حافظ
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو
برای دیگر کاربردها، حافظ (ابهامزدایی) را ببینید.
حافظ شیرازی
نام اصلی خواجه شمس الدین محمد بن بهاءالدّین شیرازی
زمینهٔ کاری شعر، فلسفه و عرفان
زادروز ۷۰۶
حدود ۷۲۷
شیراز
مرگ ۷۶۹
۷۹۲
شیراز
ملیت ایرانی
جایگاه خاکسپاری حافظیهٔ شیراز
در زمان حکومت شاه شیخ ابواسحاق
رویدادهای مهم یورش محمد مبارزالدین حکمران کرمان و یزد
لقب لسانالغیب
پیشه شاعر
سبک نوشتاری سبک عراقی
دیوان سرودهها کلیات حافظ
تخلص حافظ
دلیل سرشناسی غزلسرایی پارسی
اثرگذاشته بر گوته
خواجه شمسالدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سدهٔ هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیشتر شعرهای او غزل هستند که بهغزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخنپردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است او از مهمترین تأثیرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته میشود. در قرون هجدهم و نوزدهم اشعار او به زبانهای اروپایی ترجمه شد و نام او بگونهای بهمحافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگداشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار میشود. در ایران این روز را روز بزرگداشت حافظ نامیدهاند.[۱][۲]
محتویات
۱ زندگینامه
۲ آرامگاه حافظ
۳ آرامگاه حافظ در اسکناس و سکههای ایران
۴ دیوان حافظ
۴.۱ غزلیات
۴.۲ رباعیات
۴.۳ واژههای کلیدی در اشعار حافظ
۴.۴ زبان و هنر شعری
۵ حافظ و پیشینیان
۵.۱ شارحان ترک
۵.۲ حافظپژوهان شبه قاره
۶ تأثیر حافظ بر شعر دورههای بعد
۷ حافظ در جهان
۷.۱ سرودههای شاعران بزرگ برای حافظ
۷.۱.۱ گوته
۸ گوته در وصف حافظ
۸.۱ نیچه
۸.۲ حافظ در جهان عرب
۸.۳ ترجمههای دیوان حافظ
۹ شرح حافظ
۱۰ فال حافظ
۱۱ افکار حافظ
۱۲ عشق حافظ
۱۳ علاقه به شیراز
۱۳.۱ روز بزرگداشت حافظ
۱۴ انتقاد از حافظ
۱۴.۱ احمد کسروی
۱۵ نگارخانه
۱۶ جستارهای وابسته
۱۷ منابع
۱۸ پانویس
۱۹ پیوند به بیرون
زندگینامه
تندیس حافظ در بوستان ملت تهران
اطلاعات چندانی از خانواده و اجداد خواجه حافظ در دست نیست و ظاهراً پدرش بهاءالدین نام داشته و مادرش نیز اهل کازرون بودهاست.[۳] در اشعار او که میتواند یگانه منبع موثّق زندگی او باشد اشارات اندکی از زندگی شخصی و خصوصی او یافت میشود. آنچه از فحوای تذکرهها به دست میآید بیشتر افسانههایی است که از این شخصیّت در ذهن عوام ساخته و پرداخته شدهاست. با این همه آنچه با تکیه به اشارات دیوان او و برخی منابع معتبر قابل بیان است آن است که او در خانوادهای از نظر مالی در حد متوسط جامعه زمان خویش متولد شدهاست.(با این حساب که کسب علم و دانش در آن زمان اصولاً مربوط به خانوادههای مرفه و بعضاً متوسط جامعه بودهاست)در نوجوانی قرآن را با چهارده روایت آن از بر کرده[۴] و از همین رو به حافظ ملقب گشتهاست.
آرامگاه حافظ
در دوران امارت شاه شیخ ابواسحاق (متوفی ۷۵۸ ه. ق) به دربار راه پیدا کرده و احتمالاً شغل دیوانی پیشه کردهاست. (در قطعه ای با مطلع «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا / ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» شاه جلال الدین مسعود برادر بزرگ شاه ابواسحاق را خطاب قرار داده و در همان قطعه به صورت ضمنی قید میکند که سه سال در دربار مشغول است. شاه مسعود تنها کمتر از یکسال و در سنه ۷۴۳ حاکم شیراز بودهاست و از این رو میتوان دریافت که حافظ از اوان جوانی در دربار شاغل بودهاست). علاوه بر شاه ابواسحاق در دربار شاهان آل مظفر شامل شاه شیخ مبارزالدین، شاه شجاع، شاه منصور و شاه یحیی نیز راه داشتهاست. شاعری پیشه اصلی او نبوده و امرار معاش او از طریق شغلی دیگر (احتمالاً دیوانی) تأمین میشدهاست. در این خصوص نیز اشارات متعددی در دیوان او وجود دارد که بیان کننده اتکای او به شغلی جدای از شاعری است، از جمله در تعدادی از این اشارات به درخواست وظیفه (حقوق و مستمری) اشاره دارد.[۵] دربارهٔ سال دقیق تولد او بین مورخین و حافظشناسان اختلاف نظر وجود دارد. دکتر ذبیحالله صفا ولادت او را در ۷۲۷ ه. ق[۶] و دکتر قاسم غنی آن را در ۷۱۷[۷] میدانند. برخی دیگر از محققین همانند علامه دهخدا بر اساس قطعهای از حافظ ولادت او را قبل از این سالها و حدود ۷۱۰ ه. ق تخمین میزنند.[۸] آنچه مسلم است ولادت او در اوایل قرن هشتم هجری و بعد از ۷۱۰ واقع شده و به گمان غالب بین ۷۲۰ تا ۷۲۹ ه. ق روی دادهاست.
در مورد سال درگذشت او اختلاف کمتری بین مورخین دیده میشود و به نظر اغلب آنان ۷۹۲ ه. ق است. از جمله در کتاب مجمل فصیحی نوشته فصیح خوافی (متولد ۷۷۷ ه. ق) که معاصر حافظ بوده و همچنین نفحات الانس تألیف جامی (متولد ۸۱۷ ه. ق) به صراحت این تاریخ به عنوان سال درگذشت خواجه قید شدهاست. محل تولد او شیراز بوده و در همان شهر نیز روی در نقاب خاک کشیدهاست.
روایت است هنگامی که قصد دفن حافظ را داشتند، عدهای از متعصبان با استناد به اشعار حافظ دربارهٔ میگساری با دفن وی به شیوهٔ مسلمانان مخالف بودند و در مقابل عدهٔ دیگر وی را فردی مسلمان و معتقد میدانستند. قرار شد که از دیوان حافظ فالی بگیرند که این بیت آمد:قدم دریغ مدار از جنازهٔ حافظ که گرچه غرق گناه است، میرود به بهشت
این شعر در بدخواهان شاعر تأثیر بسیاری میکند و همه را خاموش میکند.[۹]
آرامگاه حافظ
نوشتار اصلی: حافظیه
آرامگاه حافظ در دوره قاجار
آرامگاه حافظ در شیراز
آرامگاه حافظ در شهر شیراز و در منطقهٔ حافظیّه در فضایی آکنده از عطر و زیبایی گلهای جانپرور، درآمیخته با شور اشعار خواجه، واقع شدهاست. امروزه این مکان یکی از جاذبههای مهمّ گردشگری به شمار میرود و بسیاری از مشتاقان شعر و اندیشهةای حافظ را از اطراف جهان به این مکان میکشاند.
در زبان اغلب مردم ایران، رفتن به حافظیّه معادل با زیارت آرامگاه حافظ گردیدهاست. اصطلاح زیارت که بیشتر برای اماکن مقدّسی نظیر کعبه و بارگاه امامان بهکار میرود، بهخوبی نشانگر آن است که حافظ چه چهرهٔ مقدّسی نزد ایرانیان دارد. برخی از معتقدان به آیینهای مذهبی و اسلامی، رفتن به آرامگاه او را با آداب و رسوم مذهبی همراه میکنند. از جمله با وضو به آنجا میروند و در کنار آرامگاه حافظ به نشان احترام، کفش خود را از پای بیرون میآورند. سایر دلباختگان حافظ نیز به این مکان بهعنوان سمبلی از عشق راستین و نمادی از رندی عارفانه با دیدهٔ احترام مینگرند.[۱۰]بر سر تربت ما چون گذری همت خواه که زیارتگه رندان جهان خواهد شد
آرامگاه حافظ در اسکناس و سکههای ایران
اسکناسهای هزار ریالی ایران از سال ۱۳۴۱ هجری شمسی تا سال ۱۳۵۸ با نمایی از آرامگاه حافظ چاپ و نشر میشد. سکههای پنج ریالی برنز ایران از سال ۱۳۷۱ هجری شمسی تا سال ۱۳۷۸ به نقشی از آرامگاه حافظ آراسته شد.
دیوان حافظ
نوشتار اصلی: دیوان حافظ
دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تا کنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوههای گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبانهای جهان بهچاپ رسیدهاست. شاید تعداد نسخههای خطّی ساده یا تذهیب شدهٔ آن در کتابخانههای ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.[۱۱] نکتهٔ خاصی که در دیوان حافظ وجود دارد، کثرت نسخههایی با مفردات و واژههای گوناگون است که این خصیصه باعث بروز تصحیحات متعدد و گاه متناقض هم در بین مصححان میشود.[۱۲][۱۳]
غزلیات
انواع اشعار حافظ
حافظ را چیرهدستترین غزل سرای زبان فارسی دانستهاند[۱۴] موضوع غزل وصف معشوق، می، و مغازلهاست و غزلسرایی را باید هنری دانست ادبی، که درخور سرود و غنا و ترانهپردازی است.
با آنکه حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تک بیتهای درخشان، مستقل، و خوشمضمون فراوانی است که سرودهاست. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سورههای قرآن تأثیر گرفتهاست، که آن را انقلابی در آفرینش اینگونه شعر دانستهاند.[۱۵]ندیدم خوشتر از شعر تو حافظ به قرآنی که اندر سینه داری
نمونهای از اشعارپیش از اینت بیش از این اندیشهٔ عشّاق بود مهرورزی تو با ما شهرهٔ آفاق بود
یاد باد آن صحبت شبها که با نوشینلبان بحث سرّ عشق و ذکر حلقهٔ عشّاق بود
پیش ازین کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود
سایهٔ معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
حسن مهرویان مجلس گرچه دل میبرد و دین بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود
شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود
رباعیات
چندین رباعی به حافظ نسبت داده شده که هر چند از ارزش ادبی والایی، همسنگ غزلهای او برخوردار نیستند اما در انتساب برخی از آنها تردید زیادی وجود ندارد. در تصحیح خانلری از دیوان حافظ تعدادی از این رباعیات آورده شده که ده رباعی در چند نسخهٔ مورد مطالعه او بودهاند و بقیه فقط در یک نسخه ثبت بودهاست. دکتر پرویز ناتل خانلری در باره رباعیات حافظ مینویسد: «هیچیک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزلسرا نمیافزاید.»[۱۶]امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت
باور نکنی خیال خود را بفرست تا درنگرد که بی تو چون خواهم خفت[۱۷]
هر دوست که دم زد از وفا دشمن شد هر پاک روی که بود تردامن شد
گویند شب آبستن غیب است عجب چون مرد ندید از که آبستن شد[۱۸]
واژههای کلیدی در اشعار حافظ
در دیوان حافظ کلمات و معانی دشوار فراوانی یافت میشود که هر یک نقش اساسی و عمدهای را در بیان و انتقال پیامها و اندیشههای عمیق برعهده دارد. به عنوان نقطهٔ شروع برای آشکار شدن و درک این مفاهیم، ابتدا باید با سیر ورود تدریجی آنها در ادبیات عرفانی که از سدهٔ ششم و با آثار سنایی و عطار و دیگران آغاز گردیده آشنا شد. از جملهٔ مهمترین آنها میتوان به واژگانی چون رند و صوفی و می اشاره کرد:خدا را کم نشین با خرقهپوشان رخ از «رند» ان بیسامان مپوشان
در این خرقه بسی آلودگی هست خوشا وقت قبای «می» فروشان
در این «صوفی» وشان دَردی ندیدم که صافی باد عیش دُردنوشان
رند
شاید کلمهای دشواریابتر از رند در اشعار حافظ یافت نشود. کتابهای لغت آنرا به عنوان زیرک، بیباک، لاابالی، و منکر شرح میدهند، ولی حافظ از همین کلمهٔ بدمعنی، واژه پربار و شگرفی آفریده که برخی آن را ((خالی از مفاهیم دنیوی)) معنی میکنند است که شاید در دیگر فرهنگها و در زبانهای کهن و نوین جهان معادلی نداشته باشد.اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست رهروی باید جهان سوزی نه خامی بیغمی
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی
صوفی
حافظ، همواره، صوفی را بهبدی یاد کرده و این به سبب ظاهرسازی و ریاکاری صوفیان زمان او م مینگرند.نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
میمی بده تا دهمت آگهی از سر قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست
مگر که لاله بدانست بیوفایی دهر که تا بزاد و بشد، جام می ز کف ننهاد
زبان و هنر شعری
همچون همهٔ هنرهای راستین، شعر حافظ پرعمق، چندوجهی، تعبیرپذیر، و تبیینجوی است. او هیچگاه ادعای کشف و غیبگویی نکرده، ولی از آنجا که به ژرفی و با پرمعنایی زیستهاست و چون سخن و شعر خود را از عشق و صدق تعلیم گرفته، کار بزرگ هنری او آینهدار طلعت[۱۹] و طینت فارسیزبانان گردیدهاست.[۲۰]مرا تا عشق تعلیم سخن کرد حدیثم نکتهٔ هر محفلی بود
مگو دیگر که حافظ نکتهدانست که ما دیدیم و محکم جاهلی بود
حافظ و پیشینیان
بیتی از حافظ با خط نستعلیق
یکی از بابهای عمده در حافظشناسی مطالعهٔ کمی و کیفی میزان، گستره، مدل، و ابعاد تأثیر پیشینیان و همعصران بر هنر و سخن اوست. این نوع پژوهش را از دو دیدگاه عمده دنبال کردهاند: یکی از منظر استقلال، یگانگی، بینظیری، و منحصربهفرد بودن حافظ، و اینکه در چه مواردی او اینگونهاست. دوّم از دیدگاه تشابهات و همانندیهای آشکار و نهانی که مابین اشعار حافظ و دیگران وجود دارد.
از نظر یکتا بودن، هر چند حافظ قالبهای شعری استادان پیش از خود و شاعران معاصرش همچون خاقانی، نظامی، سنایی، عطار، مولوی، عراقی، سعدی، امیر خسرو، خواجوی کرمانی و سلمایی دارد
همین ویژگی کممانند، و نیز عالَمگیری و رواج بیمانند شعر اوست، که از دیرباز شرحنویسان زیادی را برآن داشته تا بر دیوان اشعار حافظ شرح بنویسند. بیشتر شارحان حافظ از دو قلمرو بزرگ زبان و ادبیّات فارسی، یعنی شبه قارّهٔ هند و امپراتوری عثمانی، به صورت زیر برخاستهاند.
شارحان ترک
سودی بسنوی (درگذشت: ۱۰۰۰ ه. ق)، نویسندهٔ شرح چهار جلدی بر دیوان حافظ
سروری (درگذشت: ۹۶۹ ه. ق)
شمعی (درگذشت: ۱۰۰۰ ه. ق)
سید محمد قونیوی متخلص به وهبی (درگذشت: ۱۲۴۴ ه. ق)[۲۱]
حافظپژوهان شبه قاره
این گروه بیشتر از دستهٔ پیشین به شعر حافظ و شرحنگاری برآن رویآوردهاند. تنها از ربع نخست سدهٔ یازدهم هجری تا ربع اوّل سدهٔ دوازدهم (حدود ۱۰۰ سال) ۹ شرح کوچک و بزرگ در منطقهٔ پنجاب نوشته شدهاست. به عنوان نمونه میتوان این دو را ذکر کرد:
۱. مرجالبحرین توسّط ختمی لاهوری در سال ۱۰۲۶ ه. ق
۲. مولانا عبدالله خویشگی قصوری که ۴ شرح بر دیوان خواجه نوشت (۱۱۰۶ ه. ق) ۇچشم میخورد.[۲۲]
تأثیر حافظ بر شعر دورههای بعد
تبحر حافظ در سرودن غزل بوده و با ترکیب اسلوب و شیوه شعرای پیشین خود سبکی را بنیان نهاده که اگرچه پیرو سبک عراقی است اما با تمایز ویژه به نام خود او شهرت دارد. برخی از حافظپژوهان شعر او را پایهگذار سبک هندی میدانند که ویژگی اصلی آن استقلال نسبی ابیات یک غزل است.[۲۳]
در مقدمه نسخه قزوینی و ستایشگر آمدهاست:غزل سرایی حافظ بدان رسید که چرخ نوای زهره و رامشگری بهشت از یاد
بداد داد بیان در غزل بدان وجهی که هیچ شاعر از این گونه داد نظم نداد
چوشعر عذب روانش زبر کند گویی هزار رحمت حق بر روان حافظ باد
حافظ در جهان
نوشتار اصلی: حافظ در جهان
سرودههای شاعران بزرگ برای حافظ
گوته
یادبود دیالوگ تلویحی گوته و حافظ در دیوان غربی-شرقی گوته، واقع در شهر وایمار آلمان
گوته، نابغهترین ادیب آلمانی، «دیوان غربی-شرقی» خود را تحت تاثیر «دیوان حافظ» سرود، و فصل دوم آن را با نام «حافظنامه» به اشعاری در مدح حافظ اختصاص داد که از جملهٔ آنها میتوان به دو شعر زیر اشاره کرد:
حافظا، در غزلهایت میشنوم
که شاعران را بزرگ داشتهای.
بنگر که اینک پاسخی فراخورت میدهم:
بزرگ اویی است که این سپاس به بزرگداشتِ اوست.[۲۴]
و همچنین:
خود را با تو برابر گرفتن، حافظا
راستی که دیوانگی است!
کشتییی پُر شتاب و خروشان
به پهنهٔ پُر موج دریا در میآید،
و مغرور و دلیر به دلِ خیزابها میزند.
آن و دمی است که اقیانوس درهماش بشکند.
ولی این تختهبند پوده همچنان به پیش میراند.
در غزلهای سبکخیز و تندآهنگِ تو
خنکای سیال دریا است،
و فورانِ کوهوار آتش نیز.
و گدازهها مرا در خود غرق میکنند.
با این همه خیالی نیز درونم را میآکند
و شجاعتام میبخشد.
مگر نه آنکه من نیز در سرزمینِ خورشید
زیسته و عشق ورزیدهام![۲۴]
گوته در وصف حافظ
باشد اگر این دنیا در هم شکند
حافظ، از شور بههمچشمی تو میبالم
در بد و خوب شریکیم و وفادار و سهیم
توأمانیم و ز یک گوهر و همزاد همیم
چون تو خواهم ره دل پویم و نوشم می ناب
هم کنم فخر بر این زندگی شعر و شراب
شو کنون با شرر آتش خود نغمهسرا!
گر چه پیری، دل پرشور و جوانیست ترا
نیچه
یکی دیگر از شاعران و فیلسوفان نامآور آلمان، نیچه، نیز در دیوان «اندرزها و حکمتها»، یکی از شعرهای خود را با نام «به حافظ (آوای نوشانوش، پرسش یک آبنوش)» به او تقدیم کردهاست:
میخانهای که تو برای خویش
پیافکندهای
فراختر از هر خانهای است
جهان از سر کشیدن مییی
که تو در اندرون آن میاندازی،
ناتوان است.
