداشت کردهاند که فردوسی با زبان عربی و دیوانهای شاعران عرب و نیز با زبان پهلوی آشنا بودهاست.[۱۲]
آغاز زندگی فردوسی همزمان با گونهای جنبش نوزایش در میان ایرانیان بود که از سدهٔ سوم هجری آغاز شده و دنباله و اوج آن به سدهٔ چهارم رسید و گرانیگاه آن خراسان و سرزمینهای فرارود بود. در درازنای همین دو سده شمار چشمگیری از سرایندگان و نویسندگان پدید آمدند و با آفرینش ادبی خود زبان پارسی دری را که توانسته بود در برابر زبان عربی پایدار بماند، توانی روزافزون بخشیدند و به صورت زبان ادبی و فرهنگی درآوردند. فردوسی از همان روزگار کودکی بینندهٔ کوششهای مردم پیرامونش برای پاسداری ارزشهای دیرینه بود و خود نیز در چنان زمانه و زمینهای پا به پای بالندگی جسمی به فرهیختگی رسید و رهرو سختگام همان راه شد.[۱۳]
کودکی و جوانی فردوسی در زمان سامانیان سپری شد. شاهان سامانی از دوستداران ادب فارسی بودند. آغاز سرودن شاهنامه را بر پایهٔ شاهنامه ابومنصوری از زمان سی سالگی فردوسی میدانند اما با درنگریستن به توانایی فردوسی میتوان چنین برداشت کرد که وی در جوانی نیز به سرایندگی میپرداختهاست و چه بسا سرودن بخشهایی از شاهنامه را در همان زمان و بر پایهٔ داستانهای کهنی که در داستانهای گفتاری مردم جای داشتهاند، آغاز کردهاست.[۱۴] این گمانه میتواند یکی از سببهای ناهمگونیهای زیاد ویرایشهای دستنویس شاهنامه باشد. به این سان که ویرایشهای کهنتری از این داستانهای پراکنده دستمایه نسخهبرداران شده باشد. از میان داستانهایی که گمان میرود در زمان جوانی وی گفته شده باشد میتوان داستانهای بیژن و منیژه، رستم و اسفندیار، رستم و سهراب، داستان اکوان دیو و داستان سیاوش را نام برد.
فردوسی پس از آگاهی یافتن از مرگ دقیقی توسی و نیمهکاره ماندن گشتاسبنامه سرودهٔ او (که به زمانهٔ زرتشت میپردازد)، به نگاشته شدن شاهنامه ابومنصوری که به نثر بوده و بنمایهٔ دقیقی توسی در سرودن گشتاسبنامه بودهاست پی برد و به دنبال آن به بخارا، پایتخت سامانیان («تختِ شاهِ جهان») رفت تا آن را بیابد و بازمانده آن را به شعر در آورد.[۱۵] فردوسی در این سفر «شاهنامهٔ ابومنصوری» را نیافت اما در بازگشت به توس، امیرک منصور، که از دوستان فردوسی بودهاست و «شاهنامه ابومنصوری» به دستور پدرش ابومنصور محمد بن عبدالرزاق یکپارچه و نوشته شده بود، نسخهای از آن را در اختیار فردوسی نهاد.[۱۶]
شاهنامه پرآوازهترین سرودهٔ فردوسی و یکی از بزرگترین نوشتههای ادبیات کهن پارسی است. فردوسی سرودن شاهنامه را بر پایهٔ نوشتار ابومنصوری در حدود سال ۳۷۰ هجری قمری آغاز کرد و سر انجام آن را در تاریخ ۲۵ سپندارمذ سال ۳۸۴ هجری قمری (برابر با ۳۷۲ خورشیدی) با این بیتها به انجام رساند:[۱۷]
سر آمد کنون قصهٔ یزدگرد | به ماه سفندارمذ روز ارد | |
ز هجرت سه صد سال و هشتاد و چار | به نام جهان داور کردگار |
این ویرایش نخستین شاهنامه بود و فردوسی نزدیک به بیست سال دیگر در تکمیل و تهذیب آن کوشید. این سالها همزمان با برافتادن سامانیان و برآمدن سلطان محمود غزنوی بود. فردوسی در سال ۳۹۴ هجری قمری (برابر با ۳۸۲ خورشیدی) در سن شصت و پنج سالگی بر آن شد که شاهنامه را به سلطان محمود اهدا کند، و از این رو دست به کار تدوین ویرایش تازهای از شاهنامه شد.[۱۸] فردوسی در ویرایش دوم، بخشهای مربوط به پادشاهی ساسانیان را تکمیل کرد.[۱۹] پایان ویرایش دوم شاهنامه در سال ۴۰۰ هجری قمری در هفتاد و یک سالگی فردوسی بودهاست:
چو سال اندر آمد به هفتاد و یک | همی زیر بیت اندر آرم فلک | |
ز هجرت شده پنج هشتاد بار | به نام جهان داور کردگار |
فردوسی شاهنامه را در شش یا هفت دفتر به دربار غزنه نزد سلطان محمود فرستاد. به گفته خود فردوسی، سلطان محمود «نکرد اندر این داستانها نگاه» و پاداشی هم برای وی نفرستاد.[۲۰] از این رویداد تا پایان زندگانی، فردوسی بخشهای دیگری نیز به شاهنامه افزود که بیشتر در گله و انتقاد از محمود و تلخکامی سراینده از اوضاع زمانه بودهاست. در روزهای پایانی زندگی فردوسی از سن خود دو بار یاد کرده، و خود را هشتاد ساله و جای دیگر هفتاد و شش ساله خواندهاست:
کنون عمر نزدیک هشتاد شد | امیدم به یک باره بر باد شد |
کنون سالم آمد به هفتاد و شش | غنوده همه چشم میشار فش |
سال مرگ فردوسی تا چهار سده پس از زمان او در بنمایههای کهن نیامدهاست. نخستین نوشتهای که از زمان مرگ فردوسی یاد کرده مقدمه شاهنامه بایسنغری است که سال ۴۱۶ هجری قمری را آوردهاست. این دیباچه که امروزه بیپایه بودن نوشتارهای آن به اثبات رسیده از بنمایه دیگری یاد نکردهاست. تذکرهنویسان بعدی همین تاریخ را بازگو کردهاند. جدای از آن تذکرةالشعرای دولتشاه (که آن هم بسیار بیپایهاست) زمان مرگ او را در سال ۴۱۱ هجری قمریآوردهاست.[۲۱] محمدامین ریاحی، با درنگریستن در گفتههایی که فردوسی از سن و ناتوانی خود یاد کردهاست، این گونه نتیجهگیری کردهاست که فردوسی میبایستً پس از سال ۴۰۵ هجری قمری و پیش از سال ۴۱۱ هجری قمری از جهان رفته باشد.[۲۲]
پس از مرگ، واعظ طبرستان به دلیل شیعه بودن فردوسی از به خاکسپاری پیکر فردوسی در گورستان مسلمانان جلوگیری کرد و به ناچار در باغ خود وی در توس به خاک سپرده شد.[۲۳] مقبره فردوسی بین سالهای ۱۳۰۷ تا ۱۳۱۳ به دستور رضا شاه بازسازی شد.[نیازمند منبع]
بر اساس ابیاتی در خود شاهنامه و منابع اولیهای چون آثار نظامی عروضی و نصیرالدین قزوینی، فردوسی یک مسلمان شیعه بود؛ ولی برخی از پژوهشگران اخیراً در مورد مذهب وی و شاخهٔ شیعی آن اظهار تردید کردهاند. برخی صرفاً او را شیعه نامیدهاند؛ برخی دیگر همچون ملک الشعرای بهار این سؤال را پرسیدهاند که آیا فردوسی شیعه زیدی، اسماعیلی و یا دوازده امامی بوده است. نولدکه بر این باور بود که فردوسی شیعه بود ولی او را جزو گروه تندرو (غلات) نمیدانست. شعرانی فردوسی را سنّی یا شیعه زیدی میخواند ولی شعرانی بیشتر دغدغه دفاع از سنی مذهب بودن سلطان محمود را دارد. محیط طباطبایی نیز فردوسی را شیعه زیدی میدانست. عباس زریاب خویی بحث میکند که فردوسی شیعه اسماعیلی است در حالی که احمد مهدوی دامغانی بر این باور است که فردوسی شیعه دوازدهامامی است. تنها گواهی که برای سنّی یا زیدی مذهب بودن فردوسی آورده شده است همان ابیاتی است که در مدح ابوبکر، عمر و عثمان در بخش آغازین شاهنامه آورده شده ولی این ابیات همچنان که از سیاق آنها بر میآید با متن همخوانی ندارند و الحاقی هستند. با کنار گذاردن این ابیات شکی باقی نمیماند که فردوسی شیعه بوده است. به علاوه باید این مطلب را مد نظر داشت که طوس از دیرباز مرکز تشیع بوده است و نیز خاندان ابو منصور محمد ابن عبد الرزاق هم ظاهراً شیعه بودهاند. فردوسی در مورد مذهب آسانگیر بود و مذهب نیاکان خویش را پاس میداشت. به علاوه نشانههای ایمان اسلامی عمیق از خود اظهار نمیداشت. در واقع فردوسی در شاهنامه گهگاه به ثبت لحظاتی میپردازد که حتّی اگر هم برگرفته از منابع ایران باستان بودهاند نمیبایست در نوشتههای یک مسلمان مقید بیایند. با این حال فردوسی در مورد شاخه مذهبی خود (تشیع) تعصب داشت و همچنان که از مقدمه شاهنامه بر میآید او مذهب خود را اسلام واقعی میدانست. یک توضیح این دوگانگی این است که در سدههای اول اسلام در ایران، اعتقاد شیعی با مبارزات ملی در خراسان عجین بود. به گونهای که خلفای بغداد و طرفدارانشان در ایران هیچگاه بین «مجوس» (زرتشتیان)، «زندیق» (مانویان)، «قرمطی» (اسماعیلیان) و «رافضی» (شیعیان به طور کلی) فرقی نمیگذاشتند. فردوسی همان طور که نولدکه اظهار میدارد بالاتر از همه این بحثها «یک یکتاپرست بود که ارتباطش را با نیاکانش حفظ کرده بود.» فردوسی با فلاسفه و آنهایی که در پی اثبات وجود خدا بودند مخالف بود. او معتقد بود، خدا را با عقل، قلب و یا دلیل نمیتوان یافت. بلکه به اعتقاد او وجود، یکتایی، و قدرت خدا، همگی با صرف وجود آفرینش به خودی خود تقریر میشوند. به همین دلیل او خدا را در حالی میپرستید که در مورد چرایی و چگونگی ایمان ساکت بود. بر اساس اعتقادات او، همه چیز از خوب و بد فقط به اراده خدا برای انسانها رخ میدهند. این ایمان مطلق به یگانگی و قدرت خدا گاهی در شاهنامه بر اثر جبرگرایی او که احتمالأ ناشی از تاثیر زروانیان دوره ساسانی است آشفته میگردید.[۲۴]
افسانههای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه گفته شده که بیشتر به سبب شور و دلبستگی مردم دوستدار فردوسی و انگارپردازی شاهنامهخوانان پدید آمدهاند. بیپایه بودن بیشتر این افسانهها بهآسانی با بهرهگیری از بنمایههای تاریخی یا با بهرهگیری از سرودههای شاهنامه روشن میشود. از این دست میتوان داستان راه یافتن نسخه پهلوی شاهنامه از تیسفون به حجاز و حبشه و هند و سرانجام به ایران آمدنش به دست یعقوب لیث، داستان راه یافتن فردوسی به دربار سلطان محمود، رویارویی فردوسی با سه سراینده دربار غزنویان (عنصری، فرخی، و عسجدی)، داستانهای سفر فردوسی به غزنه یا ماندنش در غزنه، داستان فرار او به بغداد، هند، طبرستان، یا قهستان پس از نوشتن هجونامه، داستان پیشکش کردن شاهنامه به سلطان محمود به سبب نیازمندی و تنگدستی وی در فراهم آوردن جهیزیه برای دخترش، داستان فرستادن پیشکشی که سلطان محمود به فردوسی نوید آن را داده بودهاست به سان پول سیمین به جای زر به پیشنهاد احمد بن حسن میمندی و بخشیدن آن پاداش به فقاعفروش و حمامی به دست فردوسی و پشیمانی سلطان محمود و همزمانی رسیدن پاداش زر با مرگ فردوسی را نام برد.
تنها سرودهای که روشن شده از فردوسی است، خود شاهنامهاست (جدای از بیتهایی که خود او از سرودههای دقیقی دانستهاست. سرودههای دیگری نیز از فردوسی دانسته شدهاند مانند چند قطعه، چهار پاره، رباعی، قصیده، و غزل که پژوهشگران در این که سراینده آنها فردوسی باشد، بسیار دودل میباشند و به ویژه قصیدهها را سرودهٔ زمان صفویان میدانند[۲۵]
سرودههای دیگری نیز از برای فردوسی دانسته شدهاند که بیشترشان بیپایه هستند. نامورترین آنها مثنویای به نام یوسف و زلیخا است[نیازمند منبع] که در مقدمه بایسنغری سرودهٔ فردوسی به شمار رفتهاست. اما این گمانه از سوی پژوهشگران نادرست دانسته شده و از آن میان مجتبی مینوی در سال ۱۳۵۵ هجری شمسی گویندهٔ آن را «ناظم بیمایهای به نام شمسی» یافتهاست. محمدامین ریاحی او را شرفالدین علی یزدی دانستهاست و بر این باور بودهاست که مقدمهٔ بایسنغری را هم همین نویسنده نوشته باشد.[۲۶]
سرودهٔ دیگری که از فردوسی دانسته شدهاست «هجونامه» ای در نکوهش سلطان محمود است که به گفتار نظامی عروضی سد بیت بودهاست و شش بیت از آن به جای ماندهاست. ویرایشهای گوناگونی از این هجونامه در دست بودهاست که از ۳۲ بیت تا ۱۶۰ بیت داشتهاند. انتساب چنین هجونامهای را به فردوسی، برخی از پژوهشگران نادرست دانستهاند، مانند محمود شیرانی که با درنگریستن به این که بسیاری از بیتهای این هجونامه از خود شاهنامه یا مثنویهای دیگر آمدهاند و بیتهای دیگر نیز از دید ادبی کاستی دارند چنین نتیجهگیری کرد که این هجونامه ساختگی است[نیازمند منبع]. اما محمدامین ریاحی با درنگریستن به این که از این هجونامه در شهریارنامهٔ عثمان مختاری (از ستایشگران مسعود سوم غزنوی نوادهٔ محمود)، که پیش از چهار مقالهٔ نظامی عروضی نوشته شدهاست[نیازمند منبع]، نام برده شدهاست، سرودن هجونامهای توسط فردوسی را پذیرفتنی دانستهاست.[۲۷]
در همان سالهای آغازین پس از مرگ فردوسی ناسازگاری و کینهورزی با شاهنامه آغاز شد که بیشتر به سبب سیاستهای ایرانستیزانه دربار عباسیان و مدارس نظامیه پدید آمد. سلطان محمود پس از چیرگی بر ری در سال ۴۲۰ ه. ق، مجدالدولهٔ دیلمی را به سبب خواندن شاهنامه سرزنش کردهاست.[نیازمند منبع][۲۸]
سعدی شیرازی (ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله)، نیز به نیکی و احترام از فردوسی، یاد میکند و بارها از نام قهرمانان کتاب شاهنامه در آثار خود نام بردهاست و حتی بیتی از شاهنامه را در کتاب بوستان عیناً نقل نموده که در اصطلاح ادبی به این کار «تضمین» میگویند:
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد | که رحمت برآن تربت پاک باد | |
میازار موری که دانه کش است | که جان دارد و جان شیرین و خوش است |
نویسندگانی نیز، مانند عبدالجلیل رازی قزوینی، نویسندهٔ کتاب النقض - که شیعه بودهاست - شاهنامه را «ستایش گبرکان» دانستهاند و همچنین عطار نیشابوری خواندن آن را «بدعت و ضلالت». سرایندگان دیگری نیز از فرخی سیستانی («گفتا که شاهنامه دروغ است سربهسر») و معزی نیشابوری («من عجب دارم ز فردوسی که تا چندان دروغ/از کجا آورد و بیهوده چرا گفت آن سمر») گرفته تا انوری («در کمال بوعلی نقصان فردوسی نگر/هر کجا آید شفا شهنامه گو هرگز مباش») فردوسی را سرزنش کردهاند. گمان میرود[نیازمند منبع] که اینان برای خشنودسازی سردمداران ایرانستیزی که از شاهنامهٔ فردوسی دل خوشی نداشتهاند، شاهنامه را دروغ، پر از کاستی، یا بیارزش دانستهاند.[نیازمند منبع]
تا دو سده پس از فردوسی، در کتابهای تاریخ و بزرگان ادب که به دستور فرمانروایان و بزرگان زمانه و همساز با پسند دیوانیان و اهل مدرسه تألیف میشدهاست، نامی از فردوسی نیست، و از همین رو در کتابهایی چون تاریخ یمینی، زینالاخبار، تاریخ بیهقی، یتیمهالدهر و انساب سمعانی نامی و نشانهای از بزرگترین شاعر آن عصر و رویدادهای زندگی او نیست.[۲۹]
جدا از سکوت عمدی که تا دویست سال پس از مرگ فردوسی دربارهٔ او برجای بودهاست و به سبب آن بسیاری از نویسندگان و سرایندگان نامی از فردوسی یا شاهنامه سخنی نیاوردهاند، در سرزمینهای دورتر از بغداد که خلافت عباسی بر آنها چیرگی کمتری داشت، از شبهقاره هند گرفته تاسیستان، آذربایجان، اران، و آسیای صغیر، نویسندگان و شاعرانی از فردوسی یاد کردهاند یا او را ستودهاند. برای نمونه مسعود سعد سلمان گزیدهای از شاهنامه گرد آورد و نظامی عروضی در میانههای سده ششم هجری نخستین زندگینامه از فردوسی را در چهار مقاله نوشت. در نزدیکی سال۶۲۰ ه. ق نیز بخشی از شاهنامه در شام به دست بنداری اصفهانی به عربی برگردانده شد.[نیازمند منبع]
پس از یورش مغول و نابودی عباسیان، پرداختن به شاهنامه در نزد درباریان نیز افزایش یافت و از این دست حمدالله مستوفی در آغاز سده هشتم هجری در زمان ایلخانان، ویرایشی از شاهنامه بر پایهٔ چندین نسخهای که یافته بود، پدید آورد. در زمان تیموریان نیز، در سال ۸۲۹ ه. ق در هرات، به دستور شاهزادهٔ تیموری بایسنغر میرزا ویرایشی نگارهدار از شاهنامه پدید آورده شد که گمان میرود بسیاری از نسخههای موجود شاهنامه از روی آن نوشته شدهاست.[نیازمند منبع]
به گفتار پیغمبرت راه جوی | دل از تیرگیها بدین آب شوی | |
چه گفت آن خداوند تنزیل و وحی | خداوند امر و خداوند نهی | |
که خورشید بعد از رسولان مه | نتابید بر کس ز بوبکر به | |
عمر کرد اسلام را آشکار | بیاراست گیتی چو باغ بهار | |
پس از هر دوان بود عثمان گزین | خداوند شرم و خداوند دین | |
چهارم علی بود جفت بتول | که او را به خوبی ستاید رسول | |
منم بندهٔ اهل بیت نبی | ستایندهٔ خاک و پای وصی | |
حکیم این جهان را چو دریا نهاد | برانگیخته موج ازو تندباد | |
چو هفتاد کشتی برو ساخته | همه بادبانها برافراخته | |
یکی پهن کشتی بسان عروس | بیاراسته همچو چشم خروس | |
محمد بدو اندرون با علی | همان اهل بیت نبی و ولی | |
خردمند کز دور دریا بدید | کرانه نه پیدا و بن ناپدید | |
بدانست کو موج خواهد زدن | کس از غرق بیرون نخواهد شدن | |
به دل گفت اگر با نبی و وصی | شوم غرقه دارم دو یار وفی |
صفویان با درنگریستن به اینکه خودشان مانند فردوسی شیعه و ایرانی بودند، نگرش ویژهای به فردوسی داشتند.[نیازمند منبع]
پس از تلاش حمدالله مستوفی در ویرایش شاهنامه در سدهٔ هشتم و شاهنامهٔ بایسنغری در سدهٔ نهم هجری، نخستین ویرایش شاهنامه در کلکته انجام گرفت که بار نخست خرد بود و در ۱۸۱۱ میلادی (توسط ماثیو لمسدن) و بار دوم یکپارچه و همهجانبه در ۱۸۲۹ میلادی (به ویرایش ترنر ماکان انگلیسی) چاپ شد. از ویرایشگران دیگر شاهنامه میتوان از ژول مول فرانسوی، وولرس و لاندوئر هلندی، ی. ا. برتلس روس، نام برد. از ویراستاران ایرانی شاهنامه میتوان عبدالحسین نوشین،مجتبی مینوی، جلال خالقی مطلق، فریدون جنیدی و مصطفی جیحونی را نام برد.
