آلبرت اینشتین
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو
«اینشتین» به اینجا تغییرمسیر دارد. برای دیگر استفادهها، اینشتین (ابهامزدایی) را ببینید.آلبرت اینشتاین
متولد ۱۴ مارس ۱۸۷۹
اولم، وورتمبرگ، پادشاهی وورتمبرگ، امپراتوری آلمان
مرگ ۱۸ آوریل ۱۹۵۵ میلادی (۷۶ سال)
پرینستون، نیوجرسی، ایالات متحده
محل زندگی آلمان
سوئیس
ایالات متحده
شهروند آلمان (۱۸۷۹–۱۸۹۶ و ۱۹۱۴–۱۹۳۳)
سوئیس (۱۹۰۱–۱۹۵۵)
آمریکا (۱۹۴۰–۱۹۵۵)
ملیت آلمانی
رشته فعالیت فیزیک
محل کار اداره ثبت اختراعات سوییس
دانشگاه زوریخ
دانشگاه چارلز پراگ
دانشگاه صنعتی زوریخ
دانشگاه لایدن
مؤسسه مطالعات پیشرفته
مؤسسه کایزر ویلهلم
دلیل شهرت نسبیت عام، نسبیت خاص، اثر فوتوالکتریک، حرکت براونی، اثر فوتوالکتریک
جوایز جایزه نوبل در فیزیک (۱۹۲۱)
مدال فرانکلین (۱۹۳۵)
مدال کاپلی
دین همه خدایی[۱]،بیدینی[۲]
امضا
آلبرت آینشتاین به تلفظ صحیح آلمانی، (به انگلیسی آینستاین تلفظ میشود) ولی معروف به انیشتن، انیشتین و اینشتین در ایران (به آلمانی: Albert Einstein) (زاده ۱۴ مارس ۱۸۷۹ - درگذشته ۱۸ آوریل ۱۹۵۵) فیزیکدان نظری آلمانی بود. او بیشتر به خاطر نظریّه نسبیت و بویژه برای همارزی جرم و انرژی (E=mc۲) (که از معروفترین روابط فیزیک بین غیرفیزیکدانهاست) شهرت دارد. علاوه بر این، او در بسط تئوری کوانتوم و مکانیک آماری سهم عمدهای داشت. اینشتین جایزه نوبل فیزیک را در سال ۱۹۲۱ برای خدماتش به فیزیک نظری و به خصوص به خاطر کشف قانون اثر فوتوالکتریک دریافت کرد. او به دلیل تأثیرات چشمگیرش، به عنوان یکی از بزرگترین فیزیکدانانی شناخته میشود که به این جهان پا گذاشتهاند.[۳][۴] در فرهنگ عامه، نام «اینشتین» مترادف هوش زیاد و نابغه شدهاست.
محتویات
۱ زندگینامه
۲ روابط شخصی
۳ کار
۳.۱ اینشتین و بمب اتمی
۴ نظریات
۴.۱ نسبیت خاص
۴.۲ نسبیت عام
۴.۳ تفسیر کوپنهاگی
۴.۴ جبر باوری
۴.۵ نقص و واقع گرایی
۴.۶ نظریه میدان یکنواخت
۵ ویژگیهای شخصی
۶ دیدگاههای سیاسی
۶.۱ صهیونیسم
۷ تابعیت
۸ اینشتین در دنیای تفریحات
۹ معادله معروف و نظریه مغناطیس
۱۰ حقوق معنوی
۱۱ افتخارات
۱۲ پس از مرگ
۱۲.۱ تفاوتهای مغز انشتین با دیگران
۱۳ آثار اینشتین
۱۴ آثار ترجمه شده به فارسی
۱۵ دربارهٔ اینشتین به فارسی
۱۶ دانستنیها
۱۷ یادبودها
۱۸ پانویس
۱۹ منابع
۲۰ پیوند به بیرون
زندگینامه
آینشتاین در ۳ سالگی مربوط به سال ۱۸۸۲
آینشتاین در ۱۴ سالگی مربوط به سال ۱۸۹۳
آلبرت اینشتین در ۱۴ مارس ۱۸۷۹ میلادی در ساعت ۱۱:۳۰ صبح به وقت محلی در شهر اولم در ورتمبرگ آلمان، واقع در ۱۰۰ کیلومتری اشتوتگارت و در خانوادهای یهودی بدنیا آمد. پدر آلبرت، هرمان اینشتین یک فروشنده بود که بعدها یک کارخانه الکتروشیمیایی را تأسیس کرد و مادرش، پاولینه کُخ نام داشت. آنها در کنیسه اشتوتگارت-باد با یکدیگر ازدواج کردند.
در زمان تولد، مادر آلبرت به خاطر اینکه سر او بسیار بزرگ بود و حالتی عجیب داشت بسیار نگران بود. هرچند که با رشد او، کمکم بزرگی سرش کمتر به چشم میآمد، اما از عکسهای او معلوم است که سر او نسبت به بدنش بزرگتر بودهاست. به این ویژگی در افرادی که سرهای بزرگی دارند «سربزرگی خوشخیم» گفته میشود که هیچ ارتباطی با بیماری یا مشکلات ادراکی ندارد. آلبرت خیلی دیرتر از بچههای معمولی صحبت کردن را آغاز کرد. طبق ادعای خود اینشتین، او تا سن سه سالگی حرف زدن را آغاز نکرده بود و بعد از آن هم حتی تا سنین بالاتر از نه سالگی به سختی صحبت میکرد. به دلیل پیشرفت کند کلامی اینشتین، و گرایش او به بیتوجهی به هر موضوعی که در مدرسه برایش خسته کننده بود و در مقابل توجه صرف او به مواردی که برایش جالب بودند باعث شده بود که برخی همچون خدمه منزل آنها، او را کند ذهن بدانند.
اعضای خانواده آلبرت، همگی یهودیهایی لاقید بودند و از همین رو، او در یک مدرسه ابتدایی کاتولیک درس میخواند. او با اصرار مادرش آموزش ویولون را فراگرفت. اگرچه او از همان ابتدای کار مشق ویولون را دوست نداشت و در نهایت نیز آنرا کنار گذاشت، اما بعدها آرامش عمیق خود را در سونات ویلون موتسارت بدست میآورد.
وقتی اینشتین پنج ساله بود، پدرش به او یک قطبنمای جیبی نشان داد و اینشتین پی برد که در فضای خالی چیزی بر روی سوزن تأثیر میگذارد. او بعدها این اتفاق را یکی از تحولآمیزترین اتفاقات زندگیاش توصیف کرد.
در سال ۱۸۸۹، دانشجویی به نام مکس تالمود (بعدها به نام تالمی)، که به مدت شش سال پنجشنبه شبها به منزل خانواده اینشتین میآمد،[۵] اینشتین را با مهمترین متون علمی و فلسفی آشنا کرد، که از جمله آنها میتوان به نقد خرد ناب از کانت اشاره کرد. همچنین در اواخر دوران کودکی و اوایل دوران بزرگسالی، دو عموی او با توصیه و تهیه کتابهایی در زمینه علم، ریاضی و فلسفه، به رشد فکری او کمک میکردند.
در سال ۱۸۹۴، در پی ناموفق ماندن کسب و کار هرمان اینشتین در صنعت الکتروشیمی، خانوادهٔ اینشتین از مونیخ به پیوا- شهری در ایتالیا در نزدیکی میلان - مهاجرت کردند. اینشتین اولین فعالیت علمی خود را با عنوان بررسی وضعیت اتر در زمینههای مربوط به مغناطیس، در همان زمان برای یکی از عموهایش مینوشت. آلبرت برای تمام کردن درسهایش، در مدرسه شبانهروزی مونیخ ماند و پس از آنکه تنها توانست یک ترم را تمام کند. در بهار سال ۱۸۹۵ دبیرستان را رها کرده و برای پیوستن به خانوادهاش رهسپار پریوا شد. یک سال و نیم پیش از امتحانات نهایی، او بدون اطلاع والدینش و با متقاعد کردن مسئولین مدرسه به اینکه به واسطه یک گواهی پزشکی به او اجازه مرخصی بدهند مدرسه را ترک کرد و این بدان معنا بود که اینشتین هیچگونه گواهی در تحصیلات متوسطه کسب نکرد.[۶] در همان سال یعنی در سن ۱۶ سالگی، او آزمایش ذهنی که به آیینه آلبرت اینشتین شهرت دارد را انجام داد. او پس از خیره شدن به آیینه، آزمایش کرد که اگر با سرعت نور حرکت کند چه اتفاقی برای تصویرش خواهد افتاد؛ نتیجهگیری او مبنی بر اینکه سرعت نور مستقل از بینندهاش است، بعدها به یکی از دو فرضیه نسبیت خاص تبدیل شد.
در آزمون ورودی انستیتو تکنولوژی فدرال سوئیس -که امروزه به ایتیاچزوریخ شهرت دارد- اگرچه امتیاز آلبرت در بخش ریاضی و علوم عالی شد، اما امتیاز پایین او در بخش ادبیات مانع از قبولی وی شد (فهرست تصورات نادرست متداول را ببینید)؛ پس از آن خانوادهاش او را به آرائو در سوییس فرستادند تا تحصیلاتش را در آنجا به اتمام برساند. پس از آن دیگر معلوم بود که آلبرت آنگونه که پدرش میخواست مهندس الکترونیک نخواهد شد. او در آنجا به مطالعه تئوری الکترومغناطیس مشغول شد و در سال ۱۸۹۶ دیپلم خود را دریافت کرد. در این مدت او در منزل خانواده پروفسور یاست وینتلر اقامت کرد و در آنجا به عنوان اولین تجربه عاشقانه، به ماری دختر این خانواده علاقهمند شد. مایا، خواهر اینشتین که نزدیکترین همراز او بود بعدها با پسر همان خانواده یعنی پل ازدواج کرد و دوست او نیز یعنی مایکل بسو با دختر دیگر همان خانواده یعنی آنا وصلت کرد.[۷] پس از آن اینشتین در ماه اکتبر در مؤسسه فدرال پلی تکنیک ثبت نام کرد و به زوریخ رفت؛ در همین حال ماری نیز برای تدریس به اولسبرگ در سوییس رفت. او در همان سال شهروندی خود در ورتمبرگ را لغو کرد.
روابط شخصی
اینشتین و میلوا ماریچ
اینشتین و السا (الزا)
اینشتین در ۱۹۰۴
در بهار سال ۱۸۹۶، میلوا ماریخ صربستانی که ابتدا در دانشگاه زوریخ در رشته پزشکی آغاز به تحصیل کرده بود، پس از یک ترم به مؤسسه فدرال پلی تکنیک آمد تا در آنجا به عنوان تنها زن در آن سال، در رشتهای که اینشتین درس میخواند تحصیلات خود را ادامه دهد. در طی سالهای بعد رابطه ماریخ با اینشتین به یک رابطه عاشقانه تبدیل شد، هرچند که مادر اینشتین به خاطر غیر یهودی بودن، سن بالا و نقص جسمانی ماریخ، به شدت با رابطه آنها مخالف بود.[۸]اینشتین در سال ۱۹۰۳ با میلوا ماریچ (Mileva Marić)، ازدواج کرد. قبل از ازدواج رسمی اینشتین با ماریچ، در سال ۱۹۰۲ آنها صاحب یک فرزند دختر به نام لیسرل[۹] شده بودند. لیسرل هنگامی متولد شد که ماریچ نزد خانواده خود در صربستان به سر میبرد و اینشتین در برن سویس. از سرنوشت لیسرل اطلاع چندانی در دست نیست و نظرهای مختلفی در مورد او وجود دارد که هیچکدام ثابت نشدهاند. پس از ازدواج رسمی، اینشتین و ماریچ صاحب دو فرزند پسر به نامهای هانس آلبرت[۱۰] و ادوارد[۱۱] شدند. از سال ۱۹۱۴، اینشتین جدا از ماریچ و تنها در برلین زندگی میکرده است در حالیکه ماریچ و فرزندانش در زوریخ مانده بودند. بیماری اسکیزوفرنی ادوارد پسر اینشتین به شدت وی را عذاب میداد، و او بارها گفته بود بهتر بود ادوارد هیچگاه به دنیا نمیآمد.
از سال ۱۹۱۲، اینشین رابطه عاشقانهای با دختر خاله بیوهاش (و نوه عموی پدرش) السا اینشتین[۱۲] برقرار کرده بود. او در فوریه سال ۱۹۱۹ از ماریچ طلاق گرفت و در ژوئن همان سال با السا ازدواج کرد. در طی طلاقش از ماریج، اینشتین به او قول داد که اگر صاحب جایزه نوبل شد، منافع مادی آن را در اختیار ماریچ بگذارد و نهایتاً نیز در سال ۱۹۲۳ این کار را انجام داد.[۱۳] السا از ازدواج سابقش دو دختر به نامهای ایلسه و مارگوت داشت اما او و اینشتین صاحب فرزند مشترکی نشدند.
اینشتین دخترخواندههای خود را میستود و در نامهاش به السا در سال ۱۹۲۴، نوشت:
به اندازه دختر خودم، یا شاید بیشتر، مارگوت را دوست دارم، و کسی چه میداند اگر من پدر او بودم چه بچه بداخلاقی از وی پدید میآمد.
این نامهها به عنوان شاهدی برای تکذیب ادعاها در مورد بیمهری اینشتین به خانوادهاش به کار رفتهاست. پس از مهاجرت به آمریکا در سال ۱۹۳۳، در سال ۱۹۳۵ السا مبتلا به بیماری کبد و قلب شد و در دسامبر ۱۹۳۶ درگذشت.
کار
انشتین درنیویورک در سال ۱۹۲۱. این تصویر مربوط به نخستین سفر او به ایالات متحده است.
پس از فارغالتحصیل شدن از دانشگاه، اینشتین نتوانست شغلی دانشگاهی پیدا کند. برخی از مورخان گرایشهای ضدیهودی را در ناکامی اینشتین در پیدا کردن شغل دخیل میدانند.[۱۴] پدر یکی از همکلاسیهایش به او کمک کرد تا در یکی از دفاتر ثبت اختراع در سوئیس در سال ۱۹۰۲ استخدام شود. پس از انتشار نظریه نسبیت خاص و نظریه نسبت عام، اینشتن به شهرت و اعتبار دست یافت و در دانشگاههای متعددی به تدریس و تحقیق پرداخت. اینشتین تا سال ۱۹۳۲ مدیر انستیتوی فیزیک کایزر ویلهلم برلین آلمان و استاد یکی از دانشگاههای برلین (Humboldt University of Berlin) بود. در این سال او ابتدا چندین ماه در دانشگاه پرینستون به سر برد و سپس به دلیل قدرتگیری نازیها در سال ۱۹۳۳، تصمیم گرفت که به آلمان برنگردد. در سال ۱۹۳۳ او شغلی در مؤسسه تحقیقات پیشرفته دانشگاه پرینستون بدست آورد و در حدود ۱۹۳۵ تصمیم گرفت که به طور درازمدت در آمریکا بماند.
اینشتین و بمب اتمی
انشتین و رابرت اوپنهایمر، از اعضای پروژه منهتن و پدر بمب اتمی
در سال ۱۹۳۹ گروهی از فیزیکدانهای مجارستانی از جمله لئو زیلارد که به آمریکا مهاجرت کرده بود، به دولت ایالات متحده آمریکا در مورد برنامه نازیها در مورد بمب اتمی هشدار دادند، اما سخنان آنها مورد توجه قرار نگرفت.[۱۵]در تابستان سال ۱۹۳۹ و چند ماه پیش از جنگ جهانی دوم، زیلارد نامهای برای روزولت، رئیسجمهور وقت ایالات متحده تهیه کرد و از اینشتین خواست که نامه را امضاء کند. زیلارد نسبتاً گمنام بود، اما اینشتین به واسطه نظریههای نسبیت و جایزه نوبل، شخص مشهوری به شمار میرفت. آنها در این نامه از او توجه به این مسئله را درخواست نمودند. در این نامه، همچنین از روزولت خواسته شده بود تا به پژوهش در زمینهٔ انرژی هستهای و واکنشزنجیرهای اهمیت بیشتری داده شود. این نامه را نقطه شروع پروژه منهتن برای ساخت بمب اتمی میدانند.[۱۶]
اینشتین، یک سال قبل از مرگش به دوست قدیمیاش لینوس پاولینگ گفت "من یک اشتباه بزرگ در زندگی مرتکب شدم؛ وقتی نامهای را که ساخت بمب اتمی را به روزولت توصیه میکرد امضا کردم. اما یک دلیل برای این کار وجود داشت؛ خطر ساخت این بمب توسط آلمانیها ..."[۱۷]
به واسطه فعالیتهای صلحجویانه سابق اینشتین، گرایشهای چپگرانه وی، و همچنین گزارشهای مغرضانه و بیپایهای که اف بی آی در مورد ارتباط اینشتین با شوروی دریافت کرده بود، از شرکت او در پروژه منهتن جلوگیری شد.[نیازمند منبع]
نظریات
آلبرت اینشتین در ۱۹۲۱
نسبیت خاص
نوشتار اصلی: نسبیت خاص
نسبیت خاص یکی از نظریاتی است که اینشتین مطرح کرده و شامل سه پدیده در سرعتهای بالا است:
انقباض طول که کاهش طول جسم در طی حرکت است.
اتساع زمان که کند شدن زمان است.
همارزی جرم و انرژی یا همان E=mc2.
نسبیت عام
نوشتار اصلی: نسبیت عام
اینشتن در نوامبر سال ۱۹۱۵ یک سری سخنرانیهایی در آکادمی علوم پروس ایراد کرد که در آن نظریه جدید گرانش، موسوم به نسبیت عام را مطرح کرد. او در آخرین سخنرانیای که ایراد کرد معادلهای را مطرح کرد که جانشین قانون گرانش نیوتون شد. این معادله بعدها با نام معادله میدان اینشتین شناخته شد که با تانسور اینشتین معرفی میشود. *[۱۸] این نظریه قائل به این است که نه تنها کسانی که با یک سرعت ثابت در حرکتند، بلکه تمامی ناظران یکسان و هم ارز هستند. در نسبیت عام، گرانش دیگر نیرو محسوب نمیشود (مانند قانون جاذبه نیوتون)، بلکه نتیجه خمیدگی فضازمان است.
به خاطر جنگ، مقالاتی که اینشتین در مورد نسبیت عام چاپ کرده بود، در خارج از آلمان در دسترس نبود. خبر نظریه جدید اینشتین توسط فیزیکدانهای هلندی هنریک لورنتز و پل ارنفست و همکار آنها ویلم دو سیتر که مدیر رصد خانه لیدن بود، به منجمان انگلیسی زبان در انگلیس و آمریکا رسانده شد. در انگلیس، آرتور استنلی ادینگتون دبیر انجمن نجوم سلطنتی از دوسیتر خواست تا یک سری مقالاتی به زبان انگلیسی به نفع منجمان بنویسد. نظریه جدید او را مجذوب خود ساخته بود و از این رو یکی از مدافعان و مبلغان اصلی نسبیت شد.[۱۹] اغلب منجمان هندسی سازی گرانش توسط اینشتین را نمیپسندیدند و معتقد بودند پیش بینیهای او در مورد خمیدگی نور و انتقالبهسرخ گرانشی درست از آب درنخواهد آمد. در سال ۱۹۱۷، منجمان رصدخانه ویلسون در کالیفرنیای جنوبی نتایج تحلیل طیف نور را که در ظاهر نشان میداد که در پرتو خورشید انتقالبهسرخ گرانشی وجود ندارد، منتشر کردند.[۲۰] در سال ۱۹۱۸، منجمان رصدخانهٔ لیک در شمال کالیفرنیا تصاویری از خورشیدگرفتگی که در ایالات متحده قابل رویت بود گرفتند. پس از پایان جنگ، آنها نتایج بررسیهای خود را اعلام کردند و مدعی شدند که پیش بینی نسبیت عام اینشتین در خصوص خمیدگی نور اشتباه بودهاست. با این حال آنها به خاطر خطاهای احتمالی فراوان، هیچگاه اقدام به چاپ نتایجی که به دست آورده بودند نکردند.[۲۱]
آرتور استنلی ادینگتون، طی سفرهایی که درماه میسال ۱۹۱۹ در زمانی که خورشید گرفتگی در بریتانیا رخ داد، به سوبرال سیارا برزیل و جزیرهٔ پرینسیپ در ساحل غربی آفریقا داشت، اندازهگیری خمیدگی گرانشی عدسی نور ستاره را به هنگام عبور از نزدیکی خورشید تحت نظارت داشت و در نهایت به این نتیجه رسید که محل قرار گرفتن ستاره از خورشید دورتر است. این حالت با پیش بینی نسبیت عام همخوان بود. ادینگتون اعلام کرد که نتایج به دست آمده پیش بینی اینشتین را تأیید میکند و روزنامهٔ تایمز در هفتم نوامبر آن سال با اتنخاب تیتر زیر تأیید شدن پیش بینی نظریه اینشتین را گزارش کرد: ""انقلابی در علم، نظریهای جدید در مورد جهان، ایدههای نیوتن اعتبار خود را از دست میدهد."" ماکس بورن، برنده جایزه نوبل از نسبیت عام به عنوان ‹‹ بزرگترین دستاورد و شاهکار تفکر بشری در مورد طبیعت›› بر شمرد و پل دیراک نیز که یکی از برندگان جایزه نوبل است، از آن به عنوان ‹‹ بزرگترین اکتشاف علمی آن زمان›› یاد کرد.[۲۲] این اظهار نظرها و تبلیغات متعاقب از آن، باعث شهرت اینشتین شد.
با این حال باز هم برخی از دانشمندان به دلایل مختلفی که شامل دلایل علمی (مخالفت با تفسیر اینشتین از آزمایشهای انجام شده، اعتقاد به اتر و یا ضرورت وجود ملاک مطلق) و دلایل روانی - اجتماعی (محافظه کاری، یهود ستیزی) - میشد، نظریات اینشتین را نمیپذیرفتند. به نظر اینشتین، اغلب مخالفتهایی که با نظریه او میشد، از جانب آزمایش باورانی بود که درک ناچیزی از نظریه مطرح شده داشتند.[۲۳]
شهرتی که اینشتین بعد از چاپ مقاله ۱۹۱۹ دست آورده بود، باعث شد بسیاری از دانشمندان نسبت به او ابراز نفرت و انزجار کنند و نفرت و انزجار برخی از آنها حتی تا دهه ۳۰ نیز ادامه یافت. مباحث زیادی در مورد ابراز انزجار نسبت به شهرت و معروفیت اینشتین وجود دارد، بهویژه در میان آن دسته از فیزیکدانان آلمانی که بعدها جنبش ضد اینشتینی ‹‹دویچه فیزیک›› را در مقدمه Klaus Hentschel به معنای ‹‹ فیزیک و سوسیالسم اجتماعی›› به راه انداختند[۲۴] اینشتین در ۳۰ مارس سال ۱۹۲۱، یعنی همان سالی که برنده جایزه نوبل شد، برای ایراد سخنرانی در مورد نظریه جدید نسیبت به نیویورک رفت. اگرچه امروزه اینشتین به خاطر فعالیتهایش در مورد نسبیت شهرت یافته، اما جایزه نوبل به خاطر کارهای او در مورد اثر فوتوالکتریک به او اعطا شد، چرا که در مورد نسبیت عام در آن زمان هنوز اختلاف نظر وجود داشت. هیئت نوبل به این نتیجه رسیدند که اشاره به آن نظریه اینشتین در نوبل که اختلاف نظر و مخالفت در مورد آن کمتر است، بیشتر مورد قبول جامعه علمی واقع خواهد شد.
تفسیر کوپنهاگی
اینشتین و نیلز بور در طول دهه ۱۹۲۰ بر سر نظریه کوانتم اختلاف دارند. این عکس توسط پاول ارنفست در دسامبر سال ۱۹۲۵ در خلال سفر وی به لایدن گرفته شدهاست
انشتین و نیلز بور در بروکسل.
در سال ۱۹۰۹ اینشتین در حضور جمعی از فیزیکدانان، مقالهای تحت عنوان (Über die Entwicklung unserer Anschauungen über das Wesen und die Konstitution der Strahlung) ‹‹ شکل گیری نظریات و عقاید ما در مورد اجزای سازنده و ماهیت انرژی تابشی›› درمورد تاریخ نظریه اتر و مهمتر از آن در مورد اندازهگیری نور ارائه کرد. اینشتین در این مقاله و مقالهای که پیش از آن در سال ۱۹۰۹ ارائه کرده بود، نشان داد که کوانتوم انرژی که توسط ماکس پلانک مطرح شده، نیز حامل مقدار حرکت مشخص و معینی بوده و از بسیاری جهات به گونهای عمل میکرد که گویی آنها ذرات مستقل و خاصی بودهاند. این مقاله نشانگر ارائه مفهوم جدید و بیسابقه فوتون بود (اگرچه این اصطلاح چندین سال بعد و طی مقالهای به سال ۱۹۲۶ توسط گیلبرن لوئیز مطرح شد). حتی مهمتر از آن این است که اینشتین نشان داد که نور میبایست به طور همزمان یک موج و یک ذره باشد. اینشتین همچنین بدرستی پیش بینی کرد که فیزیک در آستانه انقلابی قرار داشت که ایجاب میکرد آنها این ماهیتهای دوگانه نور را یکسان و واحد سازند. با وجود این، پیشنهاد خود او برای راه حل یعنی اینکه همارزیهای مطرح شده توسط جیمز ماکسول برای میدانهای الکترومغناطیسی تعدیل شوند تا زمینه برای راه حلهای موجی که با غرایب میدانی عجین هستند، فراهم شود، هیچگاه بسط و توسعه نیافت. این در حالی است که این پیشنهاد بر نظریات ‹‹ موج آزمایشی›› ‹‹ لوئیز دی بروگلی›› در ارتباط با مکانیک کوانتوم تأثیر داشتهاست.
جبر باوری
با نشستن نظریه جدید مکانیک کوانتوم به جای نظریه کوانتوم اولیه که از اواسط دهه ۳۰ قرن ۲۰ آغاز شد، اینشتین اعتراضات خود را نسبت به تفسیر کپنهاکی از همارزیهای جدید مطرح کرد. مخالفت و اعتراض اینشتین در این باره تا آخر عمرش ادامه یافت. به باور اکثریت افراد علت این مخالفت و اعتراض این بودهاست که اینشتین فردی جبر باور و انعطافناپذیر بودهاست. آنها به نامهای اشاره میکنند که اینشتین در سال ۱۹۲۶ به ماکس بورن نوشته و در آن آوردهاست:
مکانیک کوانتوم قطعاً مخالف آن چیزی است که تاریخ همیشه ما را به آن میخواند. اما صدایی از درون به من میگوید که این هنوز چیز حقیقی نیست. نظریه چیزهای زیادی میگوید، اما هرگز ما را گامی به راز آن قدیمیترین نزدیک نمیکند. من به هر حال معتقد هستم که خداوند نردبازی نمیکند.
در جواب به این نوشته، نیلز بوهر که در مورد نظریه کوانتوم با اینشتین اختلاف نظر شدیدی داشت، خطاب به اینشتین چنین گفت:
از تعیین تکلیف کردن برای خدا دست بکش
[نیازمند منبع]
مناظرات بوهر- اینشتین در مورد جنبههای اساسی مکانیک کوانتوم در کنفرانسهای سولوای انجام میشد. بخش مهم دیگری از دیدگاه اینشتین مقاله مشهوری است که در سال ۱۹۳۵ توسط اینشتین، پودولسکی و روزن نوشته شد.[۲۵] به زعم برخی فیزیک دانان این مقاله یکی دیگر از مواردی است که این نظریه را تقویت میکند که اینشتین جبر باور بودهاست.
البته جا دارد از نظر کاملاً متفاوت اینشتین در مورد ارتودوکسی کوانتوم دفاع کرد. خود اینشتین گفتههای بیشتری در این زمینه منتشر کرد و اظهار نظر گیرایی و قاطعانهای توسط یکی از هم عصران او، یعنی وولف گانگ پولی صورت پذیرفت. نقل قولی با مضمون ‹‹ خداوند نرد بازی نمیکند›› که در بالا به آن اشاره شد، در ابتدای کار اینشتین و توسط او مطرح شده بود، اما بیانیهها و گفتههایی که بعدها از اینشتین داریم حول موضوعات دیگری میچرخد.[۲۶] نقل قول وولف گانگ به شرح ذیل است:[۲۷]
.. من نمیتوانستم در آن زمان که شما در مورد اینشتین در نامهای یا دستنوشتهای صحبت میکردید، او را شناسایی کنم. به نظرم چنین میآمد که شما یک اینشتین احمق برای خود ترسیم کردهاید و با کبکبه و دبدبه خاصی او را به زمین کوبیدهاید. بهویژه آنکه اینشتین مفهوم جبر باوری را آنگونه که شماها مطرح میکنید، اساسی و بنیادین در نظر نمیگرفتهاست؛ (همانطور که خودش به کرات این موضوع را برای من بازگو کردهاست). او با استدلال میگوید که برای پذیرش نظریات معیارهایی را به کار میبندد. سؤال این است که ‹‹آیا این بهغایت جبرباورانه است؟ ...» او خیلی هم از دست تو ناراحت نبود، فقط میگفت تو آدمی هستی که به گفتههای کسی گوش نمیدهی.
.
(emphasis due to Pauli)
نقص و واقع گرایی
بسیاری از اظهار نظرات بیانشده توسط اینشتین حکایت از اعتقاد او به ناقص بودن مکانیک کوانتوم است. این مسئله برای نخستینبار در مقالهٔ مشهوری که در سال ۱۹۳۵ توسط اینشتین، پودولسکی و روزن به نام پارادوکس EPR نوشته شد، مطرح گردید.[۲۸] و برای بار دوم در کتابی تحت عنوان آلبرت اینشتین، فیلسوف - دانشمند به سال ۱۹۴۹ عنوان شد. .[۲۹]The "EPR" مقاله تحت عنوان آیا توصیف مکانیکی کوانتوم و واقعیت فیزیکی را میتوان کامل در نظر گرفت؟ بود و در آن چنین نتیجهگیری شد: از آنجایی ما نشان دادهایم که عملکرد موج توصیف کاملی از واقعیت فیزیکی را به دست نمیدهد، ما این سؤال را که آیا چنین توصیفی وجود دارد یا خیر حل نشده و بی پاسخ رها کردیم. با این حال، به اعتقاد ما چنین نظریهای ممکن و میسر است. اینشتین پیشنهاد آزمایشی جالب توجهی را را ارائه میکند که تا حدودی با گربه شرودینگر مشابهاست. او با پرداختن به موضوع متلاشی شدن رادیواکتیوی اتم کار خود را آغاز میکند. اگر کسی با یک اتم غیر متلاشی نشده کار خود را آغاز کند و منتظر وقفه زمانی خاصی باشد، در آن صورت نظریه کوانتوم این احتمال را میدهد که آن اتم دستخوش متلاشی شدن رادیواکتیوی قرار گرفته و دچار تغییر شدهاست. بدین ترتیب، اینشتین روش ذیل را به عنوان راهی برای پی بردن به متلاشی شدن مفروض میدارد:
به جای آنکه یک سیستمی را مورد نظر قرار دهند که تنها از یک اتم رادیواکتیوی (و روند تغییرو دگرگون آن) تشکیل شده، شما سیستمی را در نظر میگیرید که همچنین شامل راهی برای اندازهگیری تغییر و تحول رادیواکتیوی است. منباب مثال، یک شمارگر گایگر که دارای مکانیسم ثبت خودکار است. بگذارید که به آن یک باریکه ثبت اضافه کنیم که با مکانیسم کوکی به حرکت در آید و روی آن با حرکت شمارگر علامتی گذاشته شود. بله، از منظر مکانیک کوانتوم این سیستم جمعی بسیار پیچیدهاست و فضای پیکر بندی آن دارای گستره زیادی است. اما اگر قرار باشد به این سیستم مجعی از منظر مکانیک کوانتوم پرداخته شود، اساساً اعتراضی بر آن وارد نیست. در اینجا نیز نظریه احتمال هر یک از پیکربندیها تمامی مختصات را برای هر لحظه در هر بار در نظر میگیرد. اگر کسی تمامی پیکربندیهای مختصات را در نظر بگیرد، برای یک زمان طولانی در مقایسه با زمان متوسط متلاشی شدن هر یک از اتمهای رادیواکتیو، (دست کم) یک نشانه - ثبت روی باریکه کاغذی پدیدار خواهد شد. برای نیل به مختصات - پیکربندی وضعیت خاصی از نشانه باید روی باریکه کاغذی مطابقت و همخوانی داشته باشد. اما، تا آنجا که این نظریه، نشان میدهد تنها احتمال نسبی مختصات-پیکربندی قابل تصور است، این نظریه همچنین، بی آنکه مکان و موقعیت مشخص و معینی برای نشانه قائل باشد، احتمالات نسبی برای وضعیتهای نشانه بر روی باریکه کاغذی را میپذیرد.
اینشتین هیچگاه نسبت به روشها و افکار احتمالی و نیز در مورد آنها بی اعتناء نبود و آنها را رد نمیکرد. خود اینشتین یکی از متخصصان آمار بود. ,[۳۰] که از تحلیل آماری در کارهایش در ارتباط با پشنهاد براون و مقالاتی که پیش از سال ۱۹۰۵ به چاپ رسیده بود، استفاده میکرد. اینشتین حتی وحدت گیبز را کشف کرده بود. معهذا، بنا به گفته اکثر فیزیکدانها او بر این باور بود که بی علت انگاری یکی از معیارها برای مطرح کردن اعتراض قاطعانه به نظریه فیزیکی است. دلیلی که پولی ارائه میکند در تضاد با این باور است، و گفتههای خود اینشتین بیانگر آن است که او بر عدم تکامل به مثابه دغدغه اصلی خود تمرکز و تأکید داشت.
جان استوارت بل در تحقیقاتی که در مورد اینشتین، پودولسکی و روزن انجام داد، به نتایج جالب توجه (تئوری بل) و نابرابری بل بیشتری دست یافت. بر اساس تحلیل EPR در مورد عقاید و تفکراتی که در خصوص نتایج قابل استنتاج از این مسئله بیان شده، تفاوت و اختلاف وجود دارد. به زعم بل، نامکانی کوانتوم محرز شده است؛ این در حالی است که دیگران قائل به مرگ علیت باوری هستند.
نظریه میدان یکنواخت
نوشتار اصلی: نظریات میدان یکنواخت کلاسیک
پس از شرح و بسط نظریه نسبیت، تلاشهای تحقیقاتی اینشتین عمدتاً شامل یک سری اقدامات جهت تعمیم نظریه نیروی جاذبه بود که به منظور یکپارچه ساختن و آسان سازی قانون فیزیک، بویژه نیروی جاذبه و الکترومغناطیس بود. او در سال ۱۹۵۰ به تشریح این کار پرداخت، و در یک مقاله علمی آمریکایی از آن تحت عنوان نظریه میدان یکنواخت یاد کرد. راهنما و الهام بخش اینشتین این نظر و عقیده بود که یک منبع واحد برای کل قوانین فیزیکی وجود دارد.