پرندهای، که روزگاری ققنوس بود
در ضیافت توست
موشی که کوهی را بزاد
خود گویا تویی
تو همهای، تو هیچی
میخانهای، مییی
ققنوسی، کوهی و موشی،
در خود فرو میروی ابدی،
از خود میپروازی ابدی،
رخشندگی همهٔ ژرفاها،
و مستی همهٔ مستانی
- تو و شراب؟[۲۵]
حافظ در جهان عرب
حافظ اگرچه به هیچ کشور عربی سفر نکرد، اما پژوهشگران عرب تحقیقات و مطالعات قابل توجهی در زمینه حافظشناسی داشتند. اولین پژوهشگر عربی که کتاب درباره حافظ نوشت ابراهیم امین الشورابی المصری بود که کتابی به نام حافظ الشیرازی شاعر الغناء والغزل فی ایران نگاشت و در آن به حافظ، اندیشههای حافظ و شعرهای او پرداخت.[۲۶] الشواربی همچنین شعر یوسف گمگشته باز آید به کنعان را به عربی ترجمه کرد.یوسف المفقود فی اوطانه لا تحزنن عائدٌ یوماً الی کنعانهِ لاتحزنن
بیت الاحزان تراهُ عنقریب روضةً یضحک الورد علی بنیانه لا تحزنن
هذه الافلاک إن دارت علی غیر المنی لایدومُ الدهرُ فی حدثانه لا تحزنن
لست تدری الغیب فی أسراره لا تیأسنْ کم وراء الستر من أفنانهِ لا تحزنن
یا فؤادی إن یسلْ بالکونِ طوفانُ الفنا فلکُ نوح لکَ فی طوفانه لا تحزنن
منزلٌ جدّ مخوف ومرادٌ شاحطٌ لم یدم فجّ علی رکبانه لا تحزنن
(حافظ) ما دمتَ بالفقر ولیلٌ مظلمٌ فی دعاء الله أو قرآنه لا تحزنن[۲۷]
ترجمههای دیوان حافظ
تا کنون، شعر حافظ به دهها زبان در تمامی دنیا ترجمه شدهاست. ازجمله قدیمیترین این ترجمهها میتوان موارد زیر را برشمرد:[۲۸]
۱. تاریخ: ۱۶۸۰ م، نویسنده: F. Meninski، نام و نوع اثر: Linguarum Orientalium اوّلین غزل دیوان حافظ - الا یا ایهاالسّاقی... - به نثر لاتین ترجمه شد، محل انتشار: وین
۲. تاریخ: ۱۷۶۷ م، نویسنده: T. Hyde، نام و نوع اثر: Syntagma dissertationum اوّلین غزل دیوان حافظ - الا یا ایهاالسّاقی... - به نثر لاتین ترجمه شد، محل انتشار: آکسفورد
۳. تاریخ: ۱۷۷۱ م، نویسنده: de Reviski، نام و نوع اثر: Specimen poeseos Persicae شانزده غزل از ابتدای دیوان حافظ به نثر لاتین ترجمه شد، محل انتشار: ذکر نشده
۴. تاریخ: ۱۷۷۴ م، نویسنده: J. Richardson، نام و نوع اثر: Specimen, Persian Poetry شانزده غزل از ابتدای دیوان حافظ به انگلیسی ترجمه شد، محل انتشار: لندن
شرح حافظ
شعر حافظ بنا به ماهیّت و طبیعتش شرحطلب است. این امر، به هیچ وجه ناشی از دشواری یا دیریابی آن نیست، بلکه نشان از چندپهلویی است که حافظ سرسخت و بیباک به مبارزه با این بیماری پرداخته. حافظ رندانه در هوای پلشت زمان خود، جهانی آرمانی و انسانی آرمانی آفریده. آشنایی حافظ با ادبیات فارسی و عرب بر آشنایی او از دین اسلام - که کتاب اصلی آن قرآن به زبان عربی است - افزود و او را تبدیل به رندی آزاد اندیش کرد به گونهای که بخش زیادی از دیوان حافظ به مبارزه با ریاکاران اختصاص داده شدهاست:فدای پیرهن چاک ماهرویان باد هزار جامه تقوا و خرقه پرهیز
به کوی میفروشانش ز جامی بر نمیگیرند زهی سجاده تقوا که یک ساغر نمیارزد
او تعصبات را کنار گذاشته و فارغ از هر قید و بندی به مبارزه با کسانی برخاست که دین و قدرت خود را به عنوان سنگر و سلاحی برای تجاوز به حٱ
فال حافظ
مصرعی از یک غزل حافظ: اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست// حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم.دیشب بهسیل اشک ره خواب میزدم نقشی بهیاد خطّ تو بر آب میزدم
چشمم بهروی ساقی و گوشم بهقول چنگ فالی به چشم و گوش درین باب میزدم
ساقی به صوت این غزلم کاسه میگرفت میگفتم این سرود و می ناب میزدم
خوش بود وقت حافظ و فالِ مراد و کام بر نام عمر و دولتِ احباب میزدم
مشهور است که امروز در خانهٔ هر ایرانی یک دیوان حافظ یافت میشود. ایرانیان طبق رسوم قدیمی خود در روزهای عید ملی یا مذهبی نظیر نوروز بر سر سفره هفت سین، و یا شب یلدا، با کتاب حافظ فال میگیرند. برای این کار، یک نفر از بزرگان خانواده یا کسی که بتواند شعر را به خوبی بخواند یا کسی که دیگران معتقدند به اصطلاح خوب فال میگیرد ابتدا نیت میکند، یعنی در دل آرزویی میکند. سپس به طور تصادفی صفحهای را از کتاب حافظ میگشاید و با صدای بلند شروع به خواندن میکند. کسانی که ایمان مذهبی داشته باشند هنگام فال گرفتن فاتحهای میخوانند و سپس کتاب حافظ را میبوسند، آنگاه با ذکر اورادی آن را میگشایند و فال خود را میخوانند.
برخی حافظ را «لسانالغیب» میگویند یعنی کسی که از غیب سخن میگوید و بر اساس بیتی از شعر حافظ او معتقد است که هیچکس زبان غیب نیست:ز سر غیب کس آگاه نیست قصه مخوان کدام محرم دل ره در این حرم دارد
یکی از صنایع شعری ایهام است بدین معنی که از یک کلمه معانی متفاوتی برداشت میشود. ایهام در اشعار حافظ به صورت گسترده مورد استفاده قرار گرفته. همچنین از مهمترین خصوصیات شعر حافظ گستردگی مطالب ذکر شده در یک غزل اوست؛ به گونهای که در یک غزل از موضوعهای فراوانی حرف میزند. از طرفی هر بیت شعر حافظ نیز به طور مستقل قابل تفسیر است. این ویژگیهای شعر حافظ باعث شده که هر کس با هر نیتی که دیوان حافظ را بگشاید و غزلی از آن را بخواند در مورد نیت خود کلمه یا جملهای در آن مییابد و فرد فکر میکند که حافظ نیت او را خوانده و به وی جواب دادهاست. غافل از اینکه این ویژگی شعر حافظ است و در بقیه غزلیات او نیز کلمات یا جملاتی همخوان با نیت صاحب فال وجود دارد.
حافظ زمانی که درمانده میشود به فال روی میآورد:از غم هجر مکن ناله و فریاد که دوش زدهام فالی و فریاد رسی میآید
افکار حافظ
آرامگاه حافظ در شب
روزگار حافظ روزگار زهد فروشی و ریاورزی بودهاست. آنان بهجای آنکه بهراستی مردان خدا باشند و روندگان راه حقیقت، اغلب، خرقهداران و پشمینهپوشانی بودند که بویی از عشق نابرده به تندخویی شهرت داشتند[۲۹] و پای از سرای طبیعت بیرون نمینهادند.[۳۰]صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
در برابر صوفی، حافظ از عارف با نیکویی و احترام یادکردهوق دیگران مورد استفاده قرار میدهند. حافظ در این مبارزه به کسی رحم نمیکند شیخ، مفتی، قاضی و محتسب همه از کنایات و اشعار او آسیب میبینند.می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
حافظا میخور و رندی کن و خوش باش ولی دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
او باده نوشی را برتر از زهدفروشی ریاکاران میداند:بادهنوشی که در او روی و ریایی نبود بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که ز روی ریا کنند
برخی حافظ رامانند نیچه و گوته فیلسوفی حساس به مسائل وجودی انسان میدانند که آزاداندیش است و دروغستیز و ضدخرافات.مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
عشق حافظ
حافظ درباره عشق الهی که موضوع غزلهای عرفانی اوست، صحبت میکند. در مورد عشق انسانی هم وقتی از معشوقان جسمانی و مادی صحبت میکند، خاطر نشان میکند که عشق وی همچون امری است که به یک سابقه ازلی ارتباط دارد. در غزلهای عرفانی حافظ، عشق مجازی همچون پردهای به نظر میآید که عشق الهی در ورای آن پنهان است.[۳۱]درد عشقی کشیدهام که مپرس زهر هجری کشیدهام که مپرس
گشتهام در جهان و آخر کار دلبری برگزیدهام که مپرس[۳۲]
علاقه به شیراز
علاقه ودید حافظ به شیراز از منظر دیوان او و غزلیاتش بخوبی مشهود است و این اشارات با رویدادهای تاریخی زمان حافظ تطابق دارد؛ بنابراین در دیوان حافظ اگر غزلی شیوا و دلپسند خوانده میشود یقین در خلال ابیات آن رمزآسا و یا آشکارا واقعهای در روانش و در اندیشهاش سیر میکند. چراکه حافظ را نباید یک شاعر ساده اندیش و مبالغه گو به شمار آورد؛ زیرا وی پیش از اینکه حتی شاعر باشد به مسائل دینی و فلسفی و عرفانی کاملاً آشنایی داشته و بینش وی در منتهای دریافت تأملات و دقایق اجتماعی است؛ لذا دید و دلبستگی حافظ به شیراز از دو منظر قابل بررسی است: یکی مطابقت سرودههایش با رخدادهای جامعه که گاهی بر وفق مراد وی است و دیگر طبیعت متنوع و چهارفصل شیراز در آن برهه از زندگی حافظ.
حافظ بعد از تحصیلات و کنجکاوی اش در فراگیری علوم زمان به عنفوان جوانی میرسد. شهر شیراز به یمین دولت شیخ ابواسحق اینجو حکمران فارس از امنیت و آرامش کاملی برخوردار بود و مردم از جمله شاعر جوان ما با کمال آسایش و راحتی روزگار میگذرانیدند. اماکن خیر در شهر، مساجد، مدارس و خانقاهها و املاک فراوانی که برآنها وقف کرده بودند بهوفور یافت میشد. شیخ ابواسحق پادشاهی آزادی خواه بود که مردم را در آزادیهای احتماعی مخیر میداشت. شیراز در یک زمینی هموار بنا شده بود که دور شهر بارویی از زمان آل بویه برجا مانده بود. بدین ترتیب حافظ جوان نیز در این جامعه آزاد بو اسحاقی با شعف و مصلحت جویی زندگی میکرد و مسائل سیاسی زمان را به دقت زیر نظر داشت. شیراز که به گفتهٔ ابن بطوطه بهشت روی زمین به شمار میآمد و از هر سو طرب و شادمانی بر آن بارز، در این روزها شاهدجنب و جوش حافظ جوان بود که هم از ثروت بهره داشت و هم از دانش. او از حافظان قرآن بود و در همین زمان قاریان در شهر بودند که به آواز خوش قرآن میخواندند.[۳۳]
با یورش محمدمبارزالدین حکمران کرمان ویزد به شهر شیراز سلطنت ابو اسحاق در هم پیچیده شد و این واقعه در شعر حافظ بازتابی تأسف انگیز دارد.راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقه کبک خرامان حافظ که ز سر پنجه شاهین قضا غافل بود
دوران بعد از بواسحاق زمان استبداد مبارزالدین بود که اشعاری حاکی از خشم شاعر را به دنبال دارد. اوپادشاهی تندخو و ستمکار و متعصب بود به طوری که حافظ اغلب او را «محتسب» مینامد و از اینکه آزادی و امنیت مردم را ضایع کرده حافظ در اندیشه آزاردادن اوست. ازاین جهت برخلاف عقیده محتسب به سرودن اشعاری تند به الفاظی از (می- میخانه- باده- مغ) میپردازد.دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم خم میدیدم خون در دل و پا در گل بود
اگرچه باده فرحبخش و باد گلبیزست به بانگ چنگ مخور باده که محتسب تیزست
محتس
ذوالقرنین یکی از شخصیتهای قرآن و کتاب مقدس است. بر اساس قرآن، ذوالقرنین، سه لشکرکشی مهم داشت نخست به باختر، سپس به خاور، و سرانجام منطقهای که در آن یک تنگه کوهستانی وجود داشت، او انسان یکتاپرست و مهربانی بود واز طریق دادگری منحرف نمیشد و به همین جهت مشمول لطف خدا بود، او یار نیکوکاران و دشمن ستمگران و ظالمان بود و به مال و ثروت دنیا علاقهای نداشت، او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز، او سازنده سدی بود، که در آن به جای آجر و سنگ از آهن و مس استفاده شدهاست و هدف او از ساختن این سد کمک به گروهی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یاجوج و ماجوج بودهاست.[۱]
محتویات
۱ وجه تسمیه
۲ ذوالقرنین در قرآن
۳ ذوالقرنین در احادیث اسلامی
۴ برداشتها از داستان ذوالقرنین
۴.۱ وجود داستان در پیش از اسلام
۴.۲ مشخصات ذوالقرنین
۵ ذوالقرنین در کتاب عهد عتیق
۶ سردرگمی علمای اسلام در مورد کیستی ذوالقرنین
۶.۱ تطابق ذوالقرنین با کوروش کبیر
۷ سد ذوالقرنین
۸ قوم یاجوج و ماجوج
۹ دیدگاه علمای دینی عرب معاصر
۱۰ مفسران و تاریخدانانی که به تطابق ذوالقرنین با کوروش کبیر گواهی دادهاند
۱۱ همایش کورش هخامنشی و ذوالقرنین
۱۲ پانویس
۱۳ پیوند به بیرون
۱۴ منابع برای مطالعه
۱۵ کتابشناسی
وجه تسمیه
ریشهشناسی این نام اهمیت زیادی دارد «قرن» Corn بن اصلی ذو القرنین است. کرن در زبان فارسی بصورت قور (قورکله)- قور پشت - قعر - قورچ (قوچ=گوسپند نر با شاخهای بزرگ) و... به معنی شاخ و برآمدگی است اما در زبانهای اروپایی بیشتر به معنی تاج بکار میرود.
در زبان عربی (ذو) یعنی صاحب یا دارنده و قرن(Corn) دو معنی دارد یکی به معنی تاج است و معنی دیگر یعنی شاخ و قرنین واژهای است معرب قرنین یعنی دو شاخ که عربی شده از عبری "קרנים"(قرنیم) است. ذو قرنین بر روی هم یعنی تاج دوشاخ دار.
دو شاخ علاوه بر معنی ظاهری یک مفهوم گستردهتر داشتهاست و عبارتی بودهاست برای بیان قدرت و در عهد قدیم برای موجودی (گاو نری) بکار میرفتهاست که کره زمین بر روی دو شاخ آن قرار داشتهاست.
بعضی معتقدند این نامگذاری بخاطر آنست که او به شرق و غرب عالم رسید (دارنده شرق و غرب بود) که عرب آن را تعبیر قرنی الشمس (دوشاخ آفتاب) میکند.[۲]
ذوالقرنین در قرآن
داستان ذوالقرنین در قرآن در سوره کهف به این شرح آمدهاست:
و از تو درباره ذو القرنین میپرسند. بگو: برای شما از او چیزی میخوانم. (۸۳)
ما او را در زمین مکانت دادیم و راه رسیدن به هر چیزی را به او نشان دادیم. (۸۴) او نیز راه را پی گرفت. (۸۵) تا به غروبگاه خورشید رسید. دید که در چشمهای گِلآلود و سیاه غروب میکند و در آنجا مردمی یافت. گفتیم: ای ذو القرنین، میخواهی عقوبتشان کن و میخواهی با آنها به نیکی رفتار کن. (۸۶) گفت: اما هر کس که ستم کند ما عقوبتش خواهیم کرد. آن گاه او را نزد پروردگارش میبرند تا او نیز به سختی عذابش کند. (۸۷) و اما هر کس که ایمان آورد و کارهای شایسته کند، آجری نیکو دارد؛ و درباره او فرمانهای آسان خواهیم راند. (۸۸) باز هم راه را پی گرفت. (۸۹) تا به مکان برآمدن آفتاب رسید. دید بر قومی طلوع میکند که غیر از پرتو آن برایشان هیچ پوششی قرار ندادهایم. (۹۰) چنین بود؛ و ما بر احوال او احاطه داریم. (۹۱) باز هم راه را پی گرفت. (۹۲) تا به میان دو کوه رسید. در پس آن دو کوه مردمی را دید که گویی هیچ سخنی را نمیفهمند. (۹۳) گفتند: ای ذو القرنین، یأجوج و مأجوج در زمین فساد میکنند. میخواهی خراجی بر خود مقرر کنیم تا تو میان ما و آنها سدی برآوری؟ (۹۴) گفت: آنچه پروردگار من مرا بدان توانایی دادهاست بهتر است. مرا به نیروی خویش مدد کنید، تا میان شما و آنها سدی برآورم. (۹۵) برای من تکههای آهن بیاورید. چون میان آن دو کوه انباشته شد، گفت: بدمید. تا آن آهن را بگداخت؛ و گفت: مس گداخته بیاورید تا بر آن ریزم. (۹۶) نه توانستند از آن بالا روند و نه در آن سوراخ کنند. (۹۷)
گفت: این رحمتی بود از جانب پروردگار من و چون وعده پروردگار من در رسد، آن را زیر و زبر کند و وعده پروردگار من راست است. (۹۸)[۲]
ذوالقرنین در احادیث اسلامی
در کتاب خصال روایتی است از امام صادق (ع) که میفرماید: ملوک روی زمین چهار نفر بودند دو نفر مؤمن معتقد که عبارتند از سلیمان و ذوالقرنین. دو نفر کافر که عبارتند از نمرود و بخت النصر. (سلیمان و ذوالقرنین دو مؤمن معتقد بودند که بر زمین مسلط شدند و نمرود و بخت النصر دو کافر بودند که بر زمین مسلط شدند)[۳]
عمار سابطی روایت کرده که گفت خدمت حضرت صادق (ع) عرض کردم مقام و منزلت ائمه ما چیست؟ فرمودند: مانند مقام و مرتبه ذوالقرنین و یوشع (از پیامبران بنی اسرائیل و جانشین حضرت موسی) و آصف مصاحب سلیمان - که دلالت بر علو مقام ذوالقرنین دارد.[۴]
همچنین در احادیث اسلامی از مسجد ذوالقرنین نیز یاد شدهاست. مسجد و ساختمان بزرگی که درازای آن ۴۰۰ ذراع بوده، که در ساختمان آن از تختههای چوب و مس و الواح مسین استفاده شدهاست. درازای هر تخته چوب ۲۲۴ ذراع و فاصله دو دیوار ۲۰۰ ذراع و بلندی دیوارها ۲۲ ذراع گفته شدهاست.[۵] و مجلسی به نقل از ثعلبی محل ساخت سد ذوالقرنین را «پایان خاوری سرزمین ترک» خواندهاست.[۶]
برداشتها از داستان ذوالقرنین
از داستان ذوالقرنین در قرآن برداشتهای زیر شدهاست:
وجود داستان در پیش از اسلام
تعدادی از مردم مکه و مدینه از این داستان خبر داشتهاند که گفته شدهاست بیشتر اهل کتاب بودند، و این نکته از متن چند آیه با جمله «یسئلونک عن ذی القرنین» و «قلنا یا ذا القرنین» و «قالوا یا ذی القرنین» به خوبی مشخص میشود، این داستان از پیش از اسلام مطرح بوده ولی بسیاری از مردم به دلیل کسب آگاهی بیشتر یا برای امتحان پیامبر اسلام درباره آن از وی سوال کردهاند. (یهودیان چنین پرسشهایی را درباره ماجرای خضر و اصحاب کهف نیز پرسیدهاند)
مشخصات ذوالقرنین
ذوالقرنین دارای مشخصاتی بود، از آن جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
او شخصی با تاج یا کلاهی با دو شاخ است.
خداوند اسباب پیروزیها را در اختیار او قرار داد.