از آن میان، جلال خالقی مطلق، بازنگرانهترین ویرایش شاهنامه را همراه با پژوهشها و یادداشتهای فراوان پدید آوردهاست و به گفتهٔ برخی بهترین ویرایش از شاهنامهاست. شاهنامهٔ ویراستهٔ جلال خالقی مطلق در ۸ جلد زیر نظر احسان یارشاطر در نیویورک به چاپ رسیدهاست.[۳۰][۳۱]
از سدهٔ نوزدهم میلادی به این سو پژوهشهای فراوانی دربارهٔ فردوسی و شاهنامه انجام گرفتهاست. ژول مول، تئودور نولدکه، سید حسن تقیزاده، هانری ماسه، فریتز ولف، ملکالشعرا بهار، محمد قزوینی، مجتبی مینوی، محمدامین ریاحی،محمدعلی اسلامی ندوشن و شاهرخ مسکوب از شناختهترین پژوهشگران دربارهٔ فردوسی و شاهنامه هستند.[۳۲]
احمد شاملو در فروردینماه ۱۳۶۹ در جلساتی در دانشگاه برکلی کالیفرنیا با ایراد سخنانی پیرامون شاهنامه به مباحث زیادی دامن زد.[۳۳][۳۴] او دربارهٔ ضحاک گفت:
«ضحاک در دورهٔ سلطنت خودش که درست وسط دورههای سلطنت جمشید و فریدون قرار داشته طبقات را در جامعه به هم ریخته بودهاست. حضرت فردوسی در بخش پادشاهی ضحاک از اقدامات اجتماعی او چیزی بر زبان نیاورده، به همین اکتفا کردهاست که او را پیشاپیش محکوم کند و در واقع بدون اینکه موضوع را بگوید و حرف دلش را بر دایره بریزد، حق ضحاک بینوا را گذاشته کف دستش دو تا مار روی شانههایش رویانده...»[۳۵]
شاملو بر این باور بود که ضحاک با رهبری تودههای مردم، علیه نظام طبقاتی جمشید قیام کرده و کاوه فردی ضدانقلابی و در مقابل تودههای مردم بودهاست.[۳۶] او میگوید:
«ضحاک فردوسی درست همان گئومات غاصبی است که داریوش از بردیا ساخته بود... میبینید دوستان، که حکومت ضحاک افسانهای با بردیای تاریخی را ما به غلط و به اشتباه مظهری از حاکمیت استبدادی و خودکامگی و ظلم و جور و بیداد فردی تلقی کردهایم. به عبارت دیگر شاید تنها شخصیت باستانی خود را که کارنامهاش به شهادت کتیبه بیستون و حتی مدارکی که از خود شاهنامه استخراج میتوان کرد سرشار از اقدامات انقلابی تودهای است، بر اثر تبلیغات سوئی که فردوسی بر اساس منافع طبقاتی و معتقدات شخصی خود برای او کرده به بدترین وجهی لجنمال میکنیم و آنگاه کاوه را مظهر انقلاب تودهای به حساب میآوریم. درحالیکه کاوه در تحلیل نهایی عنصری ضد مردمی است.»[۳۷]
نام و آوازهٔ فردوسی در همه جای جهان شناخته شده و ستوده شدهاست. شاهنامهٔ فردوسی به بسیاری از زبانهای زنده جهان برگردانده شدهاست.
هانس هاینریش شدر ایرانشناس آلمانی در سخنرانیای که در کنگرهٔ فردوسی در ۲۷ سپتامبر سال ۱۹۳۴ میلادی (۵ مهرماه ۱۳۱۳ خورشیدی) به پاس هزاره فردوسی و در شهر برلین بر پا شده بود، میگوید چیرگی بر ایران به دست مغولان و از میان رفتن توان ایران پس از یک سده رهایی از چیرگی بیگانگان از سببهای گرایش ایرانیان به شاهنامه و تلاش برای بازیابی کیستی (هویت) فراموش شدهٔ خویش میباشد. همچنین وی همانندی روزگار ایرانیان در زمان فردوسی با آلمان سدهٔ نوزدهم را چرایی گرایش اندیشمندان آن کشور به شاهنامه فردوسی و برگردان آن به آلمانی میداند.[۳۸] اما به گفته بسیاری از پژوهشگران ایران فردوسی بزرگترین رزمنامه جهان را پدید آورده که دربردارنده تاریخ جهان باستان است.
تندیسهای زیادی از فردوسی ساخته شده که شاید کهنترین آنها تندیس باغ نگارستان باشد. تندیسهای دیگر: تندیس میدان فردوسی تهران، تندیس میدان فردوسی کرمانشاه، تندیس دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، تندیس دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، تندیس کتابخانه ملی ایران در تهران، تندیس رم ایتالیا، تندیس سفارت ایران در پاریس، تندیس دوشنبه تاجیکستان و تندیس آرامگاه فردوسی.[۳۹]
در ایران روز ۲۵ اردیبهشت به نام روز بزرگداشت فردوسی نامگذاری شدهاست.[۴۰] هر سال در این روز آیینهای بزرگداشت فردوسی و شاهنامه در دانشگاهها و نهادهای پژوهشی برگزار میشود.
سکههای ۱۰ ریالی برنز ایران از سال ۱۳۷۱ خورشیدی تا ۱۳۷۶ خورشیدی آراسته به نقش آرامگاه فردوسی است.
نباشد همی نیک و بد پایدار | همان به که نیکی بود یادگار | |
دراز است دست فلک بر بدی | همه نیکویی کن اگر بخردی | |
چو نیکی کنی، نیکی آید برت | بدی را بدی باشد اندرخورت | |
چو نیکی نمایدت کیهانخدای | تو با هر کسی نیز، نیکی نمای | |
مکن بد، که بینی به فرجام بد | ز بد گردد اندر جهان، نام بد | |
به نیکی بباید تن آراستن | که نیکی نشاید ز کس خواستن | |
وگر بد کنی، جز بدی ندروی | شبی در جهان شادمان نغنوی |
نمانیم کین بوم ویران کنند | همی غارت از شهر ایران کنند | |
نخوانند بر ما کسی آفرین | چو ویران بود بوم ایران زمین | |
دریغ است ایران که ویران شود | کنام پلنگان و شیران شود |
مثنوی یوسف و زلیخا یک منظومه شعری است که پس از مرگ فردوسی و در حدود ۴۷۷ ق سروده شده و بعدها گروهی سرایش آن را به فردوسی منتسب کردند.[۴۱] بر طبق دانشنامه بریتانیکا زمان سرایش این منظومه دستکم یکصد سال پس از مرگ فردوسی است.[۴۲] نخستین منابعی که مثنوی یوسف و زلیخا را فردوسی نسبت دادهاند؛ یعنی ظفرنامهٔ شرفالدین یزدی (۸۲۸ ق) و سپس مقدمهٔ شاهنامهٔ بایسنغری (۸۲۹ ق)، بیش از «چهار صد» سال پس از فردوسی تألیف شدهاند و تا پیش از آن تاریخ، هیچ مرجع و منبعی (مانند چهارمقالهٔ نظامی عروضی و تذکرة الشعرای دولتشاه سمرقندی که به تفصیل از فردوسی سخن راندهاند) به چنین داستانی اشاره نکردهاست. آشکار است که این افسانه تا پیش از سدهٔ نهم هجری وجود خارجی نداشته و برای نخستینبار به دستشرفالدین یزدی ساخته و پرداخته شدهاست.[۴۳][۴۴][۴۵]
در مثنوی یوسف و زلیخا سراینده از قول فردوسی اعمال وی را در سی سال نظم شاهنامه پوچ و بی اهمیت قلمداد میکند.
نخستین نهاد رسمی که در ایران برای پژوهشهای مرتبط با شاهنامهپژوهی راهاندازی شد، بنیاد شاهنامه فردوسی بود. این مؤسسهٔ تحقیقاتی، وابسته به وزارت فرهنگ و هنر در دوران پهلوی دوم در سال ۱۳۵۰ راهاندازی شد. پس از انقلاب اسلامی ایران در سال ۱۳۵۷ بنیاد شاهنامه فردوسی با یازده مؤسسهٔ فرهنگی دیگر در «مؤسسهٔ مطالعات و تحقیقات فرهنگی» وابسته به وزارت علوم که نام کنونی آن «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» شدهاست، ادغام شد.
لئوناردو داوینچی | |
نام | لئوناردو دا وینچی |
نام اصلی | لئوناردو دی سر پیرو داوینچی |
نام(های) دیگر | لئون دا |
زادهٔ | ۱۵ آوریل ۱۴۵۲ روستای وینچی، فلورانس، ایتالیای کنونی |
درگذشت | ۲ مه ۱۵۱۹ میلادی (۶۷ سال) آمبواز، پادشاهی فرانسه |
ملّیت | ایتالیایی |
رشته | دانشمند و نقاش و مخترع وزیست شناس |
آثار برجسته | شام آخر مونالیزا مرد ویتورین |
امضا |
لئوناردو دی سر پیرو داوینچی (۱۵ آوریل ۱۴۵۲ - ۲ مه ۱۵۱۹) دانشمند، نقاش، مجسمهساز، معمار، موسیقیدان، ریاضیدان، مهندس، مخترع، آناتومیست، زمینشناس، نقشهکش، گیاهشناس و نویسنده ایتالیایی دوره رنسانس بود. نبوغ او شاید بیش از هر چیز دیگری مورد توجه بوده است. لئوناردو معمولا به عنوان نمونهٔ بارز یک مرد رنسانس معرفی میشود.[۱] از او به طور گسترده بزرگترین نقاش تاریخ یاد میکنند. عدهای نیز او را با استعدادترین شخصی میدانند که تا کنون در این جهان زندگی کرده است.
عدهای از محققان ایتالیایی با تحقیق بر روی اثر انگشت بازسازی شدهٔ وی، او را دارای ریشهٔ عربی و اهل خاورمیانه برشمردهاند.[۲] داوینچی را کهنالگوی «فرد رنسانسی» دانستهاند. وی فردی بینهایت خلاق و کنجکاو بود. او نظریات خود را در مجموعه یادداشتهایی که بالغ بر هزاران صفحه میباشند، ثبت کرده است. او طرحهای مبتکرانهای را برای ساخت سلاحهایی مانند توپهای بخار، ماشینهای پرنده و ادوات زرهی ارائه کرده بود، هرچند که بسیاری از آنها هرگز ساخته نشدند.