اینشتین در تحقیقاتش در مورد نظریه نسبیت عام به طور فزایندهای منزوی و از دیگران جدا شد و تلاشهای او در نهایت عقیم و بینتیجه بود. بویژه، اینشتین در پیگیری وحدت نیروهای اساسی، به طور کل کارهای انجام شده در جامعه فیزیک را نادیده گرفت (و بالعکس)؛ بویژه کشف نیروی هستهای قوی و نیروی هستهای ضعیف که تا حدود ۱۹۷۰؛ یعنی ۱۵ سال پس از مرگ اینشتین به طور مستقل شناخته نشده بود. هدف اینشتین از یکپارچه سازی قوانین فیزیک تحت لوای یک الگوی واحد هنوز هم برای نظریه یکپارچه سازی بزرگ به قوت خود باقی است.
ویژگیهای شخصی
انیشتین در نوازندگی ویلون مهارت داشت.[۳۱] وی از کودکی تلاش داشت تا برای شمار بیشتری از همنوعان خود و بهویژه کسانی که در دور و بر او میزیستهاند سودمند باشد. ویژگی دوم او ذوق هنری او بود که انیشتین را وامیداشت که نه تنها اندیشه کلی مومی خود را به شیوهای روشن و منطقی سازمان دهد بلکه روش سازماندهی و بهینهسازی آنها نیز به شیوهای باشد که هم خود او و هم مستمعان، از دید جهانشناسی لذت برند. هدف انیشتین این بود که فضای مطلق را از فیزیک براندازد، نظریه نسبیت ۱۹۰۵ که در آن اینشتین فقط به حرکت راستخط یکسان پرداخته بود اینشتین با کمک از اصل تعادل پدیدههای جدیدی را در گفتگوی نور پیش بینی کند که قابل مشاهده بودهاند و میتوانست درستی نظریه نوین او را از دید تجربی تأیید کرد.[نیازمند منبع]
دیدگاههای سیاسی
اینشتین خود را یک صلحطلب[۳۲] و بشردوست قلمداد میکرد،[۳۲] و خود را در سالهای بعدی، یک سوسیال دموکرات متعهد قلمداد میکرد. او یک بار گفت، «از نظر من نگرش گاندی روشنبینانهترین نگرش در میان تمامی سیاستمداران زمان ماست. باید تلاش کنیم تا با روحیه وی کارها را انجام دهیم، نه آنکه برای نبرد برای آرمانهایمان به خشونت متوسل شویم، بلکه باید این کار را به دور از تمامی پلیدیها انجام دهیم. اینشتین که عمیقاً تحت تأثیر گاندی قرار داشت، یک بار در مورد گاندی گفت:
نسلهای بعدی به سختی باور خواهند کرد که روزگاری چنین موجودی از گوشت و پوست بر روی زمین میزیستهاست.
گاهی اوقات عقاید اینشتین جنجالبرانگیز بود. آلبرت اینشتین در مقالهای با نام چرا سوسیالیسم؟ در سال ۱۹۴۹،[۳۳] به توصیف مرحله شکارگری رشد انسان پرداخته، و از جامعه سرمایهدار، به عنوان منبع پلیدی که باید بر آن فائق آمد نام بردهاست. او با رژیمهای خودکامه در اتحاد شوروی و دیگر نقاط جهان مخالف بود، و همواره از مزایای سیستم سوسیال دموکرات که ترکیبی از یک اقتصاد برنامهریزی شده توأم با احترام به حقوق بشر بود سخن میگفت. اینشتین یکی از بنیانگذاران حزب دمکرات آلمان و یکی از اعضای اتحادیه فدراسیون معلمان آمریکا از اتحادیههای وابسته به فدراسیون کارگران آمریکا - کنگره سازمانهای صنعتی بود.
اینشتین دخالت بسیاری در جنبش حقوق مدنی داشت. او یکی از دوستان نزدیک پل رابسون در طول بیش از ۲۰ سال بودهاست. اینشتین یکی از اعضای چندین گروه طرفدار حقوق بشر (از جمله بخش پرینستون NAACP) بود که رهبری بسیاری از جنبشهای آن را پل رابسون بر عهده داشت. او به همراه پل رابسون ریاست «نهضت پایان زجرکشی در آمریکاً را بر عهده داشت. زمانی که دبلیو. ای. بی. دوبویس در دهه هشتاد عمر خود در طول دوره مککارتی به نحوی جاهلانه متهم به جاسوسی برای کمونیستها شد، اینشتین اعلام کرد داوطلبانه حاضر است به عنوان یکی از شهودی که به نفع وی شهادت میدهد در جلسه دادگاه حاضر شود. بلافاصله پس از آنکه اعلام شد اینشتین قرار است در جایگاه شهود قرار گیرد این پرونده رد شد. اینشتین گفتهاست «نژادپرستی بزرگترین بیماری آمریکاست».
افبیآی پروندهای ۱۴۲۷ صفحهای در مورد فعالیتهای اینشتین داشت و توصیه میکرد که به موجب قانون اخراج بیگانگان از مهاجرت اینشتین به آمریکا ممانعت شود، این اداره اینشتین را متهم به «اعتقاد به اصلی خاص و پیروی و تبلیغ و تدریس آن میدانست که از نظر قانون، و به اعتقاد دادگاهها، منجر به ' ایجاد هرجومرجطلبی و ایجاد دولتی میشد که تنها به اسم دولت'» «نامیده میشد. آنان همچنین اینشتین را متهم به» «عضویت، حمایت مالی، یا وابستگی به سیوچهار جبهه کمونیست در بین سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۵۴» «و» «نیز رهبری افتخاری سه سازمان کمونیستی»" کردند.[۳۴] بسیاری از اسناد این پرونده عمدتاً توسط گروههای سیاسی غیرنظامی به افبیآی تحویل شد، و خود افبیآی آنها را تهیه نکرده بود.
اینشتین با دولتهای مستبد مخالف بود، و به همبن دلیل (و به خاطر یهودی بودن)، با رژیم نازی نیز مخالف بوده و بلافاصله پس از آنکه این رژیم به قدرت رسید از آلمان گریخت. همزمان، کارل اینشتین خواهرزاده هرجومرجطلب او، که دارای بسیاری از عقاید اینشتین بود، سرگرم جنگ با فاشیستها در جنگ داخلی اسپانیا بود. اینشتین ابتدا با تولید بمب اتم موافق بود، هدف وی اطمینان یافتن از این نکته بود که هیتلر زودتر به سلاح اتمی دست نیابد. او با ارسال نامه خطاب به رئیسجمهور روزولت (به تاریخ ۲ اوت، ۱۹۳۹، پیش از آغاز جنگ جهانی دوم، که احتملا توسط لئو زیلارد نوشته شده بود دولت آمریکا را تشویق به آغاز برنامهای برای تولید سلاح هستهای کرد. روزولت با ایجاد کمیتهای برای بررسی استفاده از اورانیوم به عنوان سلاح به این نامه پاسخ گفت، و چند سال بعد پروژه منهتن جایگزین این کمیته شد.
اما پس از جنگ، اینشتین برای خلع سلاح هستهای و تشکیل یک دولت جهانی مبارزه کرد:
من نمیدانم چگونه جنگ سوم جهانی به وقوع خواهد پیوست، اما میدانم که مردم در جنگ جهانی چهارم با چوب و سنگ به جنگ هم میروند.[۳۵]
اسکناس شکل جدید اسرائیل در سال ۱۹۶۸ با تصویر اینشتین
صهیونیسم
آینشتاین حامی سرشناسی هم برای صهیونیسم کارگری و هم برای تلاشهای پیش برنده همکاری یهودی-عربی بود.[۳۶] او در زمان قیومیت بریتانیا بر فلسطین از ایجاد وطن ملی یهودی حمایت میکرد ولی در ابتدا مخالف ایده یک دولت یهودی دارای مرز، یک ارتش و درجهای از قدرت دنیوی بود.[۳۷]
آلبرت آینشتاین و همسر اش الزا در این عکس به همراه رهبران صهیونیست، حییم وایزمن، رئیس جمهور آینده اسرائیل، همسر اش دکتر وره وایزمن، مناحیم اوسیسکین، و بن-زایان موسینسن به هنگام ورود به نیویورک در ۱۹۲۱ دیده میشوند.
اینشتین در سال ۱۹۳۹ کتابی نیز به نام «دربارهٔ صهیونیسم»(About Zionism) نوشت.[۳۸] او پس از سفر به آمریکا به سخنرانیهایش به نفع صهیونیسم ادامه داد.[۳۹] اینشتین در یک سخنرانی در هتل کومودور نیویورک، به مردم گفت «آگاهی من از ماهیت اصلی یهودیت با عقیده یک کشور یهودی دارای مرز، ارتش، و درجهای از قدرت دنیوی هر چقدر هم که متعادل باشد، مخالف است. من نگران آسیب داخلی هستم که یهودیت متحمل آن خواهد شد».[۴۰] او همچنین یک نامه سرگشاده منتشر شده در نیویورک تایمز[۴۱] را نیز امضاء کرد این نامه مناخیم بگین و حزب ملیگرای هروت را خصوصاً برای برخورد نامناسب با بومیان عرب در جریان دیر یاسین توسط آرگون پیشینیان هروت محکوم کرد.
علیرغم این نگرانیها، او در تأسیس دانشگاه عبری در اورشلیم، فعالیت بسیاری کرد و در سال (۱۹۳۰) کتابی با عنوان «در مورد صهیونیسم: مجموعه مقالات و سخنرانیهای استاد آلبرت اینشتین» ، منتشر کرد و مقالات خود را وقف آن دانشگاه کرد.
در سال ۱۹۵۲ و پس از درگذشت حییم وایزمن، عزرائیل کارلیباخ، روزنامهنگار پرنفوذ اسرائیلی در نامهای به آلبرت اینشتین پیشنهاد داد که مقام رئیسجمهوری اسرائیل را بپذیرد، اما اینشتین این پیشنهاد را نپذیرفت و گفت که فاقد توانایی لازم برای این کار است؛ و به بهانه اشتغالات علمی از پذیرش این مسئولیت سر باز زد.
آلبرت اینشتین از ۱۹ اوت، ۱۹۴۶، با اعلام تشکیل بنیاد آموزش عالی آلبرت اینشتین ارتباط نزدیکی با طرحهایی داشت که مطبوعات از آن تحت عنوان «یک دانشگاه همگانی یهودی» نام میبرد،
اما وی در ۲۲ ژوئن، ۱۹۴۷، از حمایت از این بنیاد دست برداشت و با استفاده از نامش در این بنیاد مخالفت کرد. این دانشگاه در سال ۱۹۴۸ با نام دانشگاه برندیس افتتاح شد.
اینشتین، به همراه آلبرت شوایتزر و برتراند راسل، علیه آزمایش هستهای و بمب اتم مبارزه کردند. اینشتین به عنوان آخرین اقدام عمومی خود، تنها چند روز پیش از مرگ، بیانیه راسل-اینشتین را امضاء کرد، که این اقدام وی منجر به برگزاری کنفرانس پوگواش در مورد علوم و امور جهان شد.
تابعیت
اینشتین در آلمان به دنیا آمد. وی در ۱۷ سالگی، در ۲۸ ژانویه ۱۸۹۶ با تأیید پدرش خواستار خروج از تابعیت آلمانی خود شد و تا پنج سال یک بیتابعیت بود. در ۲۱ فوریه ۱۹۰۱ تابعیت سوئیس را به دست آورد و تا پایان عمر یک شهروند سوئیس بود. اینشتین در ۱۹۱۴ یعنی زمانی که وارد خدمات اجتماعی پروس شد به تابعیت پروس درآمد، اما به دلیل موقعیت سیاسی و آزار و اذیت یهودیان در آلمان نازی، او خدمات اجتماعی را در مارس ۱۹۳۳ رها کرد و در نتیجه تابعیت پروس (آلمان) را نیز از دست داد. در ۱ اکتبر ۱۹۴۰ اینشتین تابعیت ایالات متحده آمریکا را به دست آورد. او تا زمان مرگ ۱۸ آوریل ۱۹۵۵ هم تبعه ایالات متحده آمریکا و هم تبعه سوئیس بود.[۴۲] در سال ۱۹۲۶ هم انجمن سلطنتی اخترشناسان بریتانیا مدال طلائی انجمن سلطنتی اختر شناسان در آن سال را به او اختصاص داده بود.[۴۳] در واقع انجمن سلطنتی اختر شناسان بریتانیا در سال میلادی ۱۹۱۹ همراه با پیشنهاد نامزدی اخترشناس انگلیسی آرتور استنلی ادینگتون؛ برای مدال طلای آن سال، اینشتین را نیز برای مدال طلای سال ۱۹۲۰ پیشنهاد کرد، ولی احساسات ملی گرایانهٔ گروهی از اعضای انجمن باعث شد که مدال طلای سال ۱۹۲۰ به کسی داده نشود.[۴۴]
اینشتین در دنیای تفریحات
آلبرت اینشتین تبدیل به موضوع تعدادی رمان، فیلم و نمایشنامه، از جمله رمان رماننویس فرانسوی ژانکلود کاریر در سال ۲۰۰۵، با نام Einstein S'il Vous Plait (به معنی لطفاً آقای اینشتین)، فیلم بیاهمیتی ساخته نیکولاس روگ، فیلم آیکیو ساخته فرد شپیسی (در این فیلم والتر متهو نقش اینشتین را ایفا میکرد)، رمان «رویاهای اینشتین» نوشته آلن لایتمن، و نمایشنامه طنز «پیکاسو در چابکی خرگوش نوشته استیو مارتین شد. اینشتین همچنین موضوع اپرای بیهمتای اینشتین در ساحل اثر فیلیپ گلس بود. شخصیت طنز اینشتین موضوع نمایشنامه تکبازیگر اد متزگر با نام آلبرت اینشتین: قلندر اهل عمل نیز بود.
اغلب در داستانها از وی به عنوان الگویی برای ترسیم دانشمندان دیوانه و اساتید حواسپرت استفاده میشود، چرا که شخصیت وی و مدل موهایش نمایانگر بیقاعدگی، یا حتی دیوانگی است و اغلب مورد تقلید یا اغراق قرار میگیرد. فردریک گلدن نویسنده تایم از اینشتین به عنوان تحقق رؤیای یک کارکاتوریست یاد کردهاست.[۴۵]
در جشن تولد ۷۲ سالگی اینشتین در سال ۱۹۵۱، آرتور ساسه عکاس یو پی آی تلاش میکرد تا وی را متقاعد کند که در برابر دوربین لبخند بزند. اینشتین که این کار را آن روز بارها برای عکاس انجام داده بود، در عوض زبان خود را از دهان خارج کرد.[۴۶] این تصویر به خاطر به تصویر کشیدن تعارض در رفتار یک دانشمند نابغه و سبک سری وی تبدیل به نمادی در فرهنگ عامه شدهاست. یاهو سیریس، یک فیلمساز استرالیایی، این تصویر را به عنوان الهام بینالمللی برای فیلم بینالمللی و نابهنگام اینشتین جوان استفاده کرد. این تصویر همچنین در انگلیس به عنوان بخشی از آموزش خوانش پریشی به کار میرود، که طی آن مجموعهای از پوسترهای دانشمندان، متفکران و هنرمندان بزرگ به تصویر کشیده شده و ادعا میشود (این امر در پوسترها مشخص نشده) که همه آنان مبتلا به خوانشپریشی هستند.
معادله معروف و نظریه مغناطیس
عکسی از انشتین که در طول سفر او به آمریکا گرفته شده است.
وی توانست که در معادلات خویس به فرمول مهم E=MC، سی به توان ۲ دست یابد از زمانی که او به این معادله دست یافت توجهات به وی چندین برابر شد از نظریههای دیگر آن نظره میدان مغناطیس و کشش زمین بود او معتقد بود که اگر یک توپ جنگی را با سرعت کافی از قطب شمال پرتاب کنیم به گونهای که در مدار زمین قرار گیرد دیگر این توپ جنگی نه از مدار زمین فراتر و نه پایینتر خواهد آمد و کماکان در مدار زمین با سرعت متناسب خود توپ خواهد چرخید. از این نظریه امروزه در مخابرات و هوا وفضا کاربرد بسیاری میشود.
در مورد خصیصه کودکی اینشتین در مورد زبانآموزی با تأخیر (که خود به عنوان دلیلی در برابر ادعاهای مبنی بر نارسایی آسپرجر به کار میرود: شرح بالینی آسپرجر شامل زبانآموزی توأم با تأخیر نیست)، شمار معدودی گفتهاند که اینشتین دارای لالی انتخابی بودهاست و ممکن است تا زمانی که نتوانسته به صورت کامل جملات را ادا کند از تکلم امتناع کرده باشد. گرچه این مفهوم با طرح یک کمالگرای حساس (زمانی که اینشتین شروع به صحبت کرد، قبل از اینکه عبارت را یکجا بگوید ابتدا آن را تکرار کرده و بعد آن را ادا میکرد)، همخوانی دارد این امر تا جایی ادامه مییابد که لالی انتخابی – به نحوی که امروزه شناخته میشود – دیگر به عنوان یک سکوت اختیاری در نظر گرفته نمیشود. این اصطلاح به تازگی به افرادی اطلاق میشود که در شرایط اجتماعی خاصی قادر به صحبت نیستند.[۴۷] این امر در مورد اینشتین، که تا زمانی که شروع به صحبت کرد اصلاً نمیتوانست سخن بگوید فاقد کارایی است.
به گفته دکتر استیو پینکر متخصص اعصاب، کالبدشکافی مغز اینشتین نشان میدهد احتمال اینکه او، در کودکی، به یک نوع ناشناستر از تأخیر در تکلم که ناشی از رشد غیرعادی و سریع پیش از تولد در ناحیههایی از مغز که مسئول منطق تحلیلی و فضایی است، مبتلا شده باشد زیاد است. در واقع رشد سریع این نواحی از مغز منجر شدهاست مجال کمتری به دیگر کارکردهای مغز که مسئول تکلم هستند اختصاص داده شود.[۴۸] پینکر و دیگران از این فرض برای شرح رشد ناهماهنگ دیگر افراد نابغه که دیر زبان به سخن گشودهاند همچون جولیا رابینسون ریاضیدان، آرتور روبین اشتاین و کلارا شومن پیانیست، و ریچارد فاینمن و ادوارد تلر فیزیکدان استفاده کردند، گفته میشود این افراد نیز در کودکی بخشی از ویژگیهای خاص اینشتین، همچون کجخلقی زیاد، فردگرایی خشن و نیز علایق شدیداً گزینشی را داشتهاند. توماس ساول رونامهنگار و اقتصاددان از دید یک غیرآسیبشناس با ساخت واژهای در ارتباط با نارسایی – «نارسایی اینشتین» – این مجموعه مشخصات که در درصد محدودی (گرچه میزان محدودیت قابل بحث است) از کودکانی که گرچه دیر زبان به سخن گشودهاند اما از نظر تحلیلی تبدیل به افرادی پیشرفته و (علیرغم) دخالتهای گسترده پزشکی از نظر اجتماعی سرشناس دیدهمیشود[۴۹]
حقوق معنوی
اینشتین داراییها، و نیز استفاده از تصویر خود را به دانشگاه عبری بیتالمقدس وقف کردهاست.[۵۰] اینشتین در طول حیات خود از دانشگاه حمایت بسیاری کرده و این حمایت از طریق حق امتیازاتی که از طریق امتیازدهی به فعالیتها دریافت میشود ادامه دارد. آژانس روجر ریچمن به عنوان کارگزار دانشگاه عبری بیتالمقدس صادرکننده پروانه استفاده تجاری از نام آلبرت اینشتین و تصاویر مربوط به وی و دیگر تصاویر شبیه به آن است. این آژانس به عنوان دارنده اصلی پروانه میتواند استفاده تجاری از نام اینشتین را که از معیارهای خاصی متابعت نمیکند کنترل کند(مثلاً زمانی که نام اینشتین به عنوان یک نشان تجاری به کارمیرود باید به همراه آن، نشان ™ به کار رود).[۵۱] از ماه می، ۲۰۰۵، کوربیس آژانس روجر ریچمن را در اختیار گرفت.
افتخارات
پرتره رسمی آلبرت انشتین بعد از دریافت جایزه نوبل فیزیک در سال ۱۹۲۱
آلبرت اینشتین شماری از افتخارات خود را پس از مرگ به دست آوردهاست. به عنوان مثال:
در سال ۱۹۹۹، تایم اینشتین را مرد قرن نامید.[۵۲]
همچنین در سال ۱۹۹۹، نظرسنجی گالوپ اینشتین را چهارمین مرد محبوب جهان در قرن بیستم معرفی کرد محبوبترین.
یونسکو به مناسبت صدمین سال مقالات نسبیت خاص، اثر فوتوالکتریک و اثر براوانی سال ۲۰۰۵ را سال جهانی فیزیک نامید.
آکادمی ملی علوم تندیس برنز یادبود آلبرت اینشتین را در محوطه مقر این آکادمی، در واشنگتن نصب کردهاست.
از جمله همنامهای اینشتین میتوان به این موارد اشاره کرد:
واحدی که در نورشیمی مورد استفاده قرار میگیرد، اینشتین.
عنصر شیمیایی ۹۹، اینشتینیوم.
استروئید ۲۰۰۱ اینشتین.
جایزه آلبرت اینشتین.
جایزه صلح آلبرت اینشتین.
دانشکده پزشکی آلبرت اینشتین دانشگاه یشیوا که در سال ۱۹۵۵ افتتاح شدهاست.[۵۳]
مرکز پزشکی آلبرت اینشتین در فیلادلفیا، پنسیلوانیا[۵۴]
پس از مرگ
نوشتار اصلی: مغز آلبرت اینشتین
مغز فیزیکدان برجسته، آلبرت اینشتین، موضوع پژوهش و جستجوهای بسیاری بودهاست. مغز او طی هفت و نیم ساعت پس از مرگش از سر او خارج گردید. آلبرت اینشتین به عنوان یکی از بزرگترین نابغههای قرن بیستم به حساب میآمد و دلیل جلب توجه به سوی مغز وی، تلاش برای یافتن رابطه میان کالبدشناسی اعصاب (به انگلیسی: Neuroanatomy) و هوش عمومی یا هوش ریاضیاتی بود. مطالعات انجام گرفته پیشنهاد کردهاند که قسمتهایی از مغز که مربوط به صحبت کردن و زبان هستند، کوچکتر و قسمتهای مربوط به پردازشهای عددی و فضایی (تجسم) بزرگتر هستند. مطالعات دیگری، نشاندهندهٔ بیشتر بودن تعداد یاختههای گلیال در مغز اینشتین هستند.[۵۵]
هرچند مغز او از نظر اندازه فرقی با مغز دیگران ندارد و ۱۲۳۰گرم است.[۵۶]
سال ۲۰۱۲ نتیجه پژوهش مفصلی بر روی چهارده عکس منتشر نشده از مغز انشتین که از «زوایای غیر متعارف» گرفته شده بودند منتشر شد.[۵۷] همچنین در سال ۲۰۱۳ نتیجه پژوهش دانشمندان دانشگاه چین شرقی در شانگهای و دانشگاه ایالتی فلوریدا در آمریکا در نشریه «مغز» منتشر شد.[۵۸] دانشمندان از بررسی عکسهای منتشر نشده مغز انشتین (دو عکس از نیمکرههای راست و چپ) متوجه یکی دیگر از تفاوتهای مغز او با سایرین شدند. این تصاویر نشان میدهد که بخشی از مغز به نام جسم پینهای (کورپوس کالوزوم) در انشتین بسیار بزرگتر از افراد عادی بوده است.[۵۹]
جسم پینهای بزرگترین دسته رشتههای عصبی است که دو نیمکره مغز را بهم وصل میکند؛ در واقع مهمترین راهی است که اطلاعات بین دو نیمکره مغز مبادله میشوند.
تفاوتهای مغز انشتین با دیگران
بزرگی قشر مغز در جلوی پیشانی (پری فرونتال) که به مهارتهای شناختی مربوط است
بزرگی قشر کناری (پریتال) که به تواناییهای ریاضی و تجسم فضایی ارتباط دارد
ترکم زیاد نورونها (سلولهای عصبی) در لُب پیشانی راست
تعداد زیاد سلولهای نگهدارنده نورونها (گلیال)
تفاوت ظاهری شکل مغز در اطراف قشرهای حسی و حرکتی
بزرگتر بودن جسم پینهای (کورپوس کالوزوم)[۶۰]
اینشتین، برخلاف باور پذیرفتهشده در بین مردم، راستدست بود.[۶۱][۶۲]به نظر میرسد که شاهدی برای چپدست بودن او وجود ندارد.[۶۳]
آثار اینشتین
نوشتار اصلی: آثار آلبرت اینشتین
اینشتین در طول حیات خود بیش از پنجاه مقاله علمی منتشر کرد. او همچنین آثار غیرعلمی متعددی نیز منتشر کردهاست، که از آن جمله میتوان به «دربارهٔ صهیونیسم» (۱۹۳۰)، «چرا جنگ؟» (۱۹۳۳، به همراه زیگموند فروید)، «جهانی که من میبینم» (۱۹۳۴)، و «پس از سالهای پایانی من» (۱۹۵۰) اشاره کرد.
آثار ترجمه شده به فارسی
مقالات علمی اینشتین؛ محمود مصاحب، انتشارات پیروز/انتشارات فرانکلین
نسبیت نظریه خصوصی و عمومی؛ غلامرضا عسجدی، مؤسسه انتشارات امیرکبیر
فیزیک و واقعیت؛ محمدرضا خواجهپور، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی
نسبیت و مفهوم نسبیت؛ محمدرضا خواجهپور، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی
تکامل فیزیک؛ به همراه لئوپولد اینفلد، احمد آرام، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی
حاصل عمر؛ ناصر موفقیان، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
اینشتین ۱۹۰۵: مجموعهٔ مقالههای سال ۱۹۰۵؛ آلبرت اینشتین، ترجمهٔ احمد شریعتی، تهران: دانشگاه الزهراء، ۱۳۸۳ ISBN 964-6366-59-7
دربارهٔ اینشتین به فارسی
رنجهای آلبرت اینشتین؛ آنتونیا والنتین، ترجمه هوشنگ گرمان، انتشارات توکا
اینشتین؛ ژوزف شوارتز و مایکل مک گینس، ترجمه آرام قریب، مؤسسه نشر و پژوهش شیرازه
اینشتین در ۹۰ دقیقه؛ جان و مری گریبین، ترجمه مسعود سلطانی، انتشارات ذکر
زندگی نامهٔ آلبرت اینشتین 'و تاریخ سیاسی و اجتماعی دوران او'؛ فیلیپ فرانک، ترجمه حسن صفاری، انتشارات امیرکبیر
دانستنیها
انیشتین در زندگی خود هرگز خودرویی نداشت و رانندگی هم نیاموخت.[۶۴]
یادبودها
نوشتار(های) وابسته: کالج پزشکی آلبرت اینشتین
ابوریحان بیرونی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو ابوریحان بیرونی
تصویر ابوریحان بیرونی از تمبر شرکت پست ایران
زادروز ۱۴ شهریور ۳۵۲
کاث، خوارزم
درگذشت ۲۲ آذر ۴۲۷ (۷۵ سال)
غزنین
محل زندگی ایران
ملیت ایرانی
نامهای دیگر ابوریحان محمد بن احمد بیرونی
نقشهای برجسته پدر علم انسانشناسی، زمینسنجی و هندشناسی.
بنیانگذار مکانیک تجربی و نجوم تجربی.
پیشگام در روانشناسی تجربی.
شرکتکننده در بسیاری از زمینههای علمی.
دین اسلام
ابوریحان محمد بن احمد بیرونی (زادهٔ ۱۴ شهریور ۳۵۲، کاث، خوارزم - درگذشتهٔ ۲۲ آذر ۴۲۷، غزنین)، دانشمند بزرگ و ریاضیدان، ستارهشناس، تقویمشناس، انسانشناس، هندشناس و تاریخنگار بزرگ ایرانی[۱][۲][۳][۴] سده چهارم و پنجم هجری است. بیرونی را بزرگترین دانشمند مسلمان و یکی از بزرگترین دانشمندان ایرانی و همه اعصار میدانند.[۵] همینطور او را پدر علم انسانشناسی و هندشناسی میدانند.[۶]
محتویات
۱ خاستگاه
۲ فلسفه
۳ ناموری و شهرت
۴ نجوم
۵ دانش فیزیک
۶ زیستشناسی و تکامل (فرگشت)
۷ حکومتهای همدوره
۸ کتابها و کارها
۸.۱ آثار
۸.۲ ترجمهها
۹ در فرهنگ عامه
۱۰ اکتشافات و اختراعات و تحقیقها
۱۱ منابع
۱۲ پانویس
۱۳ منابع
۱۴ پیوند به بیرون
خاستگاه[ویرایش]
بیرونی در ۱۴ شهریور ۳۵۲ خورشیدی (۲۹ ذیقعده ۳۶۲ قمری برابر ۵ سپتامبر ۹۷۳ میلادی) در خوارزم که در قلمرو سامانیان بود به دنیا آمد، و زادگاه او که در آن زمان روستای کوچکی بود، «بیرون» نام داشت. مرگش در غزنه در اوان انقلاب سلجوقیان و پادشاهی مسعود بن محمود غزنوی بودهاست و برخی درگذشت او را در ۲۲ آذر ۴۲۷ خورشیدی (۲۷ جمادیالثانی ۴۴۰ قمری برابر ۱۳ دسامبر ۱۰۴۸ میلادی) میدانند.
فلسفه[ویرایش]
بیرونی دقّت و اصابت نظر خویش را مدیون مطالعات فلسفی بود، امّا او در فلسفه پیرو روش متعارف عهد خویش یعنی آن روش که به وسیله کندی و فارابی و نظایر آنان تحکیم و تدوین شده بود نبود؛ بلکه به باورهای ویژه و روش جداگانه و ایرادات خود بر ارسطو ممتاز است، وی همچنین از آثار فلسفی هندوان کتبی چون «شامل» را به عربی ترجمه نمود.
ناموری و شهرت[ویرایش]
دانشنامه علوم چاپ مسکو، ابوریحان را دانشمند همه قرون و اعصار خواندهاست. در بسیاری از کشورها نام بیرونی را بر دانشگاهها، دانشکدهها و تالار کتابخانهها نهاده و لقب «استاد جاوید» به او دادهاند.
نجوم[ویرایش]
نوشتههایی از بیرونی در دست است که به وضوح در آنها از گردشِ زمین به دورِ خودش نام برده میشود. در کتابِ «استیعاب الوجوه الممکنة فی صنعة الاسطرلاب» ابوریحان میگوید: «از ابو سعید سجزی، اُسطرلابی از نوع واحد و بسط دیدم که از شمالی و جنوبی مرکّب نبود و آن را اسطرلاب زورقی مینامید و او را به جهت اختراع آن اسطرلاب تحسین کردم چه اختراع آن متکی بر اصلی است قائم به ذات خود و مبنی بر عقیدهٔ مردمی است که زمین را متحرّک دانسته و حرکت یومی را به زمین نسبت میدهند و نه به کرهٔ سماوی. بدون شک این شبههای است که تحلیلش در نهایتِ دشواری؛ و قولی است که رقع و ابطالش در کمال صعوبت است. مهندسان و علمای هیئت که اعتماد و استناد ایشان بر خطوط مساحیه(= مدارات و نصف النهارات و استوای فلکی و دائرةالبروج) است؛ در نقضِ این شبهه و رد آن عقیدت بسی ناچیز و تهی دست باشند و هرگز دفع آن شبهه را اقامت برهان و تقریر دلیلی نتوانند نمود. زیرا چه حرکت یومی را از زمین بدانند و چه آن را به کرهٔ سماوی نسبت دهند در هر دو حالت به صناعت آنان زیانی نمیرسد و اگر نقض این اعتقاد و تحلیل این شبهه امکانپذیر باشد موکول به رای فلاسفهٔ طبیعی دان است.»[۷]
ضمناً بیرونی در کتاب «الاسطرلاب» روشی برای محاسبهٔ شعاع زمین ارائه میکند (بوسیلهٔ افتِ افق وقتی از ارتفاعات به افق نگاه میکنیم). بعدها در کتابِ «قانون مسعودی» ابوریحان عملی کردن این روش توسط خود را گزارش میدهد.[۸] اندازه گیریِ او یک درجهٔ سطح زمین را ۵۸ میل بدست آوردهاست که با توجه به اینکه هر میل عربی ۱۹۷۳٫۳ متر است، شعاعِ زمین ۶۵۶۰ کیلومتر (بر حسبِ واحدهایِ امروزی) به دست میآید که تا حدِ خوبی به مقدارِ صحیحِ آن نزدیک است.[۹]
خورشیدگرفتگی هشتم آوریل سال ۱۰۱۹ میلادی را در کوههای لغمان (افغانستان کنونی) رصد و بررسی کرد و ماهگرفتگی سپتامبر همین سال را در غزنه به زیر مطالعه برد.
دانش فیزیک[ویرایش]
وی اپیکتوگرام یعنی چگال سنج (آلتی برای سنجش وزن مخصوص در فیزیک) را اختراع نمود که با آن وزن مخصوص چیزها تعیین میشود.
زیستشناسی و تکامل (فرگشت)[ویرایش]
بیرونی در فصل ۴۷ کتاب تحقیق ماللهند تلاش میکند که از دید یک طبیعی دان به توضیح این که چرا نزاعهای مهاباراتا «باید رخ میداد» بپردازد. او در آن کتاب به توضیح روندهای طبیعی و از جمله نظرات زیست شناختی مربوط به تکامل (فرگشت) میپردازد. برخی از اندیشمندان نظرات بیرونی را با داروینیسم و انتخاب طبیعی قابل قیاس میدانند. یکی از این نظرات مشابه با نظریه بنیادین مالتوس درباره عدم تناسب میان نسبت تولید مثل و نیازهای ابتدایی حیات است. بیرونی میگوید:
«حیات جهان بستگی به دانه افشانی و زاد و ولد دارد. با گذشت زمان هر دوی این فرایندها افزایش مییابند. این افزایش نامحدود است حال آنکه جهان محدود است».
او سپس به این اصل موجودات زنده اشاره میکند.
«هنگامی که گروهی از گیاهان یا جانوران دیگر تغییری در ساختمانشان رخ ندهد و گونه ویژه نامیرایی را بوجود آورند، اگر یکایک اعضای این گونهها به جای آنکه تنها به دنیا بیایند و از بین بروند، به زاد و ولد بپردازند و چندین بار، چندین موجود همانند خود را به وجود آورند، به زودی تمام دنیا از همان یک گونه گیاهی یا جانوری پر خواهد گشت و آنها هر قلمرویی که بیابند تسخیر خواهند کرد».