او سه لشکرکشی مهم داشت: نخست به باختر، سپس به خاور و سرانجام به منطقهای که در آنجا یک تنگه کوهستانی وجود داشته، و در هر یک از این سفرها با اقوامی برخورد کرد.
خداوند او را قدرتمند کرده بود و اختیار جان و مال انسانها و عذاب و پاداش به آنها را به او داده بود.
او انسان یکتاپرست و مهربانی بود، و از طریق دادگری منحرف نمیشد، و به همین جهت مشمول لطف خاص پروردگار بود.
او یار نیکوکاران و دشمن ظالمان و ستمگران بود، و به مال و ثروت دنیا علاقهای نداشت.
او هم به خدا ایمان داشت و هم به روز رستاخیز.
او سازنده سدی است که در آن از آهن و مس استفاده شد (و اگر مصالح دیگر در ساختمان آن نیز به کار رفته باشد تحتالشعاع این فلزات بود) و هدف او از ساختن این سد کمک به گروهی مستضعف در مقابل ظلم و ستم قوم یاجوج و ماجوج بودهاست.
او از کسانی بوده که خداوند خیر دنیا وآخرت رابه او عطا کرد. خیر دنیادرسلطنت و قدرت واختیاری که به او عطا شده بود و خیر آخرت، برای اینکه او به گسترش داد و اقامه حق و به صلح و بخشش و رفق و کرامت نفس و گستردن خیر و دفع شر درآدمیان عمل میکرد.
چنین بر میآید که او به وحی و یا الهام و یا بدست پیغمبری از پیغمبران تأیید میشد، و به او کمک میکرد.
اما از قرآن چیزی که صریحاً دلالت کند او پیامبر بوده استفاده نمیشود هر چند تعبیراتی در قرآن هست که اشاره به این معنی دارد. از بسیاری از روایات اسلامی که از پیامبر و ائمه نقل شده نیز میخوانیم: او پیامبر نبود بلکه بنده صالحی بود.
به جماعتی ستمکار در باختر برخورد و آنان را عذاب نمود (به این مفهوم که با آنها جنگید و آنها را شکست داد).
سدی که بر روی قوم یاجوج و ماجوج بنا کرده در غیر باختر و خاور آفتاب بوده، چون پس از آنکه به خاور آفتاب رسیده پیروی سببی کرده تا به میان دو کوه رسیدهاست، و از مشخصات سد او افزون بر اینکه در خاور و باختر جهان نبوده این است که میان دو کوه ساخته شده، و این دو کوه را که چون دو دیوار بودهاند به گونه یک دیوار دنباله دار در آوردهاست؛ و در سدی که ساخته پارههای آهن و قطر یعنی (مس گدازشده) به کار رفتهاست.
ذوالقرنین در کتاب عهد عتیق
در کتاب دانیال، دانیال نبی در رؤیا چنین میبیند:
دیدم که ناگاه قوچی نزد نهر ایستاده بود که دو شاخ داشت و شاخهایش بلند بود ویکی از دیگری بلندتر و بلندترین آنها آخربرآمد؛ و قوچ را دیدم که به سمت باختر و شمال و جنوب شاخ میزد و هیچ وحشی با او مقاومت نتوانست کرد و کسی نبود که از دستش رهایی دهد و برحسب رای خود عمل نموده، بزرگ میشد[۷]
در متن عبری واژه "קרנים"(قرنیم) به معنی "دوشاخ" استفاده شدهاست.
در ادامه در کتاب دانیال میخوانیم: جبرئیل بر او آشکار گشت و خوابش را چنین تعبیر نمود: قوچ صاحب دو شاخ که دیدی پادشاهان ماد و پارس است. در ترجمه عربی کتاب مقدس نام ذوالقرنین در همین فراز آمدهاست:
ترجمه ون دایک:أَمَّا الْکَبْشُ الَّذِی رَأَیْتَهُ ذَا الْقَرْنَیْنِ فَهُوَ مُلُوکُ مَادِی وَفَارِسَ[۸]
ترجمه فارسی قدیم:اما آن قوچ صاحب دو شاخ که آن را دیدی پادشاهان مادیان و فارسیان میباشد.
یهود از بشارت رؤیای دانیال چنین دریافتند که دوران اسارت آنها با قیام یکی از پادشاهان ماد و فارس، و پیروز شدنش بر شاهان بابل، پایان میگیرد، و از چنگال بابلیان آزاد خواهند شد. چیزی نگذشت که کوروش در صحنه حکومت ایران ظاهر شد و کشور ماد و فارس را یکی ساخت، و سلطنتی بزرگ از آن دو پدید آورد، و همانگونه که رویای دانیال گفته بود که آن قوچ شاخهایش را به باختر و شرق و جنوب میزند کوروش کبیر نیز در هر سه جهت فتوحات بزرگی انجام داد. یهود را آزاد ساخت و اجازه بازگشت به اسرائیل را به آنها داد.
در کتاب اشعیا نبی باب ۴۴ شماره ۲۸ چنین میخوانیم: آنگاه در خصوص کوروش میفرماید که شبان من اوست و تمامی مشیتم را به اتمام رسانده به اورشلیم خواهد گفت که بنا کرده خواهی شد. این جمله نیز قابل توجهاست که در بعضی از تعبیرات کتاب مقدس، از کوروش تعبیر به عقاب خاور، و مرد تدبیر که از مکان دور خوانده خواهد شد آمدهاست. (کتاب اشعیا نبی باب ۴۶ شماره ۱۱)
سردرگمی علمای اسلام در مورد کیستی ذوالقرنین
علمای اسلام تا یک قرن اخیر در مورد ذوالقرنین دچار سردرگمی بودند و هیچکدام با قاطعیت و با استدلال این شخصیت را با شخصیتهای معروف تاریخی تطبیق ندادهاند. البته در کتاب روح المعانی تا حدودی از نظریه مفسران قرآن عدول شده و چنین آمدهاست که ذوالقرنین، همان فریدون پسر اثفیان پسر جمشید پنجمین پادشاه پیشدادی ایران زمین بوده، و پادشاهی دادگر و فرمانبردار خدا بوده. همچنین در کتاب صور الاقالیم نوشته ابی زید بلخی آمده که او مؤید به وحی بوده و در عموم تواریخ آمده که او همه زمین را به تصرف در آورده میان فرزندانش بخش کرد، قسمتی را به ایرج داد و آن عراق و هند و حجاز بود، و همو او را صاحب تاج سلطنت کرد، قسمت دیگر زمین یعنی روم و دیار مصر و باختر را به پسر دیگرش سلم داد، و چین و ترک و خاور را به پسر سومش تور بخشید، و برای هر یک قانونی وضع کرد که با آن دستور براند، و این قوانین سهگانه را به زبان عربی سیاست نامیدند(؟!)، چون اصلش «سی ایسا» یعنی سه قانون بوده؛ و وجه تسمیهاش به ذوالقرنین «صاحب دو شاخ» میشود این باشد که او دو طرف جهان را مالک شد، و یا در درازای روزهای سلطنت خود مالک آن گردید، چون سلطنت او به طوری که در روضة الصفا آمده پانصدسال درازای کشید، و یا از این رو بوده که شجاعت و قهر او همه ملوک جهان را تحتالشعاع قرار داد.
اولین فردی که از اسلام شناسان و مفسران و تاریخدانان جهان اسلام با قاطعیت ذوالقرنین را با شخصیت تاریخی کوروش تطبیق داد ابوالکلام آزاد متفکر هندوستانی در کتاب ذوالقرنین یا کوروش کبیر بود بعد از او شماری از مفسرین معاصر مانند مودودی، علامه طباطبایی صاحب المیزان و مکارم شیرازی و سلطان حسین و نورعلی تابنده گنابادی حکایت از آن دارد که مشخصاتی که از این فرد در قرآن و تاریخها و داستانها آمدهاست با منش تاریخی کوروش بزرگ همسویی دارد.
مفسران قبلی او را با تردید و احتمال همان اسکندر مقدونی و بعضی نیز فرعون دانستهاند، و برخی منابع دیگر ذوالقرنین را از ملوک یمن ذکر کردهاند.[۹]
بیشتر علمای قدیم گفتهاند: ذوالقرنین همان اسکندر است البته بنظر میرسد اسکندری که علمای اسلام از او سخن میگویند بااسکندر مقدونی متفاوت باشد مثلاً شخصیت اسکند در اسکندر نامه متفاوت با اسکندر مقدونی است و سد اسکندر هم همانند یک مثلی شده، که همیشه بر سر زبانها هست؛ و بر این معنا روایاتی هم آمده، مانند روایتی که در قرب الاسناد از موسی بن جعفر(ع) نقل شده، و داستان عقبة بن عامر از فرستاده خدا، و داستان وهب بن منبه که هر دو در الدرالمنثور نقل شده؛ و بعضی از قدمای مفسرین از صحابه و تابعین، مانند معاذ بن جبل - به نقل گردهمایی البیان - و قتاده - به نقل الدرالمنثور نیز همین قول را اختیار کردهاند؛ و بوعلی سینا هم وقتی اسکندر مقدونی را وصف میکند او را به نام اسکندر ذوالقرنین مینامد، فخر رازی هم در برداشت بزرگ خود بر این دیدگاه پافشاری و پافشاری دارد؛ و خلاصه آنچه گفته این است که: قرآن دلالت میکند بر اینکه سلطنت این مرد تا اقصی نقاط باختر، و اقصای خاور و جهت شمال گسترش یافته، و این به راستی همان معموره آن روز زمین است، و همانند چنین پادشاهی باید نامش جاودانه در زمین بماند، اسکندر نیز در این ویژگی با کوروش میماند چون او پس از مرگ پدرش همه ملوک روم و باختر را برچیده و بر همه آن سرزمینها چیره شد، و تا آنجا پیشروی کرد که دریای سبز و سپس مصر را هم بگرفت. آنگاه در مصر به بنای شهر اسکندریه پرداخت، پس وارد شام شد، و از آنجا به قصد سرکوبی بنی اسرائیل به طرف بیتالمقدس رفت، و در قربانگاه (مذبح) آنجا قربانی کرد، پس متوجه جانب ارمینیه و بابالابواب گردید، عراقیها و قبطیها و بربر خاضعش شدند، و بر ایران مستولی گردید، و قصد هند و چین نموده با امتهای خیلی دور جنگ کرد، سپس به سوی خراسان بازگشت و شهرهای بسیاری ساخت، سپس به عراق بازگشته در شهر «زور» و یا رومیه مدائن از جهان برفت، و مدت سلطنتش دوازده سال بود. اشکالی که در این قول است این است که: «اولاً این گفته که پادشاهی که بیشتر آبادیهای زمین را مالک شده باشد تنها اسکندر مقدونی است» پذیرفتنی نیست، زیرا چنین ادعائی در تاریخ مسلم نیست، زیرا تاریخ، پادشاهان دیگری را سراغ میدهد که ملکش اگر بیشتر از ملک مقدونی نبوده کمتر هم نبودهاست؛ و دوم اوصافی که قرآن برای ذوالقرنین برشمرده تاریخ برای اسکندر مسلم نمیداند، و بلکه آنها را انکار میکند. برای نمونه قرآن کریم چنین میفرماید که «ذو القرنین مردی مؤ من به خدا و روز جزا بوده و دین یکتاپرستی داشته در حالی که اسکندر بر پایه داستان یونانیان خداپرست نبودهاست، همچنان که قربانی کردنش برای مشتری، خود گواه آن است؛ و نیز قرآن کریم فرموده ((ذو القرنین یکی از بندگان درستکار خدا بوده و به داد و رفق مدارا میکرده» و تاریخ برای اسکندر خلاف این را نوشتهاست؛ و سوم در هیچیک از تواریخ آنان نیامده که اسکندر مقدونی سدی به نام سد یاجوج و ماجوج به آن اوصافی که قرآن ذکر فرموده ساخته باشد؛ و در کتاب «البدایة و النهایه» درباره ذوالقرنین گفته: اسحاق بن آدمی از سعید بن بشیر از قتاده نقل کرده که اسکندر همان ذوالقرنین است، و پدرش نخستین قیصر روم بوده، و از دودمان سام بن نوح بودهاست؛ و ولی ذوالقرنین دوم اسکندر پسر فیلبس بودهاست. (آنگاه نسب او را به عیص بن اسحاق بن ابراهیم میرساند و میگوید:) او مقدونی یونانی مصری بوده، و آن کسی بوده که شهر اسکندریه را ساخته، و تاریخ بنایش تاریخ رایج روم گشته، و از اسکندر ذوالقرنین به مدت بس طولانی متاخر بوده؛ و دومی نزدیک سیصد سال پیش از مسیح بوده، و ارسطاطالیس حکیم وزیرش بوده، و همان کسی بوده که دارا پسر دارا را کشته، و ملوک فارس را ذلیل، و سرزمینشان را لگدکوب نمودهاست. در دنباله کلامش میگوید: این مطالب را بدان جهت خاطرنشان کردیم که بیشتر مردم گمان کردهاند که این دو نام یک مسمی داشته، و ذوالقرنین و مقدونی یکی بوده، و همان که قرآن نام میبرد همان کسی بوده که ارسطاطالیس وزارتش را داشتهاست، و از همین راه به خطاهای بسیاری دچار شدهاند. آری اسکندر نخست، مردی مؤمن و درستکار و پادشاهی دادگر بوده و وزیرش خضر بودهاست، که به طوری که پیشتر بازگو کردیم خود یکی از پیامبران بوده؛ و ولی دومی مردی مشرک و وزیرش مردی فیلسوف بوده، و میان دو عصر آنها نزدیک دو هزار سال فاصله بودهاست، پس این کجا و آن کجا؟ نه بهم شبیهند، و نه با هم برابر، مگر کسی بسیار کودن باشد که میان این دو اشتباه کند. در این سخن به کلامی که پیشترها از فخر رازی نقل شد کنایه میزند دقت نماید سپس به کتاب او آنجا که سرگذشت ذوالقرنین را بازگو میکند مراجعه نماید، خواهد دید که این راوی هم خطائی که مرتکب شده کمتر از خطای فخر رازی نیست، برای اینکه در تاریخ اثری از پادشاهی دیده نمیشود که دو هزار سال پیش از مسیح بوده، و سیصد سال در زمین و در اقصی نقاط باختر تا اقصای خاور و جهت شمال سلطنت کرده باشد، و سدی ساخته باشد و مردی مؤ من درستکار و بلکه پیغمبر بوده و وزیرش خضر بوده باشد و در درخواست آب حیات به تاریکی رفته باشد، حال چه اینکه اسمش اسکندر باشد و یا غیر آن؛ و در دوره صدر اسلام هیچگونه اطلاعی از اسکندر در میان اعراب وجود نداشتهاست اسکندر شخصیتی است که در قرون بعد و پس از ترجمه متون لاتین به عربی وارد ادبیات عرب شدهاست.
جمعی از تاریخدانان از قبیل اصمعی در «تاریخ عرب پیش از اسلام» و ابن هشام در کتاب «سیره» و «تیجان» و ابو ریحان بیرونی در «آثار الباقیه» و نشوان بن سعید در کتاب «شمس العلوم» و دیگران، گفتهاند که ذوالقرنین یکی از شاهان حمیر بوده که در یمن سلطنت میکرده. آنگاه در نام او اختلاف کردهاند، یکی گفته: مصعب بن عبدالله بوده، و یکی گفته صعب بن ذی المرائد نخست تبابعهاش دانسته، و این همان کسی بوده که در محلی به نام بئر سبع به سود ابراهیم دستور کرد. یکی دیگر گفته: تبع الاقرن و اسمش حسان بوده. اصمعی گفته وی اسعد الکامل چهارمین تبایعه و فرزند حسان الاقرن، ملقب به ملکی کرب دوم بوده، و او فرزند ملک تبع نخست بودهاست. بعضی هم گفتهاند نامش «شمر یرعش» بودهاست. البته در برخی از سرودههای حمیریها و بعضی از شعرای جاهلیت نامی از ذوالقرنین به نام یکی از مفاخر برده شده. از آن میان در کتاب «البدایة و النهایة» نقل شده که ابن هشام این شعر اعشی را خوانده و انشاد کردهاست: و الصعب ذوالقرنین اصبح ثاویابالجنوفی جدث اشم مقیماو در بحث روایتی پیشین گذشت که عثمان بن ابی الحاضر برای ابنعباس این سرودههای را انشاد کرد: قد کان ذوالقرنین جدی بی گمان ملکا تدین له الملوک و تحشدو دو بیت دیگر که برگردان اش نیز گذشت. مقریزی در کتاب «الخطط» خود میگوید: بدان که پژوهش علمای اخبار به اینجا منتهی شده که ذوالقرنین که قرآن کریم نامش را برده و فرموده: «و یسالونک عن ذی القرنین...» مردی عرب بوده که در سرودههای عرب نامش بسیار آمدهاست، و نام اصلی اش صعب بن ذی مرائد فرزند حارث رائش، فرزند همال ذی سدد، فرزند عاد ذی منح، فرزند عار ملطاط، فرزند سکسک، فرزند وائل، فرزند حمیر، فرزند سبا، فرزند یشجب، فرزند یعرب، فرزند قحطان، فرزند هود، فرزند رهگذر، فرزند شالح، فرزند أرفخشد، فرزند سام، فرزند نوح بودهاست؛ و او پادشاهی از شاهان حمیر است که همه از عرب عاربه بودند و عرب عرباء هم نامیده شدهاند؛ و ذوالقرنین تبعی بوده صاحب تاج، و چون به سلطنت رسید نخست تجبر پیشه کرده و سرانجام برای خدا فروتنی کرده با خضر دوست شد؛ و کسی که گمان کرده ذوالقرنین همان اسکندر پسر فیلبس است اشتباه کرده، برای اینکه واژه «ذو» عربی است و ذوالقرنین از لقبهای عرب برای پادشاهان یمن است، و اسکندر لفظی است رومی و یونانی. ابو جعفر طبری گفته: خضر در روزهای فریدون پسر ضحاک بوده البته این دیدگاه عموم علمای اهل کتاب است، ولی بعضی گفتهاند در روزهای موسی بن عمران، و بعضی دیگر گفتهاند در سرآغاز لشکر ذوالقرنین بزرگ که در زمان ابراهیم خلیل (ع) بوده قرار داشتهاست؛ و این خضر در سفرهایش با ذوالقرنین به چشمه حیات برخورده و از آن نوشیدهاست، و به ذوالقرنین اطلاع نداده. از همراهان ذوالقرنین نیز کسی خبردار نشد، برآیند اینکه تنها خضر جاودان شد، و او به باور علمای اهل کتاب همین الان نیز زندهاست؛ ولی دیگران گفتهاند: ذوالقرنینی که در عهد ابراهیم (ع) بوده همان فریدون پسر ضحاک بوده، و خضر در سرآغاز لشکر او بودهاست. ابو محمد عبد الملک بن هشام در کتاب تیجان که در معرفت ملوک زمان نوشته بعد از ذکر حسب و نسب ذوالقرنین گفتهاست: ذکر حسب و نسب ذوالقرنین گفتهاست: وی تبعی بوده دارای تاج. در آغاز سلطنت ستمگری کرد و در پایان فروتنی پیشه گرفت، و در بیتالمقدس به خضر برخورده با او به مشارق زمین و مغارب آن سفر کرد و همانگونه که خدای تعالی فرموده همه رقم اسباب سلطنت برایش فراهم شد و سد یاجوج و ماجوج را بنا نهاد و در پایان در عراق از جهان رفت؛ و ولی اسکندر، یونانی بوده و او را اسکندر مقدونی میگفتند، و مجدونیاش نیز خواندهاند، از ابنعباس پرسیدند ذوالقرنین از چه نژاد و آب خاکی بوده؟ گفت: از حمیر بود و نامش صعب بن ذی مرائد بوده، و او همان است که خدایش در زمین مکنت داده و از هر سببی به وی ارزانی داشت، و او به دو سده آفتاب و به رأس زمین رسید و سدی بر یاجوج و ماجوج ساخت. بعضی به او گفتند: پس اسکندر چه کسی بوده؟ گفت: او مردی حکیم و درستکار از اهل روم بود که بر کناره دریا در آفریقا مناری ساخت و سرزمین رومه را گرفته به دریای عرب آمد و در آن دیار آثار بسیاری از کارگاهها و شهرها بنا نهاد. از کعب الاحبار پرسیدند که ذوالقرنین که بوده؟ گفت: قول درست نزد ما که از احبار و یشینیان خود شنیدهایم این است که وی از قبیله و نژاد حمیر بوده و نامش صعب بن ذی مرائد بوده، و ولی اسکندر از یونان و از دودمان عیصو فرزند اسحاق بن ابراهیم خلیل بوده؛ و رجال اسکندر، زمان مسیح را درک کردند که از آن میان ایشان جالینوس و ارسطاطالیس بودهاند؛ و همدانی در کتاب انساب گفته: کهلان بن سبا صاحب فرزندی شد به نام زید، و زید پدر عریب و مالک و غالب و عمیکرب بودهاست. هیثم گفته: عمیکرب فرزند سبا برادر حمیر و کهلان بود. عمیکرب صاحب دو فرزند به نام ابو مالک فدرحا و مهیلیل گردید و غالب دارای فرزندی به نام جنادة بن غالب شد که پس از مهیلیل بن عمیکرب بن سبا سلطنت یافت؛ و عریب صاحب فرزندی به نام عمرو شد و عمرو هم دارای زید و همیسع گشت که ابا الصعب کنیه داشت؛ و این ابا الصعب همان ذوالقرنین نخست است، همدانی سپس میگوید: (علمای همدان میگویند: ذوالقرنین اسمش صعب بن مالک بن حارث الاعلی فرزند ربیعة بن الحیار بن مالک، و درباره ذوالقرنین گفتههای زیادی هست؛ و این کلامی است فراگیر، و از آن بهرهگیری میشود که نخست فرنام ذوالقرنین مختص به شخص مورد بحث نبوده بلکه پادشاهانی چند از ملوک حمیر به این نام ملقب بودهاند، ذوالقرنین نخست، و ذو القرنینهای دیگر؛ و دوم ذوالقرنین نخست آن کسی بوده که سد یاجوج و ماجوج را پیش از اسکندر مقدونی به چند سده بنا نهاده و معاصر با ابراهیم خلیل (ع) و یا پس از او بوده - و مقتضای آنچه ابن هشام آورده که وی خضر را در بیت المقدس زیارت کرده همین است که وی پس از او بود، چون بیت المقدس چند سده پس از ابراهیم (ع) و در زمان داوود و سلیمان ساخته شد. پس به هر روی ذوالقرنین هم پیش از اسکندر بوده. افزون بر اینکه تاریخ حمیر تاریخی مبهم است؛ و اینکه اگر او عرب بود بی گمان باید اطلاعات کامل تری از او در زمان پیامبر وجود میداشت بنا بر آنچه مقریزی آورده گفتار در دو جهت باقی میماند. یکی اینکه این ذوالقرنین که تبع حمیری است سدی که ساخته در کجا است؟. دوم اینکه آن امت مفسد در زمین که سد برای جلوگیری از تباهی آنها ساخته شده چه امتی بودهاند؟ و آیا این سد یکی از همان سدهای ساخته شده در یمن، و یا پیرامون یمن، از قبیل سد مارب است یا نه؟ چون سدهایی که در آن نواحی ساخته شده برای اندوخته ساختن آب برای آشامیدن، و یا کشاورزی بودهاست، نه برای جلوگیری از کسی. افزون بر اینکه در هیچیک آنها تکههای آهن و مس گداخته به کار نرفته، در حالی که قرآن سد ذوالقرنین را اینچنین معرفی نموده؛ و آیا در یمن و حوالی آن امتی بوده که بر مردم هجوم برده باشند، با اینکه همسایگان یمن به جز همانند قبط و آشور و کلدان و... کسی نبوده، و آنها نیز همه ملتهایی متمدن بودهاند؟. یکی از بزرگان و پژوهشگران معاصر ما این قول را تأیید کرده، و آن را چنین توجیه میکند: ذوالقرنین یادشده در قرآن صدها سال پیش از اسکندر مقدونی بوده، پس او این نیست، بلکه این یکی از ملوک درستکار، از پیروان اذواء از ملوک یمن بوده، و از عادت این تیره این بوده که خود را با واژه «ذی» فرنام میدادند، برای نمونه میگفتند: ذی همدان، و یا ذی غمدان، و یا ذی المنار، و ذی الاذغار و ذی یزن و همانند آن؛ و این ذوالقرنین مردی مسلمان، یکتاپرست، دادگر، نیکو سیرت، قوی، و دارای هیبت و شکوه بوده، و با لشکری بسیار انبوه به طرف باختر رفته، نخست بر مصر و سپس بر ما بعد آن مستولی شده، و آنگاه همچنان در کناره دریای سفید به سیر خود ادامه داده تا به کناره اقیانوس غربی رسیده، و در آنجا آفتاب را دیده که در عینی حمئة و یا حامیه فرو میرود. سپس از آنجا رو به خاور نهاده، و در راه خود آفریقا را بنا نهاده. مردی بوده بسیار حریص و خبره در بنائی و عمارت؛ و همچنان سیر خود را ادامه داده تا به شبه جزیره و صحراهای آسیای وسطی رسیده، و از آنجا به ترکستان، و دیوار چین برخورده، و در آنجا قومی را یافته که خدا میان آنان و آفتاب ساتری قرار نداده بود.