داوینچی اولین طراح هواپیما و صدها اثر معماری دیگر بهشمار میرود. یکی از طرحهای ابتکاری او لباس غواصی و زیر دریایی جنگی است. او همچنین مسلسل، تانک نظامی، ساعتی که به ساعت داوینچی معروف است، کیلومترشمار و چیزهای دیگر را طراحی یا اختراع کرد و با استفاده از خط معکوس برای طراحیهای خود یادداشتهایی را نوشته است، که آنها را فقط در مقابل آینه میتوان خواند. شهرت جهانی داوینچی بیشتر بهخاطر نقاشیهای شام آخر و مونالیزا است. مارکو روسکی درباره او میگوید: در حالی که گمانهزنیهای زیادی در مورد لئوناردو وجود دارد، چشمانداز او از جهان اساساً منطقی است و نه اسرار آمیز، و این که روشهای تجربی به کار گرفته شده او برای زمان خودش غیرمعمول بود.[۳]
لئوناردو داوینچی در سال ۱۴۵۲ در روستایتوسکانی زاده شد. او فرزند نامشروع یک ثروتمند، با نام پیرو فرانسیسو دی انتونیو داوینچی و یک زن دهقان به نام کاترین بود. بین ۱۴۹۳ و ۱۴۹۵ لئوناردو زنی به نام کاترین را در میان افراد وابسته به خود را در اسناد مالیاتی خود ذکر کرده است. زمانی که او در ۱۴۹۵ فوت کرد، لیست هزینههای مراسم تشییع جنازه نشان میدهد که این زن مادر او بود.[۴][۵][۶] در مورد دوران کودکی لئوناردو اطلاعات زیادی در دست نیست. او ۵ سال اول زندگی خود را با مادرش گذراند، سپس در سال ۱۴۵۷ نزد خانوادهٔ پدرش، پدربزرگ، مادربزرگ و عمویش زندگی کرد. پدر او با یک دختر شانزده ساله ازدواج میکند، همسر دوم پدرش لئوناردو را خیلی دوست میداشت اما در سن جوانی درگذشت.[۷] او تحصیلات ابتدایی را در مدرسه دهکدهٔ محل سکونتش گذراند. با اینکه در مدرسه چندان موفق نبود، ولی شور و هیجان زیادی نسبت به طبیعت نشان میداد.[۸] داوینچی به صورت غیر رسمی هندسه و ریاضیات را نیز آموخت. وقتی او شانزده ساله بود پدرش برای بار دوم با دختر بیست سالهای به نام فرانسسکا لنفردینی ازدواج کرد.[۹]
او را به شاگردی به هنرکدهای در فلورانس فرستادند تا نزد آندرئا دل وروکیو (۱۴۳۵-۱۴۸۸) که نقاش و پیکرتراش بود، آموزش ببیند. وروکیو از شهرت بسیاری برخوردار بود؛ به گونهای که ساخت بنای یادبود «بارتولومئو کولئونی»، سردار نظامی شهر ونیز را به او سپردند. در آتلیهای که قابلیت ساخت چنین شاهکارهایی را داشت، لئوناردوی جوان میتوانست چیزهای زیادی بیاموزد. بدون شک در آنجا با رموز فنی ریختهگری و کارهای فلزی آشنا شده و آموختهاست که چگونه با مطالعه و مشاهده دقیق مدلهای برهنه و پوشیده، تابلوها و تندیسهایی را پدید آورد. شمار زیادی از نقاشان و پیکرتراشان خوب، از هنرآموزان کارگاه موفق «وروکیو» بودند، ولی «لئوناردو» بسیار بهتر از یک نوجوان با استعداد بود، به گونهای که در هفده سالگی در کار پیکر تراشی و سایر امور مربوط به آن به استاد ماهری تبدیل شده بود و قادر بود ابزارهای پیچیده و ماشینهای مورد نیاز را پدید آورد.[۱۰] او همچنین به پژوهش دربارهٔ گیاهان و جانوران مختلف پرداخت تا بتواند از آنها در تابلوهایش استفاده کند؛ علاوه بر این، دانش گستردهای دربارهٔ نورشناسی، ژرفا نمایی و استفاده از رنگها کسب کرد. چنین آموزشی کافی بود که از هر نوجوان با استعدادی یک هنرمند برجسته بسازد. او پس از اتمام آموزش به شهر میلان رفت.[۱۱] لئوناردو در سال ۱۴۷۲ به عضویت گروه قدیس لوقا درآمد. مرکز این گروه یا اتحادیه، که عمدتاً از داروفروشان، پزشکان، و هنرمندان تشکیل شده بود، در بیمارستان سانتا ماریانوئووا بود. احتمالاً لئوناردو در آنجا فرصتی برای آموختن کالبدشکافی به دست آورد. در ۱۴۷۸ شورای شهر از او خواست نمازخانه سان برناردو در کاخ وکیو را نقاشی کند ولی بنا به دلایلی، این مأموریت را انجام نداد. لئوناردو در بسیاری از پروژههای مختلف برای لودویکو استخدام شد. از جمله آمادهسازی شناورها برای موقعیتهای خاص، طرحهایی برای یک گنبد برای کلیسای جامع میلان و یک مدل برای یک بنای تاریخی مربوط به ورزش سوارکاری بزرگ فرانچسکو اسفورزا که هفتاد تن برنز برای ریختهگری آن استفاده شد. این بنا برای چندین سال ناتمام ماند که برای لئوناردو غیر عادی نیست و در سال ۱۴۹۹ به پایان رسید.[۱۲]
داوینچی اواخر عمر خود را در شهر واتیکان در ایتالیا سپری نمود مکانی که رافائل و میکل آنژ در انجا فعالیت داشتند.[۱۳] در اکتبر ۱۵۱۵ فرانسوای اول(François premier)، پادشاه فرانسه، میلان را به تسخیر خود درآورد. در دسامبر همان سال لئوناردو به نزد فرانسوای اول و پاپ لئون دهم فراخوانده شد. به لئوناردو سفارش جدیدی برای ساخت یک شیر مکانیکی داده شد، شیری که میتوانست به طرف جلو گام بردارد و قفسه سینهاش را باز کرده و خوشهای از گلهای سوسن را نمایان سازد.[۱۴][۱۵] در سال ۱۵۱۵ به خدمت فرانسوا درآمد و در خانهای ییلاقی در کلوس لوس در نزدیکی اقامتگاه سلطنتی جای گرفت. او سه سال پایانی عمر خویش را به همراه ملزی شاگردش در آنجا گذرانید و حقوقی معدل هزار اسکودی (واحد پول آن زمان در ایتالیا) دریافت میکرد.[۱۶] داوینچی در روز دوم ماه مه سال ۱۵۱۹ در حالی که تبدیل به یکی از دوستان صمیمی فرانسوا شده بود در کلوس لوس درگذشت. واساری اینگونه مینویسد که پادشاه سر داوینچی را در هنگام مرگ در آغوش گرفت هرچند که این داستان عاشقانه و رومانتیک که بسیار باب طبع فرانسویان و بسیاری از هنرمندان است بیشتر به افسانه شبیهاست تا واقعیت.[۱۷][۱۸] واساری همچنین مینویسد که داوینچی به هنگام مرگ تقاضای حضور یک کشیش برای اعتراف به گناهان میکند.[۱۹] بر طبق خواستهٔ او شصت فقیر تابوت او را حمل میکنند. او در کلیسای سنت هابرت تدفین میشود. ملزی به عنوان وارث او شناخته میشود و تمامی پولها، نقاشیها، وسائل و دیگر آثار او به ملزی تعلق میگیرد. البته لئوناردو شریک قبلی و قدیمیاش، سالای و همچنین خدمتکارش را فراموش نکرد و به هرکدام از آن دو، نصف تاکستان خویش را بخشید.[۲۰]
داوینچی دوستان زیادی داشت که هم اکنون به خاطر زمینههای کاری و یا اهمیت تاریخ خود امروزه به نوعی شناحته شده هستند؛ اما با این حال به نظر میرسد که به جز ایزابلا دسته، دوستی صمیمی و نزدیکی با زنان نداشته است. داوینچی در حالیکه به همراه ایزابلا به یکی از نقاط ایتالیا سفر کرده بود، از او پرترهای میکشد که به نظر میرسد قرار بوده طرح اولیهٔ یک نقاشی باشد که هم اکنون گم شده است.[۲۱]
گذشته از دوستی و روابط او با دوستانش، داوینچی زندگی خصوصی خود را پنهان نگاه داشته بود. گرایش جنسی او، به موضوعی برای تجزیه و تحلیل و حدس و گمان تبدیل شده بود. این روند در اواسط قرن ۱۶ شکل گرفت و در قرنهای ۱۹ و ۲۰ دوباره احیا شد، که مهمترین پژوهش در این باره توسط زیگموند فروید انجام شدهاست[۲۲] بیشترین رابطهٔ داوینچی، با دو پسر جوان که شاگردان خود او بودهاند یعنی سالای و ملزی بودهاست. ملزی احساس داوینچی به او را عشق و شهوت بیان میکند. مدارک دادگاه سال ۱۴۷۶ نشان میدهد که وقتی داوینچی بیست و چهار ساله بوده داوینچی به همراه ۳ مرد دیگر تحت قوانین سودومی دوران رنسانس به همجنسگرایی متهم میشود اما بعدها از این اتهام تبرئه میشود.[۲۳] از آن تاریخ به بعد بحثهای زیادی پیرامون همجنسگرا بودن داوینچی و تاثیرات آن بر آثارش، به ویژه وجود حالت دوگانهٔ مردانه و زنانه و شهوت مشهود در تابلوی یحیای تعمید دهنده و باکوس و دیگر آثار وی، بخصوص آثار آمیخته با شهوت وی شدهاست.[۲۴]
جیان جیاکومو کاپورتی د اورنئو یا همان سالای از سال ۱۴۹۰ همراه با داوینچی زندگی میکرد. تنها پس از گذشت یک سال از پیوستن سالای به داوینچی، او لیستی از خرابکاریها و تخطیهای سالی فراهم کرد. لئوناردو او را دزد دروغگو کلهشق و دله خطاب کرد. پس از اینکه او دست کم پنج بار با پولهای داوینچی فرار و آنها را صرف کارهایی همچون خرید لباس کرد.[۲۵] اما با این حال داوینچی همواره نسبت به سالای رفتاری بسیار محبتآمیز داشت. سالای به مدت سی سال همراه با او زندگی کرد.[۲۶] سالای تعدادی از نقاشیهای خود را به نمایش گذاشت هرچند که جرجیو واساری یکی از نقاشان معروف ایتالیاعقیده داشت که داوینچی فنون نقاشی را به خوبی به او آموخته است[۲۷] اما کارهای سالای نسبت به کارهای دیگر شاگردان داوینچی از خلاقیت هنرمندانهٔ کمتری برخوردار بود. در سال ۱۵۱۵ او مدل کاملاً برهنهای از مونا لیزا را کشید و نام ان را مونا وانا نهاد.[۲۸]
در سال ۱۵۰۵، داوینچی شاگرد دیگری را به نام کنت فرانسیسکو ملزی اختیار نمود. کسی که ادعا میشود محبوبترین شاگرد در نزد وی بودهاست. او به همراه داوینچی به فرانسه مسافرت کرد و تا آخر عمر داوینچی در کنار او باقیماند. پس از مرگ داوینچی تمامی کارهای او به ملزی رسید و او از آنها به خوبی نگهداری کرد.[۲۹]
لئوناردو یک نقاش پرکار نبود، در حقیقت او پرکارترین نقشهکش و طراح بود. او مقالههای زیادی در مورد کوچکترین مسائل و طرحهایی با کوچکترین جزیات را در مورد مسائلی که توجهش را جلب میکرد، نگهداری مینمود. علاوه بر این مقالات و طرحها، مطالعات زیادی پیرامون نقاشی انجام دادهاست که از آنان برای کشیدن برخی از تابلوهای معروف خود همچون بانوی صخرهها و «شام آخر» استفاده نمودهاست.[۳۰]قدیمیترین نقاشی داوینچی، a Landscape of the Arno Valley است که در سال ۱۴۷۳ کشیده شد و رودخانه، کوهها، یک قلعه و مزارع کشاورزی را در جزیئیاتی دقیق نشان میدهد.[۳۱][۳۲]
داوینچی برای کشیدن تابلوی مونالیزا از سال ۱۵۰۳ آغاز به کار کرد و اتمام آن تا ۱۵۰۷ به طول انجامید. شهرت داوینچی به خاطر اثر ماندگار وی در تاریخ، مونالیزا، بودهاست.
تابلوی مونالیزا احتمالا پر آوازه ترین شبیهسازی از چهرهٔ فردی در جهان است. از سدهٔ نوزدهم یا حتی پیش از آن به بعد، این چهرهٔ رمز آمیز، بخشی از فرهنگ عامهٔ غربی شده است. لاجوکوندا (ژوکوند) همسر زانوبی دل جوکوندو ی بانکدار، که پس از بازگشت لئوناردو از میلان به فلورانس نقاشی شده، به حال نشسته در میان دو پایهٔ یک ایوان سرپوشیده شبیهسازی شده است. این زن با نمای نیم قد و دستهای روی هم نهاده و چشمان خیره شده به تماشاگر، نشان داده شده است. ابهام و راز این " خنده " ی پر آوازه، واقعا نتیجهٔ شیفتگی لئوناردو به سایه روشن جوّ و مهارتش در نمایاندن آن است. شاید در سدهٔ رومانتیک پرور نوزدهم، بیش از حد دربارهٔ این " خنده " ی راز آمیز بحث شد، ولی کسی به علاقهٔ سراپا علمی لئوناردو به ماهیت نور و سایه اشارهای نکرد. از طرف دیگر، به احتمال زیاد خود لئوناردو نیز از تاثیر شگفت انگیزی که در این تابلو بر تماشاگر میگذارد، لذتها برده است؛ این اثر یکی از تابلوهای محبوبش بود و هیچگاه نمیتوانست آن را از خودش جدا کند. طراحی بی نظیری که در زیر سایهٔ گریزان حاضر است، از لحاظ نمایاندن سر و دستها - که استثنائا فوقالعاده زیبا هستند - یک پیروزی بزرگ به شمار میرود. این احتمال نیز وجود دارد که نیت هنرمند، سردرگم کردن بیننده یا شیفتن وی و مجاز ساختنش به تفسیر آزادانهٔ این شخصیت نهفته بوده باشد.[۳۳]
نسخهٔ کنونی تابلوی نقاشی مونالیزا دارای ابعاد ۷۷×۵۳ سانتیمتر است. نسخهای را که او تهیه کرده بود از نسخه فعلی، بزرگتر بود چرا که در گذر زمان دو ستون از طرفین چپ و راست این تابلو بریده شدهاست. به همین دلیل به هیچ وجه مشخص نیست که مونالیزا در این تابلو نشستهاست. همچنین باید اشاره کرد که بسیاری از قسمتهای این تابلو به مرور زمان خراب و یا دوباره نقاشی شدهاست. اما با این وجود شخصیت اصلی نقاشی همچنان محفوظ ماندهاست.[۳۴]
در ۲۱ اوت ۱۹۱۱ تابلوی مونالیزا توسط یک دزد ایتالیایی دزیده شد و به ایتالیا برده میشود. پس از گذشت دو سال این تابلو در زادگاه خود یعنی فلورانس دیده میشود و پس از انجام برخی فعالیتهای اداری و قانونی تابلو دوباره به موزه لوور بازگردانده میشود.
در سال ۱۹۵۶ شخصی اقدام به پاشیدن اسید به قسمت پایینی تابلو نمود که مرمت آن سالها به طول انجامید. در دهههای ۶۰ و ۷۰ میلادی شهرهای نیویورک، توکیو و مسکو میزبان این تابلو بودهاند.
لئوناردو نقاشی دیواری شام واپسین را برای سفره خانهٔ کلیسای سانتاماریا یا دله گراتسیه در میلان نقاشی کرد. این نقاشی با آن که تا حدی از میان رفته است و این تا حدی نتیجهٔ کم تجربگی هنرمند در گزینش مواد کارش بوده است، و با آنکه بارها بخشی از ان را ترمیم کردهاند، از لحاظ صوری و عاطفی، گیرا ترین اثر او به شمار میرود. این نقاشی، نخستین ترکیب بندی بزرگ پیکرهای در دورهٔ رنسانس و تفسیر قطعی مزمون آن است. این اثر هنری نشانگر صحنههایی از شام آخر روزهای پایانی عمر مسیح است آنطور که انجیل به آن اشاره کردهاست. این نقاشی بر پایهٔ کتابیوحنا، باب ۱۳ آیهٔ ۲۱ است آنجا که مسیح میگوید که یکی از ۱۲ حواریاش به وی خیانت خواهد کرد. مسیح و دوازده حواریش در اتاقی ساده و جادار، پشت میزی دراز به موازات سطح تصویر نشستهاند. صحنهٔ فوقالعاده نمایشی این نقاشی، با گنجاندن گروه حواریون در محیطی عبوس و آرام، تاکید بیشتری یافته است. نقاشی دیواری شام واپسین و بخشی از زندگی لئوناردو که به آفریدن آن انجامید، بر روی هم، آمیزهای از تکامل هنری سدهٔ پانزدهم و نخستین بیان سبک رنسانس پیشرفته در ایتالیای اوائل سدهٔ شانزدهم هستند. این نقاشی پر آوازه ترین تابلوی مذهبی به شمار میرود.[۳۵]
به نظر میرسد جستجو برای یافتن راز تابلوهای لئوناردو داوینچی پایانی ندارد. در آخرین تلاش این بار محققین تصویرآیینهای تابلوی داوینچی را مورد بررسی قرار دادند و به نظر میرسد که به نتایج جالب توجهی رسیدهاند. این طور به نظر میرسد که بخشهایی از تابلوی شام آخر داوینچی با تصویر آیینهای اش تکمیل میشود. در سمت چپ تابلو شوالیه ای دید ه میشود که در پوشش و لباس کامل است حتی کلاه خود خود را بر سر گذاشته است. در بخش میانی تصویر مرد جوانی با لباس نارنجی دیده میشود که چیزی را در آغوش خود گرفته است. در مقابل عیسی جامی دیده میشود. جامی که گفته میشود در شب آخر در سر میز قرار داشته و در تصویر اصلی کشیده نشده است. البته جدای از تصویر آیینهای حدس میزنید چند نفر در این تابلو حضور دارند؟ احتمالاً حدس شما ۱۳ نفر است. عیسی و ۱۲ تن از حواریون.. ولی اگر دقت کنید متوجه میشوید در این تابلو ۱۴ نفر وجود دارند ... در سمت راست تصویری که مشاهده میکنید و در واقع سوی راست تابلوی حقیقی در جایی که حواریون در کنار هم جمع شد هاند دستی دیده میشود که چاقوی تیزی را گرفته است.. و این دست متعلق به هیچکدام از حواریون نمیباشد.. البته شاید داوینچی علاقهای برای به تصویر کشیدن یهودا (یکی از حواریون که به عیسی خیانت کرد) نداشته است. د ر بعضی دیگر از تصاویر آیینهای تابلو به نظر میرسد در گوشهٔ خالی تابلو یهودا ظا هر شده است. مهارت داوینچی درسبک سفوماتوــ سایه زنی ملایم که انتقالهای نا محسوسی را میان رنگها و سایه روشن موجب میشود ــ باعث ایجاد سایههایی مبهم در تابلوهای او شده است و به نظر میرسد داوینچی قصد پنهان کردن چیزی در میان سایه روشنهای مبهم تابلو را داشته است. در هر صورت چه رازی در کار باشد چه نباشد تابلوهای داوینچی سالها ذهن علاقهمندان را به خود مشغول کرده است؛ و یا واقعاً مونا لیزای معروف در پس لبخند مرموزش چیزی را میداند که ما هنوز نمیدانیم؟[۳۶]
لئوناردو در روزگار خویش، به عنوان یک پیکر تراش و معمار شهرت کاملی داشت، ولی هیچیک از مجسمههای ساخت وی باقی نمانده است و هیچ ساختمانی وجود ندارد که بتوان ساختش را به وی نسبت داد. از مشاهدهٔ انبوه نقشههای وی برای ساختمانهای متراکم در مرکز، چنین بر میآید که لئوناردو از لحاظ علاقه به این نوع ساختمان با دیگر معماران دورهٔ رنسانس وجه مشترک داشته است. در میلان، لئوناردو به احتمال زیاد با برامانته ی معمار در تماس بوده است و وی نیز به هنگام کشیدن طرحهای اولیه اش برای کلیسای بزرگ سان پیترو در رم حتما یکی از طراحیهای لئوناردو را در نظر داشته است.