بیرونی سپس به تشریح انتخاب مصنوعی میپردازد:
«کشاورز زرع خود را بر میگزیند و تا جایی که میخواهد به کشت و زرع آن میپردازد و آنچه را که نمیخواهد ریشه کن میکند. جنگل دار شاخههایی که به نظرش برگزیده هستند را نگه میدارد و سایر شاخهها را میبرد. زنبورها افرادی از گروه را که تنها میخورند ولی کاری برای کندویشان نمیکنند، میکشند».
وی سپس نظر خود را در باره طبیعت اعلام میکند. با کمی توجه میتوان دلمشغولیهای داروین در باره انتخاب طبیعی را در این عبارات بازیافت:
«طبیعت به شیوهای مشابه عمل میکند، ولی در تمامی شرایط رویکردش در مورد همه یکسان است. او اجازه نابودی برگ و میوه را میدهد و بدین طریق جلوی آنها را برای تولید آنچه هدف نهاییشان است میگیرد. طبیعت آنها را نابود میکند تا جایی برای دیگران باز نماید».
حکومتهای همدوره[ویرایش]
در زمان بیرونی، سامانیان بر شمالشرقی ایران شامل خراسان بزرگتر و خوارزم به پایتختی بخارا، زیاریان بر گرگان و مازندران و مناطق اطراف، بوئیان بر سایر مناطق ایران تا بغداد، بازماندگان صفاریان بر سیستان و غزنویان بر جنوب ایران خاوری (مناطق مرکزی و جنوبی افغانستان امروز) حکومت میکردند و همه آنان مشوق دانش و ادبیات فارسی بودند و سامانیان بیش از دیکران در این راه اهتمام داشتند. بیرونی که در جرجانیه خوارزم نزد ابونصر منصور تحصیل علم کرده بود، مدتی نیز در گرگان زیر پشتیبانی مادی و معنوی زیاریان که مرداویج سر دودمان آنها بود به پژوهش پرداخته بود و پس از آن تا پایان عمر در ایران خاوری آن زمان به پژوهشهای علمی خود ادامه داد. با این که محمود غزنوی میانه بسیار خوبی با بیرونی نداشت و وسایل کافی برای پژوهش، در اختیار او نبود ولی این دانشمند لحظهای از تلاش برای تکمیل تحقیقات علمی خود دست نکشید.
کتابها و کارها[ویرایش]
یک طراحی از کتاب فارسی بیرونی. در این نمایه، شماری از گامهای ماه به تصویر کشیده شدهاست.
بیرونی که بر زبانهای یونانی، هندی و عربی هم چیره بود، کتب و رسالات بسیار که شمار آنها را بیش از ۱۴۶ گزارش کردهاند نوشت که جمع سطور آنها بالغ بر ۱۳ هزار است. مهمترین آثار او التنجیم در ریاضیات و نجوم، آثار الباقیه در تاریخ و جغرافیا، قانون مسعودی که نوعی دانشنامهاست و کتاب تحقیق ماللهند درباره اوضاع این سرزمین از تاریخ و جغرافیا تا عادات و رسوم و طبقات اجتماعی آن. بیرونی کتاب دانشنامه خود را به نام سلطان مسعود غزنوی حاکم وقت کرد، ولی هدیه او را که سه بار شتر سکه نقره بود نپذیرفت و به او نوشت که که کتاب را به خاطر خدمت به دانش و گسترش آن نوشتهاست، نه پول.
بیرونی، همدورهٔ بوعلی سینا بود که در اصفهان مینشست و با هم مکاتبه و تبادل نظر فکری داشتند.
بیرونی در جریان لشکرکشیهای محمود غزنوی به هند (پاکستان امروز بخشی از آن است) امکان یافت که به این سرزمین برود، زبان هندی فراگیرد و در باره اوضاع هند پژوهش کند که فراوردهٔ این پژوهش، کتاب «هندشناسی» اوست.
از دیگر آثار وی میتوان به کتاب الصیدنه فی الطب اشاره کرد که کتابی است در باره گیاهان دارویی و با تصحیح دکتر عباس زریاب خویی منتشر شدهاست.
آثار[ویرایش]
تحقیق ماللهند: موضوع این کتاب مذهب و عادات و رسوم هندوان و نیز گزارشی از سفر به هند است.
قانون مسعودی: کتابی است در نجوم و تقویم شامل یازده بخش. در این کتاب بخشهایی مربوط به مثلثات کروی و نیز زمین و ابعاد آن و خورشید و ماه و سیارات موجود است.
التفهیم لاوایل صناعة التنجیم: این کتاب نیز در نجوم و به فارسی نوشته شدهاست و برای مدت چند قرن متن کتاب درسی برای تعلیم ریاضیات و نجوم بودهاست.
الجماهر فی معرفة الجواهر: بیرونی این کتاب را به نام ابوالفتح مودود بن مسعود تألیف کرد و موضوع کتاب معرفی مواد معدنی و مخصوصاً جواهرات مختلف است. ابوریحان در این کتاب فلزات را بررسی کرده و نوشتهاست. او نظریّات و گفتههای دانشمندانی مانند ارسطو اسحاق الکندی را درباره حدود سیصد نوع ماده معدنی ذکر کردهاست.
وی در این کتاب به شرح فلزها و جواهرهای قارههای آسیا، اروپا و آفریقا میپردازد و ویژگیهای فیزیکی ماند بو، رنگ، نرمی و زبری حدود ۳۰۰ نوع کانی و مواد دیگر را شرح میدهد و نظریهها و گفتارهای دانشمندان یونانی و اسلامی را دربارهٔ آنها بیان میکند.
الصیدنة فی الطب: این کتاب دربارهٔ داروهای گیاهی و خواص و طرز تهیه آنها نوشته شدهاست.
آثار الباقیه عن القرون الخالیه (اثرهای مانده از قرنهای گذشته): ابوریحان در این کتاب مبدأ تاریخها و گاهشماری اقوام مختلف را مورد بحث و بررسی قرار دادهاست. از جمله این اقوام - ایرانیها - یونانیها - یهودیها - مسیحیها عربهای زمان جاهلیت و عربهای مسلمان نام برده و درباره اعیاد هر یک به تفصیل سخن گفتهاست. این کتاب را میتوان نوعی تاریخ ادیان دانست. آثار الباقیه عن القرون الخالیه ابوریحان بیرونی با تصحیح عزیزالله علیزاده توسط نشر فردوس تهران در سال ۱۳۹۰ در ۵۶۰ صفحه همراه با نمایه و واژه نامه منتشر شده است.
استیعاب الوجوه الممکنة فی صنعة الاصطرلاب: در باب ارائهٔ روشهای مختلف ساخت انواع اسطرلاب است.
ترجمهها[ویرایش]
بیرونی بر اثر سفرهای بسیار به هند به زبانهای هندی و همچنین سانسکریت چیره بود و کتابهای مختلفی را از هندی به عربی ترجمه کرد که عبارتند از: سیدهانتا، الموالید الصغیر، کلبیاره.
او همچنین داستانهایی را از پارسی به عربی ترجمه کردهاست. از جمله این داستانها میتوان شادبهر (حدیث قسیم السرور)، عین الحیات، داستان اورمزدیار و مهریار و همچنین داستان سرخبت و خنگبت (حدیث صنمی البامیان) را نام برد.
در فرهنگ عامه[ویرایش]
دولت جمهوری اسلامی ایران در ژوئن ۲۰۰۹ به عنوان نشانی از پیشرفت علمی صلحآمیز ساختمان-مجسمهای به شکل چهارتاقی که ترکیبی از سبکهای معماری و تزئینات هخامنشی و اسلامی در آن دیده میشود را به دفتر سازمان ملل متحد در وین هدیه داد که در محوطهٔ آن در سمت راست ورودی اصلی قرار داده شدهاست. در این چهارتاقی مجسمههایی از چهار فیلسوف ایرانی خیام، ابوریحان بیرونی، زکریا رازی و ابوعلی سینا قرار دارد.[۱۰]
چهارتاقی دانشمندان ایرانی
مجسمهٔ ابوریحان بیرونی در دفتر سازمان ملل متحد در وین
تمبر یادبود بیرونی در هزارمین سال زادروز وی
تمبر یادبود بیرونی چاپ شده در شوروی
اکتشافات و اختراعات و تحقیقها[ویرایش]
استخراج جَیب یک درجه
قاعدهٔ تسطیح کره و ترسیم نقشههای جغرافیایی
چاه آرتزین؛ این کشف را به موسیوزله منسوب کردهاند اما در واقع از اکتشافت ابوریحان بوده و سالها پیش در کتاب آثارالباقیه آمده بود.
ترازوی ابوریحان، که یکی از دقیق ترین ترازوهای تاریخ علم جهان است.
حرکت خاصه وسطی خورشید
خاصیت فیزیک الماس و زمرد
جزر و مد رودها و نهرها
چشمههای متناوب
اشکال هندسی گلها و شکوفهها
امکان خلأ
کیفیت و چگونگی ساختن عسل توسط زنبور عسل
رصد خسوف و کسوف
مقدار حرکت دوری ثوابت
تحقیق در تأسیس دولت ساسانیان
اطلاعات دقیق و کشف سلسله هخامنشیان
تصاعیف خانههای شطرنج
ساختن کره جغرافیایی
ساختن آلات و افزارهای رصدی همانند سه میله، شاغول ...
طرح نظریاتی دربارهٔ وجود قاره آمریکا
قاعدهٔ یافتن سمت قبله و ساختن محراب مساجد
زکریای رازی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو
ابوبکر محمد بن زکریای رازی
مجسمهٔ زکریای رازی در دفتر سازمان ملل متحد در وین
متولد ۲۴۳ خورشیدی
شعبان ۲۵۱ ه. ق. – ۲۷ اوت ۸۶۵
ری
مرگ ۹ آبان۳۰۴ ه. خ. – ۵ شعبان ۳۱۳ ه. ق.
۱۵ اکتبر ۹۲۵
ری
رشته فعالیت دانشمند و فیلسوف
ابوبکر محمّد زَکَریای رازی (۲۵۱ ه. ق. ـ ۳۱۳ ه. ق)[۱] پزشک، فیلسوف و شیمیدان ایرانی است. رازی آثار ماندگاری در زمینهٔ پزشکی و شیمی و فلسفه نوشته است و بهعنوان کاشف الکل و جوهر گوگرد (اسید سولفوریک) مشهور است.
بهگفتهٔ جرج سارتن، پدر تاریخ علم، رازی «بزرگترین پزشک ایران و جهان اسلام در زمان قرون وسطی بود.»
به پاس زحمات فراوان رازی در داروسازی روز پنجم شهریورماه (۲۷ اوت)، روز بزرگداشت زکریای رازی شیمیدان بزرگ ایرانی و روز داروسازی نامگذاری شدهاست.
محتویات
۱ زندگی
۱.۱ باورهای دینی
۱.۲ درمورد تاریخ تولد و مرگ رازی
۲ استادان رازی
۳ اخلاق و صفات رازی
۴ استادان و شاگردان
۵ آثار رازی
۶ پزشکی
۶.۱ آبله و سرخک
۶.۲ درمان بیماریهای داخلی
۶.۳ جراحی
۶.۴ تغذیه
۷ شیمی و داروسازی
۸ فلسفه
۹ در فرهنگ عامه
۱۰ دربارهٔ رازی
۱۰.۱ فارسی
۱۰.۲ عربی
۱۰.۳ زبانهای اروپایی
۱۱ پانویس
۱۲ منابع
۱۳ پیوند به بیرون
زندگی[ویرایش]
تندیس زکریای رازی در بوستان ملت تهران
نام وی محمد و نام پدرش زکریا و کنیهاش ابوبکر است. مورخان شرقی در کتابهایشان او را محمد بن زکریای رازی خواندهاند، اما اروپايیان و مورخان غربی از او به نامهای رازس Rhazes=razes و الرازی Al-Razi در کتابهای خود یاد کردهاند. بهگفتهٔ ابوریحان بیرونی وی در شعبان سال ۲۵۱ هجری (۸۶۵ میلادی) در ری زاده شد و دوران کودکی و نوجوانی و جوانیاش در این شهر گذشت. چنین شهرت دارد که در جوانی عود مینواخته و گاهی شعر میسرودهاست. بعدها به زرگری و سپس به کیمیاگری روی آورد. وی در سنین بالا علم طب را آموخت. بیرونی معتقد است او در ابتدا به کیمیا اشتغال داشته و پس از آنکه در این راه چشمش بر اثر کار زیاد با مواد تند و تیزبو آسیب دید، برای درمان چشم به پزشکی روی آورد.[۲] در کتابهای مورخان اسلامی آمدهاست که رازی طب را در بیمارستان بغداد آموختهاست. در آن زمان، بغداد مرکز بزرگ علمی دوران و جانشین دانشگاه جندیشاپور بودهاست و رازی برای آموختن علم به بغداد سفر کرد و مدتی نامعلوم در آنجا اقامت گزید و به تحصیل علم پرداخت و سپس ریاست بیمارستان «معتضدی» را برعهده گرفت. پس از مرگ معتضد، خلیفهٔ عباسی، به ری بازگشت و عهدهدار ریاست بیمارستان ری شد و تا پایان عمر در این شهر به درمان بیماران مشغول بود. رازی در آخر عمرش نابینا شد، دربارهٔ علت نابینا شدن او روایتهای مختلفی وجود دارد؛ بیرونی سبب کوری رازی را کار مداوم با مواد شیمیایی چون بخار جیوه میداند.
رازی در تاریخی بین ۵ شعبان ۳۱۳ (قمری) ه. ق.*[۳] تا ۳۱۳ ه. ق. در ری وفات یافتهاست. مکان اصلی آرامگاه رازی نامعلوم است.
باورهای دینی[ویرایش]
هانری كربن در کتاب «نقد آراء محمد زکریای رازی در جامعالحکمتین» ناصر خسرو میگوید وی نبوت و وحی را نفی میکرد و ضرورت آن را نمیپذیرفت.[۴] در تفکر رازی همهٔ انسانها قدرت و توانایی رسیدن به معرفت و دانایی را دارند، و لذا از لحاظ توانایی کسب معرفت با هم برابرند و بر یکدیگر هیچ برتری ندارند. از دیدگاه او مقتضای حکمت و رحمت الهی این است که انسانها همگی به منافع و مضار خود صاحب علم باشند و اگر خدا قومی را به نبوت اختصاص دهد به این معناست که آنها را بر دیگر انسانها برتری داده و این برتری باعث جنگ و دشمنی و در نهایت هلاکت انسانها میشود که این با حکمت و رحمت الهی سازگاری ندارد.[۵] کتب زیر به این اعتقاد وی اشاره دارند.[۶][۷]
«فیالنبوات»[۸] که دیگران به طعن و استهزا، نام آن را «نقضالادیان» نهادهاند.[۹]
«فی حیل المتنبین»[۱۰] دیگران به طعن نام او را «مخارقالانبیاء» گذاشتهاند.[۱۱]
دو کتاب بالا اکنون در دست نیست. اما جنیفر مایکل در کتابش نقل قولهایی از کتب بالا میآورد.[۱۲] همچنین احمد بیرشک مینویسد: «از تعلیمات او این بود که همهٔ آدمیان سهمی از خرد دارند که بتوانند نظرهای صحیح دربارهٔ مطالب عملی و نظری بهدست آورند، آدمیان برای هدایت شدن به رهبران دینی نیاز ندارند؛ درحقیقت دین زیانآورد است و مسبب کینه و جنگ. نسبت به همهٔ مقامات همهٔ سرزمینها شک داشت».[۱۳]
گروهی معتقدند این تفکرات رازی موجب خشم علمای اسلامی علیه او شد و او را ملحد خواندند و آثار او را رد کردند و دست به نابودی آنها زدند. ابوحاتم رازی در کتاب اعلام النبوه نوشته است که این ملحد با عقل معیوب و نفس و رای ضعیف خود کلامی در ابطال نبوت تصنیف کرده است.[۱۴] کسانی چون ناصرخسرو، ابن حزم و موسی بن میمون او را نادان و مهوس بیباک و سخنان او را دعاوی و خرافات بیدليل، هوس و هذيانات خواندهاند.[۱۵] ابن قیم الجوزیه میگوید: «رازی از هر دینی بدترین چیزهای آن را برگزید و کتابی در ابطال نبوات و رساله ای در ابطال معاد تالیف کرد و مذهبی ساخت که از مجموع عقائد زندیقان عالم ترکیب یافته بود».[۱۶] افراد زیادی بر باورهای رازی رد نوشته اند و برخی از باورهای رازی را در این ردیه ها نقل کرده اند. ذبیح الله صفا از 12 نفر که بر آرای رازی رد نوشته اند نام میبرد.[۱۷]
گروهی نیز معتقدند «چگونه ممکن است کسی همهٔ اصول مبدأ و معاد و روح و نفس را پذیرفتهباشد و منکر نبوات و شرایع باشد؟». آنها خصوصاً به این نکته اشاره دارند که رازی سه کتاب درمورد امامت نگاشته؛ درحالیکه «کسی که منکر شرایع و نبوات باشد دربارهٔ امامت حساسیتی ندارد.»[۱۸]
برخی، همچون نویسندهٔ خزینةالاصفیاء، او را از اکابر صوفیه میشمارند که پیوسته از خوف خدا در گریه بود. غلام سرور هندی در تاریخ وفات او سرودهاست:چون شد از دنیا به فردوس برین حضرت بوبکر رازی اهل راز
وصل او بوبکر محبوب حبیب هست هم صوفیّ کامل پاکباز
هریک از جملههای "ابوبکر محبوب حبیب" و "صوفی کامل پاکباز" ازنظر ابجدی ۳۱۰ است که ـ به گفتهای ـ اشاره به سال فوت اوست.[۱۹][۲۰] وی همچنین انتقاداتی بر ادیان دیگر دارد:
کتابی در «رد سیسن ثنوی» (رد بر مانویت)[۲۱]
درمورد تاریخ تولد و مرگ رازی[ویرایش]
مهمترین سند تاریخی دربارهٔ تولد و مرگ رازی کتاب فهرست کتب رازی نوشتهٔ ابوریحان بیرونی است. در این کتاب، تولد رازی در ماه شعبان ۲۵۱ (قمری) ه. ق (سپتامبر ۸۶۵ م) و درگذشت او در پنجم شعبان ۳۱۳ ه. ق. (۳۱ اکتبر ۹۲۵ م) ثبت شدهاست. ضمناً «در این رساله ابوریحان علاوه بر آنکه صریحاً تاریخ تولد و وفات رازی را متذکر شده، مدت عمر او را به سال قمری شصتودو سال و پنج روز و به شمسی شصت سال و دو ماه و یک روز بهطور دقیق آوردهاست.»[۲۲]
استادان رازی[ویرایش]
مورخان طب و فلسفه در قدیم به تفاریق استادان رازی را سه تن یاد کردهاند: ابن ربن طبری: زکریا در طب شاگرد وی بوده است. ابوزید بلخی: حکیم زکریای رازی در فلسفه شاگرد وی بوده است. ابوالعباس محمد بن نیشابوری: استاد محمد بن زکریا رازی در حکمت مادی (ماتریلیسم) یا گیتی شناسی بوده است.[۲۳]
اخلاق و صفات رازی[ویرایش]
رازی مردی خوشخو و در تحصیل کوشا بود. وی به بیماران توجه خاصی داشت و تا زمان تشخیص بیماری دست از آنها برنمیداشت و نسبت به فقرا و بینوایان بسیار رئوف بود. رازی، برخلاف بسیاری از پزشکان، که بیشتر مایل به درمان پادشاهان و امرا و بزرگان بودند، با مردم عادی بیشتر سروکار داشتهاست. ابنالندیم در کتاب الفهرست خود میگوید: «تفقد و مهربانی به همه کس، بهویژه فقرا و بیماران داشته، از حالشان جویا، و به عیادتشان میرفت و مقرریهای کلانی برای آنها گذاشتهبود.»[۲۴] رازی، در کتابی به نام صفات بیمارستان، این عقیده را ابراز میدارد که هر کس لایق طبابت نیست و طبیب باید دارای صفات و مشخصههای ویژهای باشد.[۲۵] رازی دربارهٔ جاهل عالمنما افشاگریهای متعددی صورت دادهاست و با افراد کمسواد که خود را طبیب مینامیدند و اطرافیان بیمار که در طبابت دخالت میکردند بهشدت مخالفت میکرد و بههمینسبب مخالفانی داشت. *[۲۶]
استادان و شاگردان[ویرایش]
مقاله اصلی فهرست شاگردان محمد زکریای رازی
دربارهٔ استادان و پیشکسوتهای رازی میان کارشناسان و تاریخنویسان اتفاق نظر وجود ندارد. گروهی او را شاگرد علی بن ربن طبری و ابوزید بلخی میدانند اما عدهای دیگر بنا بر شواهد و دلایلی این موضوع را رد میکنند. ناصرخسرو در زادالمسافرین صفحهٔ ۹۸ از شخصی به نام ایرانشهری بهعنوان «استاد و مقدم» محمد زکریا نام میبرد اما هیچ نشانی از این شخص بهدست نیامدهاست. از این نامها به عنوان شاگردان رازی یاد شدهاست: یحیی بن عدی، ابوالقاسم مقانعی، ابن قارن رازی، ابوغانم طبیب، یوسف بن یعقوب، محمد بن یونس و ابوالحسن طبری.
آثار رازی[ویرایش]
مقاله اصلی: فهرست آثار محمد زکریای رازی
درمورد آثار رازی در لغتنامهٔ دهخدا آمدهاست: ابنالندیم در کتاب «الفهرست» خود تعداد آثار رازی را یکصدوشصتوهفت و ابوریحان بیرونی در کتاب فهرست کتب کتاب در ریاضیات و نجوم، ۷ کتاب در تفسیر و تلخیص و اختصار کتب فلسفی یا طبی دیگران، ۱۷ کتاب در علوم فلسفی و تخمینی، ۶ کتاب در در مافوق الطبیعه، ۱۴ کتاب در الهیات، ۲۲ کتاب در کیمیا، ۲ کتاب در کفریات، ۱۰ کتاب در فنون مختلف که جمعاً بالغ بر یکصدوهشتادوچهار مجلد میشود و ابن اصیبعه در عیون الانباء فی طبقات الاطباء دویستوسیوهشت کتاب از برای رازی برمیشمارد. محمود نجمآبادی استاد دانشگاه تهران کتابی به عنوان «مولفات و مصنفات ابوبکر محمدبن زکریای رازی» نوشته است که در سال ۱۳۳۹ بهوسیله انتشارات دانشگاه تهران چاپ شده است در این کتاب فهرستهای ارائه شده توسط ابن الندیم و ابوریحان بیرونی و قفطی و ابن اصیبعه با یکدیگر تطبیق داده شدهاست و در مجموع دویستوهفتادویک کتاب و رساله و مقاله فهرست شدهاست.
الحاوی • الکناش المنصوری • المرشد • من لایحضره الطبیب • کتاب الجدری و الحصبه • دفع مضار الاغذیه • الابدال و ...
پزشکی[ویرایش]
رازی طبیبی حاذق و پزشکی عالیقدر بود و در زمان خود شهرت بهسزایی داشت. رازی از زمرهٔ پزشکانی است که بعضی از عقاید وی در درمان طب امروزی نیز بهکار میرود، مخصوصاً در درمان بیماران با مایعات و غذا. پزشکان و محققین از کتابها و رسالات رازی در سدههای متمادی بهرهها بردهاند. ابنسینا رازی را در طب بسیار عالیمقام میداند و میتوان گفت برای تالیف قانون از الحاوی رازی استفاده فراوان کرده است.
رازی و بیمارستان
ابن خلکان، کاستیلیونی و ... از رازی به عنوان سر دسته پزشکان عملی و کلینیسین نامبردهاند.[۲۷]
رازی و آزمایشهای پزشکی
میتوان گفت که رازی جزو اولین پزشکانی است که تجربه و آزمایش وارد علم طب کرده است.[۲۸]
استحالات شیمیایی به عنوان دارو
چنانکه میدانیم رازی قبل از طب به کیمیا مشغول بود و اطلاعات زیادی درباره مواد داشته است. او اولین کسی است که استحالات شیمیایی را وارد طب کرده است.[۲۹]
آبله و سرخک[ویرایش]
رازی اولین کسی است که تشخیص تفکیکی بین آبله و سرخک را بیان داشتهاست. وی در کتاب آبله و سرخک خود به علت بروز آبله پرداخته و سبب انتقال آن را عامل مخمر از راه خون دانستهاست و ضمن معرفی آبله و سرخک بهعنوان بیماریهای حاد، نشانههایی از بیخطر یا کشنده بودن آنها را بیان میدارد و برای مراقبت از بیمار مبتلا به این بیماریها روشهایی را توصیه میکند از جمله به عنوان اولین طبیب استفاده از پنبه را در طب آورده و به منظور زخم نشدن بدن بیماران آبلهای از آن بهره میبرده و در مراقبت از چشمها و پلک و گلو و بینی این بیماران توصیه فراوان کردهاست. در کتاب آبله و سرخک رازی در مورد آبله و سرخک چه قبل از ظهور بیماری و چه بعد از آن و جلوگیری از عوارض بیماری به اندامهای بدن تدابیری آورده شدهاست.
درمان بیماریهای داخلی[ویرایش]
رازی اسراف در دارو را بسیار مضر میداند، وی معتقد بودهاست تا ممکن است مداوا با غذا و در غیر اینصورت با داروی منفرد و ساده وگرنه با داروی مرکب به عمل آید. رازی میگوید: «هرگاه طبیب موفق شود بیماریها را با غذا درمان کند، به سعادت رسیدهاست.»[۳۰]
رازی درحال دیدن قاروره (نمونه ادرار بیمار)
وی بسیاری از داروها را روی حیوانات امتحان کرده و اثرات آنها را ثبت و تشریح کردهاست و سپس برای بیماران تجویز میکردهاست.
جراحی[ویرایش]
اگرچه رازی به عنوان پزشک مشهور است اما بعضی از مورخان او را به نام «جراح» میشناسند. از مطالعهٔ آثار وی چنین برمیآید که در جراحی صاحبنظر بودهاست. وی درباره «سنگ کلیهها و مثانه» کتابی نوشته و درآن تاکید کردهاست در صورتی که درمان سنگ مثانه با راههای طبی مقدور نباشد، باید به عمل جراحی پرداخت و در این کتاب از اسبابی که با آن عمل سنگ مثانه را انجام میداده، نام میبرد. رازی اولین طبیبی یا (پزشکی) است که در عالم طب از سل مفصلی انگشتان صحبت کردهاست. در شکستهبندی و دررفتگیها قدمهایی برداشته و آثاری از خود به جا گذاشتهاست.
تغذیه[ویرایش]
رازی از اولین افرادی است که بر نقش خوراک در تندرستی و درمان پافشاری بسیار دارد. رازی کتابی درباره خوراک دارد به نام «منافعالاغذیه و مضارها» که یک دوره کامل بهداشت خوراک است و در آن از خواص گندم و سایر حبوبات و خواص و ضررهای انواع آبها و شرابها و مشروبات غیرالکلی و گوشتهای تازه و خشک و ماهیها و… سخن گفتهاست و فصلی در باب علل و جهات اشتها و هضم غذا و ورزش و غذاهای گوارا و پرهیزهای غذایی و مسمومیتها دارد.
شیمی و داروسازی[ویرایش]
رازی تحصیل شیمی را پیش از پزشکی شروع کردهاست و در آن آثاری چشمگیر از خود برجا گذاشتهاست. عمدهٔ تأثیر رازی در شیمی طبقهبندی او از مواد است. او نخستین کسی بود که اجسام را به سه گروه جمادی، نباتی و حیوانی تقسیم کرد. وی پایهگذار شیمی نوین است؛ با وجود آنکه کیمیاگری را باور دارد. «هر چند که بعضی از کیمیاگران معاصر در ایران نوعی از تبدل ناقص فلزات را به طلا «تبدل رازی» مینامند؛ ولی چون رازی از دیدگاه مراحل بعدی علم در نظر گرفته شود، باید او را یکی از بنیانگذاران علم شیمی بدانیم.»[۳۱] در کتاب «سرّ الاسرار» او میخوانیم که مواد را به دو دسته فلز و شبه فلز (به گفته او جسد و روح) تقسیم میکند و اگر در این زمینه اشتباهاتی میکند، چندان گریزی از آن ندارد. برای نمونه جیوه را شبهفلز میخواند در صورتی که فلز بودن جیوه اکنون آشکار است.
کشفهای بسیار به رازی نسبت داده میشود از جمله:
رازی کاشف الکل است.
از تأثیر محیط قلیایی بر کانه پیلیت، اسید سولفوریک فراهم کرد و با داشتن اسید سولفوریک بدست آوردن دیگر اسیدها آسان بود.
از تأثیر آبآهک بر نوشادور (کلرید آمونیوم)، اسید کلریدریک بدست آورد.
با اثر دادن سرکه با مس، استات مس یا زنگار تهیه کرد که با آنها زخم را شستشو میدادند.
از سوزاندن زرنیخ، اکسید آرسنیک یا مرگ موش فراهم کرد.
برای نخستین بار از نارنج اسید سیتریک تهیه کرد.
او نخستین پزشکی است که داروهای سمی آلکالوئیدی ساخت و از آنها برای درمان بیمارانش بهره گرفت.
فلسفه[ویرایش]
رازی از تفکرات فلسفی رایج عصر خود که فلسفه ارسطویی- افلاطونی بود، پیروی نمیکرد و عقاید خاص خود را داشت که در نتیجه مورد بدگویی اهل فلسفه همعصر و پس از خود قرار گرفت. رازی را میتوان برجستهترین چهره خردگرایی و تجربهگرایی در فرهنگ ایرانی و اسلامی نامید. وی در فلسفه به سقراط و افلاطون متمایل بود و تأثیراتی از افکار هندی و مانوی در فلسفه وی به چشم میخورد. با این وجود هرگز تسلیم افکار مشاهیر نمیشد بلکه اطلاعاتی را که از پیشینیان بدست آورده بود مورد مشاهده و تجربه قرار میداد و سپس نظر و قضاوت خود را بیان میدارد و این را حق خود میداند که نظرات دیگران را تغییر دهد و یا تکمیل کند.
از آراء رازی اطلاع دقیقی در دست نیست جز در مواردی که در نوشتههای مخالفان آمدهاست. در نظر رازی جهان جایگاه شر و رنج است اما تنها راه نجات، عقل و فلسفهاست و روانها از تیرگی این عالم پاک نمیشود و نفسها از این رنج رها نمیشوند مگر از طریق فلسفه... در فلسفه اخلاق رازی مساله لذت و رنج اهمیت زیادی دارد. از دید وی لذت امری وجودی نیست، یعنی راحتی از رنج است و رنج یعنی خروج از حالت طبیعی بهوسیله امری اثرگذار و اگر امری ضد آن تأثیر کند و سبب خلاص شدن از رنج و بازگشت به حالت طبیعی شود، ایجاد لذت میکند. رازی فلسفه را چنین تعریف میکند که چون «فلسفه تشبه به خداوند عزوجل است به قدر طاقت انسانی» و چون آفریدگار بزرگ در نهایت علم و عدل و رحمت است پس نزدیکترین کسان به خالق، داناترین و عادلترین و رحیمترین ایشان است.
ویژگی رازی در این بود که بنای فلسفهاش را نه بر مبنای دو فرهنگ مسلط یونانی و اسلامی، که بر مبنای فلسفه ایرانی و بابلی و هندی پایهگذاری کرده بود. مهمترین سؤال فلسفی او این بود: «اگر خداوند خالق جهان است، چرا پیش از خلق جهان جهان را خلق نکرد؟»[۳۲]
در ماوراءالطبیعه رازی پنج اصل وجود دارند که قدیم هستند و همین موجب شد که مسلمانان او را «دهری» بدانند: خالق، نفس کلی، هیولی اولی (ماده اولیه)، مکان مطلق، و زمان مطلق یا دهر.[۳۳]
در فرهنگ عامه[ویرایش]
چهارتاقی دانشمندان ایرانی - وین - دفتر سازمان ملل متحد
دولت جمهوری اسلامی ایران در ژوئن ۲۰۰۹ به عنوان نشانی از پیشرفت علمی صلحآمیز ساختمان-مجسمهای به شکل چهارتاقی که ترکیبی از سبکهای معماری و تزئینات هخامنشی و اسلامی در آن دیده میشود را به دفتر سازمان ملل متحد در وین هدیه داد که در محوطهٔ آن در سمت راست ورودی اصلی قرار داده شدهاست. در این چهارتاقی مجسمههایی از چهار فیلسوف ایرانی خیام، ابوریحان بیرونی، زکریا رازی و ابوعلی سینا قرار دارد.[۳۴]
دربارهٔ رازی[ویرایش]
زکریای رازی (نمایشنامه)، عبدالحی شماسی، نشر قطره، ۱۳۸۵، شابک: 0-627-341-964-978:ISBN.
همچنین مطالب این بخش براساس منابع و ماخذ کتابهای «محمد زکریای رازی»[۳۵] و «حکیم رازی»[۳۶] تنظیم شدهاست.
داریوش یکم
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو
برای دیگر کاربردها، داریوش را ببینید.داریوش بزرگ
دوران ۵۲۲ - ۴۸۶ پیش از میلاد (۳۶ سال)
زادروز ۵۴۹ پیش از میلاد
مرگ ۴۸۶ پیش از میلاد
آرامگاه کوه رحمت، نقش رستم
پیش از خشایارشا
پس از گئومات
همسر آتوسا
دودمان هخامنشیان
پدر ویشتاسپ
فرزندان خشایارشا
ویشتاسپ
ارته زوستر (دختر داریوش)
هخامنش
دین مزدیسنا
داریوش یکم (به پارسی باستان: )، ناموَر داریوش بزرگ،[۱] پسر ویشتاسپ، همسر آتوسا و داماد کوروش بزرگ، سومین پادشاه هخامنشی بود.
وی در سال ۵۲۲ پیش از میلاد، با کمک چندی از بزرگان هفت خانوادهٔ اشرافی پارسی با کشتن گئومات مغ بر تخت نشست. پس از آن به فرونشاندن شورشهای درونمرزی پرداخت. فرمانروایی شاهنشاهی را استحکام بخشید و سرزمینهایی چند به شاهنشاهی افزود. آغاز ساخت پارسه (تخت جمشید) در زمان پادشاهی او بود.
از دیگر کارهای او حفر راهآبی بود که دریای سرخ را به رود نیل و از آن سو به دریای مدیترانه پیوند میداد. آرامگاه او در دل کوه رحمت در جایی به نام نقش رستم در مرودشت فارس (نزدیک شیراز) است. پس از جهانگیری کوروش بزرگ و کمبوجیه سراسر آسیا (آسیای صغیر) مگر عربستان جزو قلمرو او محسوب میگردید.