دیدگاه مولانا ابوالکلام آزاد: مولانا ابوالکلام آزاد (وزیر فرهنگ سابق هند) تفسیری به زبان اردو بر قرآن کریم دارد، و در این تفسیر ذوالقرنین را که در قرآن از آن نام برده شده، همان کوروش هخامنشی میداند؛ و اما بخشهایی از این کتاب:[۱۰]
اکنون اوصاف اخلاقی ذوالقرنین در برابر ماست؛ نخستین آن دادگری و رعیت نوازی است، ببینیم این صفت تا چه حد در زندگی کوروش کبیر وارد است.
قرآن میفرماید: سرنوشت این قوم در دست توست، تو میتوانی آنان را مجازات کنی یا اینکه ببخشی و به نیکی گرایی. مقصود از این طایفه همان قومی است که بدون دلیل به کوروش حمله بردند و بالاخره نتیجه نگرفتند و کوروش فاتح شد، البته میتوانست و میبایستی آنان را مجازات نماید.
ذوالقرنین چه کرد؟ به مردم گفت بلکه عملاً ثابت کرد که «من از آنان که میل ستمگری و ستمکاری دارند نیستم، کسی که ظلم کرد، سزای او ظلم خواهد بود و عذابی شدید خواهد دید، اما کسی که ایمان آورد و عمل نیکو کرد، سزای او نیکی است و در کار او گشایشی حاصل.»
بدین ترتیب کوروش از گناهان سابق مغلوبین نیز چشم میپوشد و میگوید اگر پس از این کسی بدی کرد بد خواهد دید.
مورخین یونان عموماً عقیده دارند که کارهای کوروش پس از فتح لیدی نه تنها توأم با دادگستری بود بلکه بسی بالاتراز آن مینمود؛ همه بخشش و داد و بزرگواری بود، کوروش تا پایه داد نایستاد بلکه از آن مقام نیز فراتر رفت.
مورخین یونان میگوید کوروش کبیر فرمان داد که لشکریان جز با سپاهیان دشمن، با هیچکس با اسلحه روبه رو نشوند، همینطور هم کردند.
در قرآن آمدهاست که ذوالقرنین گفت «و سنقول له من امر یسرا» یعنی اگر کسی نیکویی کرد، خواهید دید که در برابر از طرف من به او به سختی و به بدی رفتار نخواهد شد. مورخین یونان عموماً به حقیقت این مطلب ایمان دارند و مینویسند که کوروش کبیر با همه به نیکی و داد رفتار کرد؛ مردم را زیر بار خراج گران و مالیاتهای سنگین که از طرف پادشاهان بر دوش رعیت نهاده شده بود نجات داد. آسان گرفتن کوروش در کارها و مهربانی او دوره جدیدی در آسایش و رفاه قاطبه مردم پدید آورد(کوروش کبیر).
تطابق ذوالقرنین با کوروش کبیر
مورخینی که اعتقاد دارند ذوالقرنین همان کوروش کبیر است دلایل عمده زیر را مطرح میکنند:
اشاره به ذوالقرنین در عهد عتیق
سؤال کنندگان درباره ذوالقرنین از پیامبر طبق روایاتی که در شان نزول آیات آمده یهود بودهاند، و یا قریش به تحریک یهود؛ و به این داستان پیش از اسلام و در کتاب یهودیان اشاره شده و تعبیر آن پادشاه ماد و فارس ذکر شدهاست. به قسمت داستان ذوالقرنین در عهد عتیق توجه کنید.
ارتباط کوروش و دوشاخ
برجستهکاری کوروش در پاسارگاد که دو شاخ را در بالای سر کوروش نشان میدهد.
بدلی از مجسمه کوروش بالدار با کلاهخود دوشاخ
در قرن نوزدهم میلادی در نزدیکی استخر در کنار نهر مرغاب مجسمه ای از کوروش کشف شد که تقریباً به قامت یک انسان است، و کوروش را در صورتی نشان میدهد که دو بال همانند بال عقاب از دو جانبش گشوده شد، و تاجی به سر دارد که دو شاخ همانند شاخهای قوچ در آن دیده میشود. از تطبیق مندرجات کتاب مقدس با مشخصات این مجسمه این احتمال در نظر این مورخین کاملاً قوت گرفت که نامیدن کوروش به ذو القرنین (صاحب دو شاخ) از چه ریشهای مایه میگرفت، و همچنین چرا مجسمه سنگی کوروش دارای بالهایی همچون بال عقاب است، و به این ترتیب بر گروهی از دانشمندان مسلم شد که شخصیت تاریخی ذو القرنین از این طریق کاملاً آشکار شدهاست.
دادگری کوروش
هردوت مورخ یونانی مینویسد: کوروش فرمان داد تا سپاهیانش جز به روی جنگجویان شمشیر نکشند، و هر سرباز دشمن که نیزه خود را خم کند او را نکشند، و لشکر کوروش فرمان او را اطاعت کردند بطوری که توده ملت، مصائب جنگ را احساس نکردند. هرودت در ادامه مینویسند: کورش پادشاهی کریم و سخی و بسیار ملایم و مهربان بود، و مانند دیگر پادشاهان به اندوختن مال حرص نداشت بلکه نسبت به کرم و عطا حریص بود، ستمدیدگان را از عدل و داد برخوردار میساخت و هر چه را متضمن خیر بیشتر بود دوست میداشت.
مورخ دیگر «ذی نوفن» مینویسد:کوروش پادشاهی خردمند و مهربان بود و بزرگی ملوک با فضائل حکما در او جمع بود، همتی فائق و وجودی غالب داشت، شعارش خدمت انسانیت و خوی او بذل عدالت بود، و تواضع و سماحت در وجود او جای کبر و عجب را گرفته بود.
در تفسیر قرآن ابوالفتح رازی آمده است: خدای تعالی بر زبان بعضی پیغمبران امر کرد پادشاهی را از پادشاهان پارس نام او کورش و او مردی مؤمن بود.[۱۱] و نیز روایتی است از امام صادق (ع) که از میان پادشاهان دنیا ذوالقرنین و سلیمان (ع) دو مؤمن بودند که بر زمین حکومت کردند... .[۱۲]
انطباق لشکرکشیهای کوروش با لشکرکشیهای سهگانه ذوالقرنین
از همه گذشته کوروش سفرهایی به شرق غرب و شمال انجام داد که در تاریخ زندگانیش به طور مشروح آمدهاست، و با سفرهای سهگانهای که در قرآن ذکر شده قابل انطباق میباشد.
نخستین لشکرکشی کوروش به کشور لیدیا که در قسمت شمال آسیای صغیر قرار داشت صورت گرفت، و این کشور نسبت به مرکز حکومت کوروش جنبه غربی داشت. اگر نقشه ساحل غربی آسیای صغیر را جلو روی خود بگذاریم خواهیم دید که قسمت اعظم ساحل در خلیجک های کوچک غرق میشود، مخصوصاً در نزدیکی ازمیر که خلیج صورت چشمهایی به خود میگیرد. قرآن میگوید ذو القرنین در سفر باختریاش احساس کرد خورشید در چشمه گل آلودی فرو میرود. این صحنه همان صحنهای بود که کوروش به هنگام فرورفتن قرص آفتاب (در نظر بیننده) در خلیجکهای ساحلی مشاهده کرد. (بعضی گمان کرده بودند منظور قرآن این است که خورشید در گل و لای غروب میکند!)
دومین لشکرکشی کوروش به جانب خاور بود، چنانکه هردوت میگوید: این هجوم خاوری کوروش پس از فتح لیدیا صورت گرفت، مخصوصاً طغیان بعضی از قبایل وحشی بیابانی کوروش را به این حمله واداشت. قرآن لشکرکشی دوم ذوالقرنین را اینطور تشبیه میکند: (حتی اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها سترا) کهاشاره به سفر کوروش به منتهای خاور است که مشاهده کرد خورشید بر قومی طلوع میکند که در برابر تابش آن سایبانی ندارند اشاره به اینکه آن قوم بیابانگرد و صحرانورد بودند.
سومین لشکرکشی کوروش به سوی شمال، به طرف کوههای قفقاز بود، تا به تنگه میان دو کوه رسید، و برای جلوگیری از هجـوم اقوام وحشی با درخواست مردمی که در آنجا بودند در برابر تنگه سد محکمی بنا کرد. این سد را در کتب ارمنی از زمان قدیم به «بهاک گورایی» خواندهاند و «کابان گورایی» هم میگویند معنی هر دو کلمه یکی است و همان معنی «دربند کوروش» یا «گذرگاه کوروش» میدهد. زیرا کور قسمتی از نام کوروش است آیا تنها همین شهادت واقعی که الساعه هم وجود دارد نمیتواند کفایت کند که سد مزبور را کوروش بنا کرده است؟[۱۳]
سد ذوالقرنین
تاریخدانان و تفسیرگران در این باره دیدگاههای متفاوتی در تطبیق داستان دارند:
به بعضی از مورخین نسبت میدهند که گفتهاند: سد یادشده در قرآن همان دیوار چین است. آن دیوار طولانی میان چین و مغولستان حائل شده، و یکی از پادشاهان چین به نام «شین هوانک تی» آن را بنا نهاده، تا جلو هجومهای مغول را به چین بگیرد. درازای این دیوار سه هزار کیلومتر و پهنا آن ۹ متر و بلندایش پانزده متر است، که همه با سنگ چیده شده، و در سال ۲۶۴ پیش از زادروز آغاز و پس از ده و یا بیست سال خاتمه یافتهاست، پس ذوالقرنین همین پادشاه بوده؛ ولی این تاریخدانان توجه نکردهاند که اوصاف و مشخصاتی که قرآن برای ذوالقرنین ذکر کرده و سدی که قرآن بنایش را به او نسبت داده با این پادشاه و این دیوار چین تطبیق نمیکند، چون درباره این پادشاه نیامده که به باختر اقصی سفر کرده باشد، و سدی که قرآن ذکر کرده میان دو کوه واقع شده (بین الصدفین)، و در آن تکههای آهن و قطر، یعنی مس مذاب به کار رفته، چناکه در آیه آمدهاست: (آتونی زبر الحدید حتی اذا ساوی بین الصدفین قال انفخوا حتی اذا جعله نارا قال آتونی افرغ علیه قطرا). و دیوار بزرگ چین که سه هزار کیلومتر است از کوه و زمین همینگونه، هر دو میگذرد و میان دو کوه واقع نشدهاست، و دیوار چین با سنگ ساخته شده و در آن آهن و قطری به کاری نرفته و ازطرف دیگر چینیها هرگز یکتاپرست نبودهاند
اکنون از مکانی که سد در آن بنا شده است بحث کنیم: این سد در محلی بین دریای خزر و دریای سیاه واقع شده است و جایی است که سلسله کوههای قفقاز مثل یک دیوار طبیعی راه بین جنوب و شمال را قطع میکند و فقط یک راه در تنگه میان این سلسله کوهها وجود دارد، این راه را امروز به نام تنگه داریال میخوانند و در ناحیه ولادی کیوکز و تفلیس واقع شده است. هم اکنون نیز بقایای دیوار آهنی در این نواحی هست و مسلماً باید همان سد کوروش باشد. در سد ذوالقرنین گفته میشود که آهن زیاد به کار رفته و بین دو کوه نیز ساخته شده است، معبر داریال بین دو کوه بلند واقع شده و این سد نیز که آهن زیادی در آن دیده میشود در همین دره وجود دارد. از کتب ارمنی بهتر میتوان شهادت گرفت زیرا بیشتر به وقایع از نزدیک آشنا بودهاند. این سد را در کتب ارمنی از زمان قدیم به «بهاک گورایی» خواندهاند و «کابان گورایی» هم میگویند معنی هر دو کلمه یکی است و همان معنی «دربند کوروش» یا «گذرگاه کوروش» میدهد. زیرا کور قسمتی از نام کوروش است آیا تنها همین شهادت واقعی که الساعه هم وجود دارد نمیتواند کفایت کند که سد مزبور را کوروش بنا کرده است؟ از منابع گرجستان نیز همین شهادت را میتوان یافت در زبان گرجستان از قدیم این دروازه را به نام «دروازه آهنین» میانه خواندهاند و ترکها آن را به دامر کپو (قاپو) ترجمه کردهاند و امروز هم به همین نام مشهور است. یکی از سیاحان یهودی مشهور موسوم به یوسف که در قرن اول میلادی میزیسته است از این سد نام میبرد، پس از او «پروکوپیوس» مورخ در قرن ششم میلادی آن را دیده است و سپس یکی از همراهان سردار رومی «بلی سارس» نیز وقتی به این نقطه حمله برد (پانصد و بیست وهشت میلادی) این سد را به چشم دیده است.[۱۴]
از رود کوروش «کُر» هم قبلاً نام بردیم، یکی از رودهایی که از جبال قفقاز سرچشمه میگیرد به نام «کُر» خوانده میشود. در کتب ارمنی و حتی یادداشتهای آنتونی جان کینسن که در سال ۱۵۵۷ میلادی به ایران آمد، این رود، رود سائرس(= کوروش) خوانده میشود.[۱۵]
قوم یاجوج و ماجوج
نوشتار اصلی: یاجوج و ماجوج
در قرآن و کتاب مقدس، به این قوم اشاره شدهاست، عمدتاً یاجوج و ماجوج را که در داستان ذوالقرنین سد بر روی آنها بسته شدهاست، ساکنان منطقه شمال شرقی زمین در نواحی مغولستان دانستهاند.