اما در عرصهٔ پیکر تراشی، لئوناردو طراحیهای متعددی از پیکرههای عظیم سوار بر اسب از خود برجای گذاشت، که یکی از آنها به مراحل کمال رسید و به صورت مدلی برای یادبود خاندان اسفورتسا درآمد؛ این پیکرهٔ سوار بر اسب که از سوی فرانسویان به هنگام اشغال میلان در ۱۴۹۹ هدف گیری شده بود تکهتکه شد. لئوناردو از این رفتار فرانسویان با کارش، برآشفت و از میلان رفت و مدتی به عنوان مهندس نظامی برای سزار بورژیا در دورهٔ تلاش وی برای تسلیم شهرهای رومانیا به دستگاه پاپها، کار کرد. سرانجام لئوناردو به میلان بازگشت و به خدمت فرانسویان درآمد. آنگاه به دعوتفرانسوای، شاه فرانسه، راهی آن کشور شد و آنجا به سال ۱۵۱۹ در کاخ کلو، بی آنکه اثری برهنر آنروز فرانسه گذاشته باشد، چشم از جهان فروبست.[۳۷]
لئوناردو نقاشیهای بسیار اندکی را تکمیل کرد؛ کمال جویی، تجربه گرایی ناآرام و کنجکاوی بلندگرایانه، سبب پراکندگی کوششهایش شدند. با این حال، پروندهٔ بزرگی از اندیشههایش در طراحیهای موجود در یادداشتهایش برجا مانده است؛ و یکی از آنها در سالهای ۱۶۶۰ - ۶۹ در شهر مادرید کشف شد. علاقهٔ او به علم در آخرین سالهای زندگی اش روز به روز فزونی میگرفت، و خودش نیز شناخت سراسر طبیعت را در مرکز علائقش قرار داده بود. پژوهشهایش در عرصهٔ کالبد شکافی، به کشیده شدن طراحیهای فوقالعاده دقیق و زیبا انجامید که از آن میان میتوان به طراحی مدادی جنین در رحم اشاره کرد، که علی رغم پارهای خطاها، چنان با واقعیت انطباق دارد که امروزه نیز میتوان در آموزش پزشکی مورد استفاده اش قرار داد. گرچه لئوناردو نخستین دانشمند جهان امروزی نبود، مطمئنا مبتکر تصویرگری علمی، مخصوصا در عرصهٔ نمایش اندرون و تک تک اجزا و اندامها بوده است. دربارهٔ اهمیت این جنبه از کار لئوناردو، اروین پانوفسکی چنین گفته است :" ... کالبد شکافی به عنوان یک علم بدون داشتن روشی برای حفظ مشاهدات در پروندههای نموداری و به صورت کامل و دقیق و سه بعدی، غیرممکن بود ."[۳۸] نخستین بار داوینچی بود که متوجه شد سالهای عمر هر درخت معادل تعداد حلقههایی است که در مقطع افقی تنهٔ آن پدید آمده است. لئوناردو اولین کسی بود که اندامهای بدن انسان را با برش مقطع طراحی کرد. گفتهاند او برای درک بیشتر آناتومی بدن، اتدهای فیگوراتیو بسیاری از بدن مردگان میزد.[۳۹] برخی از مسائلی که لئوناردو بر روی آنها پژوهش انجام داد به شرح زیر میباشد:[۴۰]
داوینچی علاوه بر نقاشی به عنوان یک مهندس نیز مشهور است. او در نامهای به دوک میلان اظهار داشت که قادر به تهیه و ساخت دستگاههایی برای دفاع از شهر و همچنین محاصرهٔ شهر دشمن است. هنگامی که او به ونیز گریخت، شاگردی را پیدا کرد که با کمک او توانست یک سنگر متحرک را طراحی کند. او حتی طرحی برای منحرف کردن مسیر رودخانهٔ آمو داشت، پروژهای که نیکولو ماکیاولی نیز بر روی آن کار کرد.[۴۱][۴۲] مقالات داوینچی شامل تعداد بسیار زیادی از اختراعات عملی و قابل اجرا و غیر عملی، شامل آلات موسیقی، پمپهای هیدرولیک، توپهای بخار، سپرهایی خاص و... میگشت.[۴۳][۴۴]
تعداد زیادی از دست نوشتههای داوینچی مربوط به طرحها و نقشههای اختراعات او هستند. برخی از ابداعات او به شرح زیر است:[۴۵]
دیگر اختراعات او شامل مسلسل، بادسنج، ساعت، تلمبه میشوند.[۴۶]
اهورامزدا واژهای ترکیبی است و از اهورا و مزدا تشکیل شدهاست. در گاتاها گاهی اهورامزدا جدا از هم بکار رفته است.[۱] واژه اهورامزدا به گونههای «مزدا اهورا» یا «مزدا» ۱۵۵ بار در گاتها بازگو شده است.[۲] مزدا در بعضی بندهای گاتاها به معنی حافظه و به حافظه سپردن و به یاد داشتن است. این واژه در سانسکریت مَذِس، به معنی دانش و هوش میباشد؛ بنابراین وقتی که مزدا برای خدا به کار برده شدهاست از آن معنی هوشیار و آگاه و دانا برداشت کردهاند. اهورا از دید واژه شناسی از واژهٔ "اسوراً هندی گرفته شده (اسوراها) که نام گروهی از خدیان در برابر گروهی دیگر "دیو"ها بوده است.[نیازمند منبع] در هندوستان، دیرتر، اسوراها خدایان بد و دیوان خدایان نیک دانسته شده ولی در ایران وارونهٔ این روی داده است.[نیازمند منبع] پس اهورا مزدا روی هم برابر خدای دانش و خرد است.[نیازمند منبع] همچنین فردوسی بزرگ در سرآغاز و نخستین بیت شاهنامه، با تیزبینی هنرمندانه و ویژهای اهورامزدا را «خداوند جان و خرد» ترجمه کرده است.[۲]
بال های اهورامزدابه سه قسمت تقسیم شده اند"گفتارنیک" "پندارنیک" و"کردارنیک"که سه پایه اصلی دین زرتشت است که منظوراین است که این سه پایه درطبقه زبرین قراردارد.
دامن این شخص نیزاز سه پایه تشکیل شده است که شامل "گفتاربد" "پنداربد"و"کرداربد"است که درطبقه پایینی قرارداردکه منظوراین است این سه پایه درپایین قراردارد.این شخص رابعضی هافرشته آسمانی ومسلمانان ذولقرنین پیامبر الهی می دانند.
اهورامزدا
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو بخشیاز سلسله مباحث دربارهٔ
مزدیسنا
نگارهای از فرهور (فروهر) نشان دین مزدیسنا
مباحث اولیه
اهورامزدا
زرتشت
اشه
ایران
فرشتگان و شیاطین
امشاسپندان · ایزد
اهوراها · دیو
اهریمن
کتاب و عبادت
اوستا
گاتاها · یسنه
وندیداد · ویسپرد
یشت · خردهاوستا
Ab-Zohr
نیایش اهونی ویریا
آتشکده
روایتها و افسانهها
دینکرد · بندهشن
ارداویرافنامه
جاماسبنامه
قصه سنجان
تاریخ و فرهنگ
آئین زروانی
گاهشماری اوستایی نو · جشنهای زرتشتی
ازدواج
فرشگرد
پیروان
مزدیسنا در هندوستان · ایرانیان زرتشتی
پارسیان · ایرانیان
• • •
Persecution of Zoroastrians
درگاه مزدیسنا
ن • ب • و
محتویات
۱ واژهشناسی
۲ ویژگیهای اهورامزدا
۳ اهورامزدا و باورها
۴ منابع
۵ جستارهای وابسته
۶ پیوند به بیرون
واژهشناسی[ویرایش]
اهورامزدا واژهای ترکیبی است و از اهورا و مزدا تشکیل شدهاست. در گاتاها گاهی اهورامزدا جدا از هم بکار رفته است.[۱] واژه اهورامزدا به گونههای «مزدا اهورا» یا «مزدا» ۱۵۵ بار در گاتها بازگو شده است.[۲] مزدا در بعضی بندهای گاتاها به معنی حافظه و به حافظه سپردن و به یاد داشتن است. این واژه در سانسکریت مَذِس، به معنی دانش و هوش میباشد؛ بنابراین وقتی که مزدا برای خدا به کار برده شدهاست از آن معنی هوشیار و آگاه و دانا برداشت کردهاند. اهورا از دید واژه شناسی از واژهٔ "اسوراً هندی گرفته شده (اسوراها) که نام گروهی از خدیان در برابر گروهی دیگر "دیو"ها بوده است.[نیازمند منبع] در هندوستان، دیرتر، اسوراها خدایان بد و دیوان خدایان نیک دانسته شده ولی در ایران وارونهٔ این روی داده است.[نیازمند منبع] پس اهورا مزدا روی هم برابر خدای دانش و خرد است.[نیازمند منبع] همچنین فردوسی بزرگ در سرآغاز و نخستین بیت شاهنامه، با تیزبینی هنرمندانه و ویژهای اهورامزدا را «خداوند جان و خرد» ترجمه کرده است.[۲]
دادههای کتابخانهای VIAF: 5729643 • GND: 118898426
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد
ویژگیهای اهورامزدا[ویرایش]
اهورامزدا آفریننده جهان است. مزدیسنان اهورا مزدا را میپرستند. اهورامزدا خالق و داور همهٔ چیزهای مادی و معنوی و نیز آفریننده روشنی و تاریکی و برقرار کننده نظم هستی (اشا) است.[۳] او با اندیشیدن همه چیز را هستی بخشیدهاست، پس در واقع او از عدم میآفریند و با خود تنهاست. برای اهورا مزدا در هرمزد یشت، در حدود شصت صفتِ نیک آورده شده و تقریباً همهٔ چیزهای خوب به وی منتسب شدهاست. همچنین او در مزدیسنا دارای شش صفتِ برجسته زیر است:
سپنتا مینو یعنی مقدسترین روان، خشثره ویرنه بگویش امروزی شهریور یعنی شهریار و پادشاهی که باید انتخاب و برگزیده شود، سپنته آرمیتی است یعنی پارسایی مقدس. هورتات بگویش امروزی خرداد بمعنی جامعیت و رسایی و امرتات جاودانگی و بی مرگی. او اشه یعنی راستی و درستی و قانون ایزدی و پاکی است. همچنین وهومَنَه است به معنی خوب منش. این صفات در مزدیسنا به نامِ امشاسپندان خوانده میشوند و پایههای کمال در دین زرتشتی برای رسیدن به روشنایی بی پایان است. از این هفت امشاسپندان است که هفت شهر عشق و هفت آسمان و هفت خوان اسفندیار و هفت خوان رستم و هفت سین و هفت کشور و ... اقتباس شده است.
اهورامزدا و باورها[ویرایش]
بر اساسِ کتابِ بندهشن که در اواخر دوره ساسانیان نوشته شده، نیروی مخالفِ اهورامزدا و زایندهٔ بدیها را اهریمن معرفی میکند.[۴] در کیش زرتشتی، اهریمن هیچگاه توانِ ذاتی برای مقابله با قدرتِ اهورا مزدا را ندارد و رقیبی برای او نیست بلکه اهریمن همان اندیشهٔ بد یا انگره مینو است اما در باورِ زروانیان، اهریمن برادر و رقیبِ اهورا مزدا و پسر زروان[۵] و دارای هویتی جداگانه از اهورا مزدا است.
بر پایه باورهای کهنِ زروانی و دیگر دینهای پس از آن چون مانویان "اهورامزدا و اهریمن هردو زادهٔ زروان (خدای زمان) بودند و جهان عرصه جنگ این دو نیروی نیک و بد است ولی سرانجام چیرگی در پایانِ جهان با اهورامزداست و چون اهورامزدا پاکی مطلق است بدی در او راه ندارد. پس هر آنچه که بد است اهریمنی است." البته این سخن در هیچ جای گاهان نیست و زروان در زبان اوستایی تنها به معنای زمان است و ارتباطی با خداوند ندارد.
منابع[ویرایش]
↑ نگاه کنید به اوستا، یسنا ۲۸، بندِ یکم
↑ ۲٫۰ ۲٫۱ کانون اروپایی برای آموزش جهان بینی زرتشت
↑ نگاه کنید به اوستا، یسنا ۴۴
↑ نگاه کنید به بندهشن فصل اول
↑ روایتِ اِزنیکِ ارمنی را دربارهٔ اسطوره آفرینش ببینید در شناخت اساطیر ایران، جان هینلز، لندن ۱۹۷۵
اهورامزدا
جستارهای وابسته[ویرایش]
یکتاپرستی در دین زرتشت
زروان
فرهنگ ایرانی
اشا
مزدیسنا
پیوند به بیرون[ویرایش] در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ اهورامزدا موجود است.
اهورامزدا
گاتاهای زرتشتن • ب • و
مَزدَیَسنا (دین زرتشت)
تاریخ زرتشت • گشتاسب • پارسیان هند • زرتشتیان ایران • دبیرستان فیروز بهرام • دبیرستان انوشیروان دادگر • مزدیسنا در نیشابور
مفاهیم
اهورامزدا • ایزدان • اهریمن • امشاسپندان • سوشیانس • هوشیدر • زروان • اشه • هوم • مغ • دیوها • اردویسور اناهید • فَروَهَر • هوشیدرماه • آتش • پل چینود • فرشگرد • توحید • کلام • موبد • سپنتا مینیو • معجزه • ظهور • گروتمان • ماهپایه • روشنی بیپایان • فلسفه زرتشت • وهومن • اشه وهیشته • شهریور • سپندارمذ • هوروتات • امرداد
نیروهای شر اهریمن • انگره مینیو • دیو • دروج • اپوش • جهی • اکومن • دیو آز • ایندرا • اشموغ • استویداد • پریمتی • دیوهای کماله • ساوول • ترومت • اودگدیو • ورندیو • چشمکدیو • پنیدیو • میتوخت • ویزرشدیو • ناگهیس
افراد مهم زرتشت • گشتاسب • پوروچیستا • کرتیر • تنسر • فهرست موبدان • آذرباد مهراسپندان • بابک خرمدین • فرهنگ مهر • جاماسپ • دستور داراب پالن • دستور دهالا • پشوتنجی دوسابایی مارکار • دقیقی • مزدک • پوروچیستا • ارداویراف • زرتشت بهرام پژدو • مازیار • اردشیر بابکان • شاپور دوم • انوشیروان • ارباب کیخسرو • بهرام گور آنکلساریا • مانکجی لیمجی هاتریا • ماهداد • بهرام گور • فردی مرکوری • بزرگمهر • زوبین مهتا • جمشیدجی نوشروانجی تاتا • مهربابا • رستم شهزادی • جهانگیر اوشیدری • رستم گیو • اسفندیار یگانگی • اردشیر یگانگی • فرنگیس یگانگی • میرزا سروش لهراسب • بوذرجمهر مهر
آیینها و
مکانهای مقدس نماز • جشنها • خویدوده • گاهنبار • سدرهپوشی • آیینهای طهارت • درون • برسم • کستی • ور • گاهشماری زرتشتی • کعبه زرتشت • آتشکدهها • استودان • برج خاموشان • چکچک • پیوکانی • زادروز زرتشت • درگذشت زرتشت • زایش زرتشت • بدرود با گذشتگان • سیروزه • ارجگذاری به روان جاویدان • نیایشگاه آدریان • آتشکده نوبهار • آتشکده آذرگشنسب • آفرینگان • برشنوم • آتشکده آذرفرنبغ • موسیقی زرتشتی
نوشتههای دینی اَوستا • گاهان • هفت هات • خردهاوستا • بندهشن • دینکرد • زادسپرم • شایست نشایست • زند • پازند • مینوی خرد • ارداویرافنامه • دادستان دینی • آفرینگان • یشت • ماتیکان گجستک ابالیش • ادبیات پهلوی • دبستانالمذاهب • دینکردنامه
اوستاشناسان اوستاشناسی • ابراهیم پورداوود • مری بویس • گلدنر • دارمستتر • دالا • اشپیگل • بنونیست • انکتیل دوپرون • ویندیشمن • هارله • هوگ • پییر لکوک • گراردو نیولی
مکانهای اساطیری فراخکرت • مازندران • هرابرزیتی • رود دایتی • ایریانم وَئِجه • چیچست • آذربایجان • سیستان • دریاچه هامون • نیشابور • دماوند • کنگدژ • چکچک
شخصیتها لهراسب • گشتاسبشاه • جاماسب • فرشوشتر • مشی و مشیانه • آرش شواتیر • فراهیم • ویونگهان • تهمورث • هوشنگ • ییمه • اسفندیار • پشوتن • بندو • گرهمه • ارجاسب • توربراتور • زریر • آتبین • پوروچیستا • اردت فذری
جانوران مرتبط خرفستر • گاو سریشوک • سیمرغ • خر سه پا • اژدها • چلپاسه • کمک • کرشفت • چمروش
ن • ب • و
الهیات
مباحث کلی الهیات
برهانشناسی عمومی جدل · واسازی مثبت ·
مسیحی برهانآوری مسیحیت · فهرست دفاعنامههای مسیحی · برهانآوری همهدینی · نامه دیوگنتوس · سهراهی · نیایکتاپرستی ·
برداشتها از خدا حضور الهی حضور الهی
خدا به عنوان زمان · روزیرسان · شیطان
خدا در دینهای ابراهیمی · بهاییت · بوداگرایی · مسیحیت · هندوگرایی · اسلام · جـِینگرایی · یهودیت · سیکگرایی · اهورا مزدا
نامهای خدا در اسلام · مسیحیت · یهودیت
یگانهانگاری خدا · برهمن · فَیضانباوری · لوگوس · موجود برتر
دوگانهانگاری دوگانهانگاری
سهگانهانگاری تثلیث · عبارت تثلیثباوری · باورنامه آتاناسیوسی · بند یوحنایی · همگوهری · هممایگی · زیرنهاد · هرو را ها · بیشتر...
غیره دیدگاه ارسطویی از خدا · جهانساز · بسیط بودن خدا · خودخدایی · معمار بزرگ جهان · تعریف کابالایی از خدا · خدای شخصی · محرک بیحرکت
فرجامشناسی جهان آخرت · رستاخیزبینی · بودایی · مسیحی · بهشت · پسارستاخیزی · ارواح · هندو · اسلامی · یهودی · شخصانگاری مرگ · زرتشتی · تناسخ
وجود خدا استدلالهای خداباوران نظم • طراحی هوشمند • هدایت • معجزه • وجودی • صدیقین • فطرت • اخلاقی • تجربه دینی • دانشمندان دیندار • فسخ عزائم • علیت • درجه • حرکت • حدوث • حدوث • عشق • زیبایی • شرطبندی پاسکال
استدلالهای بیخدایان شَر • اختفای الهی • ناسازگاری صفات الهی • گامبی بوئینگ ۷۴۷ غایی • طراحی ضعیف • خدای حفرهها • پارادوکس قدرت مطلق • تیغ اوکام • دوزخ • اراده آزاد • وحیهای متناقض • قوری چای راسل • هیولای اسپاگتی پرنده • اسب تکشاخ صورتی نامرئی • شرطبندی بیخدا
ضد دین ضدیت با بوداگرایی (نقد · آزار) · نقد بهائیت · کاتولیسیسم · مسیحیت · آیین گنوسی · هندوگرایی · اسلام (نقد · هراس · آزار) · یهودیت · ضدپروتستانتیسم · جنبش ضد فرقه · زرتشتیان · بقیه...
غیره ازدینبرگشتگی · سکولاریسم · جدایی دین از سیاست
خداباوری فهرست سامانههای ایمانی · ایزد (لاهوت · نومن · مرد · زن · جنسیت) · دادارباوری · دشخداباوری · یکیپرستی · هرمسیگرایی · نوبتیزدانی · ناخداباوری · تکپرستی · یکتاپرستی · عرفان · خدافراگیردانی · همهدادارباوری · همهخدایی · چنددادارباوری · چندخدایی · معنویتباوری · بقیه...
خداشناسیها مسیحی واژگان · مسیحشناسی · کیهانشناسی · کلیساشناسی · اخلاقشناسی · گناهشناسی · مسیحاباوری · نسطوریان · فلسفه · حکمتپژوهی · رستگاریشناسی · بقیه...
فمینیسم دینی بوداگرایی · مسیحیت · هندوگرایی · زن در اسلام · فمینیسم اسلامی · در یهودیت · مورمونگرایی · ایزدبانو ·
هندو الهیات ایاوژی · مفاهیم فلسفی هندو · کریشناشناسی · بقیه...
اسلامی عقیدت · معتزله · الهیات شیعه · بقیه...