محتویات
۱ نام
۲ سالشمار پادشاهی تا مرگ
۳ منابع برای تاریخنگاری زندگانی داریوش
۴ داریوش در کتاب مقدس و قرآن
۵ بر تخت نشستن داریوش از دید پژوهشگران
۵.۱ نظریه بردیای دروغین
۵.۲ هفت هم قسم و کشتن مدعی تاج و تخت
۵.۳ نظریهٔ قتل بردیای واقعی بهدست داریوش
۶ شورش در استانها
۷ تشکیلات داریوش
۷.۱ تقسیم قلمرو شاهنشاهی به چندین ساتراپ
۷.۲ ایجاد راه شاهی
۷.۳ ایجاد سپاه جاویدان
۷.۴ تنظیم مالیاتها
۷.۵ ارتباط دادن دریای مدیترانه و دریای سرخ
۷.۶ یکسان کردن واحد پول و واحد اندازهگیری
۷.۷ بازسازی نیایشگاهها
۷.۸ تدوین قانون مصر
۷.۹ داریوش یکم در کتاب مقدس
۸ سیاست دینی
۹ لشکرکشیهای داریوش بزرگ
۹.۱ ضمیمه کردن سند و پنجاب
۹.۲ لشکرکشی به سرزمین سکاها
۹.۳ جنگ با یونان
۱۰ میراث
۱۱ تبار و خانواده
۱۲ آرامگاه داریوش
۱۳ سیارک داریوش ۷۲۱۰
۱۴ نگارخانه
۱۵ جستارهای وابسته
۱۶ پانویس
۱۷ منابع
۱۸ پیوند به بیرون
نام[ویرایش]
داریوش در زبان لاتین «دَرَیوس»، زبان یونانی «داریوس» و در پارسی باستان «دارَیَوَهوش» تلفظ میشود. شکل این نام در زبان عیلامی «داریامائویس»، در زبان اکدی «داریاموس» و در زبان آرامی «دِرایس» و «دِرایوس» است و احتمال میرود نام یونانی دیگرش «داریائوس» باشد. این نام در زبان پارسی باستان بهمعنای «استوار نگاه میدارد آنچه نیکوست را» میباشد.[۲]
این نام در تحریر بابلی کتیبه بیستون بصورت [ داریاموش ] امده است: من «داریاموش «(داریوش)، شاه، پسر «اوشْتاسْپَه» (ویشتاسپ)، «اَهَمَنیش» (هخامنشی)، شاه شاهان، پارسی، شاه «پَرسو» (پارس).
سالشمار پادشاهی تا مرگ[ویرایش]
سالها پیش از میلاد است.
۵۲۱: مرگ کمبوجیه در راه بازگشت از مصر. فریبکاری و زورستانی تخت پادشاهی توسط گئومات مغ (بردیای دروغین) با طرح معرفی خود با نام بردیا فرزند کوروش بزرگ.[۳]
۵۲۱: داریوش یکم از خویشاوندان کوروش با یاری جمعی از نجیبزادگان پارسی، گئومات را کشت و به پادشاهی رسید.[۴]
۵۱۹: سرکوب شورشهای سراسری در بسیاری از ساتراپیهای ایران توسط داریوش.[۵]
۵۱۸: آغاز بنای تخت جمشید به عنوان پایتخت جدید هخامنشیان در پارسه.[۶]
۵۱۴: حمله داریوش به سکاها در ناحیه شمال قفقاز و دریای سیاه.[۷]
۴۹۴: شورش ایونیان در آسیای صغیر علیه حکومت هخامنشی و به آتش کشیدن سارد.[۸]
۴۹۴: حمله داریوش به یونان با عنوان جنگ لاده و شکست یونانیان در نزدیکی جزیره لاده.[۹]
۴۹۰: جنگ ماراتن بین ایران و یونان در محلی به نام ماراتن در یونان کنونی و شکست ارتش هخامنشی. نخستین پیروزی یونان بر ایران در خشکی.[۱۰]
۴۸۶: داریوش در سن ۶۳ سالگی درگذشت.[۱۱]
۴۸۶: پس از مرگ داریوش، فرزندش خشایارشای یکم بر تخت سلطنت نشست.[۱۲]
منابع برای تاریخنگاری زندگانی داریوش[ویرایش]
نوشتار اصلی: منبعشناسی تاریخ ماد و هخامنشی
چهار منبع اصلی برای زندگانی داریوش وجود دارد. اولی، کتیبه بیستون داریوش (DB) است. دومین سند، شامل بناهای یادبود و متون پرسپولیس، شوش و بابل و مصر است. منبع سوم روایت پررنگ و لعاب و با جزئیات هرودوت است. سند چهارم، گزارشهای خلاصه نویسندگان کلاسیک و اشاراتی در عهدعتیق است.[۱۳]
داریوش در کتاب مقدس و قرآن[ویرایش]
نام داریوش در کتب عهد عتیق از جمله کتاب های حجی, زکریا, عزرا, نحمیا و کتاب دانیال چند بار تکرار شده.هرچند که معمولا از کوروش کبیر به عنوان شخصیت ذوالقرنین در قرآن یاد می شود اما برخی متفکران با اشاره به روایات تاریخی از جمله کتاب تواریخ هرودوت, داستان سفر ذوالقرنین به سرزمین اقوامی وحشی را یاد آور لشکر کشی داریوش به سرزمین سکا ها دانسته اند. به هر حال مرتبط دانستن پادشاهان هخامنشی و ذوالقرنین از رویای دانیال نبی در عهد عتیق سرچشمه می گیرد. در کتاب دانیال، دانیال نبی در رؤیا چنین میبیند:
*دیدم که ناگاه قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهایش بلند بود ویکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخربرآمد؛ و قوچ را دیدم که به سمت باختر و شمال و جنوب شاخ میزد و هیچ وحشی با او مقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد و برحسب رای خود عمل نموده، بزرگ میشد.
در ادامه در کتاب دانیال میخوانیم: جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود: قوچ صاحب دو شاخ که دیدی پادشاهان ماد و پارس است.
بر تخت نشستن داریوش از دید پژوهشگران[ویرایش]
نظریه بردیای دروغین[ویرایش]
گزنفون و کتزیاس با هرودوت در موضوع کشته شدن بردیا به فرمان کمبوجیه هم داستان هستند.[۱۴] کتزیاس اسم این مغ را سپنتدات یعنی دادهٔ مقدسات نوشتهاست که به زبان امروزی اسفندیار میشود.[۱۵] گزنفون نوشتهاست این مغ با تسلطی که بر روی کمبوجیه داشت ذهن پادشاه را بر ضد برادرش مشوب ساخت و پس از قتل بردیا خود به جای او ادعای پادشاهی کرد.[۱۶]
در روایات داریوش هیچ اشارهای به شباهت مغ با شاهزادهٔ واقعی بردیا نشدهاست و این داستان باید از مبالغات شاعرانهٔ معمول مورخان قدیم یونان سرچشمه گرفته باشد.[۱۷] داریوش در سال ۵۲۲ پیش از میلاد گئومات (بردیای دروغین) را به قتل رساند.[۱۸][۱۹][۲۰][۲۱][۲۲][۲۳]
هفت هم قسم و کشتن مدعی تاج و تخت[ویرایش]
هرودوت میگوید که[۲۴]هفت تن از اشراف و نجبای پارس به نامهای اتانس، آسپاتی نس، گبریاس(گوبریا)، اینتافرنس، مگابیزوس(مهابیز)، هیدارنس و داریوش پسر ویشتاسپ (ویستاسب) بعد از اینکه متوجه شدند همگان فریب خوردهاند، درصدد قتل مغها بر آمدند، کتیبهٔ بیستون هم این اسامی را تأیید میکند، و تنها یک اسم از آن هفت تا با گفتهٔ هرودوت مغایر است، یعنی «آسپاتینس»، توضیح این که داریوش در کتیبهٔ بیستون اسامی هفت نفر مزبور را چنین بر میشمارد:ویندفرنه، اوتانه، گئوبرووه، ویدرنه، بگابوخشه(بغابوخش)، آردومانیش(اردومنیش) (و البته خود داریوش، که در آن زمان والی پارس بوده و در آنجا حضور داشته است)مسلم است که در این مسئله، باید گفتهٔ خود داریوش را صحیح بدانیم.
در سال ۵۲۱ پیش از میلاد داریوش یکم از خویشاوندان کوروش با یاری جمعی از نجیبزادگان پارسی، گئومات را کشت و به پادشاهی رسید.[۲۵]
نظریهٔ قتل بردیای واقعی بهدست داریوش[ویرایش]
نوشتار اصلی: نظریه یکسان بودن گئومات مغ و بردیا
برخی از دانشمندان مدرن، برای نمونه آلبرت اومستد آشورشناس آمریکایی عقیده دارند مردی که بر کمبوجیه شورید بردیای واقعی و وارث حقیقی سلطنت بود که داریوش او را کشت، آنگاه او را گئومات نامید و داستان بردیای دروغین را اختراع کرد تا غصب سلطنت را موجه جلوه دهد. اومستد مینویسد، داریوش پس از پادشاهی در گزارش رسمی خود روی صخرهٔ بهستان وانمود و به جهان آگهی کرد که گویی وارث قانونی تاج و تخت است. هرودوت، کتزیاس و جانشینان یونانی آنها آن را پذیرفتند ولی نشانههایی هست که این داستان بسیار دور از حقیقت است.[۲۶] بردیا دختری بنام پارمیس داشت که داریوش وقتی شاه شد با پارمیس ازدواج کرد تا جایگاه خود را وجهه قانونی ببخشد.[۲۷]
شورش در استانها[ویرایش]
پس از پادشاهی داریوش، کلیه استانها سر به شورش برداشتند که داریوش و یارانش طی ۱۹ نبرد، ۹ پادشاه را که با وی به منازعه برخاستند، سرکوب کرد. اولین طغیان در عیلام روی داد. در ماد هم یک مدعی که خود را از اخلاف هووخشتره میخواند، مدعی سلطنت ماد بود. در پارس یک مدعی دیگر خود را بردیا پسر کوروش خواند. این نکته که شورشیان همواره در یک زمان سربرنمیداشتند و هدف مشترک یا پیوند اتحادی هم با یکدیگر نداشتند، عامل عمدهای بود که داریوش را در دفع شورشها یاری کرد. طغیان بابل نیز کمتر از دیگر طغیانها، موجب دغدغهٔ خاطر داریوش نبود. تمام این اغتشاشها که در ارمنستان، ماد، کردستان، رخج، و مرو روی داد، با خشونت سرکوب شد و داریوش خشونت را در این مواقع همچون وسیلهای تلقی میکرد که میتوانست از توسعه و تکرار نظایر این حوادث، جلوگیری کند.[۲۸] در بند شانزدهم کتیبه بیستون درباره شورش پارت (خراسان) و گرگان چنین آمدهاست
پارت و گرگان بر من شوریدند و ویشتاسپ پدر من در پارت بود. پس از آن سپاه پارسی را از ری نزد ویشتاسپ فرستادم. وقتی که این سپاه به ویشتاسپ رسید، عازم جنگ دشمن شد. در محلی موسوم به ویش پااوزت در پارت با آنان جنگید. اهورامزدا مرا یاری کرد و به ارادهٔ او ویشتاسپ شورشیان را شکست داد. پس از آن مملکت مطیع من شد.[۲۹]
کتیبه بیستون که گزارش این جنگهای تمام نشدنی است، نشان میدهد که او نظم و امنیت شاهنشاهی را به بهای چه اندازه رنج و سعی مستمر و بیانقطاع توانستهاست، تأمین کند. ساتراپهایی که کوروش بعد از فتح و ضبط ولایات در هر قلمرو تازهای گماشته بود، اکثراً درین ایام، خود رأی شده بودند و سپاه و تجهیزات هم در اختیار داشتند. با مرگ کمبوجیه و قتل کسی که بسیاری از مردم ولایات او را پسر کوروش، شناخته بودند، تعدی این حکام استقلالجوی، به ناخرسندی مردم انجامیدهبود و مردم استانها، بهانه برای شورش بدست میآوردند. داریوش مردی جهاندیده بود و با ازدواج با دختر کوروش و با تعدادی از دختران خانوادههای بزرگ پارسی او را در موقعیتی قرار دادهبود که نجبای پارسی و مادی هر یک بخاطر خویشاندی نسبی و یا سببی خویش، نسبت به این پادشاه نوخاسته که در حمایت و تبعیت از وی، همپیمان هم شده بودند، وفادار و حتی علاقهمند بمانند.[۳۰]
تشکیلات داریوش[ویرایش]
کاخ تچر، کاخ اختصاصی داریوش
نقشبرجستهٔ داریوش بزرگ در تخت جمشید.
بازگرداندن امنیت در تمام این نواحی شورش زده، طبعاً هم ضرورت ایجاد یک سازمان سامانمند اداری را به داریوش الهام کرد و هم وسایل و تجارب لازم را در اختیارش گذاشت.[۳۱] داریوش اهتمام فراوانی از خود برای ساماندهی تشکیلات داخلی کشور به خرج داد به طوریکه نظام تشکیلاتی که وی بنیان نهاد، مدتها بعد با اندک تغییری، توسط سایر حکومتها از جمله سلوکیه، ساسانیان و حتی اعراب دنبال گردید. داریوش فوقالعاده مراقب بود که از طرف مأمورین دولتی تعدی به مردم نشود و با این مقصود همواره در ممالک ایران حرکت و از نزدیک به امور سرکشی میکرد. نجبا که از این مراقبت شاه دلخوش نبودند او را دوره گرد نامیدند ولیکن مورخین این سخریه را برای او بهترین تمجید میدانند.[۳۲] در زمان او یک دستگاه منظم اداری در کشور بوجود آمد که تمرکز امور را ممکن میساخت و ظاهراً تا حدی نیز از نظام رایج در مصر که داریوش در جوانی و در ضمن اقامت سه سالهٔ خود در آنجا با آن آشنا شده بود، الهام میگرفت چون نجبا و اعیان پارسی و مادی که غالباً روحیهٔ نظامی داشتند، به کارهای دبیری تن در نمیدادند، این کار به دست اقوام تابع افتاد و اقوام عیلامی که درین امور سررشته را به دست گرفتند، زبان عیلامی را در قلمرو هخامنشیها زبان دیوانی و اداری کشور کردند.[۳۳] داریوش در طول ۳۶ سال پادشاهی خود، اقداماتی به شرح ذیل انجام داد.
تقسیم قلمرو شاهنشاهی به چندین ساتراپ[ویرایش]
داریوش سرزمینهای ایران را به چند قسمت تقسیم نموده، برای هر کدام یک والی معین نمود. به زبان آنروزی (خِشَتَرَپائو) میگفتند یعنی حامی یا نگهبان مملکت. یونانیها، ساتراپ، به معنی استاندار و ساتراپی عموماً یعنی استان نوشتهاند و تعداد بخشها را بین بیست الی بیست و شش بخش ذکر کردهاند ولیکن تعداد ولایات در کتیبهٔ نقش رستم به سی ولایت میرسد. برای اینکه کارها همه در دست یک نفر نباشد، دو نفر از مرکز مأمور میشدند که یکی به فرماندهی قشون محلی منصوب بود و دیگری به اسم سردبیر که کارهای کشوری را اداره میکرد. سردبیر در واقع مفتش مرکز در ایالات بود و مقصود از تأسیس این شغل این بود که مرکز بداند احکامی که به ساتراپ صادر میشود اجرا میگردد یا نه. مفتشینی که از مرکز برای دیدن اوضاع ایالات مأمور میشدند، لقب چشم و گوش دولت را داشتند.[۳۴] درست است که این ساتراپها در حوزهٔ حکومت خویش مثل یک پادشاه دست نشانده، قدرت و حیثیت بلامنازع داشتند اما در واقع تمام احوالشان تحت نظارت دقیق و بلاواسطهٔ شاه و «چشم» و «گوش» او بود و این نکته کمتر به آنها مجال میداد که داعیهٔ استقلال یا فکر تجاوز از قانون پادشاه را در خاطر بگذرانند. این نظارتها در عین حال هم رعیت را از استثمار و تعدی ساتراپها در امان نگه میداشت و هم به ساتراپها اجازه نمیداد تا با جمعآوری عوارض و مالیاتهای بیجا خزانهٔ خود را تقویت کنند و لاجرم به فکر توسعهٔ قدرت بیفتند.[۳۵]
ایجاد راه شاهی[ویرایش]
راه شاهی.
از جمله اقدامات داریوش در این زمینه میتوان به ایجاد راه شاهی که سارد پایتخت سابق لیدی، را به شوش (شهر باستانی) پایتخت هخامنشیان وصل میکرد. یک راه دیگر نیز بابل را به مصر مربوط میکرد.
ایجاد سپاه جاویدان[ویرایش]
برای اینکه نیروی نظامی بقدر کفایت و با سرعت به جاهای لازم برسد، داریوش لشکری ترتیب داده بود که موسوم به لشکر جاویدان بود، زیرا هیچگاه از تعداد آنها نمیکاست و فوراً جاهای خالی را پر میکرد. تعداد این لشکر ده هزار نفر بود.[۳۶]
تنظیم مالیاتها[ویرایش]
مورخین یونانی نوشتهاند داریوش برای هر ایالتی مالیات نقدی و جنسی معین کرد. پلوتارک مورخ یونانی مینویسد «داریوش در صدد تحقیق برآمد تا معلوم نماید که مالیات تعیین شده، بر مردم گران است یا نه و چون جواب آمد که گران نیست و مردم میتوانند بپردازند، باز مالیاتها را کم کرد تا تحمیلی بر مردم نشود.»
همچنین آمدهاست که در زمان داریوش مصر رفاهیت داشته ولیکن در سالهای آخر سلطنت داریوش، در مصر بواسطهٔ مالیاتهای گزاف، زارعین مصری شورش کردند.[۳۷]
ارتباط دادن دریای مدیترانه و دریای سرخ[ویرایش]
کانال سوئز
وقتی داریوش در هند بود مشاهده کرد که بازرگانی مصر و شامات با هند از راه خشکی مشکل است و حمل و نقل گران تمام میشود این بود که امر کرد، که کانالی که امروزه به نام کانال سوئز معروف است و نخستین بار در سال ۶۰۹ پیش از میلاد ایجاد شده و در زمان داریوش پر شده بود، را پاک کرده و سیر کشتیها را در این کانال، برقرار نمودند.[۳۸] گویا داریوش در سر راه خود به مصر این آبراه ناتمام را دیده بود و دربارهٔ آن از مردم پرسشهایی کرده بود. در سنگ نوشتههایی که به خط هیروگلیف مصری به یادبود ساختن این کانال، در دست است، اشاراتی به این پرسشها وجود دارد.[۳۹]سه سنگنوشته از داریوش در کانال سوئز کشف شده که مفصلترین و مهمترین آنها ۱۲ سطر دارد و مشتمل است بر مدح اهورامزدا و معرفی داریوش و دستور حفر ترعهٔ سوئز. دو کتیبهٔ دیگر کوچکترند و مشتمل بر معرفی داریوش هستند.[۴۰]
«داریوش یکم، شاهنشاه بزرگ هخامنشی هنگامی که میخواست بخشهای باختری و خاوری شاهنشاهی خود را با یک راه آبی به هم بپیوندد، باید به آشکار کردن(: کشف) راههای آبی ناشناخته دست میزد. از این روی به «اسکولاکس کاریایی» اهل کاریاندا، فرمان داد با چند کشتی جنگی پارسی سراسر کرانههای دریایی شاهنشاهی را شناسایی کند و در اینباره گزارش دهد. اسکولاکس از شهر گنداره –در خاور افغانستان امروزی- سفر خود را آغاز کرد. او رود کابل را در مسیرش به سوی خاور تا پیوستن به سند راند و از آن پس بر روی سند، رو به جنوب، خود را به اقیانوس هند رساند. وی با رسیدن به اقیانوس هند، در حالی که به سوی باختر میراند، کرانههای خلیج فارس تا «بندر کاریایی» در بنیشو (در نزدیکی خرمشهر کنونی) را بررسی کرد. او پس از این، دلیرانه آغاز به دور زدن دریاییِ شبه جزیره عربستان کرد، تا پس از سی ماه به «سوئز» کنونی رسید. اسکولاکس گزارشهای کار خود را پس از بازگشت از مصر به داریوش بزرگ داد. داریوش که پیوستن مصر و کرانههای باختری و خاوری دریای سرخ به هند و ایران را در سر میپروراند؛ به این اندیشه افتاد که رود نیل را با آبراههایی به دریای سرخ بپیوندد. بنا به گزارش هرودت، پیش از داریوش، فرعون نِخو(۶۱۰-۵۹۵پ. م) و پادشاهان مصری پیش از او در اندیشهٔ پیوستن نیل به دریای سرخ بودهاند. اما چون در مسیر راه کوههای سنگی وجود داشت که کندن آنها کار آسانی نبود و همچنین آبراهه از میان وادی خشکی میگذشت که در آن آب نبود، این کار به پایان نرسید. حتا به روزگار پادشاهی نِخو ۱۲۰ هزار مصری در کار کندن آبراهه کشته شدند.
نشان سلطنتی داریوش بزرگ به زبان مصری
پس از بررسیهای گوناگون داریوش پی برد که باید ۸۴ کیلومتر دیگر کَنده شود تا آبراههایی که فرمانروایان مصری ساخت آن را آغاز کرده و نتوانسته بودند آن را به پایان ببرند، به دریای سرخ برسد. از سوی دیگر برای مشکل آب آشامیدنی ناگزیر بود چاههای گوناگونی پدید بیاورد تا کارگران از تشنگی نمیرند؛ بنابراین داریوش که کار به پایان رساندن آبراهه را با یاری مهندسان ایرانی که از زمانهای کهن در کار کندن آبراهه و کاریز و چاه و سدبندی مهارت داشتند آسان میپنداشت، فرمان داد تا کار دوباره آغاز شود و بر سر راه چاههایی کنده شوند تا آب آشامیدنی برای کارگران بدست آید. سرانجام این کار بزرگ پس از ده سال به پایان رسید و در سال ۴۹۷ شاهنشاه با همهٔ درباریان خود از شوش به مصر رفت، تا نخستین آبراههٔ سوئز را گشایش کند. آبراههٔ نام برده شده مانند امروز از دریای مدیترانه آغاز نمیشد بلکه از رود نیل و کنار «بوباستیس» در شمال قاهره کنونی آغاز و پس از دور زدن دریاچهٔ بزرگ تلخ در باختر آبراههٔ امروزی به سمت جنوب میرفت تا برسد به سوئز و دریای سرخ. این کار بزرگ را داریوش با چهار سنگ نبشته در مسیر آبراهه جاودانه کرد و امروزه سه سنگ نبشتهٔ آن به دست ما رسیده است. بدین ترتیب طرحهای بزرگ داریوش برای پیوستن مرزهای دو امپراتوری به سرانجام رسید؛ و ۲۴ یا ۳۲ کشتی پر از باج مصری به سوی ایران و خلیج فارس حرکت کرد. از این پس فراوردهها و کالاهای گوناگون خاور و باختر امپراتوری، افزون بر راههایی که از خشکی میگذشت از طریق این راه جدید آبی به سراسر قلمرو پهناور هخامنشی میرسید و افزون بر سودهای اقتصادی فراوانی که به شاهنشاهی آن روزگار میرسید و یک تجارت جهانی بزرگ را برای نخستین بار در تاریخ باستان پدید میآورد؛ توانمندی شاه بزرگ را در اداره کردن، بر همهٔ سرزمینهای شناخته شدهٔ آن روزگار استوارتر میساخت. چرا که شاهنشاه میتوانست با سرعت بیشتری نیروهای رزمی(:نظامی) خویش را به سراسر امپراتوری بفرستد. داریوش بزرگ افزون بر اینکه در طرح بزرگ خویش به پیروزی رسید، نقش مهمی را نیز در شناساندن راههای دریایی تازه برای جهانیان باز کرد. کردار وی از این راه نه تنها زمینههایی را برای آشنایی فرهنگی مردمان آن روزگار پدید آورد بلکه مردمان اروپا را نیز برای نخستین بار با هندیان آشنا کرد.»[۴۱]
یکسان کردن واحد پول و واحد اندازهگیری[ویرایش]
ارتباط اقتصادی دایم، بین تمام ولایات، یک دستگاه واحد پول و یک نظام اوزان و مقادیر قابل تبدیل را، در سراسر کشور الزامی مینمود. سکههای طلایی که در این دوران، در تمام ایران رواج پیدا کرد، به سکه دریک موسوم بود. در تاریخ جهان، لیدیه نخستین مملکتی بود که سکه در آنجا زده شد ولی در تاریخ ایران، در زمان داریوش بود که نخستین سکهٔ متعلق به ایران بوجود آمد.
پارسها به اوزان و مقادیر ایلامیها نامی پارسی دادند و واحدهای تازهای به آن افزودند. سپس داریوش آنها را تبدیل به «معیارهای هخامنشی» کرد. از ادارهٔ اوزان و مقادیر داریوش چند وزنه از دیوریت سبز برجای مانده است. یک واحد وزن پارسی «کرشَه» که در واقع به معنای وزن بود. کرشَه به وزن ۸۳ و یک سوم گرم در سراسر فرمانروایی تا به مصر رواج داشت. کرشَه برابر با ده شِکِل (۸ و یک سوم گرم) بابلی بود. بزرگترین واحد، تالان، برابر با ۶۰ مینه یا پوند (۳۰٬۱ کیلوگرم) بود. اصطلاح پارسی آن برجای نمانده است.[۴۲]
پارسها برای اندازهگیری طول از ذراع ایلامی استفاده میکردند که به فارسی باستان اَرَشنیش (فارسی نو:اَرَش) خوانده میشد و با واژهٔ روسی Arshin هم خانواده است. فریدریش کرفتر این واحد اندازهگیری را بر پایهٔ اندازههای کاخهای تخت جمشید دقیقأ (۵۱٬۳۶) سانتیمتر محاسبه کرده است. با این همه، پارسها یک واحد اندازهگیری خودی نیز پدید آوردند که ارش شاهی نامیده میشد و احتمالأ به داریوش باز میگردد. ارش شاهی دو پا طول داشت، یعنی (۶۸٬۴۸) سانتیمتر.[۴۳]
پیمانه (کِیل) در زندگی اقتصادی شاهنشاهی هخامنشی از اهمیت ویژهای برخوردار بود، چون در آن روزگار بیش تر مواد خوراکی را به جای وزن کردن، اندازه میگرفتند. پیمانهٔ پایه، پیمانهٔ بسیار کهن بینالنهرینی قَه بود، که تو-دانژَن (۰٬۹۷) لیتر محاسبه کرده است. واژهٔ فارسی باستان برای آن دَثویَه به معنی یک دهم بود. یعنی یک دهم پیمانهٔ ایرانی گریوَه (جریب) که معادل بار بینالنهرینی و ایلامی بود؛ یعنی (۹٬۷) لیتر (ده قه). پیمانهای که یونانیان ارتابه مینامند اختراعی پارسی است. در فارسی باستان به آن ردبهه میگویند که لفظأ به معنای کشیده و راست است و منظور از آن یک کیل یهودی بوده است. ارتابه ۳۰ پیمانه بود، برابر با (۲۹٬۱) لیتر. در مصر این پیمانه با نام اِردَب یک قرن بعد هم بدون دگرگونی بر جای بود. پیمانهٔ پایل (۰٬۹۷) لیتری برای مایعات نیز به کار میرفت. ده پیمانه، یعنی(۰٬۹۷) لیتر، یک کوزه بود. پارسها برای کوزه واژهٔ بازیش را به کار میبردند.[۴۴]
بازسازی نیایشگاهها[ویرایش]
داریوش در سنگنوشته بیستون از بازسازی نیایشگاههایی که گئومات مغ ویران کرده بود، سخن میگوید. همچنین برای دلجویی از مصریها که در زمان کمبوجیه نیایشگاههایشان ویران شده بود، به معابد آنها رفته و ادای احترام کرد و نیایشگاه تازهای برای آمون ساخت که خرابههای آن، هنوز از مملکتداری داریوش حکایت میکند. کاهن بزرگ مصر را که به شوش (شهر باستانی) تبعید شده بود، به مصر بازگرداند و او را بسیار احترام کرد. بواسطهٔ این اقدامات مصریها از داریوش راضی شده و او را یکی از قانونگذاران بزرگ خود دانستند.[۴۵]
تدوین قانون مصر[ویرایش]
دیودوروس پس از نام بردن از پنج تن از قانونگذاران مصر (منه وس و شاید منس؛ ساسوشی [ششی؟]؛ سسون خیسش [ششیغ]؛ بئکخوریس؛ و آماسیس) میافزاید: میگویند ششمین مردی که به تدوین قانون مصر پرداخت، داریوش پدر خشایارشا بود؛ زیرا او از بی قانونی سلف خود کمبوجیه، که در رفتار او با مقدسات مصر بروز یافته بود، خمشمگین بود و بر آن شد تا زندگی توأم با فضیلت و احترام به خدایان در پیش گیرد.[۴۶]
تأیید قاطع این موضوع در پاپیروس عامیانهٔ شمارهٔ ۲۱۵ کتابخانهٔ ملی پاریس یافت میشود. این متن در سدهٔ سوم پ. م نوشته شده است و در کنار متن، گزارشی از حکم داریوش در سال ۵۱۸ پ. م دیده میشود: «داریوش فرمان میدهد که خردمندان از میان سپاهیان و مردان مذهبی و دبیران گرد هم آیند و تمام قانونهای مصری را که تا سال ۴۴ سلطنت آماسیس (سال ۵۲۶ پ. م) جاری بودهاند، به نوشته درآورند.»[۴۷]
داریوش یکم در کتاب مقدس[ویرایش]
داریوش همچنین در بازسازی معابد یهودیان که توسط بخت النصر ویران شده بود، به یهودیان یاری کرد. نام داریوش بزرگ در کتاب مقدس عهد عتیق، در ۲۵ آیه، ذکر شدهاست. در کتاب مقدس دربارهٔ ثبات و تزلزل ناپذیری قوانین ماد و پارس در کتاب دانیال و استر سخن رفتهاست. به رغم اشکالی که در صحت و قدمت اصل آن کتابها هست، باز روی هم رفته، اهمیتی که قانون در حفظ وحدت امپراتوری داریوش و اخلاف او داشتهاست، بیان میکند حتی افلاطون نیز نقش قانونهای داریوش را در حفظ و ادارهٔ کشور وی نشان گوشزد کردهاست.[۴۸]
سیاست دینی[ویرایش]
داریوش همه دینها را به یک چشم مینگریست و از تعصب دینی رویگردان بود. در نتیجه، همه تابعانش از آزادی دینی برخوردار بودند. داریوش حتی دستور داد که هر ملتی، قوانین دینی و اخلاقی خود را گرد آورد و بنویسد، و بر مبنای سنن و قوانین خود رفتار کند. بدین سان هر جامعه مذهبی و یا هر ملتی که به طور رسمی شناخته شده بود، قانون نامهای تهیه کرد.[۴۹]
لشکرکشیهای داریوش بزرگ[ویرایش]
علاقهای که داریوش به نظم و انضباط اداری و تأمین امنیت، در سراسر قلمرو خویش داشت، طبعاً از وی مطالبه میکرد تا برای توسعهٔ روابط اقتصادی و سرعت بخشیدن در نقل و انتقالهای محتمل نظامی، غیر از راههای زمینی، از راههای دریایی هم استفاده کند و همین اندیشه، سرانجام وی را در مدیترانه با اقوام یونانی درگیر کرد.
ضمیمه کردن سند و پنجاب[ویرایش]
در سال ۵۱۲ پیش از میلاد، داریوش پس از برقرار کردن امنیت در ممالک تابعه، چند ولایت نیز به ایران ضمیمه کرد، یکی از آنها پنجاب و دیگری سند است که هر دو در هند واقع هستند.[۵۰] نام هند البته در کتیبهٔ بیستون در شمار ایالتهای تابعه نیست و اینکه در کتیبهٔ پرسپولیس هست نشان میدهد که این ولایات جنوب شرقی بعد از جنگهای مربوط به دفع شورشها میبایست به قلمرو داریوش درآمده باشد. مناطق تصرف شده بعدها با نام ساتراپ نشین هیندوش نامگذاری شدند. این منطقه گنجینههایی بزرگ را به خزانهٔ ایرانیان سرازیر کرد؛ حدود ۳۶۰ تالنت خاک طلا در هر سال. داریوش به اسکولاکس دریانوردی کاریایی اهل کاریاندا مأموریت داد که در رود سند تا دهانه اش به اکتشاف بپردازد و سپس به سوی غرب به دریای سرخ برود. اسکولاکس و همراهانش سفر خود را از کاسپاتوروس، شاید جایی در نزدیکی آتوک جدید(۳۳ درجهٔ شمالی و ۷۲ درجهٔ شرقی) آغاز کردند. سفر اکتشافی او به طور غیر عادی دو سال و نیم به طول انجامید. مکس کری و اریک وارمینگتون حدس میزنند که علت دیرکرد او بادهای موسمی مخالف بودهاند.[۵۱]
لشکرکشی به سرزمین سکاها[ویرایش]
اقدام داریوش در لشکرکشی به سرزمین سکاهای اروپا، در این سالهای توسعه و آرامش تا حدی غریب به نظر میآید. چندین نظریهٔ مختلف، دربارهٔ هدف و محرک داریوش از این لشکرکشی وجود دارد. شاید وی میخواستهاست، آنها را بخاطر حملههای مخربی که بارها به سرزمین ایران کرده بودند، تنبیه کند و برای همیشه خیال آنها را از اقدام به آنگونه حملهها منصرف نماید، این احتمالی است که از قول هرودوت نیز بر میآید.
در سرزمین سکاها داریوش بجای آنکه با مقاومت این طوایف مواجه شود با عقبنشینی آنها روبرو شد. طی مدت دو ماه سپاه ایران در طول دشتهای خلوت و بیپایان به دنبال دشمن سرگردان بودند و نتیجهای که مطلوب داریوش از این لشکر کشی بود، بلافاصله حاصل نیامد. این لشکرکشی، هر چند خسارتهای گران برای داریوش به بار آورد ولی هدف این لشکر کشی چندی بعد تحقق یافت، چرا که هم سکاها تا مدتها اندیشهٔ تجاوز به مرزهای ایران را در خاطر راه ندادند و هم مراکز تجارت گندم و چوب یونان تحت نظارت ایران درآمد.[۵۲]
جنگ با یونان[ویرایش]
نخستین جنگ بین ایران و یونان در سال ۴۹۲ پیش از میلاد و محل نبرد ماراتن در سال ۴۹۰ پیش از میلاد. برای بهتر دیدن تصویر، بر روی آن کلیک کنید.