دیدگاه علمای دینی عرب معاصر
معمولاً علمای دینی عرب زبان بدلیل مخالفت با یهودیان علاقه کمی از خود نشان دادهاند تاکوروش را همان ذوالقرنین بدانند اما دکتر دکتر عبد المنعم النمر بالاترین مقام دینی (وزیر اوقاف و امور دینی مصر) و بزرگترین چهره اسلامشناس معاصر در مصر که مقاله تحقیقاتی وی راجع به کورش ذو القرنین در ماهنامه مشهور جهان عرب بنام مجله العرب شماره ۱۸۴ قبل از فوت ایشان منتشر گردید مورد توجه و بازتاب علمای ازهر واقع شد مقاله او در جهان عرب بازتاب و پذیرش قابل توجهی یافت. او پس از بیان دلایل ابوکلام آزاد و دلایل مفسرین قبلی نتیجه میگیرد که ابوالکلام آزاد استدلالهای منطقی ارایه کردهاست. بعد از مقاله عبدالمنعم النمر مقالههای دیگری نیز از سوی اسلام شناسان عرب در تأیید ابوکلام آزاد منتشر شدهاست. دکتر عبدالمنعم همچنین یک نظریه جدید را که ادعا نمودهاست ذو القرنین همان فرعون توت آخن میباشد را نیز رد کرده و آنرا مستند ندانستهاست:[۱۶] که مورد توجه جهان عرب قرار گرفت. بعد از عبد المنعم النمر مهمترین شخصیت علمی و مذهبی جهان عرب صابر صالح زغلول در سال ۲۰۱۱ کتاب بسیار مفصل ۳۲۷ صفحهای نوشته که دارالکتاب العربی للنشر و التوزیع - القاهرة آنرا توزیع کرده است. تحت عنوان :"مؤسس الدولة الفارسیة وأبو إیران؛ حیاته و فتوحاته وهل هو ذوالقرنین" پایهگذار دولت پارس و پدر ایران- زندگی و پیروزیهایش وپایان کار آیا او ذو القرنین است؟" متفکر بزرگ جهان عرب نظرات مختلف راجع به ذوالقرنین را بیان نموده و از جمله به نگر و دیدگاه - ابوالکلام آزاد و عبد المنعم النمر و الشیخ الشعراوی میپردازد و نتیجه میگیرد که دیدگاه ابوکلام آزاد به واقعیت نزدیک تر است. نکته مهم اینکه تا کنون نظر شیخ الشعراوی در مورد ذو القرنین بودن کوروس از دید عربها مخفی نگه داشته شده است.[۳]
مفسران و تاریخدانانی که به تطابق ذوالقرنین با کوروش کبیر گواهی دادهاند
مولانا ابوالکلام آزاد، مفسر بزرگ قرآن و وزیر فرهنگ هند در زمان گاندی در تفسیر مجمعالبیان
ترجمه تفسیر سوره کهف از باستانی پاریزی
علامه طباطبایی در تفسیر المیزان
آیتالله ناصر مکارم شیرازی و ده نفر از مفسران بزرگ قرآن در تفسیر نمونه (مانند قرائتی، امامی، آشتیانی، حسنی، شجاعی، عبدالهی و محمدی)
تابنده گنابادی در کتاب سه داستان عرفانی از قرآن
آیتالله میر محمد کریم علوی در تفسیر کشف الحقایق (با ترجمه عبدالمجید صادق نوبری)
حجتالاسلام سید نورالدین ابطحی در کتاب ایرانیان در قرآن و روایات
علی شریعتی در کتاب بازشناسی هویت ایرانی اسلامی
صدر بلاغی در قصص قرآن
جلال رفیع در کتاب بهشت شداد
دکتر فاروق صفی زاده در کتاب از کورش هخامنشی تا محمد خاتمی
منوچهر خدایار در کتاب کورش در ادیان آسیای غربی
قاسم آذینی فر در کتاب کورش پیام آور بزرگ
فریدون بدرهای در کتاب کورش در قرآن و عهد عتیق
محمد کاظم توانگر زمین در کتاب ذوالقرنین و کورش
آیتالله سید محمد فقیه استاد اخلاق، حافظ کل قرآن و نماینده مجلس خبرگان دوم
استاد محیط طباطبایی
حجتالاسلام شهید هاشمی نژاد
سر احمدخان بنیانگذار دانشگاه اسلامی علیگر هند
دکتر عبد المنعم النمر
صابر صالح زغلول
الشیخ الشعراوی
[۱۷]
همایش کورش هخامنشی و ذوالقرنین
همایش کورش هخامنشی و ذوالقرنین نخستین همایش از این دست بود که به کوشش مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی در تاریخ ششم خرداد ماه سال ۱۳۸۹ با هدف تحکیم وحدت ملی و همچنین بالا بردن میزان امنیت و اعتبار کشور در سالن همایشهای آن مرکز برگزار گردید.[۱۸][۱۹][۲۰][۲۱]
پانویس
محمد
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو
برای دیگر کاربردها، محمد (ابهامزدایی) را ببینید.
«ابوالقاسم» به اینجا تغییرمسیر دارد. برای روستایی با این نام، ابوالقاسم (اندیکا) را ببینید.محمد
خوشنویسی نام «محمد» به خط ثلث.
زادروز ۵۷۰-۵۷۱ م.
مکه
درگذشت ۲۸ صفر، ۸ ژوئن ۶۳۲
مدینه
علت مرگ بیماری
آرامگاه مسجدالنبی
محل زندگی عربستان
لقب أمین، مصطفی، نبی الرحمة (پیامآور رحمت)، نبی الأمّی (پیامبر درسناخوانده)، رسول الله(پیامبر الهی)، خاتمالنبیّین (آخرین پیامبر)، سید المرسلین، رسول أعظم، رسول أکرم، طه (طاها)، يس (یاسین)
دین مسلمان
والدین عبدالله و آمنه
خویشاوندان عبدالمطلب، ابوطالب، اهل بیت
محمد بن عبداللّه[پانویس ۱] (زادهٔ بین ۵۶۷ تا ۵۷۳ م. در مکه – درگذشتهٔ ۶۳۲ میلادی در مدینه)[پانویس ۲] بنیانگذار و پیامبر اسلام و به اعتقاد مسلمانان، آخرین پیامبر در سلسلهٔ پیامبران الهی و تحویلدهندهٔ کتاب قرآن و تجدیدکننده آیین اصلی و تحریفنشدهٔ یکتاپرستی (دین حنیف) است. او همچنین به عنوان یک سیاستمدار، رئیس دولت، بازرگان، فیلسوف، خطیب، قانونگذار، اصلاحگر، فرمانده جنگی، و برای مسلمانان و پیروان برخی مذاهب، مأمور تعلیم فرمانهای خدا به شمار میرود. محمد در فهرست صد نفرهای که از سوی مایکل اچ هارت تنظیم شده، به عنوان تأثیرگذارترین شخصیت تاریخ بشر انتخاب شده است.[۱]
وقایع مربوط به زندگانی محمد نسبت به دیگر پیامبران پیش از وی به صورت کاملتری در معرض قضاوت تاریخ قرار گرفته و راجع به او گزارشهای فراوانی در متون تاریخی آمده، اگر چه مثل سایر شخصیتهای تاریخی پیش از دنیای مدرن، تمامی جزئیات زندگیاش روشن نیست و طی قرنها بین موافقان و مخالفانش مورد مناقشه بودهاست.[۲] او در حدود ۵۷۰ سال پس از میلاد، در مکه در سرزمین حجاز واقع در شبه جزیره عربستان به دنیا آمد. در دوران جوانی به بازرگانی مشغول بود، و نخستین بار در ۲۵ سالگی ازدواج کرد. ناخشنود از روش زندگی مردم مکه، محمد گهگاه در غار حرا در یکی از کوههای اطراف آن دیار به تفکر و عبادت میپرداخت. به باور مسلمانان، محمد در همین مکان و در حدود ۴۰ سالگی از طرف خدا به پیامبری برگزیده شد و وحی بر او فروفرستاده شد. در نظر آنان، دعوت محمد همانند دعوت دیگر پیامبرانِ کیش یکتاپرستی مبنی بر این بود که خداوند (الله) یکتاست و تسلیم شدن برابر خدا راه رسیدن به اوست.
طی ۱۳ سال دعوت در مکه، تعداد اندکی به اسلام گرویدند که با مخالفت برخی قبیلههای قریش روبهرو شدند و با آنان با خشونت رفتار میشد. محمد برای رهایی از آزار و اذیتها به همراه پیروان خویش، در سالی که بعدها مبدأ تقویم هجری شمسی و قمری شد، به شهر یثرب (که بعدها مدینةالنبی نامیده شد)، هجرت کرد. او در مدینه توانست قبایل در حال جنگ را متحد کند و دولتی تأسیس کند. بین مسلمانان با قبایل مکه و هم پیمانان آنها جنگ درگرفت و سرانجام پس از هشت سال جنگ با مکه، محمد به همراه پیروانش که تا آن زمان به بیش از ده هزار نفر بالغ شده بودند، شهر زادگاهش را فتح کرد. بتدریج و بخصوص پس از فتح مکه بیشتر مردم شبه جزیره عربستان به اسلام گرویدند. محمد ده سال پس از هجرت، و چند ماه پس از بازگشت از حجةالوداع، بیمار شد و درگذشت.
آیات یا نشانههای خداوند که به باور مسلمانان، به صورت وحی به محمد رسیده و تا هنگام درگذشتش توسط او اعلام میشد، قرآن را تشکیل میدهد و آنان تا به امروز این کتاب را به عنوان «کلام خدا» گرامی داشتهاند. در کنار قرآن، زندگی محمد (سیره) و روایات گردآوریشده از او (سنت) نیز برای مسلمانان به عنوان منابع اصلی دین اسلام اهمیت دارد.محتویات
۱ منابع برای تاریخنگاری زندگی محمد
۲ نامها و عناوین محمد
۳ زندگی
۳.۱ خاستگاه
۳.۲ نسب
۳.۳ تولد
۳.۴ کودکی
۳.۵ محمد در مکه
۳.۶ هجرت و زمینههای آن
۳.۷ محمد در مدینه
۳.۸ سالهای پایانی
۴ میراث
۴.۱ اصلاحات
۴.۲ سنت
۴.۳ همسران و فرزندان
۵ دیدگاهها
۵.۱ در فرهنگ اسلامی
۵.۲ در دین اسلام
۵.۳ در سایر ادیان
۵.۴ در فرهنگ غرب
۵.۵ نقد
۶ برخی از مسائل امروزین
۷ جستارهای وابسته
۸ یادداشتها
۹ پانویس
۱۰ منابع
۱۰.۱ کتابها
۱۰.۲ دانشنامهها
۱۰.۳ مقالهها
۱۰.۴ منابع برای مطالعه بیشتر
۱۱ پیوند به بیرون
منابع برای تاریخنگاری زندگی محمد[ویرایش]
قرآن تاشکند یا مصحف عثمان مربوط به قرن هشتم احتمالاً اوائل قرن نهم میلادی که در عراق مدرن به خط کوفی نوشته شده و در ازبکستان نگهداری میشود. قرآن گرچه اشارات اندکی به زندگی محمد دارد، اما نزد پژوهشوران، نخستین و بهترین منبع برای شناخت محمد و ابعاد زندگی او محسوب میشود.[۳]
نوشتار اصلی: صحت تاریخی محمد § منابع برای بررسی زندگی محمد
دربارهٔ زندگانی محمد، گزارشهای فراوان و روشنی در متون تاریخی آمدهاست، ولی مانند هر شخصیت تاریخی پیش از دنیای مدرن، تمام جزئیات زندگی او مشخص نیست.[۲] از اینروی که محمد از تأثیرگذارترین شخصیتهای تاریخ است، زندگانی، اعمال و افکار او طی قرنها بین موافقان و مخالفانش مورد بحث بودهاست و این سبب شده تا نگاشتن یک زندگینامهٔ صریح از او دشوار باشد. برای این منظور هم فهم اسلامی از وی به عنوان یک پیامبر و هم فهم عقلانی دانشمندان غربی بر مبنای فلسفههای مدرن باید در نظر گرفته شود.[۲]
منابع دست اول شناخت زندگانی محمد عبارت است از قرآن، گفتههای محمد در قالب حدیث و آنه از کردار وی به صورت سنت ثبت شده است. همچنین زندگینامههایی تحت عنوان سیره نبوی در سدههای ۸ و ۹ میلادی نگاشته شده است.[۲] قابلاطمینانترین منبع برای بازسازی زندگی محمد، قرآن است.[۳] قرآن اشاراتی اندک[۴] و غیر منسجم[۵] دربارهٔ زندگی محمد دارد، اما در مواجهه با رخدادهای تاریخی متغیر روزگار محمد، تصویری باثبات و صریح از او به دست داده و دربرگیرندهٔ اطلاعات نهان فراوانی از زندگانی محمد است.[۳] قرآنی که هماکنون در دسترس است، عموماً در محافل آکادمیک به عنوان همان کلام خارجشده از زبان محمد، در نظر گرفته میشود؛ زیرا تلاشها برای یافتن آنچه متن دستنخورده و اولیهٔ قرآن، متنی که تفاوتی پراهمیت نسبت به متن امروزی قرآن داشتهباشد، ناموفق بودهاست.[۶]
برای کشف و فهم تاریخی رویدادهای زندگی محمد، در درجهٔ دوم، آثار تاریخی مورخان در قرن سوم و چهارم هجری در دنیای اسلام میباشد[۷] که شامل زندگینامههای سنتی نوشتهشده توسط مسلمانان و گفتارهای منسوب به اوست (سیره).[۸] قدیمیترین زندگینامه از محمد، نوشتهٔ ابن اسحاق با عنوان «زندگی رسول خدا» (نوشتهشده در ۱۲۰ تا ۱۳۰ سال پس از درگذشت محمد) است که متن اصلی آن از بین رفتهاست،[۵] ولی بخشهایی از آن در آثار نوشتهشده توسط تاریخنگاران بعدی، ابن هشام و طبری به جای ماندهاست.[۴][۹] بسیاری اگرچه نه همهٔ محققین درستی و صحت این زندگینامههای قدیمی را پذیرفتهاند، با این وجود میزان صحت آنها قابل تعیین نیست.[۴] در درجهٔ آخر اهمیت مجموعهٔ احادیث (شامل گزارشهایی از گفتارها و رفتارهای محمد) هستند که چندین قرن پس از درگذشت محمد نگاشته شدهاست و اکنون در دسترساند[۱۰] که میتوان به آنها به عنوان آنچه که در حافظهٔ طولانیمدت جامعهٔ مسلمانان با انگیزهٔ تقلید و پیروی از محمد باقیماندهاست، نگریست.[۱۱] به احادیث به عنوان منابع دقیق تاریخی، با احتیاط مینگرند.[۱۰] به تعبیر سید حسین نصر هرچند محققان پوزیتیوست، احادیث شفاهی روایت شده توسط مسلمان را معمولاً بی اعتبار میدانند، این احادیث نقشی اصلی را در فهم مسلمانان از محمد ایفا میکند.[۲]
تعداد اندکی از منابع نگاشتهشده توسط غیرمسلمانان نیز موجود است که به گفتهٔ نیگوسیان وجود تاریخی محمد را تأیید کرده و برای تقویت صحت آنچه توسط مورخان مسلمان نوشته شدهاست، سودمندند.[۴] دسته دیگری از منابع، نوشتههای مسیحی سدههای میانه است که با شیوه جدلی محمد را به عنوان خارج از دین یا حتی ضدمسیح تصویر کرده است.[۲] به نوشته نصر، آثار محققان غربی مدرن که از سده ۱۸ به بعد تألیف شده است دسته دیگری از آثار است که رویکردی تاریخی تر به موضوع دارند، متأثر از مکاتب فلسفی و کلامی مدرن غرب هستند و پیامبری محمد را رد میکنند. این نوشتهها بیشتر بر جنبهها و عوامل انسانی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی توجه دارند نه امور دینی، اعتقادی و روحانی. تنها در اواخر سده بیستم نویسندگان غربی روشهای علمی مدرن غربی را با یکدلی نسبت به موضوع مطالعه تلفیق کردند و بخصوص به واقعیتهای دینی و روحانی درگیر در مطالعه زندگی محمد توجه کردند.[۲]
از مهمترین دشواریها در نوشتن زندگینامه محمد، نبود منابع کافی و ابهامات پیرامون عربستان پیش از اسلام است که امکان مطالعه تطبیقی و بررسی فضایی که اسلام به آن پاسخ میداد را سلب میکند. هیچ تاریخنگاری برای شرح فضای سیاسی رایج و هیچ متن مقدسی برای شرح فضای دینی و هیچ طوماری برای شرح اختلافات فرقهای، در پیش از اسلام، موجود نیست. به جای آن مقادیر متنابهی شعر وجود دارد که استفاده و بررسی صحت آنها دشوار است.[۱۲]
نامها و عناوین محمد[ویرایش]
نوشتار اصلی: نامها و عناوین محمد
نام عربی «محمد»[پانویس ۳] به معنای «قابل ستایش» یا «ستوده»، که چهار بار در قرآن تکرار شدهاست،[۱۳] رایجترین نام پیامبر اسلام است. وی همچنین به «الامین» (قابل اعتماد) معروف بود.[۱۴] محمد اسامی بسیار دیگری دارد، از جمله «اسامی مقدس» که به باور مسلمانان خداوند به او بخشیده و در موقعیتهای متفاوت به آن نامها خوانده شدهاست. از بین این نامها، «احمد» (به معنای مورد ستایشترین) به عنوان نام آسمانی و باطنی پیامبر، بیشتر مورد توجهاست و باور دانشمندان اسلامی طی قرون متمادی بر این بودهاست که وقتی عیسی از فرمانروایی فارقلیط (پاراکلتوس) در آینده سخن میراند، به احمد اشاره دارد.[۲] همچنین قرآن برای خطابقراردادن پیامبر، از برخی دیگر از اسامی چون: نبی (پیامبر)، رسول (فرستاده)، طاها[پانویس ۴] (تطهیرکننده، پاک و راهنما)، یاسین[پانویس ۵] (مرد کمال)، مصطفی (برگزیده)، عبدالله (بندهٔ عالی خدا)، حبیبالله (محبوب خدا)، ذکرالله (یادآور خدا)، امین (مورد اعتماد)، سراج (روشنگر راه راست)، منیر (روشنگر جهان)، هدی (رهنمای حقیقت)، غیاث (یاریکننده)، بشیر (هشداردهنده)، نذیر (یادآور)، مذکر (تذکّردهنده)، شهید (گواه) و مبشر (حامل خبر خوش)، بهره میجوید. گاهی محمّد، با توجه به موقعیت او در هنگام وحی، با نامهایی مورد خطاب قرار گرفتهاست: به طور مثال او در قرآن در آیات ۷۳:۱ و ۷۴:۱، مزمّل و مدثر (به معنی «جامه بهخود پیچیده») خوانده شدهاست.[۲][۱۵] هرچند قرآن در برخی آیات تفاوت قائلشدن بین پیامبران را منع میکند ولی در احزاب ۴۰، محمّد را «خاتمالنبیین»[پانویس ۶] میخواند.[۱۶]
زندگی[ویرایش]
خاستگاه[ویرایش]
موقعیت تقریبی بعضی از شهرهای معروف عربستان در زمان ظهور اسلام (شهرها با رنگ سفید نشان داده شدهاند)
اطلاعات بیشتر: عربستان پیش از اسلام و دوران جاهلیت
بنابر منابع اسلامی، اسماعیل (پسر ابراهیم و هاجر) کعبه را ساخت و کعبه پیش از پایهگذاری شهر مکه، ساخته شد. مکه بهتدریج به مرکزی مهم برای کاروانهای تجاری در عربستان و مرکز فعالیتهای مذهبی و تجاری غربِ حجاز تبدیل شد. علاوه بر کعبه، بیش از ۳۰۰ بت هم وجود داشت و عربها هر ساله آنها را زیارت میکردند و اعمالی چون چرخیدن گرد کعبه (طواف) و بوسیدن آن، قربانیکردن، و سنگ زدن به شیطان را انجام میدادند.[۱۷] به غیر از خدایان قبیلهای، بیش تر عربها اعتقاد به یک خدای مشترک برتر به نام «الله» داشتند؛ اما تشریفات مذهبی برای «الله» انجام نمیشد.[۱۸] هم چنین در قرآن صحبت از افرادی که «حنیف» بودهاند میرود. در قرآن حنیف اشاره به کسی دارد که از راهِ فطرت خود به دینِ طبیعی، که یکتاپرستی باشد رسیدهاست. ابراهیم به عنوان الگوی اصلی حنفا معرفی میشود که با بصیرت شخصیاش به یکتاپرستی رسیدهاست؛ چنانکه آیین حنیف معادل دین ابراهیم تعریف میشود. مفسران قرآن مینویسند که پیش از اسلام حنیف به دو دسته افراد اطلاق میشد: عربهایی که پیرو آیین ابراهیم بودند و بت پرستانی که تنها برخی از مراسم دینی مربوط به آیین ابراهیم مانند حج یا ختنه را انجام میدادند. درستیِ تاریخی این گفته میان پژوهشگران غربی مورد اختلاف است. برخی اساساً گزارشهای تاریخی مربوطه را رد کرده و آنها را تعمیم دادن مفاهیم قرآنی به دوران پیش از اسلام میدانند، اما دیگران درستیِ تاریخی همگی یا برخی از آن گزارشها را میپذیرند.[۱۹] مدرک دقیقی مبنی بر این که آیین حنیف پیش از یهودیت و مسیحیت در میان عربها وجود داشته در دسترس نیست،[۲۰] اگرچه نشانههای رمزآلودی از آن در شعرهای قدیمی عرب یافت میشود.[۱۹]
نسب[ویرایش]
اطلاعات بیشتر: شجرهنامه محمد
شجرهنامهٔ محمد از دیدگاه تاریخی معلوم نیست و آنچه موجود است، داستانهایی بودهاست که بعدها به وجود آمدهاست.[۳] پدر (عبدالله) و مادرش (آمنه) از خاندان بنیهاشم از قبیله قریش بودند. بنیهاشم از خاندانهای برجسته و بااصلونسب ولی فقیر در شهر مکه بود.[۳][۲۱]
تولد[ویرایش]
اطلاعات بیشتر: عامالفیل
تاریخ دقیق تولد محمد نامعلوم است، ولی احتمالاً بین ۵۶۷ تا ۵۷۳ م. (۵۶ تا ۵۰ ق. ه) است که موردقبولترین سال، ۵۷۱ میلادی (۵۲ ق. ه) است.[۲۲]
کودکی[ویرایش]
یک نقاشی عثمانی از محمد در بدو تولد و مادرش آمنه که در حال نشان دادن وی به پدربزرگش عبدالمطلب و دیگر مکیان میباشد.