یهودی پیشگویی ابراهیمی · فرشتگان در یهودیت · عرفان یهودی
متفرقه مرگ خدا · الهیات فرازمینی · هولوکاست · پیوس دوازدهم · پویشی · زرتشتی · بقیه...
ن • ب • و
اساطیر ایران
کلیات افسانه آفرینش · ایزدان · دیوان · امشاسپندان · اختربینی · آئین زردشت · فروهر · سوشیانس
خدایگان سپنتامینو · انگرهمینو
آفریدگان مینوی وهومن · آناهیتا · تیشتر · بهرام · مهر · آتر · وای · سپندارمذ · زروان
آفریدگان دنیوی اشوزوشت · هما · سیمرغ · چشنامروشمرغ · هوم · اژدرهاک
پادشاهان پیشدادیان: کیومرث · هوشنگشاه · تهمورثشاه · جمشید · ضحاک تازی · فریدون · ایرج · منوچهر · نوذر · زو · گرشاسب
کیانیان: کیقباد · کیکاووس · کیخسرو · لهراسپ · گشتاسپ (وزیر او جاماسپ) · بهمن · همای · داراب · دارا
پهلوانان کیومرث · گرشاسپ · سام · رستم · اسفندیار · آرش کمانگیر
جایها جغرافیای اوستا · اَیریانهوئِجه · کنگدژ · فراخکرت · درخت همهتخمه · دریاچه کیانسه · رود دایتیا
نسکها اوستا · بندهشن · گزیدههای زادسپرم · روایتهای پهلوی · دینکرد · هفت هات · وندیداد · یشتها · شایست نشایست · مینوی خرد
ردهها: ایزدان مزدیسنا
تصورات از خدا
دین زرتشتی
نامهای خدا
نامهای خدا در مزدیسنا
عیسی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو عیسی مسیح
نگارهٔ عیسی مسیح به نام چوپان خوب
( نقاشی با رنگ ویترا بر پنچره کلیسای یوحنای مقدس (سنت جان) در شهر سیدنی در استرالیا.)
زاده ۷–۲ ق.م[a]
هرودین استانهای چهارگانه, امپراتوری روم[۵]
مرگ ۳۰–۳۳ میلادی[b]
یهودیه، امپراتوری روم
دلیل مرگ به عقیده مسلمانان و طبق قرآن عیسی کشته نشده است و زنده است[۷] و در آخر الزمان از ملکوت فرود میآید، و به مهدی میپیوندد و پشت سر مهدی نماز میخواند.[۸][۹]
به عقیده مسیحیان تصلیب[c]
شهر زادگاه ناصره, جلیل[۱۴]
والدین به عقیده مسلمانان مادرش مریم بود و خداوند همانطور که آدم را بدون پدر و مادر آفرید عیسی را هم بدون پدر و از خاک در رحم مادرش آفرید[۱۵]
به عقیده مسیحیان او پسر خدا بود و یکی از خدایان سه گانه آنان
بخشی از سلسله مباحث دربارهٔ
عیسی از دیدگاه مسیحیان
مسیح • Christology • Names and titles • Life of Jesus • انجیلها • Gospel harmony • Places • Virgin birth • Nativity • Baptism • Ministry • معجزات • Parables • Humiliation • تصلیب • Burial • رستاخیز • عروج • Obedience • Heavenly Session • Intercession • ظهور دوم • Relics
عیسی در اسلام
Gospel • Mary • Disciples • Death •
مهدی • آخرالزمان
Background
Background to the New Testament
Language spoken by Jesus
Jesus' race / genealogy
Jesus in history
Chronology • Historical Jesus • Historicity (Gospels) • Mythology • Christ myth theory • Criticism • Unknown years
Perspectives on Jesus
Biblical • Christian (Lutheran) • Jewish • تلمود • اسلام (Ahmadi) • Scientology • Josephus • Tacitus • Bar-Serapion
Jesus in culture
Depiction • Jesuism
درگاه مسیحیت
درگاه اسلام
ن • ب • و
عیسی مسیح یا عیسی ناصری یا عیسی بن مریم (عبرانی: ישוע [یشوع]، یونانی باستان: Ἰησοῦς [ایسوس]) زادهٔ ۲ تا ۷ سال پیش از میلاد و مرگ ۲۶ تا ۳۶ پس از میلاد، شخصیت مرکزی در آیین مسیحیت و جزء پیامبران الهی در آیین اسلام است. در باور مسیحیان، عیسی تجسّم خدا در جسم انسانی و آغازگر مسیحیت است. او در شهر بیتلحم، از شهرهای ایالت ناصره منطقهٔ یهودیه به دنیا آمد. مسلمانان به عیسی بهعنوان یک پیامبر الهی (اما نه پسر خدا) باور دارند و برخی از دیگر مذاهب نیز او را شخصیت مهمی در نظر میگیرند. مادر وی مریم که از روحالقدس آبستن شده بود٬ پسری زاییده که مسیحیان وی را خداوند در جسم٬ و مسلمانان آنرا معجزه میدانند.
منابع اصلی برای بررسی زندگی عیسی چهار انجیل رسمی هستند، هرچند برخی محققان معتقدند که متنهای دیگر چون انجیل توماس نیز به اندازه چهار انجیل سنتی برای ترسیم تاریخی عیسی اهمیت دارند.[۱۶] اکثر پژوهشوران معتقدند که عیسی یک یهودی از ناحیه «جلیل» در شمال فلسطین بود که از او بهعنوان یک معلم و شفابخش یاد میشد. محققان اغلب اتفاق نظر دارند که او توسط یحیی غسل تعمید یافته و در اورشلیم تحت فرمان پنطیوس پیلاطس و به جرم آشوبگری علیه امپراتوری روم مصلوب شد.[۱۷] قطع نظر از اندک اتفاق نظرها و نتایج اینچنینی، مطالعات آکادمیک در گاهنگاری وقایع، پیام مرکزی تعلیمات عیسی، طبقه اجتماعی وی و یا دلیل مصلوب شدنش تاکنون به نتایج قطعی نرسیدهاند.[۱۸] گرچه خیلی از محققان به انجیلها بهعنوان منابع تاریخی با احتیاط نگریستهاند، ولی اکثر محققان منتقد معتقدند حداقل بخشهایی از آنچه در انجیلها در خصوص زندگی عیسی بیان شده صحیح است.[۱۹][۲۰]
نگاه مسیحیت به عیسی بر پایه اعتقاد به الوهیت عیسی، مسیح بودن او همان گونه که در عهد عتیق پیشگویی شدهاست و زنده شدن او پس از مصلوب شدنش است. مسیحیان غالباً عیسی را پسر خدا میدانند (که معمولاً اینطور تعبیر میشود که او خدای پسر، رکن دوم تثلیث است) که برای رستگاری و آشتی با خدا به روی زمین آمد. آنان همچنین به تولد معجزهوار عیسی از یک باکره، انجام معجزات، عروج به آسمان، و بازگشت مجدد او در آینده باور دارند. در حالی که اعتقاد به تثلیث بهطور گسترده توسط مسیحیان پذیرفته شدهاست، گروه کوچکی، دیدگاههای غیر تثلیثی راجع به الوهیت عیسی دارند.[۲۱]
در آیین اسلام، عیسی یکی از پیامبران مهم خدا در نظر گرفته میشود که انجیل را به همراه خود آورده و برای اثبات نبوتش معجزاتی را به نمایش میگذاشت.[۲۲][۲۳] عیسی همچنین عنوان مسیح دارد ولی از نقطه نظر اسلامی این به معنی خداگونه بودن او نیست. اسلام مصلوب شدن و سپس برخاستن او پس از مرگ را انکار کرده و بر این نظر است که او جسماً به آسمان عروج نمودهاست.[۲۴] همچنین مسلمانان نیز مانند مسیحیان باور دارند که عیسی از یک دختر باکره و برگزیدهٔ خداوند به نام مریم به دنیا آمدهاست.
محتویات
۱ نام عیسی
۲ گاهشماری
۳ زندگی بر اساس متن انجیلها
۴ زبان
۵ تبارنامه و خانواده
۶ غسل تعمید
۷ دیدگاه ادیان
۷.۱ در اناجیل
۷.۲ در الاهیات مسیحی
۷.۳ در اسلام
۸ عیسی ناصری از دیدگاه تاریخی
۸.۱ در منابع رومی
۸.۲ در منابع یهودی
۹ جستارهای وابسته
۱۰ پانویس
۱۱ منابع
نام عیسی[ویرایش]
برای یهودیان عیسی نامی معمولی بودهاست. برخی از اقوام، آن را برای نام خانوادگی انتخاب میکردند و برخی نیز روی فرزندان خود مینهادند[۲۵] و سپس عیسی را در عهد جدید با نام عیسی ناصری میخوانند.[d](متّی: باب ۲۶، آیهٔ ۷۱)؛ پسر یوسف (لوقا: باب ۴، آیهٔ ۲۲)؛ و عیسی پسر یوسف از ناصر (یوحَنّا: باب ۱، آیهٔ ۴۵) او عیسی پسر یوسف از شهر ناصره است. بههرحال، در مَرقُس: باب ۶، آیهٔ ۳، بهجای پسر یوسف، او را پسر مریم برادران یعقوب و یوشا و یهودا و شمعون مینامد.
عیسی، یسّوع، یوشع، یهوشع و یهوشوع (صیغهٔ کامل) نیز خوانده شدهاست و در زبان عبری همهٔ آنها برابرند. در انجیل، یسّوع مسیح ۵۰ بار، عیسی مسیح ۱۰۰ بار و لفظ مسیح ۳۰۰ بار آمدهاست.[۲۶]
عیسی در زبان عبری بهمعنی «خدا کمک میکند» (بعدها بهمعنی «خدا نجات میدهد») است.
عیسی در یک نقش موزاییک متعلق به قرن ششم میلادی (در کلیسایی در شهر روانا در ایتالیا)
گاهشماری[ویرایش]
سال دقیق تولد عیسی از نگاه باستانشناسان مشخص نیست. نظر یوسیبیوس، مورخ قدیمی کلیسا، این است که او ۵۲۰۰ سال پس از خلقت به دنیا آمد.[۲۷] انجیلهای متی و لوقا آن را در زمان هیرودیس، که سال ۴ قبل از میلاد مرد، قرار میدهند.[۲۸] لوقا همچنین عنوان میکند که تولد همزمان با سرشماری یهودیه، سال ۶ میلادی، بودهاست.[۲۹] دانشوران معاصر تولد عیسی را بین ۴ و ۶ قبل از میلاد تخمین میزنند.[۳۰]
مرگ وی در انجیلها در زمان استانداری پیلاتس، ۲۶ تا ۳۶ میلادی، عنوان شدهاست.[۳۱] بر اساس اناجیل متی، مرقس و لوقا، مرگ عیسی پس از عید فصح (یک عید یهودی) اتفاق افتاد. بر اساس انجیل یوحنّا، اعدام عیسی زودتر و در روز آماده شدن برای عید فصح اتفاق افتاد.[۳۲] در اعتقاد بهاییان، عیسی وقت کشتهشدن و عروج سی و سه سال داشته است.[۳۳]
زندگی بر اساس متن انجیلها[ویرایش]
تصویری از مقبره منتسب به عیسی مسیح در کلیسای قبر مقدس یا کلیسای رستاخیز در شهر اورشلیم.
چهار انجیل متعارف (متی، مرقس، لوقا و یوحنا) از منابع اصلی برای مطالع زندگینامه عیسی هستند.[۳۴][۳۵] دیگر بخشهای عهد جدید مانند رساله پولس به احتمال دهههای بعد از انجیل نوشته شده است٬ همچنین او نیز بخشهای کلیدی زندگی وی را به متن کشیده است؛ مانند: شام آخر کتاب یکم قرنتیان باب ۱۱ آیات ۲۳تا۲۶. [۳۶][۳۷][۳۸]بعضی از فرقه های جدید مسیحی راهکار جدیدی برای آموزش و تعلیم زندگی عیسی دارند که عهد جدید شامل آن نمیشود مانند انجیل توماس٬ انجیل پتروس و کتاب های انجیل معروف به اناجیل کاذبه است.[۳۹][۴۰] محققان مختلف نظرات بسیار مختلفی راجع به صحت تاریخی این انجیلها دارند. هر انجیل زندگی عیسی و معنی اش را به نحو متفاوتی از بقیه انجیلها به تصویر میکشد.[۴۱][۴۲] انجیل یوحنا زندگی نامه نبوده بلکه به زندگی عیسی از دید الهیات نگاه کرده و او را کلام(Logos) ازلی خدا و خود خدا و آفرینندهٔ جهان میداند.[۴۳][۴۴] ترکیب این داستانها در یک داستان همانند ساختن یک داستان پنجم بوده که از هرکدام از چهار داستان اصلی متفاوت خواهد بود.[۴۲] بعضی از مدافعان مسیحیت اختلافها و ناسازگاریهایی که ظاهراً بین اناجیل وجود دارد را یک دلیل قاطع برای صحت انجیلها میدانند؛ زیرا به گفته آنها تفاوتها احتمال توطئه و همدستی را از بین برده و شباهتها به مبدا مشترک آنها گواهی میدهد.[۴۵]
انجیلها (مخصوصاً متی) تولد عیسی، زندگی، مرگ و رستاخیز او را برآورده شدن پیشگوییهای عهد عتیق میداند. از جملهٔ آنها تولد از باکره، گریز به مصر، عمانوئیل (اشعیا ۷:۱۴)، و بنده دردکش میباشند.[۴۶]
زبان[ویرایش]
عیسی مسیح در مکالمات روزمره از زبان آرامی استفاده میکرد. احتمالا او تا حدودی نیز با زبان یونانی آشنایی داشت؛ ولی آشنایی او با لاتین کمتر محتمل است. در دوران او زبان عبری مخصوص فرهیختگان و متون مقدس بوده است.[۴۷]
تبارنامه و خانواده[ویرایش]
تبارنامهٔ عیسی در متی به صورت سنتی در قالب درخت یسی به تصویر کشیده میشدهاست. یسی پدر داوود پادشاه میباشد.
در دو انجیل متی و لوقا شجرهنامه عیسی آمدهاست. این دو شجرهنامه تفاوتهای اساسی با هم دارند.[۴۸] و جالب این است که هر دو به جای اشاره به تبار مریم مادر مسیح، شجرهنامه یوسف نجار شوهر مریم که مردم او را پدر مسیح میدانستند را بیان کردهاند. هر دو تبارنامه نیاکان عیسی را به داوود پادشاه رسانده و از آنجا آن را به ابراهیم میرسانند. انجیل متی از پسر داوود به نام سلیمان آغاز کرده و از پادشاهان اسرائیل گذشته تا به آخرین پادشاه به نام جکونیاه میرسد (پس از جکونیاه بنی اسرائیل به تبعید در بابل میرود). تبارنامهٔ لوقا طولانی تر از متی بوده و تا آدم ابوالبشر ادامه یافته، افزون بر این نامهای بیشتری هم میان داوود و عیسی میآورد. در لوقا ۳:۲۱ نسب نامهٔ عیسی چنین آمدهاست:
یوسف پسر هالی، پسر متات، پسر لاوی، پسر ملکی، پسر ینا، پسر یوسف، پسر متاتیا، پسر آموس، پسر ناحوم، پسر حسلی، پسر نجی، پسر مات، پسر متاتیا، پسر شمعی، پسر یوسف، پسر یهودا، پسر یوحنا، پسر ریسا، پسر زروبابل، پسر سالتیئیل، پسر نیری، پسر ملکی، پسر ادی، پسر قوسام، پسر ایلمودام، پسر عیر، پسر یوسی، پسر ایلعازر، پسر یوریم، پسر متات، پسر لاوی، پسر شمعون، پسر یهودا، پسر یوسف، پسر یونان، پسر ایلیاقیم، پسر ملیا، پسر مینان، پسر متاتا، پسر ناتان، پسر داوود، پسر یسی، پسر عوبید، پسر بوعز، پسر شلمون، پسر نحشون، پسر عمیناداب، پسر ارام، پسر حصرون، پسر فارص، پسر یهودا، پسر یعقوب، پسر اسحق، پسر ابراهیم، پسر تارح، پسر ناحور، پسر سروج، پسر رعو، پسر فالج، پسر عابر، پسر صالح، پسر قینان، پسر ارفکشاد، پسر سام، پسر نوح، پسر لمک، پسر متوشالح، پسر خنوخ، پسر یارد، پسر مهللئیل پسر قینان، پسر انوش، پسر شیث پسر آدم بود و آدم پیامبر خدا بود.
نویسندگان مسیحی در طول تاریخ نظریههای مختلفی جهت آشتی دو تبارنامه پیشنهاد کردهاند:
کهنترین نظریهٔ موجود در منابعی که به دست ما رسیده مربوط به افریکانوس (حدود سال ۲۰۰ میلادی) است. در توجیه اینکه چرا متی پدر یوسف را یعقوب قرار داده ولی لوقا آنها را هالی، افریکانوس پیشنهاد میدهد که یعقوب و هالی برادرانی از یک مادر ولی دو پدر مختلف بودند. یعقوب ازدواج کرده و صاحب یوسف میشود، ولی او فوت میکند و طبق رسم آن زمان برادرش با مادر یوسف ازدواج کرده و پدرخوانده (پدر قانونی) یوسف میشود. بر اساس این نظریه لوقا شجرهنامه را از طریق پدرخوانده (پدر قانونی) یوسف ادامه میدهد ولی متی از طریق پدر طبیعی او.
بر اساس نظریه دیگری که در دوران مدرن مکرر ذکر میشود، بر عکس متی از طریق پدر قانونی شجره نامه را دنبال کرده و لوقا از طرف پدر طبیعی
انیوس (سال ۱۴۹۰ میلادی)، مارتین لوتر، بنگل و برخی از محققین مسیحی پس از آنها این نظر را دنبال کردند که لوقا شجرهنامه مریم را داده ولی متی شجره نامه یوسف را.