یونانیها با آنکه با خطر اجتناب ناپذیر مواجه بودند، هنوز از تفرقه به اتحاد نمیگراییدند. در حقیقت رقابت دیرینهای بین آتن و اسپارت وجود داشت. در این ایام آتن برخلاف اسپارت نسبت به ایران اظهار انقیاد یا وفاداری کرده بود، معهذا هنگامی که شورشهایی در شهرهای یونانی نشین آسیای صغیر (غرب ترکیهٔ کنونی) درگرفت، اسپارتها، حاضر به حمایت از شورشگران نشدند و این آتنیها بودند که حاضر شدند، به شورشیان کمک کنند.
در سال ۴۹۸ قبل از میلاد شورشیان به همراهی آتنیها شهر سارد (پایتخت سابق لیدیه) را که پنجاه سال قبل به تصرف ایران درآمده بود، آتش زدند اما تسخیر بر ارگ ممکن نشد و شورشگران از سارد عقبنشینی کردند و گرفتار تعقیب و انتقام ایرانیان شدند.
مداخلهٔ آتنیها در ماجرای شورش، شاه را به سختی عصبانی کرده بود و خطر یونانیها در آنسوی دریا را به داریوش یادآور شد. سال بعد فرستادگان شاه به شهرهای یونان رفتند و همه جا از یونانیان خواستند تا نسبت به وی انقیاد خود را اعلام کنند و خاک و آب بفرستند. در آتن و اسپارت برخلاف آنچه رسم بینالمللی بود، فرستادگان داریوش را کشتند و برای داریوش اعزام سپاهی جهت تنبیه آنها اجتناب ناپذیر شد.
وحشت و خشم بیسابقهای که در یونان پدید آمده بود، باعث شد که آتن و اسپارت منازعات دیرین خود را فراموش کنند و برای دفاع از یونان با هم متحد شوند. اسپارت که با بیمیلی خود را آماده همکاری با آتن کرده بود، بسیج خود را آنقدر به تأخیر انداخت که وقتی نیروی او به کمک آتن رسید، نبرد ماراتون، به پایان رسیده بود.
رودرویی دو سپاه ایران و یونان در جلگهٔ ماراتون اتفاق افتاد و دو لشکر چند روز روی در روی هم بودند و هنوز سرداران آتن بین اعلام جنگ و اظهار انقیاد تردید داشتند. در یک شورای جنگی، در نهایت تصمیم به حملهٔ ناگهانی گرفته شد و تیراندازان ایران از انجام هر اقدامی بازماندند و یونانیان با شور و هیجان خود را فاتح یافتند.[۵۳]
هرودوت از مقاومت خوب سربازان جاوید در قلب سپاه صحبت میکند و اینکه آنها در قلب یونانیان را وادار به عقب نشینی کردهاند آن وقت چطور تعداد کشتههای آنها ۲۹۸ است. نویسندگان امروز تعداد ارتش پارس را حداکثر بیست هزار میدانند و تعداد کشتههای دو طرف را در حد هم میدانند و همچنین این احتمال وجود دارد که این جنگ یک جنگ دریایی بوده باشد چون یونانیان در دریا قوی بودهاند و جنگ دریایی را ترجیح میدادند و ارتش پارس هم تنها برای تنبیه آتن آمده بود نه فتح کل یونان، پس به احتمال زیاد ارتش پارس هم مستقیم به ساحل آتن حمله کرده باشد و دراینجاست که با کشتیهای آتنی روبه رو شده و طی یک روز جنگ، پیروز واقعی معلوم نبوده و مقاومت یونانیان باعث شده که ارتش ایران در ساحل روبه روی آتن لنگر بیندازد تا از شاه کسب تکلیف کنند و چون این احتمال وجود داشته که اسپارتیان به کمک آتن بیایند، به دستور داریوش شاه ارتش پارس بازگشت تا در سال آینده با ارتش قویتری عازم یونان شوند.
پنجاه ریالی - پشت اسکناس عنوان: کاخ داریوش کبیر در تخت جمشید (کاخ تچر)
صد ریالی - پشت اسکناس عنوان: داریوش یکم بر تخت پادشاهی
میراث[ویرایش]
کتیبه بیستون در نزدیکی کرمانشاه.
داریوش از پروژههای ساختمانی بزرگ در شوش، بابل، مصر و پرسپولیس حمایت مالی میکرد. بناهای تاریخی گاهی با کتیبههایی با الفبا و زبانهای فارسی باستان، ایلامی، بابلی و مصری هیروگلیف مکتوب میشد. تعداد زیادی کارگران و صنعتگران در این پروژهها از ملیتهای مختلف بودند و در بینشان افراد تبعیدی هم یافت میشد که سبب افزایش روابط و بین فرهنگی میشد. شاه عمیقاً به کشاورزی علاقه داشت. در نامه اش به گاداتس (حکمران آسیای کوچک) او نوشتار اوستایی را بازگو میکند: «زمین خوشحالترین را حس میکند... آنجا که ذرت، میوه و چمنزار بروید». او همچنین قانون مصر و دیگر مناطق را تدوین کرد.[۵۴]
داریوش برای فراهم آوردن نظم درست «این جهانی» از تحمل هچ سختی ای رویگردان نبود. او فرمانروایی عظیمش را تا دورافتاده ترین روستاها هم نظم بخشید. این نتیجهٔ دیوانی بود که حتی از دیدگاه امروزی هم بی نظیر محسوب میشود.[۵۵]
تبار و خانواده[ویرایش] هخامنش
شاه پارس
چیشپیش
شاه پارس
آریارمنه
فرماندار پارس کوروش یکم
شاه انشان
آرشام
* فرماندار پارس کمبوجیه یکم
* فرماندار انشان
ویشتاسپ
شاهزاده کوروش دوم
شاه ایران
داریوش یکم
شاه ایران کمبوجیه دوم
شاه ایران بردیا
شاهزاده آرتیستون
شاهدخت آتوسا
شاهدخت
خشایارشا
شاه ایران
آرامگاه داریوش[ویرایش]
نوشتار اصلی: آرامگاه داریوش بزرگ
داریوش در سال ۴۸۶ پیش از میلاد، پس از یک دورهٔ یکماهه بیماری وفات یافت. مقبرهٔ او در دل کوه رحمت در مکانی به نام نقش رستم در مرودشت فارس، نزدیک شیراز است سر در آرامگاه داریوش همچون دیگر آرامگاهها به شکل صلیبی بزرگ ه بلندای ۲۲ متر و پهنای ۱۱ متر کنده شده است. در بخش بالایی نقش برجستهای وجود دارد که در اصل نقاشی شده بوده است و شاه را در حالت ایستاده بر جایگاهی نشان میدهد که دو ردیف از نمایندگان سی قوم که هویتشان در کتیبهای سه زبانه یاد شده است، آن را نگه داشتهاند[۵۶] . وصیت جالبی از زبان داریوش که آخرین آرزویش هم فقط آن بود، بر کتیبهٔ مزار او حک شدهاست.
اهورامزدا این کشور را از لشکر دشمن، از خشکسالی و از دروغ پاس دارد.[۵۷]
سیارک داریوش ۷۲۱۰[ویرایش]
نوشتار اصلی: داریوش ۷۲۱۰
به افتخار داریوش هخامنشی سیارک داریوش ۷۲۱۰ به نام وی نامگذاری شد.
نگارخانه[ویرایش]
کتیبه داریوش بزرگ در کاخ آپادانای شوش
سکه داریوش ۴۲۰ سال پیش از میلاد مسیح
سکاها در حال ملاقات با داریوش بزرگ، نگاره از فرانسیسک اسموگلویچ ۱۷۸۵
نگارهٔ داریوش بر روی یک گلدان قدیمی یونانی
وسعت امپراتوری داریوش
مجلس بارعام داریوش یکم؛ موزه خانه زینت الملوک در شیراز
نقش برجسته داریوش یکم در بیستون
طرحی نقاشی شده از بیستون
طرحی نقاشی شده از نقوش بالای آرامگاه داریوش
نگارهای طراحی شده از مقبرهٔ داریوش
پشت اسکناس ده ریالی (مهر سلطنتی داریوش یکم) چاپ ۱۳۳۰خ
نقش برجستهای از گارد جاویدان که در کاخ داریوش یکم در شوش قرار داشت. سنگنگاره کمانداران، تزئیناتی مجلل و معروف از بخش مسکونی کاخ آپادانا، ساخته شده توسط داریوش اول در شوش را نمایش میدهد. این کتیبه از آجر سفالی براق ساخته شدهاست و بلندی آن ۴٫۷۵ متر و پهنای آن ۳٫۷۵ متر میباشد. هرودوت تاریخنگار یونانی این سپاه برگزیده را گارد جاویدان (هخامنشی) میدانست. از این کتیبه هماکنون در موزهٔ لوور در فرانسه نگهداری میشود.
ابن سینا
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو
«بوعلی سینا» به اینجا تغییرمسیر دارد. برای دیگر استفادهها، بوعلی سینا (ابهامزدایی) را ببینید.ابن سینا
نگاره کندهکاری شده در چوب در «پرنسیپ ابن سینا» ونیز سال ۱۵۲۰
زادروز ۳۷۰ قمری (۱ شهریور ۳۵۹)[نیازمند منبع]
بخارا (پایتخت سامانیان)، در ازبکستان کنونی
درگذشت جمعه ۱ رمضان ۴۲۸ قمری (۲ تیر ۴۱۶)(در سن 57-56 سالگی)
همدان
آرامگاه آرامگاه بوعلیسینا
۳۴°۴۷′۲۹.۵۵″ شمالی ۴۸°۳۰′۴۷.۶۲″ شرقی
محل زندگی فرارود، خراسان، گرگان، ری و همدان
ملیت ایرانی[۱][۲][۳][۴]
نامهای دیگر ابوعلی سینا، پور سینا
پیشه فیلسوف ، دانشمند و حکیم
سالهای فعالیت اواخر سدهٔ چهارم و اوایل سدهٔ پنجم قمری
نقشهای برجسته بزرگترين فيلسوف مشايى و پزشك نامدار ايران در جهان اسلام.[۵]
لقب شیخالرئیس؛ شرف الملک ، حجت الحق
دوره اواخر سامانیان و اوایل غزنویان
مذهب شیعه اسماعیلیه[۶]
منصب وزارت
مکتب فلسفه مشایی
آثار شفا، قانون، دانشنامهٔ علایی و رسالههای بسیاری به عربی و فارسی
همسر یاسمین
والدین عبدالله و ستاره
ابوعلی حسین بن عبدالله بن سینا، مشهور به ابوعلی سینا و ابن سینا و پور سینا (زادهٔ ۳۵۹ ه. ش. در بخارا –درگذشتهٔ ۲ تیر ۴۱۶ در همدان، ۹۸۰-۱۰۳۷ میلادی[۷])،[۸][۹][۱۰] پزشک و شاعر[۱۱] ایرانی[۱۲][۱۳][۱۴][۱۵] و از مشهورترین و تاثیرگذارترینِ فیلسوفان و دانشمندان ایرانزمین است که به ویژه به دلیل آثارش در زمینه فلسفه ارسطویی و پزشکی اهمیت دارد. وی نویسنده کتاب شفا یک دانشنامه علمی و فلسفی جامع است و القانون فی الطب یکی از معروفترین آثار تاریخ پزشکی است.[۱۶][۱۷]
وی ۴۵۰ کتاب در زمینههای گوناگون نوشتهاست که شمار زیادی از آنها در مورد پزشکی و فلسفه است. جرج سارتن در کتاب تاریخ علم وی را یکی از بزرگترین اندیشمندان و دانشمندان پزشکی میداند.[۱۸] همچنین وی او را مشهورترین دانشمند دیار ایران میداند که یکی از معروفترینها در همهٔ زمانها و مکانها و نژادها است.[۱۹] کتاب قانون پورسینا در پزشکی به سال ۱۹۷۳ در شهر نیویورک ایالات متحده آمریکا تجدید چاپ گردیده است.[۲۰]
آرامگاه بوعلیسینا در میدان بوعلی سینا در مرکز شهر همدان واقع شدهاست.
محتویات
۱ زندگی
۱.۱ مهاجرت از گرگانج به گرگان (۴۰۳-۴۰۲ هجری/ ۱۰۱۳-۱۰۱۲ میلادی)
۱.۲ در ری (۴۰۵-۴۰۴ هجری/ ۱۰۱۵-۱۰۱۴ میلادی)
۱.۳ در همدان (۴۱۵-۴۰۵ هجری/ ۱۰۲۴-۱۰۱۵ میلادی)
۱.۴ در اصفهان (۴۲۸-۴۱۵ هجری/۱۰۳۷-۱۰۲۴ میلادی)
۱.۵ پورسینا و ازدواج
۱.۶ علت مرگ پورسینا
۲ اخلاق و صفات
۳ پورسینا فیلسوف
۴ آثار پورسینا
۴.۱ فلسفه
۴.۲ ریاضیات
۴.۳ طبیعی
۴.۴ پزشکی
۴.۵ علوم غریبه
۴.۶ موسیقی
۴.۷ اشعار
۵ ابوعلی سینا و ادبیات
۶ شاگردان پورسینا
۷ تاثیر و جایگاه امروزی
۷.۱ تاثیر بر اروپا
۷.۲ روز پزشک
۷.۳ جایزه پورسینا در آلمان
۷.۴ هدیهٔ ایران به سازمان ملل
۸ پانویس
۹ جستارهای وابسته
۱۰ منابع
۱۱ پیوند به بیرون
زندگی[ویرایش]
مجسمه ابن سینا، مشهورترین دانشمند ایرانی در جهان اسلام، در مقابل بیمارستان عرفان در سعادت آباد، منطقه 2 تهران
اولین سنگ قبر پورسینا قبل از نبش قبر و جابجایی
پورسینا در روستای افشانه نزدیک بخارا(در ازبکستان کنونی) متولد شد. زبان مادری اش فارسی بود. پدرش که از صاحب منصبان در حکومت سامانی بود وی را به مدرسه بخارا فرستاد تا در آنجا به خوبی تحصیل کند. پدر و برادر پورسینا مجذوب تبلیغات اسماعیلیه شده بودند، اما پورسینا از آن دو تبعیت نکرد. وی حافظه و هوشی خارق العاده داشت. به طوری که در ۱۴ سالگی از معلمان خود پیشی گرفت.[۲۱]
او علم منطق را از استادش ناتیلی آموخت. او کسی را نداشت که از وی علوم طبیعی یا داروسازی را فرا بگیرد و پزشکان مشهور از دستورالعملهای او تبعیت میکردند. البته وی در فراگیری علم ماوراءالطبیعه ارسطو دچار مشکل شد که تنها به کمک تفسیر فارابی توانست آن را بفهمد. او امیر خراسان را از یک بیماری سخت نجات داد. امیر خراسان در ازای این کار اجازه داد که پورسینا از کتابخانه باشکوه مخصوص شاهزادگان سامانی استفاده کند. در سن ۱۸ سالگی، پورسینا بر بسیاری از علومی که بعدها شناخته شدند، تسلط یافت. پیشرفتهای بعدی وی، مرهون استدلالهای شخصی وی بود.[۲۱]
بخشی از زندگینامه او به گفته خودش به نقل از شاگردش ابو عبید جوزجانی بدین شرح است:
پدرم عبدالله از مردم بلخ بود در روزگار نوح پسر منصور سامانی به بخارا درآمد. بخارا در آن عهد از شهرهای بزرگ بود. پدرم کار دیوانی پیشه کرد و در روستای خرمیثن به کار گماشته شد. به نزدیکی آن روستا، روستای افشنه بود. در آنجا پدر من، مادرم را به همسری برگزید و وی را به عقد خویش درآورد. نام مادرم ستاره بود من در ماه صفر سال ۳۷۰ از مادر زاده شدم. نام مرا حسین گذاشتند چندی بعد پدرم به بخارا نقل مکان کرد در آنجا بود که مرا به آموزگاران سپرد تا قرآن و ادب بیاموزم. دهمین سال عمر خود را به پایان میبردم که در قرآن و ادب تبحر پیدا کردم آنچنان که آموزگارانم از دانستههای من شگفتی مینمودند. در آن هنگام مردی به نام ابوعبدالله به بخارا آمد او از دانشهای روزگار خود چیزهایی میدانست پدرم او را به خانه آورد تا شاید بتوانم از وی دانش بیشتری بیاموزم. وقتی که ناتلی به خانه ما آمد، من نزد آموزگاری به نام اسماعیل زاهد، فقه میآموختم و بهترین شاگرد او بودم و در بحث و جدل که شیوه دانشمندان آن زمان بود تخصصی داشتم.
ناتلی به من منطق و هندسه آموخت و چون مرا در دانش اندوزی بسیار توانا دید به پدرم سفارش کرد که مبادا مرا جز به کسب علم به کاری دیگر وادار سازد و به من نیز تاکید کرد جز دانش آموزی شغل دیگر برنگزینم. من اندیشه خود را بدانچه ناتلی میگفت میگماشتم و در ذهنم به بررسی آن میپرداختم و آن را روشنتر و بهتر از آنچه استادم بود فرامیگرفتم تا اینکه منطق را نزد او به پایان رسانیدم و در این فن بر استاد خود برتری یافتم. چون ناتلی از بخارا رفت من به تحقیق و مطالعه در علم الهی و طبیعی پرداختم. اندکی بعد رغبتی در فراگرفتن علم طب در من پدیدار گشت. آنچه را پزشکان قدیم نوشته بودند همه را به دقت خواندم، چون علم طب از علوم مشکل به شمار نمیرفت در کوتاهترین زمان در این رشته موفقیتهای بزرگ بدست آوردم تا آنجا که دانشمندان بزرگ علم طب به من روی آوردند و در نزد من به تحصیل اشتغال ورزیدند. من بیماران را درمان میکردم و در همان حال از علوم دیگر نیز غافل نبودم. منطق و فلسفه را دوباره به مطالعه گرفتم و به فلسفه بیشتر پرداختم و یک سال و نیم در این کار وقت صرف کردم. در این مدت کمتر شبی سپری شد که به بیداری نگذرانده باشم و کمتر روزی گذشت که جز به مطالعه به کار دیگری دست زده باشم.
بعد از آن به الهیات رو آوردم و به مطالعه کتاب ما بعد الطبیعه ارسطو اشتغال ورزیدم ولی چیزی از آن نمیفهمیدم و غرض مؤلف را از آن سخنان درنمییافتم از این رو دوباره از سر خواندم و چهل بار تکرار کردم چنانکه مطالب آن را حفظ کرده بودم اما به حقیقت آن پی نبردهبودم. چهره مقصود در حجاب ابهام بود و من از خویشتن ناامید میشدم و میگفتم مرا در این دانش راهی نیست... یک روز عصر از بازار کتابفروشان میگذشتم کتابفروش دوره گردی کتابی را در دست داشت و به دنبال خریدار میگشت به من الحاح کرد که آن را بخرم من آن را خریدم، اغراض مابعدالطبیعه نوشته ابو نصر فارابی، هنگامی که به در خانه رسیدم بیدرنگ به خواندن آن پرداختم و به حقیقت مابعدالطبیعه که همه آن را از بر داشتم پی بردم و دشواریهای آن بر من آسان گشت. از توفیق بزرگی که نصیبم شده بود بسیار شادمان شدم. فردای آن روز برای سپاس خداوند که در حل این مشکل مرا یاری فرمود. صدقه فراوان به درماندگان دادم. در این موقع سال ۳۸۷ بود و تازه ۱۷ سالگی را پشت سر نهاده بودم.
وقتی من وارد سال ۱۸ زندگی خود میشدم نوح پسر منصور سخت بیمار شد، اطباء از درمان وی درماندند و چون من در پزشکی آوازه و نام یافته بودم مرا به درگاه بردند و از نوح خواستند تا مرا به بالین خود فرا خواند. من نوح را درمان کردم و اجازه یافتم تا در کتابخانه او به مطالعه پردازم. کتابهای بسیاری در آنجا دیدم که اغلب مردم حتی نام آنها را نمیدانستند و من هم تا آن روز ندیده بودم. از مطالعه آنها بسیار سود جستم. چندی پس از این ایام پدرم در گذشت و روزگار احوال مرا دگرگون ساخت من از بخارا به گرگانج خوارزم رفتم. چندی در آن دیار به عزت روزگار گذراندم نزد فرمانروای آنجا قربت پیدا کردم و به تالیف چند کتاب در آن شهر توفیق یافتم پیش از آن در بخارا نیز کتابهایی نوشته بودم.
در این هنگام اوضاع جهان دگرگون شده بود ناچار من از گرگانج بیرون آمدم مدتی همچون آوارهای در شهرها میگشتم تا به گرگان رسیدم و از آنجا به دهستان رفتم و دوباره به گرگان بازگشتم و مدتی در آن شهر ماندم و کتابهایی تصنیف کردم. ابو عبید جوزجانی در گرگان به نزدم آمد.
ابو عبید جوزجانی گوید: این بود آنچه استادم از سرگذشت خود برایم حکایت کرد. چون من به خدمت او پیوستم تا پایان حیات با او بودم. بسیار چیزها از او فرا گرفتم و بسیاری از کتابهای او را تحریر کردم استادم پس از مدتی به ری رفت و به خدمت مجدالدوله از فرمانروایان دیلمی درآمد و وی را که به بیماری سودا دچار شده بود درمان کرد و از آنجا به قزوین و از قزوین به همدان رفت و مدتی دراز در این شهر ماند و در همین شهر بود که استادم به وزارت شمسالدوله دیلمی فرمانروای همدان رسید. در همین اوقات استادم کتاب قانون را نوشت و تالیف کتاب عظیم شفا را به خواهش من آغاز کرد. چون شمس الدوله از جهان رفت و پسرش جانشین وی گردید استاد وزارت او را نپذیرفت و چندی بعد به او اتهام بستند که با فرمانروای اصفهان مکاتبه دارد و به همین دلیل به زندان گرفتار آمد ۴ ماه در زندان بسر برد و در زندان ۳ کتاب به رشته تحریر درآورد. پس از رهایی از زندان مدتی در همدان بود تا با جامه درویشان پنهانی از همدان بیرون رفت و به سوی اصفهان رهسپار گردید. من و برادرش و دو تن دیگر با وی همراه بودیم. پس از آنکه سختیهای بسیار کشیدیم به اصفهان در آمدیم. علاءالدوله فرمانروای اصفهان استادم را به گرمی پذیرفت و مقدم او را بسیار گرامی داشت و در سفر و حضر و به هنگام جنگ و صلح استاد را همراه و همنشین خود ساخت. استاد در این شهر کتاب شفاء را تکمیل کرد و به سال ۴۲۸ در سفری که به همراهی علاءالدوله به همدان میرفت، بیمار شد و در آن شهر در گذشت و به خاک سپرده شد. او با روشهای متفکرانه بیماران را درمان میکرد.
مهاجرت از گرگانج به گرگان (۴۰۳-۴۰۲ هجری/ ۱۰۱۳-۱۰۱۲ میلادی)[ویرایش]
پورسینا در ۴۰۲ هجری گرگانج را به مقصد گرگان ترک نمود تا دوستش کاووس بن وشمگیر دیلمی از آل زیار را ملاقات کند. در این راه، پورسینا به طرف خراسان رفت و از شهرهای نسا، ابیورد، طوس، سمنگان، جاجرم گذشت و به گرگان رسید. اما در این اثنا (در زمستان ۴۰۳ هجری/ژانویه و مارس ۱۰۱۳ میلادی) قابوس درگذشت. گرچه در شرح حال پورسینا به زبان خودش، دلیلی بر این موضوع نیامده، اما میتوان علت مرگ قابوس را مسائل سیاسی دانست. پورسینا در طی این سفر به نظر نمیرسد که در شهری توقف کرده باشد. پورسینا مدت کوتاهی در گرگان در خانه یکی از دوستان صمیمی اش اقامت نمود و در آنجا جوزجانی را ملاقات نموده و در خدمت منوچهر بن کاووس بود.[۲۲]
در ری (۴۰۵-۴۰۴ هجری/ ۱۰۱۵-۱۰۱۴ میلادی)[ویرایش]
پورسینا از گرگان به ری مهاجرت کرد و در دستگاه حکومتی حاکم آل بویه مجدالدوله رستم وارد شد. مادر مجدالدوله سیده، دستی پشت پرده در تصمیم گیریهای حکومتی بود. پورسینا با مهارتی که در پزشکی داشت، از نخبگانسیاسی که به مجدالدوله مشاورهمیدادند پیشی گرفت و به وی نزدیکتر شد. پورسینا مجدالدوله را که مبتلا به مالیخولیا شده بود را مداوا نمود.[۲۲]
در همدان (۴۱۵-۴۰۵ هجری/ ۱۰۲۴-۱۰۱۵ میلادی)[ویرایش]
پورسینا در ری بود تا شمسالدوله حاکم آل بویه (برادر مجدالدوله) در ذی قعده ۴۰۵/آوریل ۱۰۱۵ به آنجا حمله کرد. پورسینا به دلایل نامعلوم به قزوین مهاجرت کرده و سپس وارد همدان گردید. وی سپس برای معالجه شمسالدوله احضار گردید و به اجبار وزیر وی شد و تا مرگ شمسالدوله در ۴۱۲ هجری/۱۰۲۱ میلادی در این سمت باقیماند. یک بار در این دوران پورسینا با لشکریان امیر درگیر شد. پس از مرگ شمسالدوله، سماءالدوله روی کار آمد و از پورسینا خواست تا در مقامش باقی بماند. اما پورسینا تمایلی به این موضوع نداشت و در انتظار فرصتی برای ترک آن دیار بود. او مخفیانه با علاءالدوله حاکم آل کاکویه مکاتبه کرد که دیوان آل بویه در همدان و مخصوصا تاج الملوک وزیر کرد آل بویه به وی ظنین گردیده و به اتهام خیانت در قلعهای در فرجان پورسینا را زندانی کردند. پورسینا ۴ ماه زندانی بود تا اینکه علاءالدوله به همدان تاخت و سلطنت سماءالدوله را پایان داد و پورسینا از زندان آزاد شد. علاءالدوله به پورسینا پیشنهاد منصبی در همدان را داد که نپذیرفت. چندی بعد پورسینا تصمیم به مهاجرت به اصفهان گرفت و در لباس صوفیان به همراه برادرش جوزجانی و دو برده به آنجا رفت.[۲۲]
در اصفهان (۴۲۸-۴۱۵ هجری/۱۰۳۷-۱۰۲۴ میلادی)[ویرایش]
علاءالدوله، پورسینا را با عزت و احترام پذیرفت و پورسینا در اصفهان سکنی گزید و سالهای پایانی عمرش را در خدمت وی گذراند و در اکثر سفرها با وی همراه بود. در یکی از این سفرها به همدان در سال ۴۲۸ هجری، پورسینا مبتلا به قولنج شد که دائماً به آن مبتلا میگشت و در اثر آن درگذشت و در همدان به خاک سپرده شد و آرامگاه بوعلیسینا هم اکنون در این شهر قرار دارد.[۲۲]
پورسینا و ازدواج[ویرایش]
در منابع تاریخی ما هیچ گزارش جدی در رابطه با ازدواج پورسینا مطرح نشده است جز اینکه برخی گفتهاند با دختری به نام یاسمین که کنیز فراری خلیفه بغداد بود، ازدواج کرد و که آن هم دیری نپایید.[۲۳]
علت مرگ پورسینا[ویرایش]
سنگ مزار پورسینا
بعضی از حکمای معاصر وی علت مرگ او را میل زیاد او به معاشرت و مقاربت با زنان دانستهاند که در آن افراط میکرده است.[۲۴] مستندترین گزارش از علت مرگ پورسینا مربوط به جوزجانی شاگرد او است که تا آخر عمر همراه او بود: زیادهروی در شهوات سرانجام جسم نیرومند شیخ را فرسوده کرد. هنگامی که علاءالدوله با تاش فراش میجنگید و پورسینا همراه وی بود، بیماری قولنج گریبان شیخ را گرفت. شیخ از ترس آنکه مبادا در هنگام کارزار و فرار امیر زمینگیر شود و از همگامی با او بازماند، در یک روز هشت بار دستور تنقیه داد که در اثر زیادهروی رودههایش زخم شد. چون در کار درمان ورزیده بود، خویشتن را به داروهای مناسب اندکی بهبود بخشید اما علیل گشت زیرا از غذا پرهیز نمیکرد و از همنشینی با زنان دست بردار نبود. در نتیجه بیمای قولنج وی گاهی زورآور میشد و زمانی تسکین مییافت تا آن هنگام که در رکاب علاءالدوله به سوی همدان رهسپار گردید. در این سفر بیماری شیخ به شدت گرایید و چون به همدان رسید، دانست که نیروی جسمانی خود را چنان از دست داده که دیگر از غذا و دارو کاری ساخته نیست. از این رو از درمان خویش دست کشید و گفت: « مدبر تن من از تدبیر فرومانده و درمان بی فایده است». چند روزی بر این حال بود تا دیده از جهان فرو بست. جسمش را در همدان به خاک سپردند. در آن هنگام پنجاه و هشت ساله بود»[۲۵]
اخلاق و صفات[ویرایش]
تندیس ابوعلی سینا در پارک ملت تهران
پورسینا از حیث نیروی جسمانی، مردی نیرومند بود و به همین خاطر از کار کردن احساس خستگی نمیکرد. او با داشتن این نیروی فراوان جسمی میتوانست از پس کار وزارت فرمانروایان برآید و همیشه چه در سفر و چه در نبرد همراه آنان باشد و علاوه بر این به کار دانش و نوشتن نیز بپردازد. میگویند که او شبها تا دیرگاه به نوشتن کتاب و رساله میپرداخت و در این کار افراط میکرد. پورسینا از لحاظ نیروی ذهنی و تفکر نیز بسیار نیرومند بود. اینکه او در هجده سالگی توانست تمامی دانشهای زمان خود را فراگیرد خود نشانگر نیروی ذهنی اوست. نکتهٔ منفی در اخلاق پورسینا گفتار تند او نسبت به دانشمندان همدورهٔ خود و حتی به گذشتگانی مانند افلاطون و زکریای رازی بود. از دیگر خصوصیات خلقی او افراط در معاشرت و مقاربت با زنان بوده که بعضی از حکمای دوران او علت مرگش را در همین افراط میدانند.[۲۶]
پورسینا فیلسوف[ویرایش]
پورسینا بسیار تابع فلسفه ارسطو بود و از این نظر به استادش فارابی شباهت دارد. مبحث منطق و نفس در آثار او در واقع همان مبحث منطق و نفس ارسطو و شارحان او نظیر اسکندر افرودیسی و ثامیسطیوس است. اما پورسینا هرچه به اواخر عمر نزدیک میشد، بیشتر از ارسطو فاصله میگرفت و به افلاطون و فلوطین و عرفان نزدیک میشد. داستانهای تمثیلی او و نیز کتاب پرحجم منطق المشرقین که اواخر عمر تحریر کرده بود، شاهد این مدعاست. متأسفانه امروزه از این کتاب تنها مقدمهاش در دست است. اما حتی در همین مقدمه نیز پورسینا به انکار آثار دوران ارسطویی خویش مانند شفا و نجات میپردازد.[۲۷]
آثار پورسینا[ویرایش]
نسخهای از کتاب قانون پورسینا به زبان لاتین، چاپ ۱۴۸۴ میلادی در مخزن کتب نفیس کتابخانه مرکز علوم درمانی دانشگاه تکزاس در سنآنتونیو
به دلیل آنکه در آن عصر، عربی زبان رایج آثار علمی بود، پورسینا و سایر دانشمندان ایرانزمین که در آن روزگار میزیستند کتابهای خود را به زبان عربی نوشتند. بعدها بعضی از این آثار به زبانهای دیگر از جمله فارسی ترجمه شد. از جمله اثر قانون در طب که توسط عبدالرحمن شرفکندی به زبان فارسی ترحمه شدهاست.
افزون بر این، پورسینا در ادبیات فارسی نیز دستی قوی داشتهاست. بیش از ۲۰ اثر فارسی به او منسوب است که از میان آنها، بی گمان «دانشنامه علائی» و «رگشناسی» (رساله نبض) از نوشتههای او است. آثار فارسی پورسینا، مانند سایر نثرهای علمی زمان وی، با رعایت ایجاز و اختصارکامل نوشته شدهاست.[۲۸] پورسینا برای بیان مفاهیم نو به فارسی در آثار خود دست به واژهسازی زده است. برپایهٔ پژوهشهای زندهیاد دکتر محمد معین و شادروان سیدمحمد مشکات، شمار واژگان آفریدهٔ پورسینا در دانشنامهٔ علایی و رگشناسی ۱۰۳۹ واژه است. برخی واژههای آفریدهٔپورسینا در این دو اثر سترگ چنین هستند: بُرینش (قطع، در رایش و اندازه)، پذیرا (قابل، در فلسفه)، روان(نفس) ، سربهسر (مساوی)، کرده (مفعول) ، کُنا (فاعل) ، گداخته (مایع) ، مایگی (مادیت) ، نهاد (وضع) ، یکیای (وحدت) ، افکندن گمان (تولید شک)، ایستادگی بهخودی خود ، (قائمِ بالذات بودن) ، بالش (نمو، از بن واژهٔ بالیدن)، بَستَناکی (انجماد) ، بهرهپذیر (قابلِقسمت) ، بیگسستگی (لاینقطع) ، پیداگر، پیوندپذیر، جانِ سخنگویا (نفس ناطقه) ، جُنبایی (حرکت) ، جنبشدار، جنبش راست (حرکت مستقیم)، جنبش گِرد (حرکت مستدیر) ، چهچیزی (ماهیت) ، دیرجنب، رایش (علم ریاضی)، روشنسرشتی ، زایشدِه (مولّد) ، زِفر زبرین (فلک اعلی) ، زِفر زیرین (فلک اسفل) ، شایدبود (امکان) ، گوهر روینده (جوهر نامی) ، نادیداری (باطنی) ، هرآینگیبودن (وجوب) ، حد کِهین ، حد مِهین ، حد میانگین ، علم ترازو (علم منطق) ، علم سپسطبیعت (علم مابعدالطبیعه) ، نبض درنگی ، نبض دمادم ، نبض ستبر ، نبض لرزنده .[۲۹]
آثار فراوانی از پورسینا به جا مانده و یا به او نسبت داده شده که فهرست جامعی از آنها در فهرست نسخه های مصنفات پورسینا[۳۰] آورده شدهاست. این فهرست شامل ۱۳۱ نوشته اصیل از پورسینا و ۱۱۱ اثر منسوب به او است.[۲۸]
از مصنفات اوست: کتاب المجموع در یک جلد، کتاب الحاصل و المحصول در بیست جلد، کتاب البرّ و الاثم ، در دو جلد، کتاب الشفاء، در هجده جلد، کتاب القانون فی الطب ، در هجده جلد، کتاب الارصاد الکلیه ، در یک جلد، کتاب الانصاف ، در بیست جلد، کتاب النجاه ، در سه جلد، کتاب الهدایه ، در یک جلد، کتاب الاشارات ، در یک جلد، کتاب المختصر الاوسط ، در یک جلد، کتاب العلائی ، در یک جلد، کتاب القولنج ، در یک جلد، کتاب لسان العرب فی اللغه ، در ده جلد، کتاب الادویة القلبیه ، در یک جلد، کتاب الموجز ، در یک جلد، کتاب بعض الحکمة المشرقیه ، در یک جلد، کتاب بیان ذوات الجهه ، در یک جلد، کتاب المعاد ، در یک جلد، کتاب المبدأ و المعاد ، در یک جلد.