یک نقاشی که تولد محمد را ترسیم کردهاست.
پیش از تولد محمد، عبدالله، پدرش، درگذشت.[۲] عبدالله بازرگانی بود که گاه با پدرش عبدالمطلب در امور تجاری همکاری میکرد.[۲۳] طبق روایات اسلامی، عبدالمطلب، پدربزرگ محمد و بزرگخاندان قریش، محمد را پس از تولد طبق عادت مرسوم، به دایهای به نام حلیمه بنی سعد سپرد. او ۲ سال در قبیله سعد بن بکر، شاخهای از قبیله هوازن، نزد حلیمه بود (برخی از پژوهشگران غربی درستیِ تاریخی سپرده شدن محمد به حلیمه را رد کردهاند).[۲۴][۲۵] زمانیکه آمنه، مادر محمد، به همراه محمد ۶ ساله و کنیزی به نام ام ایمن برای زیارت قبر شوهر و دیدار از خویشاوندانش راهی یثرب شد، در بازگشت در محلی به نام «ابواء» درگذشت.[۲۶] و پس از آن عبدالمطلب ۸۰ ساله، سرپرستی محمد را برعهده گرفت.[۲۷] هر چند محمد تحت سرپرستی عبدالمطلب (شخصی بانفوذ و رهبر مکه) قرار داشت؛ اما دوران یتیمی را با سختیهای فراوان سپری کرد. یتیم بودن محمد از معدود موضوعات دربارهٔ زندگی محمد است که در قرآن بدان اشاره شدهاست:[۲۸] «آیا ما تو را یتیم نیافتیم؟».[پانویس ۷]
محمد در سن ۱۲ سالگی بحیرا را ملاقات میکند. (۵۸۲ میلادی)
در ۸ سالگی محمد، عبدالمطلب نیز درگذشت و ابوطالب، عموی محمد (که در آن هنگام نفوذ زیادی در مکه داشت) سرپرستی محمد را برعهده گرفت.[۲۹][۲۷] محمد در ۱۲ سالگی همراه ابوطالب با کاروانی به شام سفر کرد. در منابع اسلامی مانند سیره ابن اسحاق و طبری نقل شدهاست که در این سفر با بحیرا سرجیوس (یک راهب مسیحی) دیدار کرد و بشارت پیامبریش را از وی شنید.[۳۰]
داستانهای بسیاری در منابع اولیه در مورد محمد از دوران کودکی تا زمان اعلام پیامبری موجود است که از دیدگاه تاریخی، قابلاطمینان نیستند؛ زیرا تصویر محمد در این داستانها بسیار متفاوت با چهرهای است که قرآن از محمد ارائه میدهد و این داستانها از دیدگاه تاریخی بیش تر برای بررسی چگونگی تلقی مسلمانان از پیامبر خود اهمیت دارند.[۳]
محمد در مکه[ویرایش]
نوشتار اصلی: محمد در مکهگاهشمار زندگی محمد در مکه
رویدادهای مهم در دوران زندگی محمد در مکه
۵۶۹ مرگ عبدالله (پدر)
۵۷۱-۵۷۰ تولد محمد
۵۷۶ مرگ آمنه (مادر)
۵۷۸ مرگ عبدالمطلب (پدربزرگ و سرپرست)
۵۸۳ سفر تجاری به شام
۵۹۵ ازدواج با خدیجه
۶۰۵ تولد فاطمه زهرا (روایت اهل سنت)
۶۱۰ بعثت و شروع نبوت
۶۱۳ دعوت عشیره و آغاز دعوت علنی و عمومی
۶۱۴ آغاز آزار مسلمانان توسط مردم مکه
۶۱۵ تولد فاطمه زهرا (روایت شیعه)
۶۱۵ هجرت گروهی از مسلمانان به حبشه
۶۱۶ آغاز محاصره بنی هاشم در شعب ابیطالب
۶۱۹ پایان محاصره بنی هاشم در شعب ابیطالب
۶۱۹ سال اندوه: وفات ابوطالب و خدیجه
۶۲۰ اسراء و معراج
۶۲۱ پیمان عقبه اول (بیعت النساء)
۶۲۲ پیمان عقبه دوم (بیعت الحرب)
۶۲۲ مهاجرت مسلمانان به یثرب
پیش از اعلام پیامبری[ویرایش]
محمد در واقعه نصب حجرالاسود. مینیاتور دستی ایرانی در کتاب جامعالتواریخ رشیدالدین، حدود ۱۳۰۷ م. (۷۰۶ ه. ق) این مینیاتور قدیمیترین نقاشی موجود است که چهره محمد را ترسیم کردهاست و در حال حاضر در کتابخانه دانشگاه ادینبرو نگه داری میشود.[۳۱]
تصویری منتسب به محمد در دوران نوجوانی که در ایران رواج دارد. ریشه این نگاره عکسی است که بین سالهای ۱۹۰۴ و ۱۹۰۶ از جوانی تونسی گرفته شدهاست.[۳۲]
محمد در دوران نوجوانی در جنگهای فجار شرکت کرد؛ اگرچه گزارشها در جزئیات چگونگی شرکت او اختلاف نظر دارند.[۳۳] سن او در هنگام بروز این جنگها (که چندین سال طول کشید) ۱۴ تا ۲۸ سال بودهاست.[۳۳]
پیمان حلفالفضول پس از جنگهای فجار در خانه «عبد الله بن جدعان» میان برخی از قبایل قریش منعقد شد تا به عدالت پایبند باشند و آن را برپا دارند و جمعاً از ستمدیدگانی که قبیلهای در مکه ندارند حمایت کنند و محمد نیز در حالی که بیست ساله بود در آن عضویت یافت. محمد آورنده اسلام که در جوانیاش خود عضو یکی از این پیمانها بوده میگوید؛ عوض کردن آن را با هیچ چیز دیگر خوش ندارد و حتی در دوره اسلام هم حاضر به پذیرفتن دعوت به آنگونه عهدیاست.[۳۴][۳۵]
محمد، گاه در حل اختلاف میان بزرگان شهر مداخله میکرد و راهکارهای عملی جهت حلوفصل اختلافات ارائه میکردهاست.[۳۶] از سویی امانتداری و وفاداری نیز، از صفات برجسته محمد پیش از اسلام بودهاست. تا جایی که گاه او را «محمد امین» میخواندند. محمد که مدتها بود دیگر سرمایهای برای بازرگانی نداشت، از سوی برخی سرمایهداران مکه، از جمله خدیجه، استخدام شد تا بهنیابت از آنان به بازرگانی بپردازد. ارتباط کاری و تجاری محمد ۲۵ ساله و خدیجه که زنی بیوه و صاحب دو فرزند بود، به ازدواج انجامید و محمد از این وصلت دارای دو پسر (که در کودکی درگذشتند) و چهار دختر شد[۳۷] که بر اساس تمامی گزارشها ازدواج موفقی بود.[۳۸]
با وجود این که در دوران جوانی محمد، بتپرستی در مکه مرسوم و معمول بود ولی محمد هرگز تفکرات بتپرستی نداشت و بتپرستی نکرد.[۳۹]
پس از اعلام پیامبری[ویرایش]
غار حرا در کوه نور، جایی که مسلمانان باور دارند که محمد نخستین وحی را دریافت کردهاست.
بنابر برخی روایتهای اسلامی، محمد پیش از بعثت، هر سال چند هفته را در غار حرا به عبادت و تفکر میپرداختهاست.[۴۰] زمانی که محمد چهل سال سن داشت، در یکی از شبهای سال ۶۱۰. م (۱۳ ق. ه)، جبرییل بر محمد ظاهر شد و ۳ بار به او گفت: «إقرأ — بخوان!» و سپس این آیهها را برایش خواند:[۴۱]
(به عربی: إقرأ بِاسمِ رَبّك الّذي خَلَق. خَلَقَ الإنسانَ مِن عَلَق. إقرأ وربُّك الأكرَم، الَّذي عَلَّمَ بِالقَلَم، عَلَّمَ الإنسانَ ما لَم يَعلَم.)
بخوان به نام پروردگارت که آفرید؛ که انسان را از خون بسته (علق) آفرید. بخوان که پروردگار بسیار بخشندهاست، آن که با قلم آموزش داد. به انسان آموخت آنچه را که نمیدانست. سوره علق، آیههای ۱ تا ۵
به نوشته پیترز نخستین سورهٔ وحیشده به محمد نامعلوم است و میتواند سورههای دیگری نیز باشد.[۴۲]
دعوت علنی و مخالفتهای قریش[ویرایش]
بر پایهٔ روایتهای اسلامی، خدیجه زن محمد نخستین کسی بود که به پیامبری او ایمان آورد. کمی بعد علی پسرعموی ده ساله محمد، ابوبکر دوست نزدیک او و پسرخواندهاش زید بن حارث نیز به خدیجه پیوستند و نخستین کسانی بودند که به محمد ایمان آوردند.[۴۳]
بنابر سیره ابن اسحاق، محمد تا سه سال دین تازهٔ خود را پنهانی تبلیغ میکرد.[۴۴] بر پایهٔ روایتهای اسلامی هنگامی که آیه «و خاندان خویشاوندت را هشدار ده!»[شعراء ۲۱۴] فروفرستاده میشود، محمد، خویشاوندان نزدیکش در بنیهاشم شامل بنی عبدالمطلب ابن عبد مناف را که ۴۵ نفر میشدند، دعوت میکند[۴۵] و ایشان را پند و اندرز میدهد: «ای پسران عبدالمطلب!... خدا به من فرمان دادهاست تا شما را به سویش فرابخوانم. چه کسی از شما مرا در این امر یاری خواهد کرد و برادر، وصی و جانشین من خواهد بود؟» و فقط علی که ۱۳ سال داشت، پاسخ داد. سپس محمد گفت: «این [علی]، برادر، وصی و جانشین من در میان شماست. به او گوش فرادهید و از او پیروی کنید.» پس از این دیدار برخی از زنان بنیهاشم نیز اسلام آوردند.[۴۶]
بر پایهٔ روایتهای اسلامی هنگامی که محمد مطمئن شد ابوطالب در برابر بزرگان قریش از او پشتیبانی میکند، بالای کوه صفا رفت و مردم را فراخواند و سپس دربارهٔ توحید (یگانگی خداوند) و باور به الله، پیامبری و روز رستاخیز با آنها سخن گفت.[۴۵][۴۷] مدتی بعد این آیه فروفرستاده میشود: «پس آنچه را بدان مأموری، آشکار کن و از مشرکان روی برتاب که ما شر ریشخندگران را از تو برطرف خواهیم کرد.»[حجر ۹۴][۴۴] پس از آن محمد آغاز به مبارزه با بتپرستی میکند.[۴۵]
در آغاز دعوت بیشتر اهل مکه محمد را نادیده گرفتند، شماری او را مسخره کرده و برخی هم پیرو او شدند. کسانی که به محمد ایمان آوردند را میتوان به ۳ گروه اصلی دستهبندی کرد: برادران جوان و فرزندانِ بازرگانان بزرگ مکه، افرادی که موقعیت اجتماعی دستاولشان را در قبیلهشان از دست داده بودند و نتوانسته بودند آن را دوباره به دست آورند، و نهایتاً افراد ضعیف در مکه، به ویژه خارجیها.[۴۸][۴۹]
آغاز مخالفتها با محمد، به گفتهٔ ابن سعد و ابن هشام پس از گفتن آیههایی که در آن نیاکان بتپرست اهل مکه و پرستش بتها محکوم شده بودند،[۵۰] و به گفتهٔ برخی دیگر از همان آغاز تبلیغ همگانی بود.[۱۹] افزایش شمار پیروان محمد باعث شد که او خطری برای قبیلههای منطقه و حاکمان شهر بشود؛ زیرا ثروتشان به کعبه، کانون زندگی مذهبی مکه وابسته بود و محمد میخواست آن را برهم بزند. ردکردن مذهب سنتی مکه به ویژه برای قبیلهٔ خودش توهینآمیز بود؛ زیرا آنها خود نگهبانان کعبه بودند.[۴۸] بازرگانان نیرومند مکه به قصد سازش، به محمد پیشنهاد دادند که اگر دست از تبلیغ بردارد به او اجازه ورود به حلقه درونی بازرگانان را بدهند و موقعیتش را با ازدواجی پر سود تثبیت کنند. محمد این پیشنهادها را نپذیرفت.[۴۸]
منابع تاریخی اسلامی مفصلاً آزار و اذیت محمد و یارانش را به ثبت میرساند.[۳] سمیه بنت خباب که به عنوان نخستین زن شهید اسلام شهرت دارد، بردهٔ ابوجهل[پانویس ۸] بود. او با نیزهٔ اربابش به این دلیل که نمیخواست از اسلام برگردد، کشته شد. بلال حبشی، یک مسلمان بردهٔ دیگر، به دست اربابش امیة بن خلف شکنجه میشد؛ امیه سنگی، سنگین روی سینهٔ بلال میگذاشت تا او را مجبور کند دست از اسلام بردارد.[۵۱] محمد شخصاً به جز فحاشی، از دیگر اشکال آزار و اذیت جسمانی در امان بود؛ زیرا تحت پشتیبانی قبیله بنیهاشم بود.[۵۲]
هجرت مسلمانان به حبشه و غرانیق[ویرایش]
موقعیت جغرافیایی حبشه.
در سال ۶۱۵ میلادی (۸ ق. ه)، برخی از پیروان محمد به حبشه هجرت کردند و تحت پشتیبانی نَجاشی، پادشاه مسیحی حبشه، آن جا ساکن شدند.[۳]
ابن سعد به دو هجرت مجزا اشاره میکند. به گفته وی اکثر مهاجرین گروه اول پیش از هجرت مسلمانان به مدینه به مکه بازگشتند در حالی که گروه دوم در بازگشت مستقیماً به مدینه رفتند. ابن هشام و طبری اما از یک مهاجرت (از مکه به حبشه) سخن میگویند. این روایات مؤید این مسئله هستند که آزار و اذیت شدن مسلمانان در مکه نقش بزرگی در تصمیم محمد مبنی بر پیشنهاد مهاجرت به حبشه داشته است. گرچه مونتگومری وات نشان میدهد که سناریوی مهاجرت به حبشه خیلی پیچیدهتر از آنی بوده است که در متون قدیمی تاریخی آمده. او نتیجه میگیرد که دلایلی همچون اشتغال به تجارت -جهت رقابت احتمالی با خانوادههای تاجر مکه- و یا وجود نوعی تفرقه بین گروههایی از تازه مسلمانان در مهاجرت به حبشه نقش داشته است. بر اساسنامه معروف عروه (مندرج در طبری) اکثر مهاجران پس از قویتر شدن اسلام -به دنبال اضافه شدن عمر و حمزه به مسلمانان- به شهر خود باز گشتند. در عین حال داستانی کاملاً متفاوت در مورد دلیل بازگشت مهاجران حبشه به مکه بیان شده است.[۵۳] این داستان که با نام «غرانیق» شناخته شدهاست در تاریخ طبری، تفسیر طبری، طبقات ابن سعد و اسباب التنزیل واقدی با سندهای مفرد نقل شدهاست.[۵۴] اما در سیره ابن هشام و (احتمالا) در سیره ابن اسحاق[۵۵] نقل نشده است. بر پایه این روایت، محمد هنگام خواندن سوره نجم، دو آیه را که شیطان به وی القا کرده بود خواند و وجود سه خدای مکه — که دختران الله خوانده میشدند — را پذیرفت، آنها را ستایش کرد، و شفاعتشان را وارد دانست. اخبار این ماجرا به مسلمانانی که به حبشه هجرت کرده بودند رسیده و برخی از آنها قصد بازگشت به مکه را کردند. این روایتها ذکر میکنند که پس از فروآمدن جبرییل بر محمد و آگاه ساختن او، وی این آیهها را پس گرفت. نوشتههای دانشمندان اسلامی از قرن چهارم اسلامی به بعد شدیداً درستیِ تاریخی این روایت را زیر پرسش بردند.[۵۶] مونتگومری وات این حادثه را به اندازهای شگفتانگیز میداند که نمیتواند آن را به عنوان اختراع محض بپذیرد. او به استناد قرآن (حج، آیه ۵۲) بر این باور است که دست کم در وحی در یک مورد شیطان چیزی به او افکند.[۵۷] در مقابل دانشنامه اسلام دلیل وات را ناکافی میداند و مینویسد "داستان [غرانیق] در شکل فعلی آن به گونهای که توسط طبری، واقدی و ابن سعد نقل شده تحت عنوان واقعیت تاریخی به دلایل مختلف قابل پذیرش نیست."[پانویس ۹] این دانشنامه اما امکان وجود برخی حقایق تاریخی پشت این داستان را منتفی نمیداند.[۵۸]
تقریباً همگی مسلمانان سراسر سدهها، این داستان را ساختگی دانسته و رد میکردند. بیش تر مسلمانان دوران معاصر تا پیش از انتشار رمان جنجالی «آیات شیطانی»[پانویس ۱۰] در دهه ۱۹۸۰ میلادی به دست سلمان رشدی در این مورد، از این ماجرا آگاهی ای نداشتند.[۲]
سالهای پایانی در مکه[ویرایش]
کوههای طائف و جادهای به سمت شهر طائف
در سال ۶۱۷ میلادی (۶ ق. ه)، رهبران مخزوم و بنو عبد شمس، دو خاندان مهم قریش، خاندان بنی هاشم (رقیب تجاریشان) را تحت محاصره اجتماعی و اقتصادی قرار دادند. به گفتهٔ آلفورد ولش در دانشنامه اسلام، ممکن است که آن بخش از داستان که در آن بنی هاشم مجبور شده به شهر خودشان(شعب ابیطالب) رفته و از تجارت و ازدواج با آنها خودداری کند اغراق شده باشد و قرآن برخلاف سیرههای پیامبر دربارهٔ این داستان سکوت کردهاست.[۳] هدف این بود که بنی هاشم را تحت فشار قرار دهند تا دست از نگهبانی از جان محمد بردارد. این محاصره سه سال به طول انجامید اما در پایان شکست خورد زیرا هدفش را برآورده نمیکرد.[۵۹][۶۰]
در سال ۶۱۹ میلادی (۴ ق. ه) هم خدیجه همسر محمد و هم عمویش ابوطالب، درگذشتند. با درگذشت ابوطالب (که رهبری خاندان بنی هاشم را به دست داشت)، رهبری این خاندان به ابولهب که دشمن دیرینه محمد بود، سپرده شد. علاوه بر این اگرچه محمد در سالهای پایانی هنوز پیروان اندکی به دست میآورد، اما در کل تلاشهای او در مکه شکست خورده بودند. محمد برای یافتن یک پشتیبان و دعوت به اسلام، به طائف (از شهرهای معروف عربستان در نزدیکی مکه) رفت اما تلاش او با شکست روبهرو شد و مورد حمله و آزار مردم آن شهر نیز قرار گرفت.[۳][۵۹] بنابراین ناچار به بازگشت به مکه شد و با کمک یکی از اهالی مکه به نام «مطعم ابن عدی» و پشتیبانی قبیله بنی نوفل، امکان ورود دوباره او به زادگاهش در شرایطی امن، فراهم آمد.[۳][۵۹]
اسراء و معراج[ویرایش]
نوشتار اصلی: معراج
محمد سوار بر بُراق، معراج در صفحهای از یک نسخهٔ بوستان سعدی در سال ۱۵۱۴ میلادی (نقاش: ناشناس، خوشنویس: سلطان محمد نورالله).