ترتولیان و تعداد کمی محقق مسیحی بعدی بر عکس میگویند که لوقا شجره نامه یوسف را داده ولی متی شجره نامه مریم را.[۴۹]
مورخین آکادمیک معاصر عموماً بر این نظر توافق دارند که این شجره نامهها را نمیتوان با هم آشتی داد و آنها را «ساختهای الهیاتی» (theological constructs) در نظر میگیرند. به صورت مشخصتر، بعضی گفتهاند که متی میخواسته تولد عیسی را بهعنوان تولد یک پادشاه مسیحگونه بیان کند و بخاطر همین اجداد او را از طریق خط سلطنتی دنبال کرده و سلیمان را در آنها قرار داده، ولی لوقا اجداد عیسی را از طریق خط کاهنی دنبال کرده و لیوای را در آنها قرار میدهد.[۵۰]
یوسف شوهر مریم در داستان بچگی عیسی ظاهر میشود؛ ولی در ادامه زندگینامه عیسی نامی از او برده نمیشود.
کتابهای عهد جدید مانند متی، مرقس، و غلاطیان صحبت از اعضای خانواده عیسی کرده که شامل آنچه ممکن است خواهران و برادران عیسی بوده میباشد.
غسل تعمید[ویرایش]
تعمید یکی از هفت آیین مقدس (هفتراز) است که کلیساها و مسیحیان آن را برگزار میکنند. این عمل از قواعد مقدس دینی بود که قبل از حضرت مسیح رواج داشت و توسط حضرت عیسی جزء فرایض قرار داده شد. تعمید عبارت است از یک نوع شستوشوی خاص که بر حسب نوشته قاموس کتاب مقدس، از وظایف کلیساست که باید در مورد پیروان خود انجام دهد؛ ولی، چگونگی این عمل از نظر کاتولیکها و پروتستانها متفاوت است، پروتستانها، آن را وسیله توفیق و سبب وقف در راه خدمت به خدا میدانند، اما کاتولیکها معتقدند که این شستشو، گناه موروثی را از انسان پاک میکند و شیطان را از وی دور میسازد و اگر طفلی بدون تعمید از دنیا برود روح شیطان در وجود او باقی میماند. تعمید برای اموات نیز مسئلهای است که به اعتقاد برخی مسیحیان انجام میشود و گاهی فردی زنده به جای مردهای تعمید داده نشده، تعمید داده میشود.[۵۱]
دیدگاه ادیان[ویرایش]
در اناجیل[ویرایش]
مسیح صلیب را حمل میکند/اثر ال گرکو ۱۵۸۰ م
طبق متن انجیل متی، زرتشتیان تولد عیسی را تشخیص داده و از پی آن به اورشلیم رفتند. در انجیل متی چنین آمدهاست: «و چون عیسی در ایّام هیرودیسِ پادشاه در بیتْ لَحِم یهودیه تولّد یافت، ناگاه زرتشتی چند از مشرق به اُورْشلیم آمده، گفتند: کجاست آن مولود که پادشاه یهود است زیرا که ستاره او را در مشرق دیدهایم و برای پرستش او آمدهایم؟»[۵۲] سپس به راهنمائی هیرودیس به بیت لحم راهی میشوند و «روانه شدند که ناگاه آن ستارهای که درمشرق دیده بودند، پیش روی ایشان میرفت تا فوق آنجایی که طفل بود رسیده، بایستاد؛ و چون ستاره را دیدند، بینهایت شاد و خوشحال گشتند و به خانه درآمده، طفل را با مادرش مریم یافتند و به روی در افتاده، او را پرستش کردند و ذخایر خود را گشوده، هدایای طلا و کُنْدُر و مُّر به وی گذرانیدند.»[۵۳]
در انجیل یوحنا، عیسی به کلام(لوگوس، λογος) مجسم خدا تعریف شدهاست:
«در ازل کلمه بود. کلمه با خدا بود و کلمه خود خدا بود. از ازل کلمه با خدا بود. همه چیز به وسیلهٔ او هستی یافت و بدون او چیزی آفریده نشد. حیات از او به وجود آمد و آن حیات نور آدمیان بود. نور در تاریکی میتابد و تاریکی هرگز بر آن چیره نشدهاست ... پس کلمه انسان شد و در میان ما ساکن گردید. ما شکوه و جلالش را دیدیم ــ شکوه و جلالی شایستهٔ فرزند یگانهٔ پدر و پر از فیض و راستی.»[۵۴]
در الاهیات مسیحی[ویرایش]
طبق تعالیم مسیحی، مسیح شخصیت دوم تثلیث اقدس و بعد حلولی یا درونباشندهٔ خداست.[۵۵] دکتر مهرداد فاتحی در این باره مینویسد: «این حلول، حلولی است در تاریخ. خدای مسیحیان در عین حال که بینهایت از همهٔ مخلوقات خود برتر و با همهٔ آنها متفاوت است، ولی با آنها بیگانه نیست. بلکه چون ذات او محبت است، عار ندارد به مخلوق خود نزدیک شود وحتی با او یگانه گردد. انجیل بیپروا و کاملاً بر خلاف انتظار انسان اعلام میدارد که خدا در یک شخصیت تاریخی یعنی عیسای ناصری حلول کرده است. خدا بشریت را به خود گرفته و در سیمای یک انسان به جهان ما قدم گذاشتهاست. مسیحیان به پیروی از انجیل، این بُعد دوم از وجود خدا را که در تاریخ حلول میکند، «پسر» میخوانند.»[۵۵]
او همچنین مینویسد:
خدا در بُعد دوم وجود خود یعنی «پسر» در تاریخ ظاهر شده تا پسران و دختران گمشدهٔ خود را جستجو کند. او برای رستگاری انسان رنج کشیده و بر روی صلیب جان دادهاست.[۵۵]
بر اساس تعالیم مسیحیت و کتاب مقدس، مسیح دارای الوهیت میباشد[۵۶] و با خدای پدر (شخصیت اول تثلیث اقدس)[۵۷] و روح القدس(شخصیت سوم تثلیث اقدس)[۵۸][۵۹] همذات است.
در اسلام[ویرایش]
نوشتار اصلی: عیسی در اسلام
موعظه بالای کوه عیسی در هنرهای اسلامی
به عقیده مسلمانان عیسی از پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت است. نام و داستان وی به کرّات در قرآن و احادیث اسلامی آمدهاست. مسلمانان برای عیسی معجزاتی قائلاند، از جمله سخنگفتن در گهواره در دفاع از مادر و نیز زندهکردن مردگان و شفای بیماران و کوران مادرزاد، و دمیدن حیات در گِلِ بیجان. با این حال قرآن عیسی را فقط بنده و فرستادهٔ خدا میشناسد و هرگونه اعتقاد به تثلیث یا تجسد خدا در عیسی در نزد مسلمانان شرک است. نظر مسلمانان پیرامون مرگ عیسی نیز با آنِ مسیحیان متفاوت است. طبق گفتهٔ قرآن این عیسی نبود که مصلوب شد، بلکه امر بر آنان مشتبه شد. به روایتی خدا صورت عیسی را بر یکی از دشمنان وی افکند و وی به جای عیسی مصلوب شد و در نهایت عیسی به آسمان عروج کرد و از نظرها غایب شد. به اعتقاد مسلمانان شیعه عیسی در آخرالزمان همراه مهدی ظهور خواهد کرد. پشت مهدی نماز خواهد خواند و دجال یا ضد مسیح بر دست عیسی کشته خواهد شد.[۶۰]
عیسی ناصری از دیدگاه تاریخی[ویرایش]
دانشوران از روشهای تاریخپژوهی برای بازسازی زندگانی عیسی بهره بردهاند. در طی دو قرن تصویر عیسی که توسط تاریخنگاران به دست آمده بسیار متفاوت با تصویر مرسومی است که از عیسی در انجیلها بدست میآید.[۶۱] محققان عیسی تاریخی موضوع تحقیق خود را از عیسی مسیح مسیحیان متمایز میسازند.[۶۲] محققین دیگری نیز میگویند که عیسی تنها در صورتی میتواند تغییراتی که شاهد آن هستیم را باعث شده باشد که عیسی ذکر شده در انجیلها صحیح باشد.[۶۳][۶۴][۶۵] منبع اولیه در مورد زندگی عیسی مسیح و تعالیم او انجیلها بخصوص انجیل مرقس، متی و لوقا است. به همراه انجیلها، هیچ گواه تاریخی از عیسی، چه در زمان حیاتش و چه تا سی سال پس از مرگش موجود نیست.[۶۶] اکثریت انجیل پژوهشان وجود تاریخی عیسی را قبول دارند. هرچند دیدگاه آنانی که وجود تاریخی عیسی را قبول ندارند نیز طرفدارانی دارد اما این تئوری بحث برانگیز بوده و نتوانسته بسیاری از دانشوران را متقاعد نماید.[۶۷][۶۸][۶۹][۷۰][۷۱]
در منابع رومی[ویرایش] این مقاله دارای فهرستی از منابع، پیوندهای بیرونی یا بخش مطالعهٔ بیشتر است، اما به خاطر نداشتن پانویس و یادکردهای درونخطی، منابع آن همچنان مبهم هستند. لطفاً با افزودن یادکردهای دقیق این مقاله را بهبود دهید.
کُرنِلیوس تاسیتوس (حدود ۱۲۵-۵۵ میلادی) در کتاب خود با عنوان «نوشتههای تاریخی» مینویسد:
«هیچیک از تَسَلیات انسانی، هیچیک از هدایای شاهزادگان، و نه هیچ قربانی که میشد به خدایان تقدیم کرد، نتوانست نِرون را از رنج رسوایی ناشی از شایعه دخالت او در آتشسوزی ویرانگر روم تسلی دهد. از اینرو، برای سرکوب این شایعه، او به دروغ افرادی را متهم ساخت که مسیحی خوانده میشدند و به خاطر خطاهای هولناکشان مورد نفرت بودند، و ایشان را با بدیعترین شکنجهها مجازات کرد. کریستوس(مسیح)، بنیانگذار این طریقت، به دست پُنطیوس پیلاطُس، فرماندار یهودیه در دورهٔ امپراتوری طیباریوس، اعدام گردیده بود. اما این خرافهٔ مرگبار که برای مدتی سرکوب شده بود، بار دیگر اشاعه یافت، نه تنها در یهودیه که محل آغاز این بدعت، بلکه در شهر روم نیز.»
مارا بارسراپیون (مارا بن سرافیون) فیلسوفی اهل سوریه در سال ۷۰ میلادی و احتمالاً پیرو مکتب رواقی مینویسد:
«چه نفعی عاید آتِنیان شد وقتی سُقراط را به مرگ سپردند؟ مگر نه اینکه قحطی و طاعون بهعنوان مجازاتِ خطایشان بر آنان نازل شد؟ چه نفعی بردند مردان سامون که پیتاگوراس را سوزاندند؟ مگر نه اینکه در یک لحظه شن سرزمینشان را پوشاند؟ چه نفعی عاید یهودیان شد وقتی که پادشاه دانایشان[نیازمند منبع] را به قتل رساندند؟ مگر نه اینکه حکومتشان درست پس از آن از میان رفت؟ خدا به حَقْ انتقام این سه مرد دانا را گرفت: آتِنیان از گرسنگی هلاک شدند؛ شهرِ سامون را دریا پوشاند؛ یهودیان کاشانهشان ویران شد و از سرزمین خود رانده، در دنیا پراکنده شدهاند. اما سُقراط برای همیشه نَمُرد؛ او در تندیس هیرا زندگی میکند. آن پادشاه دانا نیز برای همیشه نَمُرد؛ او در تعالیمی که داد زندگی میکند.»
همچنین فِلهگون، تالوس و سویتونیوس نیز اشاراتی به عیسی داشتهاند.[نیازمند منبع]
در منابع یهودی[ویرایش]
در تَلْمود بابِلی چنین میخوانیم:
«چنین تعلیم داده شدهاست: در شب عید فِصَح، یَشوع (تلفظ عبری نام عیسی) را به دار آویختند؛ و یک منادی برای مدت چهل روز در مقابل او میرفت و میگفت:
[۷۲] «او قرار است سنگسار شود، زیرا مرتکب جادوگری شده، اسرائیل را گمراه کردهاست. اگر کسی چیزی دارد که در دفاع از او بگوید، بیاید و شهادت خود را ارائه دهد.» اما چون چیزی به نفع او یافت نشد، او را در شب عید فِصَح به دار آویختند.»
گفته یوسفوس مورخ یهودی قرن یک:
«در این زمان، شخصی بود به نام عیسی. او انسانی بود دانا، «اگر درست باشد که او را انسان بنامیم»، چرا که او انجامدهندهٔ کارهای شگفتانگیز بود، معلم افرادی که حقیقت را با خرسندی میپذیرند. او بسیاری از یهودیان و غیریهودیان را به سوی خود جذب نمود. او مسیحای موعود بود؛ و وقتی پیلاطُس، به خواست رؤسا و بزرگان ما، او را محکوم به صلیب نمود، آنانی که او را از ابتدا دوست میداشتند، ترکش نگفتند. زیرا او در روز سوم خود را بر ایشان زنده ظاهر ساخت، همانطور که انبیای خدا این را وعده داده، هزار چیز شگفتانگیز دیگر را در مورد او پیشگویی کرده بودند و طایفهٔ مسیحیان که نام آنها را از او گرفتهاند، تا به امروز از میان نرفتهاند.»
محققین پیرامون این مطالب اتفاق نظر ندارند. چرا که یوسفوس مورخی یهودی بوده و نه مسیحی و نکاتی دربارهٔ عیسی گفته که از یکی یهودی دیندار بعید است. به نظر میرسد بخشهایی از این نوشته که به قیام مسیح اشاره میکنند، بعدها توسط مسیحیان به پاراگراف فوق اضافه شدهاند. با این حال اگر این عبارات را از متن حذف کنیم، از نوشتهٔ یوسِفوس کاملاً آشکار است که او عیسی را یک مرد دانا میدانسته که معجزه میکرده و تعالیم عمیقی میدادهاست.[۷۳]
جستارهای وابسته[ویرایش]
ظهور دوم
آخرالزمان
مریم مقدس
مریم مجدلیه
روحالله
عیسی در نهجالبلاغه
الکساندر گراهام بل
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو الکساندر گراهام بل
زادروز ۳ مارس ۱۸۴۷
ادینبورگ، اسکاتلند
درگذشت ۲ اوت ۱۹۲۲ میلادی (۷۵ سال)
بن بریا، استان نوا اسکوشیا، کانادا
ملیت اسکاتلندی-آمریکایی
از دانشگاه دانشگاه ادینبرو
کالج دانشگاهی لندن
پیشه مخترع، مبتکر و دانشمند
شناختهشده برای اختراع تلفن
لقب معرف آوب
همسر میبل هابارد
الکساندر گراهام بل (به انگلیسی: Alexander Graham Bell) (زادهٔ ۳ مارس ۱۸۴۷ - درگذشتهٔ ۲ اوت ۱۹۲۲) مخترع، مبتکر و دانشمند اسکاتلندی-آمریکایی بود. بل اختراعات زیادی داشتهاست اما شهرت او بیشتر به خاطر اختراع تلفن است. از دیگر اختراعات معروف وی میتوان به فلزیاب اشاره کرد.
محتویات
۱ زندگی
۲ صدا
۳ پانویس
۴ منابع
زندگی[ویرایش]
الکساندر گراهام بل مخترع تلفن در ۳ مارس ۱۸۴۷ (میلادی) در شهر ادینبورگ در اسکاتلند زاده شد. وی گرچه چندسالی به مدرسه نرفت ولی با همت خودش و تلاش خانواده هم در دوران ابتدایی و هم در دوران متوسطه شاگرد ممتازی بود. او تحصیلات کالج نداشت و از آنجا که پدر گراهام بل یعنی ملویل بل متخصص فیزیولوژی صدا، اصلاح گفتار و آموزش به ناشنوایان بود در همان دوران کودکی علاقه بل به شغل پدر در او پیدا شد و او تصمیم گرفت با شغل پدر امرار معاش کند.
درسال ۱۸۷۱ میلادی الکساندر گراهام بل که درآن هنگام ۲۴ ساله بود دو برادر خود را به خاطر سل از دست داد و او خود از بیماری جان سالم به در برد و در همان سال به همراه پدر و مادر خود راهی شهر برنتفورد در انتاریوی کانادا شد، گراهام بل یکسال در کانادا دوران نقاهت خود را سپری کرد.
در همان سال الکساندر راهی ایالات متحده شد چون نامهای از خانم سارا فولر، مدیر آموزشگاه ناشنوایان بوستون دریافت کرد که درآن نامه از او خواسته شده بود که شغل معلمی درآن آموزشگاه را بپذیرد و از آن پس، بل هر روز به کلاس درس میرفت و روشهایی که از پدر خود برای آموزش ناشنوایان یاد گرفته بود به کار میبست. او در پایان روز آزمایش ارتعاش را با دیاپازنهای خود ازسر میگرفت، او دیاپازنهای خود را در اتاق خواب گذاشته بود و برروی آنها کار میکرد و معتقد بود که مسئله ارتعاش مجهولات زیادی دارد او در این زمینه به مطالعه یکی از کتابهای مشهور هلموتز، فیزیکدان نامی آلمانی، به نام تئوری وظایف اعضاء مبنی بر مطالعه احساسات شنوایی پرداخت و در همین زمان یعنی در دهه هفتاد او در کارگاه برق چارلز ویلیامز که مرجع بسیاری از مخترعان بود با توماس واتسون آشنا شد.
واتسون درآن موقع فقط بیست سال داشت اما تا آن زمان به کارهای گوناگونی پرداخته بود مدرسه را در دوازده سالگی ترک کرد و از آن پس چندی به ظرفشویی ومدتی هم به پیشخدمتی پرداخته بود اما سرانجام به دلیل جاذبه شگفت برق به کارگاه ویلیام آمده بود. او آدمی چابکدست و تیزهوش بود ودر نمونه سازی مهارت داشت از این رو مخترعان اورا خوب میشناختند آشنایی بل با واتسون به این صورت بود که بل روزی در حالیکه که تلگراف هارمونیک را در دست داشت ملاقات نمود و با او در زمینه بهتر کارکردن دیاپازنها و فرستادن چند پیام درآن واحد با یک رشته سیم صحبت کرد بل از واتسون خواست که او را در ساخت این دستگاه یاری نماید و واتسون هم قول داد تا آنجا که بتواند با آنها یاری برساند. از آن پس الکساندر و واتسون به آزمایش تلگراف هارمونیک دست زدند و آزمایشهای آنها پس از تعطیلی کارگاه آغاز میشد و آنها تا سرتاسر بهار سال بعد با هم کارکردند.