و رسالههای او عبارتند از:
رسالة القضاء و القدر ، رسالة فی الآلة الرصدیه ، رسالة عرض قاطیغوریاس ، رسالة المنطق بالشعر ، قصائد فی العظة و الحکمه ، رسالة فی نعوت المواضع الجدلیه ، رسالة فی اختصار اقلیدس ، رسالة فی مختصر النبض به زبان فارسی، رسالة فی الحدود ، رسالة فی الاجرام السماویة ، کتاب الاشاره فی علم المنطق ، کتاب اقسام الحکمه ، کتاب النهایه ، کتاب عهد کتبه لنفسه ، کتاب حیّ بن یقطان ، کتاب فی انّ ابعاد الجسم ذاتیة له ، کتاب خطب ، کتاب عیون الحکمه ، کتاب فی انّه لا یجوز ان یکون شیء واحد جوهریا و عرضیا ، کتاب انّ علم زید غیر علم عمرو ، رسائل اخوانیه و سلطانیه و مسائل جرت بینه و بین بعض العلماء .
فلسفه[ویرایش]
شفا
نجات
الاشارات و التنبیهات
حی بن یقظان
ریاضیات[ویرایش]
زاویه
اقلیدس
الارتماطیقی
علم هیئت
المجسطی
جامع البدایع
طبیعی[ویرایش]
ابطال احکام النجوم
الاجرام العلویة واسباب البرق والرعد
فضا
النبات والحیوان
پزشکی[ویرایش]
قانون:
الادویة القلبیه
دفع المضار الکلیه عن الابدان الانسانیه
قولنج
سیاسة البدن وفضائل الشراب
تشریح الاعضا
الفصد
الاغذیه والادویه
کتاب قانون یک دائرةالمعارف پزشکی است که درآن تمام مبانیاصلی طب سنتی مورد بحث قرار گرفتهاست مانند: مبانی دانش کالبد شناسی (تشریح) (آناتومی)، (anatomy)، مبانی علامت شناسی، سمیولوژی (semiology)، داروشناسی و داروسازی و نسخهنویسی، فارماکولوژی (Pharmacology)و غیره. کتاب قانون در سال ۱۳۶۰ توسط مرحوم شرفکندی(ماموستا هژار) از زبان عربی به زبان فارسی امروزی ترجمه شد و توسط انتشارات سروش منتشرگردید وتاکنون چندین بار تجدید چاپ شدهاست. کتاب قانون در دانشگاههای اروپایی و آمریکایی تا دو قرن پیش مورد استفاده پزشکان بوده و به بیشتر زبانهای دنیا ترجمه شدهاست ، کتاب پزشکی قانون بعد از کتاب مذهبیانجیل بیشترین چاپ را داشتهاست. افلاطون مغز (مخ) و دل (قلب) و جگر سیاه (کبد) را اندام های زیستی (اعضای حیاتی) یا اعضای رئیسه یا اندام های اصلی بدن انسان می دانست و به همین دلیل این اعضا را مثلث افلاطون ، به زبان یونانی (تریگونوم پلاطو)(trigonome plato) یا (Plato's tripod) ،به زبان انگلیسی(plato' triangle) مینامیدند. پورسینااعلام نمود که دوام و بقای نسل انسان وابسته به دستگاه تولید مثل است و بنابر این جمع چهار اندام نام برده را مربع پورسینا ، به زبان یونانی(کوادرانگولا اویسینا) (quadrangula Avicenn) و به زبان انگلیسی(Avecena's quadrangle) نامیدند . [۳۱] . وی همچنین علاقهمند به تاثیرات اندیشه بر جسم بود و آثاری نیز در باب روانشناسی دارد.
علوم غریبه[ویرایش]
پورسینا از جمله فلاسفهای ست که به علوم غریبه پرداختهاند. او رسالهای درباره حروف مقطعه در قرآن دارد و برای هر یک از حروف معنایی قابل است.[۳۲] همچنین او رسالهای به فارسی به نام کنوزالمعزمین نگاشته است که شامل شرح نیرنجات ، طلسمات، رُقیه و تسخیر کواکب میباشد.[۳۳]
کنوزالمعزمین
موسیقی[ویرایش]
نوشتار اصلی: پورسینا و دانش موسیقی
پورسینا تئوریدانی (نظریه پردازی)دارای دیدگاههای موسیقایی است. او مرد دانش و نه کنش در موسیقی بود ولی آنچنان از همین دانش نظری سخن میراند که گویی در کنش نیز چیرهدست است. گمان میشود پورسینا و فارابی بنیادگذاران نخستین پایههای دانش هماهنگی (هارمونی) در موسیقی بودهاند. آثار موسیقایی پور سینا روی هم رفته پنج اثر مهم اوست که در بخشهایی از آنها به موسیقی پرداخته شده:[۳۴]
شفا که نام بخش موسیقی آن " جوامع علم الموسیقی " میباشد
المدخل الی صناعة الموسیقی*[۳۵] (در دسترس نیست)
لواحق (در دسترس نیست)
دانشنامه علایی
نجات
اقسام العلوم
اشعار[ویرایش]
کتاب قانون پورسینا در سال ۱۵۹۳
پورسینا در شعر نیز دستی داشته و اشعار زیادی به زبان عربی سرودهاست و حتی منظومههایی مثل قصیده ارجوزه در مسایل علمی ساختهاست. اشعاری نیز به زبان فارسی از او روایت کردهاند که برخی از آنها به نام دیگران نیز آمدهاست و با توجه به اسلوب و معانی آنها باید در انتساب این اشعار به پورسینا تردید روا داشت[نیازمند منبع].
از شیوه نگارش کتابهای علمی و فلسفی پورسینا و اشعار عربی او که مشهورترین آنها قصیده عینیه روحیهاست به خوبی میتوان توانایی و تسلط او در شاعری و سخنوری در ادبیات عرب را دریافت. اشعار فارسیای که به پورسینا نسبت دادهاند، روی هم رفته ۲۲ قطعه و رباعی در ۶۵ بیت میشود، ولی در صحت انتساب آنها به وی تردید کردهاند.[۲۸]
دید داخلی آرامگاه بوعلیسینا
ابوعلی سینا و ادبیات[ویرایش]
ابوعلی سینا به عربی و فارسی شعر می سروده است. حدود هفتاد ودو بیت شعر فارسی در کتابهای مختلف و تذکره ها بدو منسوب شده است در میان ابیات بوعلی سینا طنزهای تکان دهنده ای به چشم میخورد که نشان از بی ارزشی جهان هستی و ضعف و ناتوانی آدمیان است. روزکی چند در جهان بودم/بر سر خاک باد پیمودم
ساعتی لطف و لحظه ای در قهر/جان پاکیزه را بیالودم
باخرد را به طبع کردم هجو/بی خرد را به طمع بستودم
آتشی برافروختم از دل/و آب دیده ازو بیالودم
با هواهای حرص شیطانی/ساعتی شادمان بنغودم
آخرالمر چون سرآمد کار/رفتم تخم کشته بدرودم
گوهرم باز شد به گوهر خویش/من از این خستگی بیالودم
کس نداند که من کجا رفتم/خود ندانم که من کجا بودم
زاهدنمایان زمان بوعلی مردم فریبان ومتعصبان که از روی جهالت خویشتن را علما می خواندند وهر که را خلاف نظرشان می اندیشند از زندگی و آسایش محروم می کردند به این شکل مورد تمسخر بو علی قرار می گیرند:
با یک دو سه نادان که چنین میدانند/از حمق که دانای جهان آنانند
خر باش که این جماعت از فرط خری/هر کو نه خر است کافرش می خوانند
و در برابر اتهامات اینان اینگونه میفرماید که:
کفر چو منی گزاف وآسان نبود/محکمتر از ایمان من ایمان نبود
در دهر یکی چو من و او هم کافر/پس در همه دهر یک مسلمان نبود
بو علی در قطعه ای با اینکه به نحوی ترک ادب شرع می نماید جهل و حماقت را زشت می شمارد اما این قطعه دارای طنز دلپذیری است که بر ترک ادب شرع غلبه دارد.جهل و حماقتی که باعث حکم شرع بر تحریم می شود و عقلا و علما را به زحمت ورنج انداخت:
غذای روح بود باده ی رحیق الحق/که رنگ وبوش کند رنگ وبوی گل را دق
به رنگ زنگ زداید ز جان اندهگین/همای گردد اگر جرعه ای بنوشد بق
به طعم تلخ چو پند پدر ولیک مفید/به پیش میطل باطل به نزد دانا حق
می از جهالت جهال شد به شرع حرام/چو مه که از سبب منکران دین شد شق
حلال گشته به فتوای عقل بر دانا/حرام گشته به احکام شرع بر احمق
شراب را چه گنه گر که ابلهی نوشد/زبان به هرزه گشاید دهد ز دست ورق. [۳۶]
شاگردان پورسینا[ویرایش]
پورسینا علاوه بر آثار خود شاگردان دانشمند و کارآمدی به مانند ابوعبید جوزجانی ، ابوالحسن بهمنیار ، ابو منصور طاهر اصفهانی و ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی را که هر یک از ناموران روزگار گشتند تربیت نمود،[۳۷] که هر کدام دانشمند بزرگی در زمان خود شدند. از میان شاگردان او این چندتن سرشناس ترند:
ابوالحسن بهمنیار بن مرزبان شاگرد بسیار معروف پورسینا است که برخی از آثار او در دست است. وی از زردشتیان آذربایجان بود.[۳۸] ولی بعدها مسلمان شد و کنیهٔابوالحسن را برگزید. چنانکه بسیاری از ارباب تواریخ به این مطلب تصریح کردهاند و از نوشتههای خود ابوالحسن بهمنیار از جمله التحصیل چنین مطلبی تایید میشود. یکی از کتابهای پورسینا به نام المباحث بیشتر شامل جواب سؤالات اوست.
ابوعبیدالله عبدالواحد بن محمد جوزجانی از سال ۴۰۳ هجری تا هنگام مرگ پورسینا پیوسته در خدمت او بودهاست و پس از مرگ او به گردآوری و تألیف آثاراو پرداخت. تبحر او در ریاضیات بود.
ابوعبدالله محمد بن احمد المعصومی یکی دیگر از شاگردان مشهور پورسینا است که رسالةالعشق را پورسینا به نام او نوشت. وقتی نزاع علمی بوعلی سینا و ابوریحان بیرونی بر اثر برخی گفتارهای ابوریحان منقطع شد معصومی ادامهٔ بحث با ابوریحان را به عهده گرفت. مطالب معصومی به همراه اجوبه پورسینا و سوالات و ردود ابی ریحان در کتاب اسئله و اجوبه در ایران و لبنان چاپ شدهاست.
شیخ علی نسائی خراسانی یکی دیگر از شاگردان پورسینا که ناصر خسروهم در سفرنامهاش از وی نام میبرد.
ابومنصور حسین بن طاهر بن زیله اصفهانیاز دانشمندان ایرانی قرن چهارم و پنجم هجری و از شاگردان پورسینا بود. وی در دانشهای زمان خود بیشتر در ریاضیات مهارت داشت. او در سال ۴۴۰ هجری درگذشت.
تاثیر و جایگاه امروزی[ویرایش]
تاثیر بر اروپا[ویرایش]
چهارتاقی دانشمندان ایرانی
مجسمهٔ پورسینا در دفتر سازمان ملل متحد در وین
انتقال علوم یونانی توسط مسلمانان و ترجمه آثار عربی به لاتین، نخستین رنسانس یعنی تجدید حیات علمی را در جنوب اروپا سبب شد. این رنسانس در قرن دهم در سیسیل آغاز شد و در قرن دوازدهم در طُلَیطُلَه (تولدو) درخشید، سپس از آن بزودی به فرانسه رسید. دو اثر اصلی پورسینا (شفا و قانون) وی را در اروپا بصورت استاد بی بدیل طب و علوم طبیعی و فلسفه درآورد.[۲۱]
از قرن دوازدهم تا شانزدهم پایههای علمی و عملی پزشکی، تعلیمات پورسینا بود. با آثار ابوبکر محمد بن زکریای رازی نیز آشنا بودند و او را طبیب معالجی بهتر از پورسینا میشمردند، ولی قانون مجموعه تعلیمی بی نظیری به شمار میرفت و کتاب «کلیات فی الطب» ابن رشد تنها با قسمت اول کتاب قانون مطابقت داشت. قانون توسط ژرارد کرمونائی میان سالهای ۱۱۵۰ و ۱۱۸۷ به تمامی ترجمه شد و روی هم رفته هشتاد و هفت ترجمه از آن به عمل آمد که البته بعضی، از آنها فقط شامل قسمتی از این کتاب بود. بیشتر ترجمهها به لاتینی بود، ولی چندین ترجمه به عبری در اسپانیا و ایتالیا و جنوب فرانسه نیز انجام شد. ترجمه کتابهای طبی به خوبی ترجمه کتابهای فلسفی او نیست و بعضی کلمات یونانی که تحریف شده و به صورت عربی درآمده، در ترجمهها به صورت نامفهوم و ناشناخته آمده است، و نیز بعضی اصطلاحات فنی عربی کمابیش به حروف لاتینی نقل شده و کاملاً نامفهوم است. قانون اساس تعلیم طب در همه دانشگاهها بود. در قدیمی ترین برنامه تعلیمی که تا کنون بدست آمده و مربوط به مدرسه طب منوپلیه است و در منشوری از پاپ کلمنت پنجم مورخ ۱۳۰۹ مسیحی و نیز در تمام منشورهای پس از آن تا سال ۱۵۵۷ نام قانون آمده است. ده سال بعد جالینوس را بر پورسینا برگزیدند، ولی کتاب قانون تا قرن هفدهم هنوز تدریس میشد. چاپ متن عربی آن در رمنشانه آن است که چه اندازه ارزش برای این کتاب قائل بودهاند. چاسر در مقدمه کتاب «داستانهای کنتربری» نوشته است که هیچ طبیبی نباید از قانون قانون غفلت کند. تقریباً هرکس قسمتهایی از قانون و مخصوصاً فصول مربوط به تبها یا بیماریهای چشم را، یا نوشتههای کوتاهتری چون «مقالة فی النبض» یا «رساله در بیماریهای قلبی» را در اختیار داشت. همه مولفان عرب از قرن هفتم تا قرن دهم ه. ق /سیزدهم تا شانزدهم م. از خوان نعمت پورسینا برخوردار بودهاند - حتی اگر مانند پدر ابن زهر نسبت به او تردید نشان داده یا مانند ابن نفیس به تکمیل قانون پرداخته باشند.[۲۱] .
روز پزشک[ویرایش]
۱ شهریور، همزمان با زادروز او در ایران روز پزشک است.[۳۹]
جایزه پورسینا در آلمان[ویرایش]
در سال ۲۰۰۵ میلادی دکتر «یاشار بیلگین» ترک تبار (عضو حزب راست گرای اتحادیه دموکرات مسیحی آلمان) با همکاری چند فرد دیگر، کانونی عامالمنفعه به نام "آویسنا پرایز" (Avicenna-Preis e.V) در شهر فرانکفورت آلمان بنیاننهاد تا سالانه به انتخاب هیئت داوران «جایزه پورسینا»را به افراد یا سازمانهایی که در راه تفاهم فرهنگی ملتها کوشا بودهاند اعطاء کند. مبلغ سقفی این جایزه تا یکصد هزار یورو تعیین شده که از طرف شخصیتهای حقوقی و حقیقی مختلف مهیا میگردد.
هدیهٔ ایران به سازمان ملل[ویرایش]
دولت جمهوری اسلامی ایران در ژوئن ۲۰۰۹ به عنوان نشانی از پیشرفت علمی صلحآمیز ساختمان-مجسمهای به شکل چهارتاقی که ترکیبی از سبکهای معماری و تزئینات هخامنشی و اسلامی در آن دیده میشود را به دفتر سازمان ملل متحد در وین هدیه داد که در محوطهٔ آن در سمت راست ورودی اصلی قرار داده شدهاست. در این چهارتاقی مجسمههایی از چهار فیلسوف ایرانی خیام، ابوریحان بیرونی، زکریا رازی و ابوعلی سینا قرار دارد.[۴۰]
ده ریالی - پشت اسکناس عنوان: آرامگاه ابن سینا
علی طباطبایی بر اساس سکته قلبی درگذشت + عکس
على طباطبايى ، بازيگر جوان سريال “قلب يخى” ساعاتى پيش به علت ايست قلبى درگذشت
سید کمال طباطبایی تهیه کننده سینما گفت: پسرم شب گذشته بر اثر ایست قلبی ما را تنها گذاشت.
وی عنوان کرد: من اصلا حال مساعدی ندارم و نمی توانم بیش از این توضیح دهم.
طباطبایی خاطرنشان کرد: فوت علی مرا شوکه کرد. چگونه این غم بزرگ را تحمل کنم؟
لیلا بلوکات :
انّالله و انّا اليه راجعون علي طباطبايي روحش شاد شوكه شدم خداي من …. بر اثر سكته قلبي فوت شده تسليت ميگم
مهدی هاشمی :
روحت شاد
سید علی صالحی :
هیچ وقت دلم نمیخواد رفتن کسی اعلام کنم ،اما نمیدونم سید کمال طباطبایی چه جوری میتونه رفتن پسرش علی باور کنه ،همه کسانی که با سید کار کردن و میشناسن میدونن که علی همه زندگی سید کمال بود تسلیت میگم به سید کمال طباطبایی و خانواده گرامیش و از خدا میخوام بهشون صبر بده
ملیکا شریفی نیا :
واقعا نمي دونم چي بايد بگم فقط اينو مي دونم كه اين دنيا خيلي بي رحمه مراقب خودتون باشين و عزيزانتون… ا علي طباطبايي برادر كوچولوي ما در سريال آشپزباشي در اوج جواني از بين ما رفت به همين سادگي به همين تلخي…
محمدرضا غفاری :
من برادر نداشتم هيچ وقت … حتي حس داشتنش رو هم نميدونستم چه جوريه…تا با تو…علي جانم…سر اشپزباشى اشنا شدم… تو عزيزترين برادر دنيا بودى برام… حتي نميدونم الان چرا دارم مينويسم چقدر احمقم من كه دارم مينويسم كه نيستي سه هفته پيش قول داديم قرار بگذاريم باهم على جانم…تو عزيزترين و مهربون ترين داداش روي زمين بودى انقدر كه همون روز اول اشپزباشي فكر نكردم كه داريم نقش بازي ميكنيم روحت ارام عزيز دل برادر
پانته آ بهرام :
همين الان خبر دار شدم متأسفم. متأسفم حقيقت داره علي طباطبايي پسرك عزيز سينما و تلويزيون. فرزند آقاي كمال طباطبايي تهيه كننده سريال تعبير وارونه… امروز سفر كرده تا ابد خداي من
امیرمحمد زند :
ما از اويم و به او باز ميگرديم واقعاً نميدانم چه بگويم ،واقعاً سر از راز هستى و زمانى كه خداوند متعال به هـر كدام از ما ميدهد ،در نمى آورم،اى پروردگار آسمانها اى كسى كه ميميرانى و باز زنده ميكنى،روح دوست و همكار عزيزم على طباطبايى كه ساعاتى پيش بعلت ايست قلبى از اين دنيا رخت بربست را قرين آرامش قرار بده و در پناه خودت بگير و به پدر و مادرش و خانوادش صبر و عجر عنايت فرما،و بما نيز
مهراوه شریفی نیا :
تلخ، سخت و غيرقابل باور… چقدر بده كه اينهمه از هم بى خبريم. على طباطبايى برادر مهربون و دوست داشتنى ما در سريال آشپزباشى ديگه بينمون نيست… RIP
شهنام شهابی :
علی جان روحت شاد.. خدا به خانواده عزیزت و ما صبر بده..
شهره سلطانی :
و باز هم خبري جگر سوز …. فوت علي طبا طبايي عزيز را به همه دوستان و همكاران و طرفداران اين بازيگر جوان تسليت ميگويم و براي خانواده اش آرزوي صبر دارم ….
حمید گودرزی :
با نهايت تاثر و تاسف دوست خوبم علي طباطبايي ازميان ما پركشيد روحش شاد
پرستو صالحی :
كاش شايعه بود !!! خدايا به خانواده اش صبر بده خيلي زود بود، خيلي … علي طباطبايي پر كشيد اصلا باورم نميشه پي نوشت : علت مرگ ايست قلبي ، متاسفانه خبر شايعه نيست كاش بود
فلور نظری :
خدايا … خدايا … خدايا چرا نمي تونم باور كنم …تسليت به خانواده ي اون عزيز تسليت به همه ي همكارانم و تسليت به مردم … حقيقتش دستم نمي رفت چيزي بنويسم خداي من ، صبر ارزو مي كنم براي خانواده اش خصوصا مادرشون .. ايست قلبي و بعد …. يك لحظه احساس كردم زمان متوقف شد و همه ساكت شدند سكوت ، چي مي شه گفت سخته، خيلي سخته درك كنيم حكمت خدا رو …. تسليت
سمانه پاکدل :
اى كاش شايعه بود….. على طباطبايى عزيز به ديار باقى شتافت، واقعا باورم نميشه چون خيلى خيلى جوون بود. آخدا چرا انقدر زود قربونه كرم و حكمتت ايشالا اون بالا ها جاى خوبى براش گذاشته باشى، على هم بچه ى خوبى بود ، هم انسان بى آزارى، خدا بيامرزد به خانواده ى اين عزيز آقا ى سيد كمال طباطبايى و خانواده ى محترمشون صبر بده علت مرگ : ايست قلبى
حسین مهری :
شوك شدم روحت شاد بازيگر
گلاره عباسی :
اخ كه چقدر دل همه ي ما سوخت امشب با پر كشيدنت .علي عزيز ..
نسرین مقانلو :
انه الله وانا الیه الراجعون علی طباطبایی بازیگر جوان سینما و تلویزیون بر اثر سکته قلبی در گذشت تسلیت به خانواده محترمش ودوستان روحش شاد و درآرامش باد
سعید داخ :
علي طباطبايي جوان هم از بين ما رفت … روحش شاد
امیر جعفری :
خداحافط رفیق…
هلیا امامی :
باور كردني نيست تحمله اين روزاي سخت فقط يه صبر عظيم از سمته خدا ميخواد براي دله داغدار خانوادش و همه ي دوستان و طرفداران علي طباطبايي كه با رفتنش داغه بزرگي بر دله بازمانده ها گذاشت
رز رضوی :
علي طباطبايي هم از بين ما رفت .روحش شاد ويادش گرامي . چقدر كوتاه است فاصله بين اومدنو و رفتنمون وچقدر غم انگيزه فهميدن واقعيت بودن ما آدمها تو دنيا انقدر زودگذر و لحظه اي شده… خداوند به خانواده بسيار محترم طباطبايي صبر بده
برزو ارجمند :
اى واى، على جان روحت شاد، خدا به خانواده ات صبر بده، اگه شد سلام منو به پدرم برسون.
علیرام نورایی :
باز هم خبر بد! خبرى كه با شنيدنش خشكم زد… امشب على طباطبايى بازيگر جوان و دوست داشتنى رو از دست داديم… تسليت به خانواده محترم طباطبايى ، جامعه هنرى و همه مردم ايران… خدا به پدر و مادرش صبر بده دوستان عزيز مهم نيست علت مرگ چى بوده مهم اينه كه متاسفانه اين جوون ديگه بينمون نيست پس لطفأ با كنجكاوى در مورد علت فوت يا پر و بال دادن به شايعات بى اساس باعث آزردگى روح اون مرحوم و خانواده و نزديكان داغدارش نشيم روحش در آرامش
سیاوش خیرابی :
هيچى ندارم بگم فقط ميدونم حالم خيلى بده. على كاش الان زنگ بزنى بگى سيا سر كار بودى. با كمال ناباورى بايد تسليت بگم به خانوادت على تسليت ميگم به خانواده دوست عزيزم
کاوه سماک باشی :
علی عزیزم؛ دوست مهربان،مؤدب؛دوست داشتنی من دیگر در جمعمان نیست.روحت شاد رفیق.همیشه درکنارم و در یادم خواهی ماند.تا روزی که زنده ام
عباس غزالی :
روحش شاد… فاتحه فراموش نشه…
پیج رسمی مرتضی پاشایی ( مصطفی پاشایی ) :
هنرمند هيچگاه نمي ميرد – مرتضي ، امشب مهمون عزيز و هنرمندي داري – بيا ديدنش
خاطره حاتمی :
تسليت عرض ميكنم چقدر زود چقدر بد كاش شايعه بود مرگ على طباطبايى ….
نرگس محمدی :
اي واي خدا بيامرزه خيلي جوون بود خدا به خانوادش صبر بده تسليت به اقاي طباطبايي روحت شاد
شهرام قائدی :
صبر كردم كه شايد خدا بخواهد و شايعه باشد،ولي متاسفانه حقيقت دارد علي پر كشيده ،،هزاران حيف محجوب بي ازار بود،باورش سخت است ،او خاك را ترك كرده ،،،روحش شاد ،تسليت به خانواده ي طباطبا يي ،بخصوص پدر هنرمندش
امیرحسین بزرگ زادگان :
قرار نبود اين عكس ، عكس مرگ باشد … شد … پاشو علي جان … خيلي زود است براي رفتن رفيق جان ….. كاش شايعه باشد مرگ تمام جوانان اين شهرِ شلوغ كه بي موقع مي روند و بي خبر و پُر افسوس …. خدايش رحمت كند ، علي جان طباطبايي
لیندا کیانی :
خيلى ناراحت كنندست… خدا به خانوادشون صبر بده
مهدی احمدوند :
باز هم جوان باز هم هنرمند… با نهایت تاثر و تاسف تسلیت..
میلاد کی مرام :
چى ميتونم بگم؟!!!!
مازیار فلاحی :
علي…
سحر قریشی :
روح و روانت شاد برادرم ….
مریم معصومی :
متاسفانه خبر درسته، على عزيز بر اثر ايست قلبى از بين ما رفت… تسليت به آقاى طباطبايى و همسر گراميشون (مادرشون) نميدونم چى بگم
پرستو گلستانی :
هیچ وقت این کار رو دوست نداشتم … تسلیت آن همه در زمانی که هیچ یادی از کسی نمیشود و ناگهان … اما، دلم سخت گرفته است از این مهمان خانه مهمان کش روزش تاریک تسلیت برای پسری که مهربان بود و یادش هست برای پدر و مادر داغ دارش و همه…
سیما خضرآبادی :
بازگشت همه به سوى اوست،در اینجا لازم است از طریق این رسانه این مصیبت دردناک را خدمت خانواده آن عزیز و دیگر بستگان تسلیت گفته و آرزوی مغفرت و آمرزش برای مرحوم و صبر جزیل برای بستگان وی از درگاه خداوند متعال مسئلت نماییم روحش شاد و یادش گرامی باد
حسین سلیمانی :
gloomy sunday يكشنبه غم انگيز روحت شاد
علی انصاریان :
روحت شاد على دوست داشتنى ،……. اين دنياى بى ارزش … يا علی علت فوت :سكته قلبى……تو ٣٢ سالگى ….. اى خدا ……. يكى بود كه عزيز و رفيق بود ……..رفت همين
الهام چرخنده :
الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلّهِ وَإِنَّـا إِلَيْهِ رَاجِعونَ .نگاهت به نور است به راه .. تو راهی مقصد درست … مادر چه گلی را هدیه دادند به باغبان ! پدر عجب سایه ایی تقدیم کردند به خورشید ! وا مصیبتا… ……… روح جوان و هنرمندت شاداب در کنار جد بزرگوارت سید علی طباطبایی .. عرض تسلیت به خانواده جناب سید کمال طباطبایی بزرگوار .. خانواده سینما .. و مردم مهربان . دعا هایمان کوله سفرش .. یا علی . الهام چرخنده . …………. . آقا امام صادق(علیه السلام ) می فرمایند: «متوفی به خاطر طلب رحمت و آمرزشی که برای او می شود شادمان می گردد، همان گونه که زنده بوسیله هدیه ای که به او می دهند، خوشحال می گردد.» میتوان گفت: سورههای؛ فاتحه، یس، صافات، تبارک، احزاب، آیة الکرسی، هفت مرتبه اناانزلناه … را می توان خواند و ثوابش را به اهل قبور اهداء کرد
امیرمحمد متقیان :
تسليت به جامعه هنرى و خانواده محترمشون از خداوند براى هنرمند عزيزمون طلب مغفرت ميكنم انشاالله خدا به خانوادشون صبر بده
امیر آقایی :
خداحافظ همسايه. سيد كمال عزيز، چه بگويم كه تسكين باشد، جز آهي و حسرتي …
رامبد جوان :
درگذشت هنرمند جوان ، سيد علي طباطبايي فرزند سيد كمال طباطبايي دوست و همكار قديمي ام در سينما و تلويزيون را به خانواده اين مرحوم و جامعه هنر تسليت ميگم
نیوشا ضیغمی :
روح علي طباطبايي عزيز شاد و آرزوي صبر براي خانواده بزرگوارش ‘بخصوص پدر محترمشون دارم
مهسا کامیابی :
على عزيزم باورم نميشه رفتى خدا چراااااااااااااااااااااااااااااااااا
رامین راستاد :
تسليت به خانواده طباطبايى
نگین صدق گویا :
گاهی وقتا زبان از گفتن هر حرفی قاصره،فقط روحش شاد وآرزوی صبر برای خانواده دردمند علی عزیز.واقعا غیر قابل باوره علی طباطبائی عزیز جایت بین همه ما تا بی نهایت خالی خواهد بود
اکبر عبدی :
نه این قرارمون نبود ……….
بهنوش بختیاری :
باور نکردنیه…تسلیت به خانواده محترم طباطبایی و جامعه هنری ایران…روحت شاد علی جان..یاعلی
مجید واشقانی :
دنیای بی معرفت ……. علی طباطبایی* روحش شااااااااد
رضا ایرانمنش :
بانهايت تأسف و تأثر الان با خبر شدم همكار عزيزمون هنرمند جوان سيد على طباطبايى عزيز رو از دست داديم. خدا به خانواده عزيزش صبر عطا كنه
رابعه اسکویی :
اى واى اى واى على جانم على جانم پسر نازنينم پسر مهربونم پسر قشنگم کجا رفتى كجا پروردگارا دلم داره ميتركه اخ اخ اخ اخ اخ
بهاره افشاری :
خدايش بيامرزد
محسن کیایی :
ﭼﻪ ﺯﻭﺩ ﺩﻳﺮ ﺷﺪ……ﺗﺴﻠﻴﺖ…..ﺗﺎ ﻫﺴﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﻳﺎﺩ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻴﻢ.
شیوا طاهری :
چقدر تلخه این رفتن ها علی طباطبایی روحت شاد ….
شهرزاد کمال زاده :
يكى از خوش قلب ترين و مهربون ترين ادمهايى بود كه تو زندگيم شناختم دوست ندارم باور كنم كه رفته اميدوارم كه خدا به خانوادش صبر بده و روحش در آرامش باشه على قلب خيلى پاكى داشت خيلى جوون بود و هنوز كلى آرزو داشت باور كردنش خيلى سخته
امیرحسین رستمی :
متاسفانه دوست و رفيق هنرمندم ،على طباطبايى ،ما رو تنها گذاشت.از خدا براش طلب ارامش ميكنم
صابر ابر :
برايت آرامش در آغوش خداوند را ميخواهم و براي خانواده ات صبر …علي جان … علي طباطبايي عزيز را هيچ وقت نديدم، اما از رفتنش سخت غمگين شدم و بيش از پيش به نبودن در زماني كه فكرش را نمي كني مطمئن…
پندار اکبری :
متاسفم از شنيدن اين خبر ناگوار و ناراحت كننده ،،، روحت شاد و در آرامش علي عزيز .. …. تسليت ميگم به خانواده محترم جناب سيد كمال طباطبائي .. اهالي هنر .. و همه طرفداران علي طباطبائي ..
مهدی ماهانی :
بسم الله الرحمن الرحیم اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَ تَأْخُذُهُ سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرْضِ مَن ذَا الَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ إِلاَّ بِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفْظُهُمَا وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمَاتِ أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ). .با نوشتن كلمه (( يا حق )) آرامش روح خدابيامرز رو از درگاه خداوند مهربان خواستار بشيم
احمد پورمخبر :
اصلأ باورم نميشه ، يه پسر خوب با شخصيت و هنرمند باورم نميشه چون هم با خود على عزيز و پدر بسيار محترمشون تماس گرفتم تلفن هايشان خاموش بود بعضى از عزيزانم كه هنرمندانى نامى اين كشورند گفتند اين خبر صحت داره من اول به خانواده عزيزش تسليت ميگم بعد به جامعه هنرى و مردم عزيز خدا بيامرزتت على جان
رامسین کبریتی :
علی طباطبایی عزیز .هنرمند خوب سینما و تلویزیون بر اثر سکته قلبی از کنارمان پرکشید.به تمامی خانواده هنر و خانواده محترمشان تسلیت عرض میکنم ..
نفیسه روشن :
خبر درگذشت همكار خوبم اقاي علي طباطبايي خيلي منو شوكه كرد هيچي ندارم بگم فقط براي روحش ارامش و براي خانوادش از خدا صبر ميخوام
شبنم مقدمی :
خدا…فقط خدا برسد به داد دل پدرت…به فرياد دل مادرت…روحت غرق نور علي جان…آرام باشي در آغوش پروردگار …
پویا امینی :
عرض تسليت به مردم شريف ايران
ماه چهره خلیلی :
درگذشت ناگهانی همکار عزیزمون رو به همه دوستان هنر و خانواده محترم طباطبایی تسلیت میگم.. چقدر زندگی کوتاهه قدر هم رو بدونیم.
نسرین مقانلو :
سلام این حقیقت است نه شایعه مگه میشه که آدمها خبررفتن دوست و یا عزیزی رو به دروغ اعلام کنند،من و همه دوستانمان مثل شما که باور نمکنید،دلمون میخواست که این خبر دروغی بیش نبود ولی……. متاسفانه حقیقت دارد با آرزوی سلامتی برای همه شما عزیزان
ترانه مکرم :
تو این روزها هم جامعه ی ورزشی و هم جامعه ی هنری روزهای خوبی رو سپری نکردند.ضمن تسلیت به تمامی عزیزان امیدوارم دیگه شاهد چنین اتفاقات غمباری نباشیم و قدر همدیگه رو هم بدونیم.