محمد در ۲ یا ۳ سال پیش از هجرت به مدینه،[۶۱] بر پایهٔ منابع اسلامی و به باور بیشتر مسلمانان، در یک شب به سفری به نام معراج، از مسجدالاقصی به آسمان رفت. مسلمانان در ۲۷ رجب «لیلةالاسراء و المعراج» را جشن میگیرند. بنا به نظر بیشتر مفسران قرآن، آیههای آغازین سوره اسراء به معراج اشاره دارند. روایتها و حدیثها نیز اطلاعات و دادههایی از معراج دراختیار میگذارند. معراج به طور گستردهای در ادبیات عربی، ادبیات اندونزیایی، کشورهای غرب و شرق آفریقا و مینیاتورهای ایرانی (که به «معراجنامه» معروفند) بهکار رفتهاست.[۶۲]
هجرت و زمینههای آن[ویرایش]
نوشتار اصلی: هجرت محمد
بیعت عقبه اول و عقبه دوم[ویرایش]
در عربستان افرادِ بسیاری به قصد بازرگانی و یا به جا آوردن حج به مکه سفر میکردند. محمد از این موقعیت استفاده کرد و بخت خود را برای یافتن خانهای تازه برای خود و پیروانش آزمود. پس از چندین گفتگویِ ناموفق، در صحبت با شماری از اهالی یثرب (که بعدها مدینه خوانده شد) امیدی یافت.[۳] جمعیت عرب یثرب به این جهت که گروهی از یهودیان در آن شهر زندگی میکردند، با یکتاپرستی تا اندازهای آشنا بودند.[۳] گروهی از اهل یثرب که به مکه آمده بودند با محمد پیمانی بستند که به «پیمان عقبه اول» شهرت یافت.
محمد پس از پیمان اول مصعب بن عمیر را به یثرب فرستاد تا برای آنها قرآن بخواند و اسلام را بیاموزد.[۶۳] این چنین در مدینه کسانی، تقریباً از همگی قبیلهها، به آیین اسلام گرویدند تا آن جا که در سال بعد ۷۵ مسلمان از مدینه برای حج و دیدار محمد به مکه آمدند. آنها او را به صورت پنهانی و در شب دیدار کرده و با او پیمانی بستند که به «پیمان دوم عقبه»، یا «پیمان جنگ» شهرت یافت.[۶۴]
در پیمان عقبه دوم محمد پس از دعوت به اسلام، بیعتش با فرستادگان یثرب را مشروط به این کرد که آنان همانطور که از زنان و فرزندانشان پشتیبانی کنند، از او نیز پشتیبانی کنند. آنچه محمد به آنان گفت این بود: «خون من خون شماست، حرمت من حرمت شما. از شمایم و شما نیز از من هستید. با هرکه بجنگید میجنگم و با آنکه دوستی کنید، در صلح و آرامش خواهم بود.» به همین دلیل بیعت دوم به «بیعة الحرب» مشهور گردید. در این بیعت ۷۳ مرد و زن حضور داشتند که دوازده تن از آنان از بزرگان مدینه بودند، نه تن از بزرگان خزرج و سه تن از بزرگان خاندان اوس.[۶۳] پس از پیمان عقبه، محمد پیروانش در مکه را تشویق به مهاجرت به یثرب کرد. مانند واقعه هجرت به حبشه، قریش تلاش کرد تا از بیرون رفتن یاران محمد از مکه جلوگیری کند؛ اما این تلاشها ناموفق بود و تقریباً همگی مسلمانان موفق به ترک مکه شدند.[۶۵]
هجرت به مدینه[ویرایش]
هیاتی دربردارندهٔ دوازده تن از بزرگان خاندانهای مهم مدینه، از محمد دعوت کردند تا به عنوان یک ناشناس (بیطرف؟) برای عربها و یهودیان که تا پیش از سال ۶۲۰ میلادی (۲ ق. ه) نزدیک به صد سال درگیرِ جنگهای داخلی بودند[۶۶] و کشت و کشتارهای پی در پی و عدم توافق در پرداخت خونبهای کشتهشدگان داشتند، داوری کند؛ به ویژه پس از جنگ بُعاث که همگی قبیلههای یثرب (مدینه) در آن شرکت داشتند، این امر را برای ایشان آشکار ساخته بود که مفهومهای قبیلهای مانند «قصاص» دیگر قابل انجام نیست مگر این که کسی صلاحیتدار در بخشهای دارای اختلاف داوری کند.[۶۶] نمایندگان فرستاده شده از مدینه، از سوی خود و مردم شهر یثرب متعهد شدند تا محمد را در جامعه خویش بپذیرند و از او در برابر خطرهای جانی، مانند خود، نگهبانی کنند.[۳]
بر پایهٔ روایتهای اسلامی، قریش از بیرون رفتن مسلمانان از مکه آگاه شد و برای کشتن محمد نقشهای را به اجرا گذاشت. محمد به کمک علی که در بستر وی خوابید، کسانی که نگهبانش بودند را گمراه کرد و پنهانی به همراه ابوبکر از شهر بیرون رفت.[۶۷] به این سان در سال ۶۲۲ میلادی (۱ ه. ق) (برابر با سال سیزدهم پس از آغاز دعوت خود) محمد به مدینه، که یک واحه (آبادی) کشاورزیِ بزرگ بود، هجرت کرد و همراهان وی که با او از مکه به مدینه مهاجرت کردند به مهاجران شهرت یافتند و مردم یثرب که پیامبر و مهاجران را یاری رسانده بودند، انصار نامیده شدند.[۳] بعدها (در زمان خلیفه دوم) این هجرت، مبدأی تاریخ مسلمانان شد. مدینه تا پیش از هجرت محمد «یثرب» نامیده میشد و پس از این هجرت «مدینةالنبی» یا بهاختصار «مدینه» (برگرفته از مدینةالنبی یا المدینةالمنورة) خوانده شد.[۶۸]
محمد در مدینه[ویرایش]
نوشتار اصلی: محمد در مدینهگاهشمار زندگی محمد در مدینه
رویدادهای مهم در دوران زندگی محمد در مدینه
۶۱۸ جنگ داخلی مدینه
۶۲۲ هجرت
۶۲۲ معراج
۶۲۴ غزوه بدر: شکست اهل مکه از مسلمانان
۶۲۴ شکست بنیقینقاع
۶۲۵ غزوه احد: شکست مسلمانان از اهل مکه
۶۲۵ شکست بنینضیر
۶۲۷ غزوه احزاب
۶۲۷ شکست بنیقریظه
۶۲۸ صلح حدیبیه
۶۲۸ دسترسی به کعبه
۶۲۸ غزوه خیبر
۶۲۹ نخستین سفر حج
۶۲۹ غزوه مؤته
۶۳۰ فتح مکه
۶۳۰ غزوه حنین
۶۳۰ غزوه طائف
۶۳۱ تسلط بر بیشتر شبهجزیره عربستان
۶۳۲ جنگ با مسیحیان تبوک
۶۳۲ حجةالوداع
۶۳۲ درگذشت
بنیاننهادن ساختار سیاسی اجتماعی نو[ویرایش]
نوشتار اصلی: میثاق مدینه
برای حل شکایتهای دراز مدت قبیلههای گوناگونِ از هم، یکی از نخستین کارهای محمد در مدینه مکتوبکردن سندی بود که به «میثاق مدینه» شهرت یافت. این موافقتنامه، «فرمی از اتحاد یا فدراسیون» را میان ۸ قبیله مدینه و مهاجران مسلمان از مکه برقرار میکند که در آن حقوق و وظیفههای هر شهروند و چگونگی رابطههای میان گروههای گوناگون (دربردارندهٔ گروه مسلمانان و دیگر گروهها به ویژه یهودیان و دیگر اهل کتاب) مشخص شده بود.[۶۶][۶۹] این پیمان مفهوم ساختار اجتماعی امت را به عنوان اجتماعی یکسان از مؤمنان تعریف میکند که دربردارندهٔ یهودیان نیز میشد؛ اما غیریکتاپرستان مدینه را دربرنمی گرفت.[۷۰][۷۱] پیمان مدینه به یهودیان مدینه در ازای وفاداری سیاسی به مسلمانان، حق استقلال فرهنگی و مذهبی میداد. ساختار اجتماعی که در قانون اساسی مدینه تعریف شده بود، امت، ظاهری مذهبی داشت اما ملاحظههای عملی نیز در آن انجام شده بود و به شکل گستردهای قانونهای قدیمی قبیلهای عربها را نگه میداشت.[۳] پیمان مدینه قبیلهها را مسئول رفتار اعضایشان میدانست.[۷۰]
پیکارها با مکه[ویرایش]
اطلاعات بیشتر: محمد در مدینه#پیکارها با مکه
متعاقب مهاجرت مسلمانان به مدینه، اهالی مکه اموال آنها را مصادره کردند.[۷۲] به دلیل اینکه مهاجرین در مدینه از نظر اقتصادی تحت فشار بودند و هیچ شغل خالی برای آنها نبود که مشغول به کار شوند، آنها جهت ارتزاق، شروع به یورش به کاروانهای اهل مکه کردند. این حرکت باعث شروع جنگ مسلح بین اهل مکه و مدینه شد.[۷۳] محمد آیات ۳۹–۴۰ سوره حج را ایراد کرد که در آنها اجازه استفاده از نیروی نظامی صادر میشود.[۷۴]
بعدها محمد تصمیم به حمله به یکی از کاروانهای مکه گرفت، سپس اهل مکه سپاهی فراهم آوردند ولی شکست خوردند. (غزوه بدر) یک سال بعد قریش در جنگی مسلمانان را شکست داد و محمد زخمی شد ولی چون قریش خود را به اندازه کافی قوی نمیدید، تا مدینه پیشروی نکردند و عقبنشینی کردند. (غزوه احد) در آوریل ۶۲۷ میلادی (۵ ه. ق) قریش با ۱۰٬۰۰۰ تن به مدینه حمله کرد؛[۳۷] اما به سبب وجود خندق گرد مدینه، سپاه قریش پس از ۴۰ روز (به روایت دیگر دو هفته)[۳۷] ناامید شد و عقبنشینی کرد. (غزوه احزاب)[۷۵] در خلال این جنگها، بعلت همدستی سه قبیله از یهودیان با مشرکان با وجود تعهد قبلی مبنی بر عدم خیانت، بین مسلمانان و این سه قبیله اختلاف و درگیری پیش آمد. دو قبیله بنیقینقاع و بنی نضیر تبعید و قبیله بنی قریظه حذف شد.[۷۶]
صلح حدیبیه[ویرایش]
نوشتار اصلی: صلح حدیبیه
یک نقاشی که محمد و اصحاب او را در هنگام رفتن به مکه نشان میدهد. جبرئیل، میکاییل، اسرافیل و عزرائیل هم در تصویرند.
اگرچه محمد قبلاً آیاتی که دستور انجام حج را میدادند را تحویل داده بود (سوره بقره آیات ۱۹۶–۲۱۰)، مسلمانان آن را به خاطر دشمنی قریش انجام نداده بودند. در ماه شوال ۶۲۸ میلادی(۶ ه. ق)، محمد با ۱۴۰۰ تن از پیروانش جهت انجام عمره به سمت مکه رفتند.[۷۷] قریش با شنیدن نزدیکشدن مسلمان به مکه، ۲۰۰ سوار را فرستاد که آنها را متوقف کنند. محمد با طی مسیر صعبالعبورتری آنها را دور زد و به حدیبیه، در حومه شهر مکه رسید.[۷۸][۷۹] مذاکرات با مکه شروع شد و فرستادگانی بین دو طرف ردوبدل شد. درنهایت پیمان صلحی به مدت ۱۰ سال بین دو طرف منعقد شد.[۷۹][۸۰] نتیجه قرارداد این بود که مکه، جامعه مسلمانان مدینه را از نظر سیاسی و مذهبی به رسمیت میشناخت.[۷۷] مفاد اصلی قرارداد این بود که طرفین دشمنیها را کنار بگذارند، محمد سال بعد برای حج به مکه بیاید، اگر کسی از اهل مکه به مدینه رفت به مکه بازگردانده شود ولی نه بالعکس، و قبایل آزاد خواهند بود که با محمد یا با قریش در پیمان باشند.[۸۱]
سالهای پایانی[ویرایش]
نوشتار اصلی: محمد پس از فتح مکه
فتح مکه[ویرایش]
نوشتار اصلی: فتح مکه
محمد پس از فتح مکه بلال حبشی، یک برده سیاه آزاد شده، را مأمور کرد که بر بام کعبه اذان بگوید. بلال اولین مؤذن اسلام است.
صلح حدیبیه تا ۲ سال پایدار بود.[۸۲][۸۳] فسخ شدن صلح حدیبیه از آنجا شروع میشود که محمد پیمان صلحی با یکی از زیرشاخههای قبیله بنیخزاعه بسته بود.[۸۴] قبیله بنیخزاعه روابط دوستانهای با محمد داشت در حالی که دشمنش قبیله بنیبکر با مکیان اتحاد داشت.[۸۲][۸۳] خاندانی از بنیبکر شبانه به بنیخزاعه یورش میبرند و تعدادی از آنها را میکشند.[۸۲][۸۳] اهل مکه متحدانشان (بنیبکر) را با فراهم کردن اسلحه کمک کرده بودند، و طبق برخی از منابع تعداد کمی از اهل مکه هم در جنگ شرکت کرده بودند.[۸۲] پس از این واقعه، محمد پیغامی به مکه فرستاد و در آن سه شرط را مشخص کرده بود و از اهل مکه میخواست یکی را بپذیرند. شروط این بود که اهالی مکه خونبهای کسانی که از قبیله بنیخزاعه کشته شدهاند را بدهد، یا اتحادشان با بنیبکر را برهم بزنند، یا پیمان حدیبیه را منسوخ اعلام کنند.[۸۵]
پاسخ مکه این بود که آنها فقط شرط آخر را میپذیرند.[۸۵] اما کمی بعد به اشتباه خود پی بردند و ابوسفیان را فرستادند که پیمان حدیبیه را احیا کند؛ ولی محمد درخواستشان را نپذیرفت و نیروهای خود را برای جنگ با مکه آماده کرد.[۸۶] در سال ۶۳۰ میلادی (۸ ه. ق) با نیروی بسیار زیادی که گفته میشود ۱۰٬۰۰۰ نفر بودند به سمت مکه حرکت کرد و با حداقل کشته کنترل مکه را به دست گرفت.[۸۷] محمّد بخشش عمومی برای تمامی رفتارهای گذشته و توهینها به اهل مکه داد، به جز ده زن و مرد که او را مورد تمسخر قرار داده بودند و در شعرها و آوازهایشان به او ناسزا گفته بودند. او برخی از این افراد را نیز بعداً بخشید.[۸۸] اکثر اهل مکه مسلمان شدند و محمد متعاقباً نسبت به شکستن تمامی بتهای درون کعبه و جز آن، اقدام کرد.[۸۹]
فتح عربستان[ویرایش]
نوشتارهای اصلی: جنگ حنین و جنگ تبوک
نقاشی مربوط به قرن هجدهم میلادی که محمد را در آسمان و در کنار فرشتگان ترسیم کردهاست.
چندی پس از فتح مکه، محمد متوجهٔ تهدید نظامی از سوی قبایل هوازن که در حال جمعآوری لشکری بزرگ بودند شد. هوازن دشمنان قدیمی قریش بودند. قبیله ثقیف که در شهر طائف زندگی میکردند نیز به دلیل نزول وجه قریش، سیاستی ضد مکهای اتخاذ کرده بودند.[۹۰] محمد هر دو این قبایل را در غزوه حنین شکست داد.[۳]
در همان سال، محمد به سمت تبوک، در شمال عربستان، لشکرکشی کرد. دلیل این امر شکست قبلی او در جنگ موته و همچنین گزارشهایی مبنی بر برخورد دشمنانه با مسلمین بود. اگرچه درگیریای در تبوک رخ نداد، ولی برخی از شیخهای قبایل آن ناحیه خود را تابع او کردند. یک سال پس از جنگ تبوک، قبیلهٔ ثقیف نمایندگانی به مدینه فرستادند تا خود را تسلیم محمد کرده و اسلام را بپذیرند. خیلی از بادیهنشینان نیز جهت امن بودن از حملات محمد و همچنین بهرهبردن از غنایم جنگی به اسلام گرویدند. البته بادیهنشینان آدابی مغایر با آداب اسلام داشتند و میخواستند که استقلال، کد اخلاقی و سنن اجدادی خود را حفظ کنند؛ بنابراین محمّد فقط از آنها طلب پیمان نظامی و سیاسی کرد که بر اساس آن بادیهنشینان حاکمیت مدینه را پذیرفته، به مسلمانان یا متحدان آنها حمله نمیکنند، و زکات، مالیات اسلامی، را پرداخت میکنند.[۹۱]
حجةالوداع[ویرایش]
نوشتارهای اصلی: حجةالوداع و غدیر خم
محمد در حجةالوداع اضافه کردن ماههای اضافی را ممنوع میکند (نتیجه اینکه هر سال دقیقاً ۱۲ ماه خواهد داشت)، نگارهای از یک نسخه رونوشت عثمانی از کتاب «آثار الباقیه» (نگارنده: ابوریحان بیرونی) متعلق به قرن ۱۷ میلادی.
در پایان سال دهم (۶۳۲ میلادی) پس از هجرت، محمّد آخرین حج و اولین حج کامل را انجام داد[۹۲] و از این طریق تمام جزئیات مراسم حج را به پیروانش توضیح داد.[۳] طی این واقعه (حجةالوداع و تعلیم اعمال حج) رخ داد،[۳]
در بازگشت به مدینه و در بین راه، محمد به صورت ناگهانی به مدت سه روز در محلی به نام غدیر خم توقف کرد و با جمعکردن حجاج خطبهای خواند و در آن جمله «هر که من مولای اویم پس علی مولای اوست» را با بلندکردن دست علی در برابر جمعیت گفت. واژهٔ «مولا» در عربی به دو معنای «دوست» و «رهبر» است.[۹۳]
تفاسیر شیعه قرآن مائده ۳ را به انتصاب علی (به عنوان جانشین محمّد) در این قضیه نسبت میدهند.[۹۴] در صورتی که اهل سنت معتقدند که عدهای از تقسیم غنایم در اردوکشی به یمن که توسط علی انجام شده ناراضی بودند و محمد در پاسخ به آنها علی را دوست خویش معرفی کرد تا ناخشنودی آنان را فرونشاند.[۹۵]
مرگ[ویرایش]
مسجد النبی، شهر مدینه. آرامگاه محمد در آن واقع شدهاست. (نقاشی متعلق به قرن نوزدهم م)
مینیاتوری که محمد را در بستر مرگ نمایش میدهد.