الکساندر و واتسون برابر هم، هریک در سویی از اتاق ایستاده بودند. سیم درازی دو دستگاه را بهم وصل میکرد، الکساندر گاهبگاه یک دیاپازن برمی داشت و به گوشش میچسباند. سپس آن را بر جایش میگذاشت و کمی تنظیم میکرد و آزمایش را ازسر میگرفت آنها به درستی نظریه خود آگاه بودند اما روش به کار بستنش را نمیدانستند نخست نتهایی را بدقت موزون میکردند و با سیم میفرستادند اما هنگام دریافت آنها را درهم مییافتند بل در همین هنگام پس از آزمایشهای زیاد، ناامید شد و درهمین هنگام جرقه تولید و ساخت تلفن در مغز او زده شد او طرح خود را به واتسون توضیح داد و پس از مشورت آنها به این نتیجه رسیدند که ساخت تلفن به هزینه زیادی احتیاج دارد و ساختن حتی یک نمونه هم از از استطاعت مالی آنها به دور است. پس از یکی دوروز بل به خود جرات داد به دیدن آقای هبرد و آقای ساندرز که هردو آنها از سرمایه داران بوستن بودند برود تا از آنها پشتیبانی بکنند اما آنها استقبال چندانی از بل نکردند و به او پیشنهاد کردند که مشخصات تلگراف خود را به واشنگتن ببرد و آنرا در اداره اختراعات ایالات متحده ثبت کند و او رهسپار واشنگتن شد و بل اختراع خود را ثبت کرد.
از آن به بعد الکساندر هفتهای یک شب با واگن اسبی به خانه هبرد میرفت چون در اولین دیدار که الکساندر برای کمک مالی به خانه آقای هبرد رفته بود دراین دیدار دوستی الکساندر بر دل آن مرد نشست، میبل دختر آقای هبرد لال بود و از این رو پدرش از الکساندر خواست تا با روش خود با او سخن بگوید و سخن گفتن را به او یاد بدهد. پس از چند هفته دیگر چندان نیازی به آموزش نبود! زیرا میبل خوب سخن میگفت اما الکساندر هنوز هرهفته به خانه هبرد میرفت! و خود را درآن خانه بیگانه نمییافت و درهمین هنگام به میبل قول داد که با او ازدواج بکند، در همین هنگام، دو همکار، دیاپازن را برای کارخود کافی نیافته بودند، از اینرو الکساندر برآن شد که بجای دیاپازن، از نی فولادین ارگ استفاده کند و آنها با این کار نتیجه گرفتند و توانستند صوت را انتقال دهند و امتیاز اولین تلفن در ۷ مارس ۱۸۷۶ به او اعطا شد.
در ۲۴ ژوئن ۱۸۷۶ الکساندر به نمایشگاه صدساله صنایع گام نهاد. این نمایشگاه در فید مونت پارک فیلادلفیا برگزار شد دراین نمایشگاه که امپراتور برزیل هم حضور داشت، بل برنده جایزه ویژه شد.
پس از آن بل به معرفی اختراع خود در این زمینه پرداخت و در تالارهای زیادی سخنرانی کرد.
درهمین هنگام آقای هبرد سرمایهگذاری را در تلفن آغاز کرد و حتی راضی به ازدواج او با میبل شد و عروسی آنها ۲۱ خرداد ۱۲۵۶ هـ. ش انجام گرفت و درهمین هنگام بل به همراه میبل روانه انگلستان شد و در آنجا خانهای را کرایه کرد مشغول پذیرایی مهمانانی شد که هرکدام جویای آشنایی با تلفن بودند و
او در انگلستان حتی در حضور ملکه انگلستان هم طریقه کار تلفن را اجرا کرد.
بل و همسرش در آبان ۱۲۵۷ هـ. ش با کشتی به سوی آمریکا روانه شدند، و بل به محض رسیدن به آمریکا روانه بوستون شد تا به دفاع از امتیاز تلفن که شرکت دسترن یونیون مدعی آن شده بود بپردازد.
او در این دادگاه سر بلند بیرون آمد و در همان سال آقای هبرد و واستون اولین آگهی را چاپ کردند و این آگهی تأثیر شگفتانگیزی در مردم داشت، هرکس به فکر تهیه تلفن افتاد.
درسال ۱۹۱۵ یک خط تلفن سرتاسری درخاک آمریکا برقرار شد. آن روز رئیس جمهور آمریکا از کاخ سفید در واشنگتن با فرماندار کالیفرنیا ارتباط برقرار کرده بود و صدای او را میشنید.
در این جشن فقط رئیس جمهور و فرماندار شرکت نداشتند بلکه درهمین هنگام بل در نیویورک پشت میزی نشسته بود وبا واتسون که در کالیفرنیا بود، دربارهٔ روزهای اولیه اختراع صبحت میکرد.[نیازمند منبع]
در اوت سال ۱۹۲۲ (میلادی)۱۹۲۲ بل در باغ شخصی خود در بن بریا در استان نوا اسکوشیا در کانادا درگذشت.
صدا[ویرایش]
بنابر گزارش بیبیسی به نقل از موزه ملی تاریخ آمریکا صدای الکساندر گراهم بل بعد از ۱۲۸ سال کشف شد.[۱]
پانویس[ویرایش]
↑ http://www.bbc.co.uk/news/technology-22294017
منابع[ویرایش] در ویکیانبار پروندههایی دربارهٔ الکساندر گراهام بل موجود است.
تولد الکساندر گراهام بل
دانشنامه رشد
http://ganjiab.com/
www.lorenzz1.comن • ب • و
مخابرات
تاریخچه Beacons • Broadcasting • ماهواره مخابراتی • شبکه رایانهای • Drums • Electrical telegraphs • دورنگار • خورنگار • Hydraulic telegraphs • تاریخ اینترنت • رسانههای گروهی • Mobile phones • Optical telegraphy • فوتوفونها • Radio • Radiotelephones • تلگراف • Telephones • The Telephone Cases • Television • Undersea telegraph lines • Videophones
پیشگامان ادوین هاوارد آرمسترانگ • جان لوگی برد • الکساندر گراهام بل • تیم برنرز لی • جاگادیش چاندرا بوز • وینتون سرف • Claude Chappe • لی دفارست • Philo Farnsworth • رجینالد ابری فسندن • الیشا گری • گولیلمو مارکونی • الکساندر استپانویچ پاپوف • یوهان فیلیپ رایس • نیکولا تسلا • آلفرد ویل • چارلز ویتستون • ولادیمیر زورکین • کامی پاپن تیسوت
رسانهها کابل هممحور • Free-space optical • فیبر نوری • موجهای رادیویی • خط تلفنs • ریزموج
شبکه آرپانت • بیتنت • اترنت • FidoNet • شبکه دیجیتالی خدمات یکپارچه • اینترنت • شبکه محلی • Mobile • NGN • Packet switched • Public Switched Telephone • Radio • Telecommunications equipment • Television • تلکس • Wide area • وب جهانگستر • شبکه بیسیم
جغرافیا ن • ب • و
Telecommunications in آفریقا
کشورهای مستقل
الجزایر · آنگولا · بنین · بوتسوانا · بورکینافاسو · بوروندی · کامرون · کیپ ورد · جمهوری آفریقای مرکزی · چاد · کومور · جمهوری دموکراتیک کنگو · جمهوری کنگو · ساحل عاج · جیبوتی · مصر · گینه استوایی · اریتره · اتیوپی · گابن · گامبیا · غنا · گینه · گینه بیسائو · کنیا · لسوتو · لیبریا · لیبی · ماداگاسکار · مالاوی · مالی · موریتانی · موریس · مراکش · موزامبیک · نامیبیا · نیجر · نیجریه · رواندا · سائوتومه و پرینسیپ · سنگال · سیشل · سیرالئون · سومالی · آفریقای جنوبی · سودان · سوازیلند · تانزانیا · توگو · تونس · اوگاندا · زامبیا · زیمبابوه
ایالتها با
رسمیت محدود
جمهوری دموکراتیک عربی صحرا · سومالیلند
قلمروهای وابسته و
سرزمینهای دیگر
جزایر قناری / سبته / ملیلیه / پلاساس د سبرانیا (اسپانیا) · مادیرا (پرتغال) · مایوت / رئونیون (فرانسه) · سنت هلینا / جزیره اسینشین / تریستان (انگلستان) · صحرای غربی
ن • ب • و
Telecommunications in آسیا
کشورهای مستقل
جمهوری آذربایجان · اردن · ارمنستان · ازبکستان · اسرائیل · افغانستان · امارات متحده عربی · اندونزی · ایران · بحرین · برونئی · بنگلادش · بوتان · پاکستان · تاجیکستان · تایلند · ترکمنستان · ترکیه · تیمور شرقی · چین · روسیه · ژاپن · سری لانکا · سنگاپور · سوریه · عراق · عربستان سعودی · عمان · فیلیپین · قبرس · قرقیزستان · قزاقستان · قطر · کامبوج · کره جنوبی · کره شمالی · کویت · گرجستان · لائوس · لبنان · مالدیو · مالزی · مصر · مغولستان · میانمار · نپال · ویتنام · هند · یمن
سرزمینهای
با رسمیت محدود
آبخاز · اوستیای جنوبی · تایوان (جمهوری چین) · فلسطین · جمهوری ترک قبرس شمالی · قرهباغ
سرزمینهای وابسته،
خودمختار و جز آن
جزیره کریسمس · جزایر کوکوس · ماکائو · هنگ کنگ
ن • ب • و
Telecommunications in اروپا
کشورهای
مستقل
جمهوری آذربایجان · آلبانی · آلمان · آندورا · اتریش · ارمنستان · اسپانیا · استونی · اسلواکی · اسلوونی · اوکراین · ایتالیا · جمهوری ایرلند · ایسلند · بریتانیا · بلاروس · بلژیک · بلغارستان · بوسنی و هرزگوین · پرتغال · ترکیه · جمهوری چک · دانمارک · روسیه · رومانی · سن مارینو · سوئد · سوئیس · صربستان · فرانسه · فنلاند · قبرس · قزاقستان · کرواسی · گرجستان · لتونی · لوکزامبورگ · لهستان · لیتوانی · لیختن اشتاین · مالت · مجارستان · مقدونیه · مولداوی · موناکو · مونته نگرو · نروژ · هلند · یونان
واحدهای سیاسی
کمرسمیت
آبخاز · اوستیای جنوبی · ترنسنیستریا · قبرس شمالی · جمهوری قرهباغ · کوزوو
متعلقات و
دیگر قلمروها
آزور · جزایر آلند · جبل طارق · جرزی · سوالبارد · جزایر فارو · گرنزی · مادیرا · جزیره من · یان ماین
ن • ب • و
Telecommunications in North America
Sovereign states Antigua and Barbuda • Bahamas • Barbados • Belize • Canada • Costa Rica • Cuba • Dominica • Dominican Republic • El Salvador • Grenada • Guatemala • Haiti • Honduras • Jamaica • Mexico • Nicaragua • Panama • Saint Kitts and Nevis • Saint Lucia • Saint Vincent and the Grenadines • Trinidad and Tobago • United States
Dependencies and
other territories Anguilla • Aruba • Bermuda • Bonaire • British Virgin Islands • Cayman Islands • Curaçao • Greenland • Guadeloupe • Martinique • Montserrat • Puerto Rico • Saint Barthélemy • Saint Martin • Saint Pierre and Miquelon • Saba • Sint Eustatius • Sint Maarten • Turks and Caicos Islands • United States Virgin Islands
ن • ب • و
Telecommunications in Oceania
کشور مستقلs Australia • Fiji • Kiribati • Marshall Islands • Federated States of Micronesia • Nauru • New Zealand • Palau • Papua New Guinea • Samoa • Solomon Islands • Tonga • Tuvalu • Vanuatu
قلمروی وابسته and
other territories American Samoa • Christmas Island • Cocos (Keeling) Islands • Cook Islands • Easter Island • French Polynesia • Guam • Hawaii • New Caledonia • Niue • Norfolk Island • Northern Mariana Islands • Pitcairn Islands • Tokelau • Wallis and Futuna
ن • ب • و
Telecommunications in South America
فهرست کشورهای مستقل Argentina • Bolivia • Brazil • Chile • Colombia • Ecuador • Guyana • Paraguay • Peru • Suriname • Uruguay • Venezuela
قلمروی وابسته and
other territories Falkland Islands • French Guiana • South Georgia and the South Sandwich Islands
ن • ب • و
دانشمندانی که نام آنها در واحدهای غیر اس آی به کار رفته
واحدهای غیر اس آی آندرس جوناس آنگستروم • الکساندر گراهام بل • انریکو فرمی • ماری کوری • پییر کوری • جان دالتون • پیتر دبای • لورند اوتوو • گابریل دانیل فارنهایت • گالیلئو گالیله • کارل فریدریش گاوس • ویلیام گیلبرت • هاینریش کایزر • یوهان هاینریش لمبرت • ساموئل پیرپونت لانگلی • جیمز کلرک ماکسول • جان نپر • هانس کریستین اورستد • Jean Louis Marie Poiseuille • ویلیام جان مککورن رانکین • René Antoine Ferchault de Réaumur • ویلهلم کنراد رونتگن • سر جرج گابریل استوکس، بارونت اول • جان استرات • جوزف جان تامسون • اوانجلیستا توریچلی
همچنین ببینید Scientists whose names are used as SI units • Scientists whose names are used in chemical element names • دانشمندانی که نامشان در ثابتهای فیزیکی به کار رفته
دادههای کتابخانهای WorldCat • VIAF: 59263727 • LCCN: n79113947 • ISNI: 0000 0000 8138 6064 • GND: 119408643 • SUDOC: 066924146 • BNF: cb13746617f (دادهها) • ULAN: 500002470 • موزیکبرینز: 9dd93d09-24b4-41f1-a48b-ef48b07499c3 • NLA: 48221036 • NDL: 00620343 • NKC: jn20000700146
ردهها: الکساندر گراهام بل
اسکاتلندیتبارهای اهل ایالات متحده آمریکا
اسکاتلندیهای سده ۱۹ (میلادی)
اعضای فرهنگستان ملی دانش آمریکا
اعضای فرهنگستان هنر و دانش آمریکا
افراد دارای تابعیت ایالات متحده آمریکا
افسران لژیون دونور
انجمن جغرافیای ملی
اهالی ادینبرو
اهالی ادینبورگ
اهالی برنتفورد (انتاریو)
اهالی بوستون
اهالی واشنگتن دی سی
ایتیاندتی
بنیانگذاران شرکت اهل ایالات متحده آمریکا
بنیانگذاران شرکت اهل بریتانیا
پیشگامان هوانوردی
تاریخ مخابرات
تاریخ مخابراتها
تاریخ هوانوردی در کانادا
دانشمندان اهل انگلستان
دانشآموختگان دانشگاه ادینبرو
دانشآموختگان کالج دانشگاهی لندن
درگذشتگان ۱۹۲۲ (میلادی)
دریافتکنندگان مدال الیوت کرسون
راهیافتگان به تالار مشاهیر مخترعین ملی
زادگان ۱۸۴۷ (میلادی)
فعالان اهل کانادا
فیزیکدانان اهل انگلستان
فیزیکدانان اهل ایالات متحده آمریکا
فیزیکدانان اهل کانادا
کارآفرینان اهل اسکاتلند
کارآفرینان اهل ایالات متحده آمریکا
کارشناسان آموزش و پرورش اهل آمریکا
کاناداییهای اسکاتلندیتبار
مخترعان اهل اسکاتلند
مخترعان اهل ایالات متحده آمریکا
مخترعان اهل بریتانیا
مخترعان اهل کانادا
ندانمگرایان اهل آمریکا
ندانمگرایان اهل اسکاتلند
ندانمگرایان اهل کانادا
توماس ادیسون
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو توماس ادیسون
متولد توماس آلوا ادیسون
۱۱ فوریهٔ ۱۸۴۷
میلان، اوهایو
مرگ ۱۸ اکتبر ۱۹۳۱ میلادی (۸۴ سال)
اورنج غربی، نیوجرسی
شهروند ایالات متحده آمریکا
ملیت آمریکایی
زمینه فعالیت مخترع، مبدع و مؤسس شرکت
شناخته شده برای اختراع لامپ
جوایز لژیون دونور (فرمانده)
زوج ماری استیلول
مینا ادیسون
امضا
توماس آلوا ادیسون (انگلیسی: Thomas Alva Edison؛ ۱۱ فوریهٔ ۱۸۴۷ – ۱۸ اکتبر ۱۹۳۱) یک طراح نورپردازی، مهندس، مخترع، دانشمند، و کارآفرین اهل ایالات متحده آمریکا بود.
وی همچنین برنده جوایزی همچون لژیون دونور (فرمانده) شده است.
وی وسایل متعددی را طراحی یا کامل کرد که مهمترین و معروفترین آنها لامپ رشتهای است.
هنگامی که ادیسون در دوره ابتدایی درس میخواند مدیر مدرسه وی اعتقاد داشت که ادیسون شاگرد کودنی است و عذر وی را از مدرسه خواست.[نیازمند منبع] ادیسون در طول حیات علمی خویش توانست ۲۵۰۰ امتیاز اختراع را در ایالات متحده آمریکا، بریتانیا، فرانسه و آلمان به نام خود ثبت کند که رقمی حیرتانگیز و باورنکردنی به نظر میرسد. واقعیت این است که بیشتر اختراعات وی تکمیل شدهٔ کارهای دانشمندان پیشین بودند و ادیسون کارمندان و متخصصان پرشماری در کنار خود داشت که در پیشبرد تحقیقات و به سرانجام رسانیدن نوآوریهایش یاریش میکردند. دهنی زغالی تلفن، ماشین چاپ، میکروفن، گرامافون، دیکتافون، کینتوسکوپ (نوعی دستگاه نمایش فیلم)، دینام موتور و لاستیک مصنوعی از جمله مواد و وسایلی هستند که بدست ادیسون و همکارانش ابداع یا بهینه شدند.