محسن یگانه :
باورم نميشد ، وقتي شنيدم فوت كرده. ولي واقعي بود. سيد علي طباطبايي از اين دنيا رفت. آخرين خاطرات من ازش بر ميگرده به آلبومي كه داشتم براش توليد ميكردم كه متاسفانه كامل نشد. درگذشت سيد علي طباطبايي رو به همه دوستان و بستگانش تسليت ميگم. خدا به روحش آرامش ببخشه. انگار همين ديروز بود قدر همديگه رو بدونيد …
نیکی مظفری :
تسليت ميگم به خانواده ى محترم طباطبايى ، همكاران و دوستان ” على طباطبايى ” عزيز.. روح پاكش در شادى و آرامش
علی مسعودی :
هنوز باورم نميشه .خدا بيامرزتش و به سيد كمال عزيز صبر بده روحش شاد
مهرداد صدیقیان :
پايان ماجراست… شليك كن رفيق
نیلوفر امینی فر :
نگاه به سمت آسمان و دعوت پروردگار ی که انا الیه راجعون ، بازگشت همه ی ما به سوی اوست …اما علی آقا دلها عجیب ،غمدار جوانیت هستند….دوستانم برای صبر خانواده ی محترم طباطبایی دعا بفرمایید
سپند امیر سلیمانی :
مرگ بى رحمانه ترين قسمت اين دنياست…خيلى بى رحم…خيلى بى رحم
سعید آقاخانی :
روحش شاد
هدیه تهرانی :
بانهایت تاثر وتاسف علی طباطبایی براثر سکته قلبی فوت کردن تسليت به خانواده اقاي طباطبايي و جامع هنري ايران. روحش شاد ویادش گرامی.
کمند امیرسلیمانی :
خبر بسيار تلخ و ناراحت كننده بود. تسليت به خانواده طباطبايى و با آرزوى صبر بخصوص براى مادر عزيزش
نیما کرمی :
و يك جوان هنرمند ديگر از بين ما رفت ….. خدا رحمت كنه علي طباطبايي رو و صبر بده به پدر و مادر محترمش . فاتحه و طلب آمرزش براي ايشان .
پوریا پورسرخ :
متنفرم از روزهايي كه عكساي پروفايلامون بواسطه خبراي بد شبيه به هم ميشه…متاسفانه علي دوست داشتني هم از بينمون رفتو باز هم تكرار حسرت هميشگي…
مهناز افشار :
تسلیت به خانواده آقای طباطبایی و خانواده سینما روحش شاد و یادش گرامی
بهاره رهنما :
تسلیت میگم فوت این هنرمند جوون رو خصوصا به پدر محترمشون اقای کمال طباطبایی که از تهیه کننده های خوب کشورمون هستند و منم تجربه همکاری با ایشون رو داشتم واقعا همش امیدوار بودم دروغ و شایعه باشه.. روحش قرین رحمت الهی هممون برای صبر این خانواده محترم دعا کنیم…
سید جواد رضویان :
به نام حضرت حق ؛ على جان ، تو برو سفر سلامت . . خدايا ، به خانوادهء طبا طبائى ، مخصوصاً سيد كمال عزيز ، صبر عنايت بفرما . . دوستان عزيز ، صلوات و فاتحه اى را هديه كنيم به سيد على طبا طبا ئى . . تنتون سالم ، ياحق.
ساعد سهیلی :
كوچ و رهايي علي طباطبايي، بر جامعه هنري و مردم عزيز، صبر و آرام باد
آشا محرابی :
من همین الان متوجه شدم. یعنی یه ساعت پیش. اصلا نمیدونم. فکرم کار نمیکنه. تماس گرفتم با پدر علی جواب نمیده. همکارا گفتم حقیقت داره. چی بگم. فقط منگ و گیج دارم گریه میکنم. ای خدا. وای علی جان…. ای وای علی جان…. چی بگم… آخه چی بگم؟ من پیشنهاد تو بودم برای نقش ستاره قلب یخی. خاک چه جوری تو رو قبول میکنه. وای اصلا نمیدونم باید چی بگم و چی کار کنم. وای چقدر تلخ چقدر زود ای خدا دارم دیوونه میشم
پژمان بازغی :
بازهم يك جوون ديگه از بين ما رفت،براي پدر و مادر و خانواده داغدارش ارزوي صبر دارم،روحت شاد
آرش مجیدی :
بسيار گُل كه از كف من برده است باد اما من غمين گُل هاى ياد كٓس را پرپر نمى كنم من مرگ هيچ عزيزى را باور نمى كنم ……. على طباطبائى روح ات شاد و يادت جاودان دنيا دنيا صبر براى خانواده ات ارزومندم …
شبنم قلی خانی :
آموزگار نیستم تا عشق را به تو بیاموزم ماهیان نیازی به آموزگار ندارند تا شنا کنند پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند تا به پرواز در آیند … شنا کن به تنهایی پرواز کن به تنهایی عشق را دفتری نیست بزرگترین عاشقان دنیا خواندن نمی دانستند .. نزار قرباني پرواز كن به تنهايي…روحت شاد از خداوند براي خانواده طباطبايي آرامش و صبر آرزو دارم
ارسلان قاسمی :
هيچ راهي براي تسكين اين مصيبتِ بزرگ نيست … . روحت شاد و يادت گرامي . خانواده ي محترم طباطبايي من هم در غم از دست رفتن نور چشم عزیزتان شریک بوده و برايتان از خداوند خواستار صبر و شكيبايي هستم
دیبا زاهدی :
زندگی جدیدت پر از ارامش
مهتاب کرامتی :
تسليت به خانواده طباطبايى و خانواده سينما
بهاره مکرم :
همه میگن که تو رفتی… گیج و غمگین، تسلیت میگم
الهام پاوه نژاد :
بشارتي به من از كاروان بيار، اي عشق! هميشه رفتن و رفتن، ز آمدن چه خبر ؟( حسين منزوي) . قلب است… يك لحظه مي ايستد…..دل مادر و پدرت صبور …ديدن رفتن عزيز تلخ و سخت است….. زهر است
نیلوفر پارسا :
نمیدونم چی بگم الان متوجه شدم …واقعا متاسفم وتسلیت میگم به همه اینقدر شکه ام که نمیدونم چی بگم
لادن طباطبایی :
سید علی طباطبایی ، نازنینی که زودهنگام پر کشید و رفت… خبر دردناک بود…. نسبت خانوادگی نداشتیم. هرگز ایشان رو از نزدیک ندیده بودم . اما جوان بود ، پرشور ، مستعد ، رو به رشد ، عزیز دوستان و عشق خانواده…. غمی سنگین تر از داغ فرزند ندیدم و نمیشناسم…. یک خبر کوتاه ، یک بیوگرافی سرد و بی احساس ، یک تسلیت فرمالیته و…..تمام…… فردا خورشید باز طلوع خواهد کرد و زندگی ادامه خواهد داشت….. چه بی رحم ، چه سرد….. همین و تمام؟ زندگی سراسر یک شوخی ست ….. خدایش به رخ زیبای جوانی نا تمامش ، بیامرزد و صبر ارزانی خانواده داغدارش کند . آمین
الهه حصاری :
چى دارم بگم وقتى همكارت كه باهاش كار هم كردى (قلب يخى ) ناگهانى دنيارو ترك مى كنه . هنوز تو شوكم.! تسليت به خانواده محترمشون و پدر بزرگوارشون جناب آقاى طباطبايي …روحت شاد على جان وسفرت به خير
رامبد شکرابی :
بازيگر جوان على طباطبايى بر اثر ايست قلبى در گذشت خدا رحمت كنه
مریم خدارحمی :
على طبابايى عزيز زمين خاكى رو ترك كرد روحش در آغوش خدا يادش گرامى خدايا به خانوادش صبر عطا كن تسليت به خانوادش،جامعه هنرى و طرفدارانش
علیرضا کمالی :
آرام باش پسر،از هجوم آه و فغانها نترس،سفرت به سلامت ،همنشين جدّ بزرگوارت باشي . . . و اما پدري كه هميشه چشم براه است… سيّد كمال طباطبايي تسليت و ديگر هيچ
پریناز ایزدیار
سکوت + انتشار تصویری مشکی بر روی پروفایلش
امید حاجیلی :
خدا رحمت كنه ……روحش شاد… خدا به خانواده و دوستاى نزديكش صبر بده
محسن افشانی :
روحت شاد رفيق خيلى مؤدب و بى آزار رفتى؛ عين اخلاقت هرجا هستى روحت در آرامش باشه على… ياد خاطرات من و تو و سياوش سر ترانه مادرى بخير شادى روح على طباطبايى عزيز فاتحه و صلوات عنايت بفرماييد . اللهم صل على محمد و آل محمد
نصرالله رادش :
روحششاد
ترلان پروانه :
… حتما بايد ادم هارو از دست بديم تا يادشون بيوفتيم!؟
نگار جواهریان :
مرده بودي و كسي در نفس من جان داشت مرده بودي كسي باز به تو ايمان داشت • با آرزوي صبر براي خانواده ي علي طباطبايي نازنين. و شادي روح اش
بیژن بنفشه خواه :
دوستان سلام، در گذشت هنرپیشه سید علی طباطبایی عزیز رو خدمت خانواده محترمشون، مخصوصا پدر بزرگوارشون آقای سید کمال و شما دوستان عزیز، تسلیت عرض میکنم. روحش شاد و خدا رحمتش کنه
امین ایمانی :
بيايد قبل از اينكه يكى بميره دوستش داشته باشيم. بيايد از مردن كسى واسه خودمون پل نسازيم. بيايد قبل از اينكه يه هنرمند بميره بهش بگيم هنرمند. بيايد تا وقتى يه هنرمند زندست رو دستامون بلندش كنيم. بيايد بعد از مرگ يه دوست اونو دادشيمون نكنيم. بيايد قبل از اينكه يكى بميره خوبيهاشو ببينيم. بيايد قبل از اينكه بميره از تنهايى درش بياريم. بيايد بعد از مردنش واسش شايعه نسازيم. بيايد بجاى بى حرمتى بهش واسه روحش دعا كنيم. به خودمون بيايم انقدر بد نباشيم.
فرزاد فرزین :
خاطره بسازيم… عمر انسان به لحظه اي بنده ،هيچكس جز خداوند نميدونه كه چقدر از اين فرصت طلايي زندگي كردن در اختيارشه .مهم اينه كه تا هستيم خوب باشيم و خوب زندگي كنيم،مهربون باشيمو به هم محبت كنيم .زندگي ارزش بدي ،طمع و حسد رو نداره. به محض تمام شدن عمرت تبديل به خاطره ميشي پس تا فرصت داري از خودت خاطرات قشنگ به جا بگذار، تا وقتي كساني كه دوسشون داري در كنارت نفس ميكشن ،قدرشونو بدون ،دلشونو نشكن شايد فردايي براي جبران دلشكستگيها وجود نداشته باشه . من اين جوان هنرمندو از نزديك نميشناختم ولي اميدوارم روحش در ارامش باشه و خداوند به خانوادش صبر بده ، يا علي
هانیه توسلی :
خبر درگذشت على طباطبايى را ديشب سر صحنه شنيدم و هنوز شكه ام.واقعن متاسفم.ما با هم سر سريال قلب يخى بوديم من و على زياد با هم بازى نداشتيم غير از يكى ،دو سكانس.على پسر سر به زير و بسيار مودبى بود.واقعن ناراحت كننده است رفتن اين جوون.درگذشت على طباطبايى رو تسليت مى گم و از خداوند بزرگ و مهربان صبر مى خوام براى خانواده اش.روحش شاد
تینا آخوندتبار :
سلام،من تازه الان فهميدم ،روحت شاد على جان،از خدا واست آرامش ابدى ميخوامو اميدوارم خدا به خانوادت صبربده
مولوی
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو
برای دیگر کاربردها، مولوی (ابهامزدایی) را ببینید.جلالالدین محمد بلخی
نگارهای پندارین از مولانا
زادروز ۶ ربیعالاول ۶۰۴ قمری
بلخ یا وخش
درگذشت ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ قمری
قونیه
آرامگاه
قونیه ترکیه
۳۷°۵۲′۱۴.۴۷″ شمالی ۳۲°۳۰′۱۷.۸۲″ شرقی
محل زندگی ایران و افغانستان و تاجیکستان و ترکیه کنونی
ملیت ایرانی
سبک مثنوی- رباعی- غزل- نثر
لقب مولانا
مولوی
خَمُش
دوره خوارزمشاهیان
دین اسلام
آثار مثنوی معنوی
دیوان شمس
فیه ما فیه
مکتوبات
مجالس سبعه
همسر گوهر خاتون دختر خواجه لالای سمرقندی
فرزندان سه پسر و یک دختر
والدین پدر: بهاءالدین ولد[۱]
جلالالدین محمد بلخی معروف به مولوی و مولانا و رومی (۶ ربیعالاول ۶۰۴، بلخ[۲] یا وخش[۳] – ۵ جمادیالثانی ۶۷۲ هجری قمری، قونیه) (۱۵ مهر ۵۸۶ - ۴ دی ۶۵۲ هجری شمسی) از مشهورترین شاعران ایرانیتبار[۴][۵][۶][۷][۸][۹][۱۰][۱۱][۱۲][۱۳]پارسیگوی است[۱۴][۱۵][۱۶][۱۷].[۱۸][۱۹] نام کامل وی «محمد ابن محمد ابن حسین حسینی خطیبی بکری بلخی» بوده و در دوران حیات به القاب «جلالالدین»، «خداوندگار» و «مولانا خداوندگار» نامیده میشدهاست. در قرنهای بعد (ظاهراً از قرن ۹) القاب «مولوی»، «مولانا»، «مولوی رومی» و «ملای رومی» برای وی به کار رفتهاست و از برخی از اشعارش تخلص او را «خاموش» و «خَموش» و «خامُش» دانستهاند. زبان مادری وی پارسی بوده است.[۲۰]
محتویات
۱ مولوی، پیونددهندهٔ ملتها
۲ زندگینامه
۲.۱ آغاز زندگی
۲.۲ مؤمنه خاتون
۲.۳ شمس تبریزی
۲.۴ پیوستن شمس تبریزی به مولانا
۲.۵ غیبت موقت شمس تبریزی
۲.۶ غیبت دائم شمس تبریزی
۲.۷ شیدایی مولانا
۲.۸ مولانا و صلاحالدین زرکوب
۲.۹ مولانا و حسامالدین چلبی
۲.۱۰ درگذشت مولانا
۳ آثار
۳.۱ آثار منظوم
۳.۱.۱ مثنوی معنوی
۳.۱.۲ دیوان شمس تبریزی
۳.۱.۳ رباعیات
۳.۲ آثار منثور
۳.۲.۱ فیه ما فیه
۳.۲.۲ مجالس سبعه
۳.۲.۳ مکتوبات
۴ مولوی و عارفان پیشین
۵ نظریات معرفت شناختی مولوی
۶ مولویه
۷ سال جهانی مولانا
۷.۱ رویدادهای سال مولانا
۸ مولانا و جهان غرب
۹ ساخت فیلم
۱۰ پانویس
۱۱ جستارهای وابسته
۱۲ منابع
۱۳ پیوند به بیرون
مولوی، پیونددهندهٔ ملتها[ویرایش]
شعر مولانا، جلال الدین بلخی، بر روی دیوار : از محبت خارها گل میشوند
مولوی زادهٔ بلخ (خراسان قدیم، افغانستان کنونی)[۲۱][۲۲] یا وخش[نیازمند منبع] بود و در زمان تصنیف آثارش (همچون مثنوی) در قونیه در دیار روم میزیست. با آنکه آثار مولوی به عموم جهانیان تعلق دارد، ولی پارسیزبانان بهرهٔ خود را از او بیشتر میدانند، چرا که حدود شصت تا هفتاد هزار بیت او فارسی است و خطبهها و نامهها و تقریرات (تعالیم او به شاگردانش که آن را ثبت کردند و به فارسی غیرادبی و روزانه است)[۲۳] او نیز به فارسی میباشد؛ و تنها حدود هزار بیت عربی[۲۴] و کمتر از پنجاه بیت به زبانهای یونانی/ترکی (اغلب به طور ملمع در شعر فارسی)[۲۵][۲۶] شعر دارد.پارسی گو گرچه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان دیگر است
و پسر مولانا نیز چندان بنا به اعتراف خودش در زبانهای ترکی/یونانی خوب روان نبوده است:[۲۷][۲۸]:بگذر از گفت ترکی و رومی که از این اصطلاح محرومی
گوی از پارسی و تازی که در این دو همی خوش تازی
آثار مولانا به علاوه مناطق فارسی زبان، تاثیر فراوانی در هند و پاکستان و ترکیه و آسیای میانه گذاشته است.[۲۹] آثار مولانا تأثیر فراوانی روی ادبیات و فرهنگ ترکی نیز داشتهاست. دلیل این امر این است که اکثر جانشینان مولوی در طریقهٔ تصوف مربوط به او از ناحیهٔ قونیه بودند و آرامگاه وی نیز در قونیه است.[۳۰]ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان
برخی مولویشناسان (ازجمله عبدالحسین زرینکوب) برآناند که در دوران مولوی، زبان مردم کوچه و بازار قونیه، زبان فارسی بودهاست.[۳۱]. جلال الدین همایی در این رابطه به این بیت پسر مولانا (که پس از چند بیت عربی آن را سرود) اشاره میکند[۳۲].فارسی گو که جمله دریابند گرچه زین غافلاند و در خوابند
زندگینامه[ویرایش]
آغاز زندگی[ویرایش]
موزهٔ مولانا در قونیه
جلالالدین محمد بلخی در ۶ ربیعالاول (برابر با ۱۵ مهرماه) سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد.[۲] پدر او مولانا محمد بن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولد و سلطانالعلما، از بزرگان صوفیه و مردی عارف بود و نسبت خرقهٔ او به احمد غزالی میپیوست. وی در عرفان و سلوک سابقهای دیرین داشت و چون اهل بحث و جدال نبود و دانش و معرفت حقیقی را در سلوک باطنی میدانست نه در مباحثات و مناقشات کلامی و لفظی، پرچمداران کلام و جدال با او مخالفت کردند. از جمله فخرالدین رازی که استاد سلطان محمد خوارزمشاه بود و بیش از دیگران شاه را بر ضد او برانگیخت. سلطانالعلما احتمالاً در سال ۶۱۰ هجری قمری، همزمان با هجوم چنگیزخان از بلخ کوچ کرد و سوگند یاد کرد که تا محمد خوارزمشاه بر تخت نشسته، به شهر خویش بازنگردد. روایت شدهاست که در مسیر سفر با فریدالدین عطار نیشابوری نیز ملاقات داشت و عطار، مولانا را ستود و کتاب اسرارنامه را به او هدیه داد. وی به قصد حج، به بغداد و سپس مکه و پس از انجام مناسک حج به شام رفت و تا اواخر عمر آنجا بود و علاءالدین کیقباد پیکی فرستاد و او را به قونیه دعوت کرد. مولانا در نوزده سالگی با گوهر خاتون ازدواج کرد. سلطانالعلما در حدود سال ۶۲۸ هجری قمری جان سپرد و در همان قونیه به خاک سپرده شد. در آن هنگام مولانا جلالالدین ۲۴ سال داشت که مریدان از او خواستند که جای پدرش را پر کند.[۳۳]همه کردند رو به فرزندش که تویی در جمال مانندش
شاه ما زین سپس تو خواهی بود از تو خواهیم جمله مایه و سود
سید برهانالدین محقق ترمذی، مرید پاکدل پدر مولانا بود و نخستین کسی بود که مولانا را به وادی طریقت راهنمایی کرد. وی سفر کرد تا با مرشد خود، سلطانالعلما در قونیه دیدار کند؛ اما وقتی که به قونیه رسید، متوجه شد که او جان باختهاست. پس نزد مولانا رفت و بدو گفت: در باطن من علومی است که از پدرت به من رسیده. این معانی را از من بیاموز تا خلف صدق پدر شوی. مولانا نیز به دستور او به ریاضت پرداخت و نه سال با او همنشین بود تا اینکه برهانالدین جان باخت.بود در خدمتش به هم نه سال تا که شد مثل او به قال و به حال
مؤمنه خاتون[ویرایش]
مؤمنه خاتون همسر بهاءالدین ولد و مادر جلال الدین محمد مولاناست. گور او در قرامان / لارنده کشف شده، بنابر این باید بین سالهای ۶۲۶-۶۱۹/۱۲۲۹-۱۲۲۲ از دنیا رفته باشد.[۳۴]
در سالهای بعد از ۶۱۷ هجری یعنی اواسط دهه ۱۲۲۰ میلادی بهاءالدین ولد و خانوادهاش که جلال الدین محمد بلخی (مولوی) نیز در آن بود به آناتولی مرکزی، روم رسیدند. لقب رومی جلال الدین از اینجاست. آنان مدتی در لارنده / کرمن کنونی توقف کردند. مردم آن سامان هنوز هم به دیدن مسجد کوچکی که به افتخار او – مؤمنه خاتون – ساخته شده میروند.[۳۵]
کرمن، پایتخت سلجوقیان روم، در حدود یکصد کیلومتری جنوب خاوری قونیه واقع است، علاالدین کیقباد که عالمان و عارفان سراسر دنیا را گرد خود جمع کرده بود، بهاءالدین ولد پدر مولوی را به این شهر فرخواند.[۳۶] قونیه شهری بود که بهاءالدین ولد و خانواده اش پس از چهار سال اقامت در لارنده در سال ۶۲۶ یا ۶۲۷ هجری = ۱۲۲۸ میلادی در آنجا سکنی گزیدند.[۳۷]
شرع اسلام ازدواج با چهار زن را به طور همزمان مجاز میداند. نمیدانیم بهاءالدین چند زن را همزمان در عقد خود داشتهاست، اما از زنهای متعدد نام میبرد که والاترینشان مؤمنه خاتون، مادر مولانا جلال الدین است؛ در مسافرت به سوی غرب همراهش بوده و قبل از رسیدن به قونیه مردهاست. معارف از زنی به نام بی بی علوی سخن میگوید که زرین کوب آن را نام خودمانی مؤمنه خاتون میداند، اما «مایر» آن را نام همسری دیگر میخواند.[۳۸] مولویه او را مادر سلطان مینامند.[۳۹]
به گفتهٔ بعضی دیگر، سلطان العلماء بهاءالدین ولد: فقیه، واعظ و عارف، دستکم سه همسر اختیار کرد؛ از جمله مؤمنه خاتون. در باره فرزندانش از وجود فاطمه خاتون و علاء الدین محمد و جلال الدین محمد آگاهی داریم.(از تعلیقات رساله سپهسالار)
به گفتهٔ بعضی دیگر، بهاءالدین ولد دو همسر به طور همزمان داشتهاست. بهاءالدین نیز در یادداشتهای خود مانند پسرش، بندرت ذکری از مؤمنه خاتون میکند و به جایش از آن دو تای دیگر نام میبرد. در کنار دختر قاضی شرف به خود میگوید که «الله» خوشی او را در راحات و عقوبات بدین وسیله بدو فرستاده است و این هرد و سری در آن سوی دارد. در کنار بی بی علوی به دل او میآید که انسان اینجا نیز مقهور اراده «الله» است و در برابر «الله» نباید امر صواب را از نظر دور دارد. در مورد سوم که از او هم در روابط خاص زناشویی ذکری به میان میآید و ترکان نام دارد که به معنای بانو است و نیز ممکن است اسم خاص برای زنان باشد چیزی روشن نیست.[۴۰]
ظاهراً مولانا و برادرش علاءالدین – که بعدها مولوی یکی از پسرانش را به نام او نامگذاری کرد – از دختر قاضی مشرف بودهاند و بهاءولد زن و یا زنان دیگری داشته و احتمالاً از آنها نیز صاحب فرزندانی بودهاست. بهاءولد در معارف خود از دو زن یاد کردهاست.[۴۱]
بهاءالدین در جایی دیگر بدون شرمساری از میل جنسی خود نسبت به دختر قاضی شرف الدین سخن میکند، که تصور میکنیم زن دیگر او باشد. همچنین بی پرده از میل خود به جماع با ترکان نامی سخن میگوید که شاید نام همسر چهارمین، یا شاید لقب و نام خودمانی یکی از همسرانی باشد که در بالا نام بردیم.[۴۲] نظر بهاءالدین نگرش اسلام را نسبت به مسائل جنسی نشان میدهد؛ بهاءالدین حکایت میکند که یک روز صبح چشم به تنور خشت پزان دوخته از سر معنا در صفات آتش به تفکر میپرداخت؛ در این میان سگ بانگ کرد و او را مشوش ساخت. آنگاه بی بی علوی برخاست و صبحدم پیش او رفت، و در این وقت شهوتی به قوت در او پدید آمد. کوشید تا با جنبش نفس بستیزد، اما به دلش آمد که این میل از الهام «الله» است؛ پس جنبانیدن او شر نباشد.[۴۳]
بعضی مدعی شدهاند که خانواده پدری بهاءالدین از احفاد ابوبکر، خلیفه اول اسلام هستند، این ادعا چه حقیقت داشته باشد و چه نداشته باشد، در باره پیشینه قومی این خانواده هیچ اطلاع مسلمی در دست نیست. نیز گفته شده که همسر بهاءالدین از خاندان خوارزمشاهیان بودهاست که در ولایات خاوری حدود سال ۳-۴۷۲ هجری حکومت خود را پایهگذاری کردند، ولی این داستان را هم میتوان جعلی دانست و رد کرد. خوارزمشاه در سال ۳-۶۰۲ هجری قمری بلخ موطن جلال الدین را که در تصرف غوریان بود تسخیر کرد.[۴۴]
اسلاف مولانا - چنانکه فرزند او سلطان ولد نیز بدین معنا اشارت دارد از تباری عظیم و بزرگ بودند. البته شاید روایتی که در انتساب سلطان العلما به خلیفه اول یعنی ابوبکر بن ابی قحافه به افواه افتاده و رواج یافته، از آن باشد که نام جد مادری وی «ابوبکر» بودهاست، و بعدها نام شمس الائمه ابوبکر محمد، با نام ابوبکر – نخستین خلیفه راشدین در آمیخته باشد.[۴۵] خاندان بهاءولد هم نسبت صدیقی و بوبکری داشت و هم نسبت علوی ادعا میکرد.[۴۶]
شمس تبریزی[ویرایش]
شاعر پارسیگوی مولانا، در ۳۷ سالگی عارف و دانشمند دوران خود بود و مریدان و مردم از وجودش بهرهمند بودند تا اینکه شمسالدین محمد بن ملک داد تبریزی روز سه شنبه ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ نزد مولانا رفت و مولانا شیفته او شد. در این ملاقات کوتاه وی دوره پرشوری را آغاز کرد. در این ۳۰ سال مولانا آثاری برجای گذاشت که از عالیترین نتایج اندیشه بشری است؛ و مولانا حال خود را چنین وصف میکند:زاهد بودم ترانه گویم کردی سر حلقهٔ بزم و باده جویم کردی
سجاده نشین با وقاری بودم بازیچهٔ کودکان کویم کردی
پیوستن شمس تبریزی به مولانا[ویرایش]
روزی مولوی از راه بازار به خانه بازمیگشت که عابری ناشناس گستاخانه از او پرسید: «صراف عالم معنی، محمد برتر بود یا بایزید بسطامی؟» مولانا با لحنی آکنده از خشم جواب داد: «محمد (ص) سر حلقه انبیاست، بایزید بسطام را با او چه نسبت؟» درویش تاجرنما بانگ برداشت: «پس چرا آن یک سبحانک ما عرفناک گفت و این یک سبحانی ما اعظم شأنی به زبان راند؟» مولانا فرو ماند و گفت: درویش، تو خود بگوی. گفت: اختلاف در ظرفیت است که محمد را گنجایش بیکران بود، هر چه از شراب معرفت در جام او میریختند همچنان خمار بود و جامی دیگر طلب میکرد. اما بایزید به جامی مست شد و نعره برآورد: شگفتا که مرا چه مقام و منزلتی است! سبحانی ما اعظم شانی! پس از این گفتار، بیگانگی آنان به آشنایی تبدیل شد. نگاه شمس تبریزی به مولانا گفته بود از راه دور به جستجویت آمدهام اما با این بار گران علم و پندارت چگونه به ملاقات الله میتوانی رسید؟
و نگاه مولانا به او پاسخ داده بود: «مرا ترک مکن درویش و اینبار مزاحم را از شانههایم بردار.»
شمس تبریزی در حدود سال ۶۴۲ هجری قمری به مولانا پیوست و چنان او را شیفته کرد، که درس و وعظ را کنار گذاشت و به شعر و ترانه و دف و سماع پرداخت و از آن زمان طبعش در شعر و شاعری شکوفا شد و به سرودن اشعار پرشور عرفانی پرداخت. کسی نمیداند شمس تبریزی به مولانا چه گفت و آموخت که دگرگونش کرد؛ اما واضح است که شمس تبریزی عالم و جهاندیده بود و برخی به خطا گمان کردهاند که او از حیث دانش و فن بیبهره بودهاست که نوشتههای او بهترین گواه بر دانش گستردهاش در ادبیات، لغت، تفسیر قرآن و عرفان است.
غیبت موقت شمس تبریزی[ویرایش]
مریدان که میدیدند که مولانا مرید ژندهپوشی گمنام شده و توجهی به آنان نمیکند، به فتنهجویی روی آوردند و به شمس تبریزی ناسزا میگفتند و تحقیرش میکردند. شمس تبریزی از گفتار و رفتار مریدان رنجید و در روز پنجشنبه ۲۱ شوال ۶۴۳، هنگامیکه مولانا ۳۹ سال داشت، از قونیه به دمشق کوچید. مولانا از غایب بودن شمس تبریزی ناآرام شد. مریدان که دیدند رفتن شمس تبریزی نیز مولانا را متوجه آنان نساخت با پشیمانی از مولانا پوزشها خواستند.پیش شیخ آمدند لابهکنان که ببخشا مکن دگر هجران
توبهٔ ما بکن ز لطف قبول گرچه کردیم جرمها ز فضول
مولانا فرزند خود سلطان ولد را همراه جمعی به دمشق فرستاد تا شمس تبریزی را به قونیه باز گردانند. شمس تبریزی بازگشت و سلطان ولد به شکرانهٔ این موهبت یک ماه پیاده در رکاب شمس تبریزی راه پیمود تا آنکه به قونیه رسیدند و مولانا از گرداب غم و اندوه رها شد.(نیاز به منبع)
غیبت دائم شمس تبریزی[ویرایش]
پس از مدتی دوباره حسادت مریدان برانگیخته شد و آزار شمس تبریزی را از سر گرفتند. شمس تبریزی از کردارهایشان رنجید تاجایی که به سلطان ولد شکایت کرد:خواهم این بار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم من
همه گردند در طلب عاجز ندهد کس نشان ز من هرگز
چون بمانم دراز، گویند این که ورا دشمنی بکشت یقین
شمس تبریزی سرانجام بیخبر از قونیه رفت و ناپدید شد. تاریخ سفر او و چگونگی آن به درستی دانسته نیست.
شیدایی مولانا[ویرایش]
مولانا در دوری شمس تبریزی ناآرام شد و روز و شب به سماع پرداخت و حال آشفتهاش در شهر بر سر زبانها افتاد.روز و شب در سماع رقصان شد بر زمین همچو چرخ گردان شد
مولانا به شام و دمشق رفت اما شمس را نیافت و به قونیه بازگشت. او هر چند شمس تبریزی را نیافت؛ ولی حقیقت شمس تبریزی را در خود یافت و دریافت که آنچه به دنبالش است در خودش حاضر و متحقق است. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و جوان و خاص و عام مانند ذرهای در آفتاب پر انوار او میگشتند و چرخ میزدند. مولانا سماع را وسیلهای برای تمرین رهایی و گریز میدید. چیزی که به روح کمک میکرد تا در رهایی از آنچه او را مقید در عالم حس و ماده میدارد پله پله تا بام عالم قدس عروج نماید. چندین سال گذشت و باز حال و هوای شمس تبریزی در سرش افتاد و به دمشق رفت؛ اما باز هم شمس تبریزی را نیافت و به قونیه بازگشت.
مولانا و صلاحالدین زرکوب[ویرایش]
مولانا همچون عارفان و صوفیان بر این باور بود که جهان هرگز از مظهر حق خالی نمیگردد و حق در همهٔ مظاهر پیدا و ظاهر است و اینک باید دید که آن آفتاب جهانتاب از کدامین کرانه سر برون میآورد و از وجود چه کسی نمایان میشود.
روزی مولانا از کنار زرکوبان میگذشت. از آواز ضرب او به چرخ در آمد و شیخ صلاحالدین زرکوب به الهام از دکان بیرون آمد و سر در قدم مولانا نهاد و از وقت نماز پیشین تا نماز دیگر با مولانا در سماع بود. بدین ترتیب مولانا شیفته صلاحالدین شد و شیخ صلاحالدین زرکوب جای خالی شمس تبریزی را تا حدودی پر کرد. صلاحالدین مردی عامی و درسنخوانده از مردم قونیه بود و پیشهٔ زرکوبی داشت. مولانا زرکوب را جانشین خود کرد و حتی سلطان ولد با همه دانشش از او اطاعت میکرد. هر چند سلطان ولد تسلیم سفارش پدرش بود ولی مقام خود را به ویژه در علوم و معارف برتر از زرکوب میدانست؛ اما سرانجام دریافت که دانش و معارف ظاهری چارهساز مشکلات روحی و معنوی نیست. او با این باور مرید زرکوب شد. صلاحالدین زرکوب نیز همانند شمس مورد حسادت مریدان بود اما به هر حال مولانا تا ۱۰ سال با او انس داشت تا اینکه زرکوب بیمار شد و جان باخت و در قونیه دفن شد.
مولانا و حسامالدین چلبی[ویرایش]
نوشتار اصلی: حسامالدین حسن چلبی
حسامالدین چلبی معروف به اخی ترک از عارفان بزرگ و مرید مولانا بود. مولانا با او نیز ۱۰ سال همنشین بود. مولانا به سفارش حسام الدین مثنوی معنوی را به رشتهٔ نگارش در آورد و گه گاه در مثنوی نام حسام الدین به چشم میخورد به همین سبب در ابتدای امر نام حسامی نامه را برای مثنوی معنوی بر میگزیند.[نیازمند منبع]
درگذشت مولانا[ویرایش]
آرامگاه مولوی در قونیه، ترکیه
مولانا، پس از مدتها بیماری در پی تبی سوزان در غروب یکشنبه ۵ جمادی الآخر ۶۷۲ هجری قمری درگذشت.