ادیسون از اولین مخترعانی بود که توانست با موفقیت، بسیاری از اختراعات خود را به تولید انبوه برساند.
محتویات
۱ سالهای میانه
۱.۱ نخستین پلههای ترقی
۱.۲ منلو پارک
۱.۲.۱ گرامافون
۱.۲.۲ صدای ضبط شده توماس ادیسون
۱.۲.۳ لامپ الکتریکی
۱.۳ عصر الکتریسیته
۱.۴ شیوهٔ ادیسون
۱.۵ سینما
۲ سالهای پایانی
۳ منابع
۴ منابع
۵ پیوند به بیرون
سالهای میانه[ویرایش]
نخستین پلههای ترقی[ویرایش]
در سال ۱۸۶۹ ادیسون که ادارهٔ راهآهن را ترک کرده بود، بهعنوان سرپرست فنی به استخدام یک مؤسسهٔ صرافی بزرگ در نیویورک در آمد. در این مقام او توانست نخستین اختراع موفقش را که نوعی تلگراف چاپی بود، به نام خود ثبت کند. تلگراف ادیسون برخلاف انواع رایج که علائم مورس را به صورت صداهای کوتاه و کشیده به گوش اپراتور میرسانیدند، آنها را به شکل خط و نقطه بر روی نوار کاغذی چاپ میکرد. او حق امتیاز اختراعش را در مقابل ۴۰۰۰ دلار به مدیر صرافخانه واگذار کرد و با پول آن در نیوآرک، نیوجرسی یک کارگاه تحقیقاتی برای خود برپا نمود. در محل جدید او علاوه بر تکمیل لوازم جانبی تلگراف، یک سامانهٔ پیشرفتهٔ نمایشگر اطلاعات بورس را طراحی کرد که سود هنگفتی از آن حاصل آمد.
منلو پارک[ویرایش]
ادیسون مدت ها این فکر را در سرداشت که کارگاهش را به محل بازتر و بزرگتری منتقل کند. با فراهم شدن سرمایهٔ کافی، سرانجام در سال ۱۸۷۶ م. در منطقهٔ «منلوپارک» نیوجرسی یک لابراتوار پژوهشی مجهز بنیاد نهاد و گروهی از افراد لایق و مستعد را به همکاری فراخواند.
تأسیس این آزمایشگاه نقطهٔ عطفی در رشته فعالیتهای ادیسون و از بزرگترین ابتکارهای او به شمار میرود. آزمایشگاه منلو پارک نخستین مؤسسهای بود که منحصراً با هدف تولید و تکمیل ابداعات علمی برپا شد و آن را باید نمونهٔ اولیهٔ آزمایشگاههای تحقیقاتی بزرگی دانست که از آن پس تمام صنایع مهم در کنار کارگاههای خود ایجاد کردند. در سایهٔ نظارت و سازماندهی توماس ادیسون و کار گروهی کارمندان وی صدها اختراع کوچک و بزرگ در این مؤسسه به ثمر رسیدند که البته همگی به نام ادیسون تمام شدند.
گرامافون[ویرایش]
ادیسون در کنار گرامافون اولیه
از قدیمالایام، داشتن وسیلهای که بتوان با آن صدا را ضبط کرد از آرزوهای بشر بودهاست. قبل از آنکه توجه ادیسون به این مقوله جلب شود، لئون اسکوت مارتینویل فرانسوی (۱۸۵۷) و دیگران تحقیقاتی کرده و گامهایی در این راه برداشته بودند؛ اما دستگاههای آنها عملاً قابل استفاده نبود زیرا تنها با یک دور گوش دادن، صدای ضبط شده از بین میرفت.
در سال ۱۸۷۷ ادیسون موفق به ساخت وسیلهای شد که واقعاً کار میکرد؛ یعنی میتوانست صدا را ضبط و دو تا سه بار پخش کند. «ضبط صوت» ادیسون که فونوگراف (آوانگار) نام گرفته بود، ساختمانی ساده داشت: استوانهای فلزی بود با یک دستهٔ گرداننده که در یک انتهای آن سوزنی همراه با یک بوق تعبیه شده بود. وقتی کسی استوانه را میچرخاند و درون بوق صحبت میکرد، بر اثر ارتعاش سوزن، روی ورقهٔ نازک حلبیِ دور استوانه خراشهایی میافتاد. برای شنیدن صدای ضبط شده نیز کافی بود سوزن را به ابتدای مسیر برگردانده و دوباره استوانه را بهچرخش در آورند. کیفیت صدا البته بسیار پایین بود و صفحه حلبی هم پس از چند بار استفاده خراب میشد. با اینحال همین وسیله ابتدایی در نظر مردم بسیار شگفتانگیز مینمود و بشدت مورد استقبال قرار گرفت. روزنامهها ادیسون را «جادوگر منلوپارک» لقب دادند. حتی دولت رسماً وی را به واشینگتن دعوت کرد تا اختراعش را در برابر مقامات به نمایش بگذارد. ده سال بعد (۱۸۸۷ م) ادیسون (یا به روایتی الکساندر گراهام بل)، استوانهٔ مومی را جایگزین ورق حلبی کرد و بالاخره امیل برلینر مخترع آمریکایی آلمانیتبار با تبدیل استوانهٔ مومی به صفحهٔ پلاستیکی، گرامافون را به شکل امروزی درآورد.
صدای ضبط شده توماس ادیسون[ویرایش]
انیمیشن صدای ادیسون ضبط شده با گرامافونش در مرداد ماه ۱۳۰۶ خورشیدی با خواندن داستان ( مری یک بره کوچک داشت )
لامپ الکتریکی[ویرایش]
توماس ادیسون لامپ حبابی را ابداع نکرد و قبل از وی نوعی لامپ اختراع شده بود[۱] او در سال ۱۸۸۰ یک طرح قابل تحقق و تولید برای لامپ حبابی مطرح کرد (با استفاده از یک رشته از جنس بامبوی کربنیزه) که مورد استفاده منازل و خانهها شد و البته یک سال بعد جوزف سوان در سال ۱۸۸۱ یک ساختار کارآمدتر را (با استفاده از رشتهٔ سلولوزی) مطرح نمود.
سابقهٔ سیستم روشنایی الکتریکی به اواسط قرن نوزدهم میرسد. در سال ۱۸۵۴ هاینریش گوبل نخستین لامپ برق را اختراع کرد که حدود چهارصد ساعت نور میداد اما آن را به نام خود به ثبت نرساند. پس از وی جیمز وودوارد، ویلیام سایر، متیو ایوانز (۱۸۷۵) و جوزف سووان (۱۸۷۸ م) مدلهای دیگر چراغهای الکتریکی را ارائه کردند.
کمی پیش از آنکه ادیسون نیز وارد این عرصهٔ جدید شود، والیس صنعتگر آمریکایی نوعی چراغ برق را روانهٔ بازارکرده بود که نمونهای از آن به دست ادیسون رسید (۱۸۷۸). دستگاه والیس تشکیل میشد از چارچوبی با یک حباب و دو میلهٔ فلزی متحرک که به هر کدام تکه زغالی متصل بود. عبور جریان برق از میلهها باعث میشد که دو قطعه زغال بسوزند و میانشان قوس الکتریکی بسیار درخشانی به رنگ آبی پدیدار شود.
این چراغ الکتریکی ابتدایی بازده پایینی داشت زیرا مصرف برق آن زیاد و عمر زغالهایش کم بود. با این وجود، ادیسون که به اهمیت اختراع والیس پیبرده بود، تصمیم گرفت آن را اصلاح کند و به جای زغال مادهٔ مناسب تری بیابد که با برق کمتر مدت درازی روشنایی بدهد و به مرور زمان نسوزد و از بین نرود.
پس از یک سال تلاش بیوقفه و آزمایش صدها مادهٔ گوناگون، سرانجام ادیسون و همکارانش توانستند با خالی کردن هوای داخل حباب و استفاده از نخ معمولی کربونیزه (زغالیشده) لامپی بسازند که تا چهل ساعت نور بدهد. این موفقیت اولیه موجب شد تا آنها با پشتکار بیشتری به تحقیقات خود ادامه دهند و زمانیکه موفق شدند عمر متوسط چراغ برق را به پانصد ساعت برسانند، ادیسون تشخیص داد که زمان مناسب برای نمایش آن فرا رسیدهاست.
البته نمونه لامپ ادیسون قبل از ارائه توسط شخص دیگری تولید و در اداره ثبت بریتانیا به اسم دانشمندی به نام سوان ثبت شده بود و این ثابت میکند لامپ ادیسون چیز جدیدی نبود ولی با این حال نباید تلاشهای ادیسون را در راستای ترویج این تکنولوژی نادیده گرفت[۲]
او از روزنامهنگاران و صاحبان سرمایه دعوت کرد تا در شب ۳۱ دسامبر ۱۸۷۹ برای دیدن اختراع جدیدش به منلوپارک بیایند. به دستور او آزمایشگاه و اطراف آن را با صدها لامپ برق آراستند بطوریکه محوطهٔ منلوپارک و جادهٔ منتهی به آن غرق در نور شده بود. ادیسون میهمانان خود را با چیزی روبرو کرده بود که برایشان سابقه نداشت. منظرهٔ لامپهای نورانی بازدیدکنندگان را به شدت تحت تأثیر قرار داد؛ بطوریکه وقتی ادیسون نقشهٔ خود را برای تأسیس یک کارخانهٔ بزرگ الکتریسیته در نیویورک مطرح کرد پیشنهادش با استقبال گرم سرمایهداران حاضر روبرو شد.
عصر الکتریسیته[ویرایش]
در ۲۷ ژانویه ۱۸۸۰ ادیسون تقاضانامهٔ دریافت امتیاز اختراع «لامپ روشنایی الکتریکی» را به ادارهٔ اختراعات آمریکا تسلیم کرد اما با درخواستش موافقت نشد. کارشناسان سازمان معتقد بودند که طراحی و ساخت لامپ ادیسون بر مبنای مطالعات ویلیام سایر انجام شده است؛ بنابراین تنها امتیاز اختراع رشتهٔ زغالی شده پرمقاومت (مادهٔ تولیدکنندهٔ نور لامپ) به ادیسون تعلق گرفت.
در ۱۳ فوریه ۱۸۸۰ وی به کشف یک پدیدهٔ مهم فیزیکی نائل آمد که اکنون به اثر ادیسون معروف است.
دو سال پس از نمایش عمومی لامپ الکتریکی، (۱۸۸۲) ساختمان کارخانهٔ مرکزی تولید برق موسوم به «ایستگاه پرل استریت» به پایان رسید و در چهارم سپتامبر همان سال نخستین سیستم توزیع نیروی الکتریسیته در جهان با قدرت ۱۱۰ ولت و ۵۹ مشتری در پایین محلهٔ منهتن به دست ادیسون افتتاح گردید.
چندی بعد ادیسون کوشید تا حق امتیاز لامپ برق را در بریتانیا از آن خود کند و بر رقیبش جوزف سووان – که مستقل از ادیسون موفق به اختراع لامپ حرارتیِ رشته کربنی شده بود- پیروز شود اما پس از یک دعوای حقوقی بیحاصل، دو طرف با یکدیگر به توافق رسیدند و برای بهرهمند شدن از منافع اختراعشان در بریتانیا شرکت «ادیسووان» را تأسیس کردند. این شرکت در سال ۱۸۹۲ جزئی از کمپانی بزرگ جنرال الکتریک (متعلق به ادیسون) گردید.
شیوهٔ ادیسون[ویرایش]
همانطور که گفته شد، بیشتر اختراعات ادیسون حاصل تکمیل ایدههای دیگران و کار دستهجمعی گروه بزرگی از تکنسینها و کارمندانی بود که تحت نظارت او به تحقیق و آزمایش میپرداختند. لویس لاتیمر دستیار آفریقایی-آمریکایی ادیسون که در پروژهٔ چراغ الکتریکی نقش مهمی داشت، از جملهٔ این افراد است. اگر امروز کمتر نامی از کسانی مانند او به میان میآید، به این دلیل است که ادیسون غالباً همکاران خود را در افتخار و اعتبار اختراعاتش سهیم نمیکرد. با این همه شکی نیست که بدون قدرت سازماندهی و خصوصاً همت بلند ادیسون دست یافتن به این همه موفقیت ممکن نبود. نیکلا تسلا فیزیکدان بزرگ و یکی از همکاران ادیسون دربارهٔ روش او برای حل مسائل مینویسد:
«اگر ادیسون میخواست سوزنی را در انبار کاهی پیدا کند، با پشتکارفراوان دانه به دانه رشتههای کاه را کنار میزد تا بالاخره سوزن نمایان شود. بارها با تأسف شاهد بودم که چگونه بخش اعظم وقت و انرژی او صرف یافتن یک فرمول جزئی یا انجام دادن محاسبهای کوچک میشد. »
ادیسون خود نیز در اینباره گفتهاست:
«نوآوری عبارت است از یک درصد الهام روح و نود و نه درصد عرق ریختن و تلاش کردن. »
تسلا دانشمندی شایسته و بهترین کارمند ادیسون بود. او ابتدا از طرف ادیسون مأمور شده بود تا راههای توسعهٔ سیستمهای جریان مستقیم (DC) را بررسی کند اما چون پس از پایان کار ادیسون تعهدات مالی خود را زیر پا گذاشت تسلا تصمیم به ترک شرکت او گرفت. با پذیرش استعفای تسلا، ادیسون مرتکب اشتباه بزرگی شد چرا که چندی بعد تسلا با کشف جریان متناوب (AC) در برابر امپراتوری ادیسون و سیستم DC او قد علم کرد. او با حمایت جرج وستینگهاوس کارخانهدار معروف سامانههای چندفازی توزیع برق را برپایهٔ جریان AC تکامل بخشید که بسیار کارآمدتر از سیستم ادیسون بود. با وجود تبلیغات منفی جنرال الکتریک، جریان AC روز به روز رواج بیشتری یافت و سرانجام سلطه ادیسون را بر بازار صنایع الکتریکی درهم شکست.
سینما[ویرایش]
پخش رسانه
(انگلیسی) A Day with Thomas Edison (۱۹۲۲)
نوشتار(های) وابسته: بورس تریاک چینی
در سال ۱۸۸۹ یکی از کارمندان شرکت ادیسون به اسم ویلیام کندی دیکسون نوعی دستگاه نمایش فیلم اختراع کرد که پنج سال بعد (۱۸۹۴) با نام تجاری کینهتوسکوپ (متحرک نما) در نیویورک به معرض نمایش گذاشته شد. کینهتوسکوپ دستگاهی بود که هرکس از سوراخ آن به درون مینگریست و دستهای را میچرخاند، تصاویر متحرکی را مشاهده میکرد. این وسیله ابتدا بهعنوان مکمل گرامافون و برای رونق بخشیدن به بازار آن طراحی شده بود وهدف آن بود که با افزودن امکان تماشای عکس متحرک، بر جذابیت گرامافون نزد خریداران افزوده شود.
با وجود اهمیت این اختراع، ادیسون یا دیکسون را نمیتوان پایهگذار سینما دانست؛ کینهتوسکوپ آنها بیشتر به ماشین «شهر فرنگ» شبیه بود و دریک زمان بیش از یک نفر نمیتوانست از آن استفاده کند. چنین دستگاهی در عصر جدید که تودهٔ مردم به هیجان و سرگرمیهای دستهجمعی نیاز داشتند چندان به کار نمیآمد. ایدهٔ بزرگ کردن تصاویر و بکارگیری پردهٔ نمایش هرگز به ذهن ادیسون نرسید چون همانطور که گفتیم از اختراع کینهتوسکوپ مقصود دیگری داشت ولی حدود یک سال بعد لویی لومیر صنعتگر ثروتمند فرانسوی با ساختن دوربین فیلمبرداری و پروژکتور و افتتاح اولین سالن سینما در گراند کافه پاریس (۲۸ دسامبر ۱۸۹۵) نخستین گامها را برای علاقهمند کردن مردم به این پدیدهٔ نو برداشت. پس از گذشت چند سال، سالنهای نمایش فیلم در اروپا و آمریکا آن قدر فراوان شده بود که ادیسون نیز چارهای جز پیوستن به این جریان و کنار گذاشتن سینمای تک نفرهاش ندید.
ادیسون در تبدیل سینما به رسانهای همگانی و صنعتی سودآور نقش مؤثری ایفا کردهاست. فیلم استاندارد ۳۵ میلیمتری با چهار روزنه در لبهٔ هر فریم که هنوز مورد استفاده قرار میگیرد از یادگارهای ادیسون است. وی همچنین مؤسس اولین استودیوی فیلمسازی دنیا (بلک ماریا در ایالت نیوجرسی) است. نخستین فیلم کپی رایت شدهٔ تاریخ سینما با عنوان «عطسهٔ فرد اُت» در این استودیو ساخته شد. همچنین فیلم فرانکنشتاین (۱۹۱۰) نیز در استودیو و شرکت فیلمسازی وی ساخته شده است.
سالهای پایانی[ویرایش]
در اول فوریه ۱۸۹۳ ادیسون ساختمان «بلک ماریا» نخستین استودیوی تصاویر متحرک را در اورنج غربی، نیوجرسی به پایان برد. او کوشید تا اختراع دوربین فیلم برداری را تماماً به خود نسبت دهد و حق استفادهٔ انحصاری از آن را به دست آورد اما در ۱۰ مارس ۱۹۰۲ ادعای او در یک دادگاه استیناف ایالات متحده رد شد.
در سال ۱۸۹۴ او در زمینهٔ ترکیب فیلم و صدا تحقیقاتی انجام داد که سرانجام به اختراع کینهتوفون انجامید. این دستگاه که ترکیب ناجوری از کینهتوسکوپ و گرامافون استوانهای بود با استقبال مردم مواجه نشد.
در ۶ ژانویه ۱۹۳۱ ادیسون درخواستنامهٔ ثبت آخرین اختراع خود «وسیلهٔ نگهدارندهٔ اشیاء هنگام آبکاری» را به ادارهٔ ثبت اختراعات فرستاد اما پیش از دریافت پاسخ آجل به او مهلت نداد و این مخترع بزرگ در اواخر همان سال در سن ۸۴ سالگی چشم از جهان فرو بست.