در آن روز پرسوز، قونیه در یخبندان بود. سیل پرخروش مردم، پیر و جوان، مسلمان و گبر، مسیحی و یهودی همگی در این ماتم شرکت داشتند. افلاکی میگوید: «بسی مستکبران و منکران که آن روز، زنّار بریدند و ایمان آوردند.» و ۴۰ شبانه روز این عزا و سوگ بر پا بود:بعد چل روز سوی خانه شدند همه مشغول این فسانه شدند
روز و شب بود گفتشان همه این که شد آن گنج زیر خاک دفین
آثار[ویرایش]
آثار منظوم[ویرایش]
نسخهای خطی از دیوان مولوی
برای دیدن صفحههای دیگر کتاب کلیک کنید.
مثنوی معنوی[ویرایش]
نوشتار اصلی: مثنوی معنوی
نسخهای خطی از مثنوی معنوی در شیراز
شیخ بهایی در ستایش مثنوی میگوید: من نمیگویم که آن عالیجناب/ هست پیغمبر ولی دارد کتاب/ مثنوی معنوی مولوی/ هست قرآنی به لفظ پهلوی[۴] مولانا کتاب مثنوی معنوی را با بیت «بشنو از نی چون حکایت میکند /از جداییها شکایت میکند» آغاز مینماید. در مقدمهٔ عربی مثنوی معنوی نیز که نوشته خود مولانا است، این کتاب به تأکید «اصول دین» نامیده میشود ((به عربی: «هذا كتابً المثنوي، وهّو اصولُ اصولِ اصولِ الدين»)). مثنوی معنوی حاصل پربارترین دوران عمر مولاناست. چون بیش از ۵۰ سال داشت که نظم مثنوی را آغاز کرد. اهمیت مثنوی نه از آن رو که از آثار قدیم ادبیات فارسی است؛ بلکه از آن جهت است که برای بشر سرگشته امروز پیام رهایی و وارستگی دارد. مثنوی فقط عرفان نظری نیست بلکه کتابی است جامع عرفان نظری و عملی. او خود گفتهاست: «مثنوی را جهت آن نگفتم که آن را حمایل کنند، بل تا زیر پا نهند و بالای آسمان روند که مثنوی معراج حقایق است نه آنکه نردبان را بر دوش بگیرند و شهر به شهر بگردند.» بنابراین، عرفان مولانا صرفاً عرفان تفسیر نیست بلکه عرفان تغییر است.
اگر بخواهیم مجموعهٔ عظیم و پربار بیست و شش هزار بیتی مثنوی معنوی را کوتاه و خلاصه کنیم، به هجده بیتی میرسیم که سرآغاز دفتر اوّل مولاناست و به «نی نامه» شهرت یافتهاست. گرچه آغاز مثنوی مولانا (نی نامه) با دیگر آثار نثر و نظم فارسی تفاوت دارد امّا روح نیایش و توجّه به حق، در تار و پود آن نهفتهاست.
این «نی» همان مولاناست که به عنوان نمونهٔ یک انسان آگاه و آشنا با حقایق عالم معنا، خود را اسیر این جهان مادّی میبیند و «شکایت میکند» که چرا روح آزادهٔ او از «نیستانِ» عالم معنا بریدهاست. او در مثنوی و دیوان شمس، بارها خود، یا انسان آگاه را به نی و چنگ تشبیه کردهاست:
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی...
ما چو ناییم و نوا در ما زتوست...
دیوان شمس تبریزی[ویرایش]
نوشتار اصلی: دیوان شمس تبریزی
نسخهای خطی از کلیات شمس تبریزی در قونیه
غزلیات و «دیوان شمس تبریزی» (یا دیوان کبیر)، محبوبیت فراوانی کسب کردهاند. درصد ناچیزی از این غزلیات به زبانهای یونانی[۴۷] و عربی و ترکی است و عمده غزلیات موجود در این دیوان به فارسی سروده شدهاند. به علاوه بیش از سی و پنج هزار بیت به فارسی، او حدود هزار بیت به عربی و کمتر از دویست بیت (اغلب به ملمع فارسی-ترکی یا فارسی-یوانی) به ترکی و یونانی (جمعاً کمتر از یک سوم از یک درصد اشعارش) در این دیوان دارد.[۴۸][۴۹].
رباعیات[ویرایش]
رباعیات مولانا بخشی از دیوان اوست. این قسمت از آثار مولانا در مطبعهٔ اختر (اسلامبول) به سال ۱۳۱۲ هجری قمری به طبع رسیده و متضمن ۱۶۵۹ رباعی یا ۳۳۱۸ بیت است که بعضی از آنها به شهادت قرائن از آن مولاناست و دربارهٔ قسمتی هم تردید قوی حاصل است و معلوم نیست که انتساب به وی درست باشد.
برای نمونه:عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود جوینده عشق بیعدد خواهد بود
فردا که قیامت آشکارا گردد هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود
آثار منثور[ویرایش]
نسخهای خطی از مثنوی در قونیه
فیه ما فیه[ویرایش]
نوشتار اصلی: فیه مافیه
این کتاب مجموعهٔ تقریرات مولاناست که در طول سی سال در مجالس فراهم آمدهاست. این سخنان توسط پسر او سلطان ولد یا یکی دیگر از مریدان یادداشت شده و بدینصورت درآمدهاست. نثر این کتاب ساده و روان است و درونمایهای ازمطالب عرفانی دینی واخلاقی دارد.
مجالس سبعه[ویرایش]
نوشتار اصلی: مجالس سبعه
مجموعهٔ مواعظ و مجالس مولانا یعنی سخنانی است که به وجه اندرز و بهطریق تذکیر بر سر منبر بیان کردهاست. نسخهٔ خطی این کتاب در کتابخانهٔ سلیم آقا دراسگدار محفوظ و در تاریخ کتابت آن سال ۷۸۸ میباشد.
مکتوبات[ویرایش]
نوشتار اصلی: مکتوبات (مولوی)
(همچنین مشهور به مکاتیب) مجموعهٔ نامههای صد و پنجاه گانهٔ مولاناست به معاصرین خود و دو نسخهٔ آن در کتابخانهٔ دارالفنون اسلامبول موجود است.
مولوی و عارفان پیشین[ویرایش]
بجز پدر مولانا و شمس تبریزی، مولانا به عارفان پیشین نیز اشاره میکند:هفت شهر عشق را عطار گشت ما هنوز اندر خم یک کوچهایم
یا:عطار روح بود و سنائی دو چشم او ما از پی سنائی و عطار میرویم
نظریات معرفت شناختی مولوی[ویرایش]
پارک مولانا در خیابان پاک نژاد، سعادت آباد، منطقه 2 تهران
مولوی از منتقدین نظریه حد وسط در اخلاق است که یکی از نظریات بسیار رایج در بین دانشمندان اسلامی است. اشکالی که وی به این ایده وارد میکرد این بود که در بسیاری از موارد اول و اخر یک موضوع مشخص نیست که بتوان وسطش را معین نمود و نیز اینکه بسیاری از اصول اخلاقی نسبت به افراد متغیر است.اول و آخر بباید تا در آن در تصور گنجد اوسط یا میان
بینهایت، چون ندارد دو طرف کی بُوَد او را میانه منصرَف؟!
گفت راه اوسط ار چه حکمت است لیک اوسط نیز هم با نسبت است
دفتر دوم مثنوی
مولوی قایل به مراتب در معرفت و شناخت است و شناخت شهودی را معتبر ترین شناخت میداند. وی شناخت عقلی و سپس حسی را در مراتب بعدی میداند و آنها را برای کسانی که دسترسی به شناخت مراتب بالاتر را ندارند معتبر و مجاز میداند. از دید وی شناخت استدلالی مانند عصایی است در دست کور که نا مطمین است ولی شخصی که چارهای جز آن ندارد باید از همان استفاده کند. اما توصیه وی به اهل استدلال این است که اگر استدلال انها با شهود اهل دل مخالف بود باید شناخت شهودی را بپذیرند.چشم اگر داری تو کورانه میا ورنداری چشم، دست آور عصا
آن عصای حَزم و استدلال را چون نداری دید، میکن پیشوا
ور عصای حزم و استدلال نیست بی عصاکش بر سر هر ره مایست
گام از آن سان نه، که نابینا نهد تا که پا از چاه و از سگ، وارهد
لرز لرزان و به ترس و احتیاط مینهد پا تا نیفتد در خُباط
دفتر سوم مثنوی
مولوی نزاع بین معتقدین به جبر و معتقدین به اختیار را ناشی از حکم الهی میداند و خود را متعلق به هیچکدام از دو گروه نمیداند. از دید مولوی نزاع بین جبریون و اختیاریون تنها وسیلهای است که هر دو طرف نیکیها و بدی هایشان ظاهر شود.هست سنی را یکی تسبیح خاص هست جبری را ضد آن در مناص
سنی از تسبیح جبری بیخبر جبری از تسبیح سنی بی اثر
این همیگوید که آن ضالست و گم بیخبر از حال او وز امر قم
و آن همی گوید که این را چه خبر جنگشان افکند یزدان از قدر
گوهر هر یک هویدا میکند جنس از ناجنس پیدا میکند
قهر را از لطف داند هر کسی خواه دانا خواه نادان یا خسی
لیک لطفی قهر در پنهان شده یا که قهری در دل لطف آمده
کم کسی داند مگر ربانیی کش بود در دل محک جانیی
دفتر سوم مثنوی
مولویه[ویرایش]
نوشتار اصلی: طریقت مولویه
جایگاه مولانا در ترکیه بیش از یک شاعر است و به عنوان یک قدیس و مقرب شناخته میشود طریقت مولویه در ترکیه پیروان بسیاری دارد و البته طریقتی شهری، تخبه گرا و اشرافی به شمار میآید. در ترکیه طریقتهای دیگر نیز برای مولوی جایگاهی والا قائل هستند، چنانکه جامی، شاعر پیروی طریقت نقشبندی گفته است، مولوی با آنکه پیامبر نیست، اما صاحب کتاب است. مراسم پیروان مولویه روزهای جمعه در مولوی خانه به صورت سماع و رقص و خواندن اشعار مولانا انجام میشود. پیروان مولویه خود به دو دسته تقسیم میشوند که ولدی و شمسی خوانده میشوند. ولدیه را سلطان ولد پدید آورد که گرایش غالب مولویه است و در راستای تطبیق تعالیم مولانا با احکام اسلامی به وجود آمد. بنیانگذار دستهٔ دیگر اولو عارف چلبی پسر سلطان ولد و نوهٔ مولانا بود که کوشید تا در دشمنی با اهل تشرع به فعالیت بپردازد و مولویه را به عنوان طریقتی عرفانی جدای از شریعت اسلامی سازمان بدهد. هرسال آذرماه در شهر قونیه، مراسم زیارت مولوی انجام میشود و مولویان معتقدند زیارت مقبرهٔ مولانا که «کعبه العشاق» نامیده میشود نیمی از صواب حج را دارد.[۵۰]
سال جهانی مولانا[ویرایش]
مولانا در ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورهای غربی بسیار پرطرفدار است. یادبودی به مناسبت درگذشت یکی از اساتید و هیئت علمی کالج سن آنتونیو مزین به اشعار مولانا شدهاست.
یونسکو با پیشنهاد ترکیه، سال ۲۰۰۷ را سال جهانی مولانا نامیدهاست.[نیازمند منبع]
رویدادهای سال مولانا[ویرایش]
نخست وزیر ترکیه در مراسم بزرگداشت هفتصد و سی و چهارمین سالمرگ مولانا جلال الدین بلخی، عارف و سخن سرای بزرگ پارسی گوی اعلام کرد که دولت ترکیه زادگاه مولانا را در کشور افغانستان بازسازی خواهد کرد. هنگامی که رجب طیب اردوغان، نخست وزیر ترکیه اعلام کرد که دولتش زادگاه مولانا را بازسازی خواهد کرد، این خبر با تشویق و کف زدن حاضران همراه شد. در تالار سماع مرکز فرهنگی مولانا در قونیه که سخنرانی نخست وزیر ترکیه در آن ایراد شد، حدود سه هزار نفر، از جمله رئیس جمهور، رئیس مجلس، وزیرفرهنگ، رهبر حزب اصلی مخالف دولت (حزب جمهوری خلق) و همچنین شماری دیگر از مقامات محلی و کشوری حضور داشتند.[۵۱]
در واپسین روزهای سال نام نهاده برای بزرگداشت از خداوندگار بلخ، دهها تن از اندیشمندان افغان در جشنوارهای در زادگاه مولانا در بلخ مزار شریف شرکت و سال ۲۰۰۷ را آغازی برای تحقیقات و مطالعات درباره مولانای بلخی عنوان کردند.[۵۲]
در هشتصدمین سالگرد تولد مولوی، مراسم مختلفی در شهر قونیه، محل درگذشت این شاعر پرآوازه فارسی زبان، در حال برگزاری است. از جمله این مراسم، برنامه سماع است که روز شنبه پانزدهم دسامبر (بیست و چهارم آذر ماه) در ساختمان تازه تأسیس 'مرکز فرهنگی مولانا' در شهر قونیه برگزار شد.[۵۳]
'از بلخ تا همیشه'، نام یک همایش فرهنگی است که به مناسب پایان سال مولانا از طرف ریاست اطلاعات و فرهنگ هرات برگزار شد.[۵۴]
در این سال تمبر مولانا با نمایی از استاد بهزاد در آمریکا منتشر شد.[۵۵]
در روزهای ۶ تا ۱۰ آبان ۱۳۸۶، کنگره بزرگداشت هشتصدمین سال تولد مولانا با شرکت اندیشمندانی از ۳۰ کشور جهان در سه شهر تهران، تبریز و خوی برگزار شد. ریاست آن را غلامعلی حداد عادل بر عهده داشت.[۵۶] حدود ۴۵۰ مقاله به این کنگره ارسال شده بود و ۲۸۰ استاد و پژوهشگر در آن به ارائهٔ مقاله پرداختند.[۵۷] در حاشیهٔ این کنگره محمود فرشچیان از تابلوی مینیاتور شمس تبریزی و مولوی پردهبرداری کرد.[۵۸]
برگزاری همایش بینالمللی داستانپردازی مولوی در روزهای ۶ و ۷ آبان ۱۳۸۶، در مرکز همایشهای بینالمللی صداوسیما.[۵۹]
برگزاری مراسم هشتصدمین سالروز تولد مولانا در سازمان ملل.[۶۰]
ترکیه نیز برنامههایی که به مناسبت سال جهانی مولانا برگزار کردهاست.[۶۱]
همچنین مولانا در مثنوی معنوی پیرامون سخن گفتن به پارسی گفته:پارسی گو گرچه تازی خوشتر است عشق را خود صد زبان دیگر است
مولانا و جهان غرب[ویرایش]
مولانا در یک دهه گذشته بسرعت مشهور شد بطوریکه ترجمه کتاب او در آمریکا به بزرگترین و پر فروش ترین کتاب سال تبدیل شد. ترجمه کولمن بارکس Colman Barks’ ۲۰۰۱ سال ۲۰۰۱ بیش از ۵۰۰ هزار در آمریکا فروش داشت.[۶۲]
ساخت فیلم[ویرایش]
درخصوص زندگی مولوی فیلمی در سال ۱۳۹۳ با نام جلالالدین از شبکه ۱ سیمای جمهوری اسلامی ایران پخش گردید.[۶۳][۶۴][۶۵
( بسمه تعالی )
با عرض سلام خدمت بازدیدکنندگان محترم
می خواهیم در این وبلاگ شما را با خواص بعضی از میوه ها و سبزیجات آشنا کنیم البته بصورت مختصرو مفید ، امیدواریم مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
1- خــــــــــواص ســــــــــــــیر
سیر قوه باء را تقویت می کند،ادرار را زیاد نموده و عروق شعریه را باز می کند و همین موضوع سبب می شود که فشار خون پایین بیاید. سیر بهترین درمان نسیان وفراموشی است،خوردن سیــــــر کدورت ذهن را از بین می برد . میکروبهای وبا و گریپ و عده ی زیادی از میکروبها را نابــــود
می سازد . سیر بهترین مقوی پیاز مغز بوده،روی غدد مغز تاثیر نیکو دارد . سیر دارای ویتامینهای
ث،ب بوده و خوردن ان برای بیماران رماتیسم و نقرس مفید است و بوی آن را معمولا" با خـوردن
سبزیهای سبز می توان از بین برد .
سیر اثر نیکویی در ضدعفونی کردن معده دارد،ولی نباید در خوردن آن افراط کرد اگر با غذا همــه روزه یک پر سیر میل نمایید بوی آن شما را آزار نمی دهد و همیشه سالم خواهید بود .
2- خــــــــــــواص کنجـــــــــــــد
کنجد زیاد کننده زور و عامل طول عمر است. غذایی که بر هر دارویی ترجیح دارد،کنجد است که تقریبا" بیشتر مواد مورد نیاز سا ختمانی بدنی را دارد . لذا یک غذای قیمتی و پر ارزش برای انسان
متمدن است . دارای خواص گوشت است ولی ضرر آن را ندارد . قوت،جوانی وتعادل زندگی و صحت را به انسان می بخشد . کنجد برای زن،مرد،کوچک و بزرگ برای ادامه ی حیات و طول عمر مفید است.
اثر آن در تعویض سلولهای کهنه ی بدن،بسیار سریع است و در تسهیل فکر عمل آن قابل تحسین است
و در رفع آلامی مانند :سرطان،سل و کم خونی کم نظیر می باشد .
در زندگانی جدید که فکر بشر بیش از سایر اعضای بدن او به کار می رود،کنجد از نان واجب تر است.
3- خــــــــــــــواص جـــعفـــــــــــري
جعفري سرشاراز ويتامين آ ومخصوصا" ويتامين ث، داراي آهن ،آهک وفسفر است .
خاصيت هاي آن : مقوي ، اشتها آور، محلل، براي سينه مفيد است تخم جعفري داراي آپيول
است که آپيول ماده ي پر قوتي است که تب براست و نيز خون را ضدعفوني ومجاري روده ها
راضدعفوني مي کند و از ابتلاي بددن به سرطان جلوگيري مي کند ، از اين رو بايد جعفري را جزء غذاي روزانه اشخاص کم خون و يا بچه هايي که دير رشد مي کنند وارد کرد .
اگر چشم شما درد مي کند و يا ورم چرکي کرده ضماد برگهاي جعفري را روي آن بگذاريد دردو ورم آن را برطرف مي کند . برگ جعفري را بکوبند ودر عرق بخيسانند و بر گونه بگذارند در مورد آنژين مفيد است و معمولا"اين گونه ضماد را بايد چند بار تجديد کرد.
4- خــــــــــــواص ریحـــــــــــــان
ریحان همان است که در سبزی خوردن معروف است تخم وبرگ ریحان مقوی روده ومقوی قلب می باشد . مرض داءالفیل یک مرضی است که ساقهای پا ضخیم و باددار
می شود که ساق پا به ضخامت پای فیل می شود به این می گویند : (داءالفیل) لذا ریحان را بکوبند بر ساق پا بمالند مرض برطرف می شود ، البته بعد از ترک قند چای و شکر وپاک کردن معده از اخلاط فاسده.
5- خــــــــــــــواص جـــــــــــــــــو
نان و غذاهایی که با جو پخته شوند دارای مقدار زیادی ویتامینهای ب هستند ودر تقویت میکروبهای مفید روده ها موثر می باشند واز این جهت است که دهاتیها یی
که نان جو می خورند دیر پیر می شوند و موی سرشان نمی ریزد. جو سبوس آن
یکی از بهترین درمان کلسترل می باشند .
اگر خوردن نان جو را مخالف شان خود می دانید دلخور نباشید ، سوپ سبوس جو واشکنه ی آن نیز همین فواید را دارند. با غذای خود گاهگاهی سوپ یا اشکنه آن
یا دم کرده ی سبوس جو را میل کنید تمام منافعی را که شمردیم عاید شما خواهد شد .
6- خـــــــــــواص سـیاهـدانـــــــــــه
سیاهدانه گرم و خشک است در درجه دوم اگر سیاهدانه کوبیده با صابون بر صورت بمالند جــــــــــلای
صورت دهد،گلف را ببرد،بوی سیاهدانه بهق و برص و زکام و درد دندان را مفید است .
سیاه دانه دوای همه ی دردها است و خاصیّتش تا هفت سال باقی می ماند بعدا" فاسد می شود و نیــــــــز
زیاد کننده شیر مادران می باشد. نیز سیاه دانه تریاق سموم بارده است،یعنی دفع سم بارده از بدن می کند
و مداومت آن هر صبح با روغن زیتون برای سرخ کردن صورت و تصفیه خون نافع است،اما بـــــرای مردم امروز که ماده مرض عموم از حرارت است خوردن سیاه دانه با روغن زیتون ضرر دارد .
7- خــــــــــــــــواص تـــــــــــــــــره
تره تیزک و انواع دیگر آن که بولاغ اوتی و شاهی نامیده می شوند،دارای ید،آهن وفسفر می باشند و مقادیر زیادی ویتامین ث دارند،این گیاه برعکس توت فرنگی مهیج می باشند و این خاصیت نیـــــز مربوط به ید می باشد،زیرا این گیاه ها ترشح سیب آدم را کمی زیاد می کنند واز این رو مهیــــــــج
می باشند،به علت داشتن ویتامین ث در بیماری قند و امراض جلدی فوق العاده مفید می باشند تره تیز
همین خاصیت را دارد و خوردن آن از ابتلا به بیماری قند جلو گیری می کند . انواع تره تیزک و تره
فشار خون را پایین می آورند و خوردن آنها برای درمان کلیه عفونتها مفید است.
8 8- خــــــــــــواص اسفنــــــــــاج
اسفناج سرشار از ویتامینهای آ،ب،ث می باشد اگر در ماههـــــــــــــای اردیبهشت و آبان این سبزی چیده شود ویتامین ث آن خیلی زیاد اســت و هضم آن آسان است . اسفناج دارای مقدار زیادی آهن است و صد گـــــرم
اسفناج چهل تا پنجاه میلی گرم آهن ،آهک،فسفر،منیزیم و پتاسیم دارا است
کلروفیلی که در اسفناج است عضلات روده ها را تحریک کـــــــــــــرده و سلولزهای آن تخلیه ی مدفوعات را آسان می کند . اسفناج جاروی حقیقی
مجاری دستگاه گوارش است که به خوبی آن مجاری را پاک می کند .
نیز اسفناج برای کسانی که کبد حساس و ناراحتی دارند ،مبتلا به رماتیسم
می باشند ، سنگ کلیه و مثانه ویا ورم روده دارند منع شده است.
9- خـــــــــــــواص نعنـــــــــــاع
نعناع ،دوست باوفای کبد است، ترشی صفرا را رقیق می کند و کلسترل خون را
پایین می آورد و به همین جهت پیری را به تاخیر می اندازد برای این منظور یعنی
سیال کردن صفرا بهتر آن استکه قبل از غذا خورده شود . یک فنجان دم کرده ی نعناع، بعد از غذا هضم را آسان و اختلالات معده ای را بر طرف می کند .نعناع به علت داشتن اسانس و عطر مخصوص ، میکروب کش قوی است مخصوصا" سرما
خوردگی را درمان می کند ودر بیماریهای حصبه و کولی باسیلوزکه یک نوع بیماری معده است بسیار نافع بوده و به طور قطع از مرض جلوگیری می کند نیز معالج امراض پوستی مخصوصا" اگزما وخارشهای جلدی می باشد و ضماد آن برای سوختگی و برطرف کردن سرخی وخارش پوست نافع است.
1010- خـــــــــواص گــــــــــل خطـــــــــــمی
گل خطمي را سابقا" که مانند امروز مواد ضد عفوني مصنوعي فراوان نبود، پزشکان براي
ضدعفوني زخمها از گل خطمي استفاده مي کردند، ساير گلها نيز فوايدي نظير آن داشتند.
تنقيه گل خطمي معده را ضد عفوني کرده و زخمهاي آن را التيام مي دهد . براي شستشوي
زخمها سابقا" از مطبوخ گل خطمي استفاده مي شد و هنوز هم براي زرد زخم معمول است
و هيچ يک از داروهاي گران قيمت امروز جاي آ نرا نگرفته است .
11- خــــــــــواص مغز تخم کــــــــــــدو
مغز تخم کدو طبیعتش در درجه ی دوم سرد و در درجه ی اول تر می باشد برای
حرقه بول و لاغری گرده ( کلیه ) و قرحه (زخم) مثانه و خشونت سینه و نزف الدم
(خون سینه) که سل گویند و تبهای حاره و تشنگی و قرحه ی معاء (زخم روده) مفید
است . روغن تخم کدو برای رفع بی خوابی و یبوست دماغ و صفرایی (درد معده)
و سل و تبهای حاره بیعدیل است ، اگر تخم کدو و بدلش مغز تخم هندوانه می باشد .
12- خـــــــــــــــــــــواص انـــــــــــــــــــــــار
آب انار شيرين در شيشه ريز و بگذار
در آفتاب گرمش تا با قوام آيـــــــــــــد
مي کش به ميل آنگه در چشم خود که بي شک
خارش بر دزديده نور بصر قـــــــــــــرايـــــــــد
يعني آب انار شيرين را در فصل گرمي هوا بريزدر شيشه و تقريبا" يک ماه يا بيشتر بگذارد
در آفتاب که آب انار به قوام آيد بعد از پاک کردن معده از خلاط فاسد از آب انار نامبرده با ميل در چشم بکشيد ، خارش چشم را برطرف مي کند و نور چشم را زياد مي کند .
هر قدر آب انار نامبرده کهنه تر باشد بهتر و خاصيت آن زيادتر است .آب انار اندرون آدميزاد را پاک مي کند.
13- خـــــــــــــــــــواص انگــــــــــــــــــــور
انگور پي را محکم مي کند، درد را برطرف و روح را با نشاط مي سازد حضرت رو به سوي خداوند از غم واندوه شکايت کرد ، دستور رسيد که انگور بخور . انگور سه عمل مفيد و موثر در مجازدارد: مسهل و ملين معده است ، پاک کننده خون و ومغذي بدن است ، آب انگور
قوا را تجديد مي کند ، دوران خون را تحريک مي کند و ترشيدگيهاي معده را برطرف
مي سازد . در بيماري کبد و کليه سودمند است و انواع تبهاي مختلف را مداوا مي کند .
در مرض سوء هاضمه و نقرس و امراض قلب و صفرا مفيد است . از شدّت و حدت سل و
سرطان و آزار آنها مي کاهد و داراي ويتامين آ، ب، ث، مي باشد.
14- خـــــــــــواص ميـــــــــــــــوه بــــــــــــه
امام باقر فرمو دند : ميوه به غبار اندوه را از خاطر محو کند آنچنان که انگشتان شما چکه هاي عرق را از پيشاني شما
مي سترد .
ميوه به جلادهنده قلبها است. دهان شما را پر از گوشت و قلب شما را لبريز از شهامت وچشمــان شمــا را مــالامــال از
مناعت خواهد ساخت. و نيز براي قلبهاي ضعيف داروئي مانند به کم است .
به،به قلب قوت بخشد و ترس را از دلها بزدايد،اعصاب را خوانا سازد . شربت به نيز دل را قوت دهد و معده را قـوي
گرداند واشتهاي طعام مي آورد وطبع را مي بندد.
15- خـــــــــــــــــــــوا ص پرتغـــــــــــــــال
پرتغال شاه ميوه زمستان است پرتغال سرشاراز ويتامينهاي ب، ث و داراي آهن ، آهک ،
کلسيم ، فسفر، منيزيم ، پتاسيم ، سديم ، مس است . ويتامين آ درپرتغال ناپديد است ،ولي
در اين ميوه کاروتن وجود دارد و چنانچه مي دانيد کاروتن ماده اي زرد رنگ است که البته
آن را در هويج کشف کرده اند و بعضي از ميوه هاي ديگر هم اين ماده را دارند . اين ماده
پر از ويتاميني است که وقتي خورده شود با عصير کبد مخلوط شده و درکبد ويتامين آ مي
سازد و به خون مي فرستد پرتغال داراي اسيدهاي مختلفي است که مهمترين آنها اسيد ماليک ،
اسيد تارتريک مخصوصا" اسيد نيتريک مي باشد ولي اسيد سيتريک در پرتغال خيلي کم است .
116- خـــــــواص خـــــــــربـــــــــــــــزه
امیر المومنین (ع)در مورد خربزه چنین فرمودند : خربزه در نفس خود دارای ده شخصیت است که هر ده تای آن حیاتی و غریزی است : 1-طعام است یعنی خوردنی است . 2- شراب است یعنی نوشیدنی است .3- ریحان است زیرا معطر است . 4- حلوا است ، زیرا شیرین است .5- همچون گیاه اشنان مفید است .6- همچون خطمی در تصفیه روده ها موثر است .7- سبزیست زیرا خواص سبزی درآن است .
8- نان خورش مردم است .9- به جای دوا قوی باه را می افزاید و مثانه را می شوید و ادرار را به جریان می اندازد . 10- در خربزه هیچ درد و بیماری نیست.
17- خــــــــــــــــواص خـــــــــــرمـــــــــــــــا
در خرما فوايد زيادي است ، بدن راگرم و فعال مي سازد زمين تن را حاصلخيز مي کند و مولد خون غليظ مي باشد ، در التهابات روده ومعده سودمند وبراي درمان سرفه ي خشک و التهابات ريوي وتهيجات مجاري ادرار مفيد است . خرما کثيرالغذا وداراي ويتامينهاي ب، ث، و قند وسلولز و مواد آلبومينوئيدي و املاح معدني است و به علت داشتن منيزيم ضد سرطان است .
خرما يکي از بهترين ميوه هاي مناطق گرمسير است که خوردن آن سوء هاضمه را از بين
برده ودر عين حال غذايي مقوي مي باشد که براي تغذيه ي اطفال بسيار مفيد است ولي خرما
را نبايد زياد خورد . نيز خوردن خرما با ماست بسيار مفيد و مغذي است و بهترين غذا براي
افراد کم خون خرما است .
18- خــــــــــــــــــــــــــــواص سیـــــــــــــــب
سيب يکي از بهترين ميوه هاي معجزه گر است ، زيرا خاصيت پاک کردن سم وقدرت غذايي
دارد . سيب به علت داشتن مواد قليايي اسيد اوريک را حل مي کندو ترشحات غدد بزاق و معده
را مساعد و متعادل مي سازد . براي معالجه ي مرض چاقي نيکوست و همچنين براي بيماريهاي کبدي ،معده اي ،مجاري ، ادرار و سينه درد موثر مي باشد .
به علت داشتن فسفر اعصاب و مغز را تقويت مي کند براي امراض حصبه اي ،اسهالي و اسهال خوني وامعاء ( ورم امعاء ) بسيار نافع است . اسهال را به خوبي معالجه مي کند و از
طرفي مانع سوء هاضمه شده و به اين ترتيب معده را منظم مي کند .
سيب براي مبتلايان به امراض مفاصل زياد تجويز مي شود ،سنگهاي کليه را دفع مي نمايد.
19- خـــــــــــــــــــــــــــــوا ص گلا بـــــــــــي
خوردن گلابي صورت را نيکو و دل را و آرامش مي بخشد و نيز موجب نيروي قلب وپاکي
دل است . گويند گلابي مفرح و مقوي قلب است و دماغ و فرح بخش است روح و اعضاء
دروني را ( مانند کليه و مثانه ) منظم مي کند گلابي مدروملين است ، درد مثانه را تخفيف
مي دهد . تانن و املاح معدني پتاسيم که در گلابي موجود است .
اسيد اوريک را به هر اندازه که زياد باشد حل مي کند به همين جهت براي کساني که مبتلا به
رماتيسم و نقرس ودرد مفاصل هستند بسيار مفيد مي باشد و کساني که مبتلا به فشار خون هستند اگر به طور مرتب گلابي بخورند خون آنها تصفيه شده و نتايج گرانبهايي خواهند برد
پو ست گلابي داراي ويتامين بيشتري است وبايد آنها با پوست خورد
20- خــــــــــــــــــــــــوا ص نارنـــــــــــــــــــــج
نارنج يکي ديگر از مرکبا ت بسيار نافع است که در طب مصرف زياد دارد ، برگش داراي
بويي پسنديده است و عطري مطبوع دارد ، طعم آن کمي تلخ است دم کرده برگ آن داراي اثر
محلل بوده و تشنج را از بين مي برد . بهار نارنج داراي عطري خوشبو و طعمي نيکو است ،
ضد تشنج بوده و درمان سکسکه است آب مقطر آن براي معطر کردن شربتها در داروخانه ها
زياد به کار مي رود .
آب مقطر بهار نارنج اعصاب را تقويت مي کند و درمان بي خوابي است . پوست نارنج داراي
مصارف طبي است و خلال پوست آن در بعضي غذاها مصرف دارد . آب نارنج داراي ويتامينهاي ث ، ب ، د ، بوده و خواص آبليمو را دارد.
21- خـــــــــــــــــــــــوا ص هـــــــــــــــــــــــويج
هويج سرشار از ويتامين آ ، ب ، د ، ث ، ب ، ا ست داراي آهن ، منگنز وچند فلزحياتي ديگر است. و داراي قندي ا ست که براي مبتلايان به مرض قند ضرري ندارد و مقوي
است .
خوردن آن پوست را نرم و لطيف و قشنگ مي کند و براي دردهاي معده و پا يين آ وردن
تب مسکن خوبي مي باشد و نيز جوشانده ي هويج و پياز که به آن آبليمو زده باشند عامل
موثري براي درمان امراض عصبي است.
به علت داشتن ويتامينهاي آ، ب، د، تاثير نيکويي در رشد دارد و براي کم خوني و کمبود
ويتامين زياد توصيه شده است امراض کبدي و صفرايي و کليوي را درمان مي کند و همچنين
در رفع قولنج و بيماري آپاند يس نيز موثر مي باشد .
22- خـــــــــــــــــــــــــوا ص انجيــــــــــــــــــــــر
انجير لذت کاهست ،هم خوشي دراطعام ، هم صحت در بدن است ، هم انبساط تن ، در معالجه
کبد و تصفيه خون مفيد است ودر مورد سل و سرطان بسيار مفيد است . عربها بيماري سفليس
را با خوردن انجير و بادام و امساک از چيزهاي ديگر معالجه ميگردد .
انجير گرم و تر و براي درد سينه و سرفه و بيماري مبرد نافع است . ولي افراط آن براي چشم و معده مضّر است و مصلح آن کرفس است . انجير سرشار از ويتامينهاي آ ، ب، ث،
و داراي مواد چربي ازيته ، قند ، آهن ، کلسيم مي باشد ، اگر در شير بجوشانند ، جوشا نده اي
است که غرغره ي آن براي تورم لثه هاي دندان سودمند است .