محمد چند ماه پس از حجةالوداع مریض شد و چند روزی از سردرد و ضعف رنج برد.[۹۶] در روز دوشنبهای که محمد سخت بیمار بود (که در همان روز هم درگذشت) و نمیتوانست از خانه بیرون رود، ابوبکر با مسلمانان نماز خواند.[۹۷] محمد سرانجام در روز دوشنبه ۲۸ صفر[۹۸] سال ۱۱ هجری برابر با ۸ ژوئن ۶۳۲، (برابر با ۷ خرداد سال ۱۱ خورشیدی[۹۹]) در ۶۳ سالگی درگذشت.[۹۶][۳۷] پس از مرگ محمد ابوبکر وارد مسجد شد و ابتدا آیهای از قرآن را با این مضمون خواند:«محمد نیست مگر فرستادهای که پیش از او فرستادگان آمده و رفتند؛ پس آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود به سوی گذشتگانتان بازخواهید گشت؟ و هر کس بازگردد به خدا آسیبی نمیزند و خدا سپاسگزاران را پاداش میدهد.»[آلعمران ۱۴۴] سپس گفت: «ای مردم، هر کس محمد را میپرستید، پس همانا محمد مردهاست و هر کس خدای محمّد را میپرستید، بداند که او زندهای است که هرگز نمیمیرد.»[۹۶][۱۰۰] او را در منزل عایشه دفن کردند. مسجدی که بعدها به محل دفنش افزوده شد، به زیارتگاه مسلمانان تبدیل شد.[۱۰۱] نقل است که چون محمد درگذشت، اهل بیت شروع به گریه و زاری کردند. میان مردم اضطراب و تشویش به راه افتاد. برخی مانند عثمان پسر عفان از سخن گفتن باز ماندند و عدهای مانند عمر بن خطاب نیز مردن او را باور نداشتند.[۱۰۲]
پسایند[ویرایش]
اطلاعات بیشتر: جانشینی محمد
گستره قلمروی اسلامی
در زمان محمد (۶۲۲–۶۳۲)
در زمان خلفای راشدین (۶۳۲–۶۶۱)
در زمان بنیامیه (۶۶۱–۷۵۰)
محمد قبایل مختلف عرب را با ایجاد امت اسلامی در سالهای آخر عمرش متحد ساخت. با درگذشت او، اختلافات راجع به جانشینی او در گرفت. عمر بن خطاب، یکی از صحابه مهم محمد، ابوبکر را به عنوان جانشین در سقیفه نامزد کرد و بقیه حمایت خود را افزودند و ابوبکر به عنوان اولین خلیفه مسلمین انتخاب شد.[۱۰۳] برخی از صحابه همچون علی و سلمان و ابوذر برای مدتی از بیعت با ابوبکر امتناع کردند.
فوریترین کار ابوبکر رسیدگی به شورشهای قبایل عرب در جنگهایی که مورخین مسلمان بعدی نام «جنگهای ارتداد»[پانویس ۱۱] بر آن نهادند، بود. کار فوری دیگر لشکرکشی به سمت امپراتوری روم شرقی (بیزانس) به دلیل شکست پیشین مسلمانان بود.[۱۰۴] پس از ابوبکر، به ترتیب عمر بن خطاب، عثمان بن عفان و علی بن ابیطالب به خلافت رسیدند که به خلفای راشدین مشهورند. پس از آنان حکومت به بنی امیه و سپس به بنی عباس رسید. عبدالرحمان سوم و جانشینانش در آندلس، فاطمیان، حفصیان و مرینیان نیز خود را جانشین محمد میدانستند. سلاطین عثمانی هیچگاه رسماً خلیفه نبودند. تنها عبدالمجید دوم از ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۴ خود را خلیفه تمامی مسلمانان خواند.[۱۰۵]
میراث[ویرایش]
اصلاحات[ویرایش]
نوشتار اصلی: اصلاحات در صدر اسلام
به گفتهٔ مورخ ویلیام مونتگمری وات، برای محمد مذهب موضوعی شخصی و انفرادی نبود بلکه «پاسخ کلی شخصیت او به وضعیتی بود که او خود را در آن مییافت. او نه تنها به جنبههای مذهبی و نظری شرایط موجود، بلکه به وضعیت اقتصادی، اجتماعی، و فشارهای سیاسی که بر مکه در زمان او حاکم بود، پاسخ میداد.»[۱۰۶] به گفتهٔ برنارد لوئیس، دو روایت سیاسی مهم در اسلام موجود است: در اولی به محمد به عنوان زمامدار در مدینه نگاه شده و در دیگری به او به عنوان یک شورشگر در مکه. لوئیس اسلام را نوعی انقلاب میداند که جوامعی که به آنها وارد شد را تا حد زیادی تغییر داد.[۱۰۷]
مورخانی مانند وات، رابینسون و اسپوزیتو، توافق نظر دارند که اصلاحات اجتماعی اسلام جامعه عرب موجود را در حوزههایی همچون امنیت اجتماعی، ساختار خانواده، بردهداری، حقوق زنان، کودکان و اقلیتهای قومی بهبود بخشید.[۱۰۷][۱۰۸] به گفتهٔ لوئیس، «اسلام از همان ابتدا اختلافات طبقاتی و مزیتهای طبقه اشرافی را رد کرد و روشی را برگزید که در آن ورود به شغلهای مختلف برای افراد مستعد باز بود.»[۱۰۷]
سنت[ویرایش]
سنت حاوی اعمال و گفتههایی است که به محمد نسبت داده شده و از مسائلی مانند عقاید و آداب مذهبی، بهداشت شخصی و دفن مردگان گرفته تا سؤالات فلسفی مانند عشق میان انسانها و خدا را شامل میشود. مسلمانان به محمد به عنوان الگو مینگرند[پانویس ۱۲] و سنت او تأثیر زیادی در فرهنگ اسلامی گذاشتهاست. بسیاری از آداب مذهبی مانند نماز روزانه، روزه، حج سالیانه در سنت یافت میشود ولی در ظاهر قرآن یافت نمیشوند.[۲]
همسران و فرزندان[ویرایش]
نوشتار اصلی: همسران و فرزندان محمدبخشی از نوشتارهای اسلام:
همسران پیامبر اسلام
خدیجه دختر خویلد
سوده دختر زمعه
عایشه دختر ابوبکر
حفصه دختر عمر خطاب
زینب دختر خزیمه
ام سلمه دختر ابوامیه
زینب دختر جحش
جویریه دختر حارث
رمله دختر ابوسفیان
ریحانه دختر زید قرظی
صفیه دختر حیی بن اخطب
میمونه دختر حارث
ن • ب • و
همسران[ویرایش]
زندگی محمد معمولاً به دو دوره تقسیم میشود: قبل از هجرت در مکه، و پس از هجرت. گفته میشود محمد سیزده زن یا کنیز داشتهاست (نسبت به وضعیت برخی به عنوان زن یا کنیز توافق وجود ندارد)[۱۰۹][۱۱۰] در هنگام درگذشت محمد، نه نفر از همسرانش در قید حیات بودند.[۱۱۰] ازدواجهای محمد با اهداف گوناگونی انجام میشد: بعضی تصمیم شخصی، بعضی به دلیل بیوهبودن زن، و بعضی به دلایل سیاسی، مانند ایجاد و یا حفظ اتحاد قبیلهها.[۱۱۱]
یکی از اشکالهایی که در غرب به پیامبر اسلام گرفته میشد تعدد زوجات او بودهاست که آن را ناشی از شهوتپرستی میدانستند که از پیامبر الهی به دور است.[۱۱۲][۱۱۳] مسلمانان با نگرشی تاریخی و عقلانی، تمام ازدواجهای او را در آن فضای تاریخی ارزیابی و توجیه میکنند.[۱۱۳] به گفتهٔ برخی منابع، در فرهنگ عربستان دوران محمد، ازدواج فقط یک تصمیم شخصی برای اهداف شخصی نبود، بلکه عموماً وابسته به نیازهای درون قبیلهای یا بین قبیلهای جهت تشکیل متحدین بود.[۱۱۴] به عقیده جان اسپوزیتو، ازدواج مجدد برای بیوهها در فرهنگ عرب که بر روی باکرهبودن دختر تأکید میکرد، مشکل بود.[۱۱۲]
در سن ۲۵ سالگی محمد با خدیجه که سنی بین ۴۰ تا ۴۵ سال داشت،[۱۱۱] ازدواج کرد. این ازدواج، زندگی مشترک موفقی بود که ۲۵ سال دوام یافت.[۱۱۵] محمّد از طرق مختلف بر خدیجه تکیه میکرد و تا زمانی که او زنده بود، همسر دیگری اختیار نکرد.[۱۱۶]
خدیجه در ۶۵ سالگی درگذشت. چندی پس از مرگ خدیجه خوله بنت حکیم به محمد پیشنهادکرد که با سوده و یا با عایشه ازدواج کند. گفته شده که محمد از خوله خواست که مقدمات ازدواج او با هر دو را فراهم کند. عایشه در آن زمان در نامزدی پسری از مشرکان به نام جبیر بن مطعم بود،[۱۱۷][۱۱۸] اما ابوبکر نامزدی او را به هم زد تا با محمد ازدواج کند.[۱۱۹] گرچه برخی منابع اولیه عایشه را هنگام ازدواج با محمد کودک ذکرکردهاند، اما بررسیهای تاریخی امروزی با این روایات ناسازگار است، و در بررسی منابع معتبر، عایشه هنگام ازدواج زنی جوان در حدود ۲۰ سالگی بودهاست.[۱۲۰] سوده نیز بیوهای ۳۵ ساله بود.
حفصه دختر عمر بن خطاب بود که شوهر اولش در جنگ بدر کشته شد. پس از بیوهشدن حفصهٔ ۲۰ ساله که ۳۵ سال از محمد کوچکتر بود، محمد وی را به عقد خود در آورد.
زینب بنت خزیمه (امالمساکین) بیوه عبیده بود و کمی پس از ازدواج با محمد در ۳۱ سالگی درگذشت.
ام سلمه بیوه ابوسلمه بود.
زینب بنت جحش زن طلاقگرفتهٔ زید (فرزندخواندهٔ محمد) بود.
جویریه دختر رئیس قبیله بنیمصطلق بود.
ام حبیبه بیوه عبید و دختر ابوسفیان (رهبر اهالی مکه و مخالف پیامبر) بود و از طریق شخص سومی با محمد ازدواج کرد.
صفیه از اسیران یهودی در جنگ خیبر بود که شوهرش پس از جنگ خیبر اعدام شده بود. ازدواج صفیه با محمد به زودی — یا در خیبر و یا در مسیر بازگشت به مدینه — صورت پذیرفت.[۱۲۱]
میمونه نیز بیوه بود و در ۵۱ سالگی با محمد ازدواج کرد.
ماریه را فرمانروای مصر به محمد هدیه داده بود و کنیز محمد بود.[۱۱۱]
ریحانه بانوی یهودی اسیرشدهای از قبیله بنیقریظه بود که سیرهنویسان در مورد همسر یا کنیز بودنش اختلاف نظر دارند.[۱۲۲] ریحانه که سهم محمد از غنائم بنیقریظه بود هنگامی که به نکاح یا کنیزی محمد (۵۸ ساله) در آمد ۲۰ سال داشت.
فرزندان[ویرایش]
خدیجه چهار دختر (ام کلثوم، رقیه، زینب، فاطمه) و دو یا سه پسر (قاسم، عبدالله یا طاهر) برای محمد آورد که دو پسر او در کودکی درگذشتند. دو دختر اول با عثمان و فاطمه با علی ازدواج کردند. امکلثوم و رقیه پیش از محمد درگذشتند. ماریه نیز پسری به نام ابراهیم آورد که در دو سالگی درگذشت.[۱۱۱]
دامادها[ویرایش]
عتبه و عتیبه فرزندان ابولهب، عثمان بن عفان، علی ابن ابیطالب و ابوالعاص بن ربیع، دامادهای پیامبر اسلام بودهاند.
دیدگاهها[ویرایش]
در فرهنگ اسلامی[ویرایش]
نوشتار اصلی: محمد در فرهنگ و ادبیات اسلامی
ورودی کاخ توپقاپی در استانبول، تفکر مسلمانان را دربارهٔ نقش محمد نشان میدهد — «خدایی جز خداوند یگانه نیست و محمد فرستاده اوست»
برخلاف ادیان مسیحیت و بودایی، که عمده هنرهای مذهبی آنان شمایلی[پانویس ۱۳] است، هنرهای اسلامی به طور اکید، غیر شمایلی[پانویس ۱۴] بوده و مسلمانان از به تصویر کشیدن خداوند و محمد، منع شدهاند. اما این بدان معنا نیست که محمد در هنرهای اسلامی به اشکال دیگری حضور ندارد، اسامی او، به خصوص نام «محمد»، به صورت خوشنویسی در همهجای دنیای اسلام و بهخصوص در مساجد باشکوه امپراتوری عثمانی، بهچشم میخورد. همچنین مینیاتورهای پارسی، ترکی و مغولی بسیاری با سبکهای خاص، وجود دارد که پیکر محمد در آنها ترسیم گشته اما صورت او اغلب مخفی یا محو و در هالهای از نور ترسیم گردیدهاست.[۲]
به صورت تاریخی میان مسلمانان اختلاف نظر در مورد انجام گناه کبیره یا صغیره توسط محمد، ماهیت آن در صورت پذیرش خطاپذیری، در دوران قبل و یا بعد از تبلیغش وجود داشتهاست. به عنوان مثال حنبلیها معتقد بودهاند که محمد تنها عصمت در انتقال وحی داشته ولی خود از گناه مصون نبودهاست.[۱۲۳] متکلمان شیعه هشام بن حکم، شیخ صدوق، شیخ مفید، سید مرتضی نظرات مختلفی دربارهٔ جزئیات عصمت پیامبران داشتهاند (عصمت در تشیع را ببینید). دیدگاه رسمی شیعیان امروزی دیدگاه سید مرتضی است.[۱۲۳] پال والکر، مورخ غربی، معتقد است که «قرائت لفظی» از متن قرآن (مثلاً فتح ۲) و احادیث آزادانه به محمد گناه و خطا نسبت میدهد و همچنین معتقد است که مسلمانان اولیه نیز ظاهراً چنین برداشتی داشتهاند. والکر معتقد است که دیدگاه خطاناپذیر بودن محمد، ابتدا توسط شیعیان به محمد نسبت داده شده است.[۱۲۴]
در دین اسلام[ویرایش]
محمد در باورهای اسلامی مقدسترین و واجبالاحترامترین شخصیت در تاریخ اسلام به شمار میرود.[۱۲۵][نیازمند منبع]
در سایر ادیان[ویرایش]
جستار وابسته: محمد در کتاب مقدس
محمد در نزد بهائیان یکی از پیامبران خدا،[۱۲۶] در نزد گورو نانک (بنیانگذار آئین سیک) نماینده برهمن (خدای برتر هندوها)،[۱۲۷] و نزد مورمونها دریافت کننده نور خدا و حقایق اخلاقی میباشد.[۱۲۸]
به نوشته محمود طالقانی، روحانی شیعه، مسلمانان معتقد به ذکر نام و مشخصات محمد پیامبر اسلام در کتابهای پیش از خود هستند در حالی که یهودیان و مسیحیان چنین موضوعی را نمیپذیرند. همچنین وی سبب هجرت اقوامی از یهود را به سرزمین حجاز و سکونت در دهکدهٔ گمنام و بینشان یثرب (مدینه کنونی)، همین پیشبینیها و پیشگوییها میداند. او قرآن بقره ۸۹ را دربارهٔ امید و انتظار اولیه و سپس کفر اهل کتاب به محمد و دین جدید وی دانستهاست.[۱۲۹]
در فرهنگ غرب[ویرایش]
نوشتار اصلی: محمد در فرهنگ غرب
در قرون وسطی، محمد در تصور عمومی غربیان بت یا خدایی پنداشته میشد که توسط مسلمانان پرستیده میشود. پس از اصلاحات پروتستانی تصور غرب از محمد تغییر کرد، و در نگاه عمومی آنان به شخص متقلب، مکار و خودخواهی تبدیل شد.[۶۵] نوشتههای غربی از قرن ۱۸ به بعد تحلیلهای تاریخیتری از محمد ارائه میکردند که عموماً ادعای پیامبری او را رد میکرد. این نوشتهها آغشته به فلسفه غربی و تأثیرپذیرفته از الهیاتی بود که نویسندگان این اثرها به آنها اعتقاد داشتند. بسیاری از این مطالعات بر پایه تحقیقات تاریخی زیادی بنا میشدند و توجه بیشتری به عوامل انسانی، تاریخی، اقتصادی و سیاسی در مقایسه با عوامل مذهبی، الهی یا روحانی داشتند.[۲] تنها در نیمه دوم قرن بیستم میلادی، نویسندگان غربی آگاهی بیشتری از اهمیت واقعیتهای مذهبی و روحی که در زندگی بنیانگذاران مذاهب عمدهٔ دنیا وجود دارد به دست آوردند و موفق به ترکیب پژوهش دقیق (آنگونه که در غرب فهمیده میشود) به همراه یکدلی با موضوعی که آن را بررسی میکنند شدند.[۲] به گفتهٔ ویلیام مونتگمری وات و ریچارد بل، نویسندههای معاصر عموماً این نظر را که محمد عمداً پیروانش را فریب دادهاست رد میکنند و معتقد به صداقت کامل و حسن نیت او هستند.[۱۳۰] در نظر مونتگمری وات صداقت کامل البته لزوماً درستی را ایجاب نمیکند: «محمد ممکن است آنچه در ضمیر ناخودآگاهش بودهاست را با وحی الهی اشتباه گرفته باشد».[۱۳۱] به گفتهٔ آلفورد ولش دلیل تأثیر زیاد محمد و موفقیت او اعتقاد خدشهناپذیر او به مأموریتش بود.[۳] به باور ویلیام مونتگمری وات تحمل مشقتها جهت رسیدن به هدفش، زمانی که هیچ توجیه عقلانی برای امیدواری وجود نداشت، صداقت محمد را نشان میدهد[۱۳۲] و فرض عدم صداقت محمد درک ظهور و توسعه اسلام را ناممکن میسازد.[۱۳۳]
نقد[ویرایش]
نوشتار اصلی: نقد محمد
از زمان اعلام پیامبری محمد تا امروز، وی در معرض انواع نقد در موضوعات گوناگون بودهاست.
یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
این دل غمدیده حالش به شود دل بد مکن وین سر شوریده بازآید به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن چتر گل در سر کشی ای مرغ خوش خوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نهای از سر غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب جمله میداند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
The Eagle
Alfred Lord Tennyson
He clasps the crag with crooked hands;
Close to the sun in lonely lands,
Ringed with the azure world, he stands.
The wrinkled sea beneath him crawls;
He watches from his mountain walls,
And like a thunderbolt he falls
عقاب آلفردلرد تنیسون
اوقفل درتخته سنگ رابادست کج نزدیک به خورشیددرسرزمین تنهایی
حلقه دارباجهان لاجوردی اومی ایستد
دریا چین وچروک زیرااومی خزد
اوازدیوارکوه خودرابه تماشاوهمچون صاعقه اوم افتد
بر روی رضـا شمـس امامت صلـوات
بر شافع ما روز قیامـت صـلوات
در شـام ولادتـش که شادنـد همـه
بفرست بر این روح کرامت صلوات صلوات
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گفتی که بلا بلا بلا ، گفتم چشم ،
از روز الست با رضا گفتم چشم
من آمده ام تا به ولایت برسم،
گفتی انا من شروطها گفتم چشم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بلیط ماندن است مانده روی دستهای من
در این همه مسافر حرم نبود جای من؟
رفیق عازم سفر، فقط «سلام» را ببر
سفارش مریض حضرت امام را ببر
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زآستان رضا سرخط امان دارم
رخ نیاز بر این پاک آستان دارم
اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گل
همیشه جای، در این طرفه بوستان دارم
ز تیر حادثه مرغی شکسته بال و پرم
درین چمن به صد امید آشیان دارم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
کاش من یک بچه آهو می شدم
می دویدم روز و شب در دشتها
توی کوه و دشت و صحرا روز و شب
می دویدم تا که می دیدم تو را
...
بهترین شادباش ها تقدیم به شما،
بمناسبت میلاد امام علی بن موسی الرضا(ع)
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
نقاره ها ز اوج مناره وزیده اند
مردم صدای آمدنت را شنیده اند
زیباتر از همیشه شده آستان تو
آقا! چقدر ریسه برایت کشیده اند
...
ولادت هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت، آقا امام رضا علیه اسلام مبارکباد.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
امام رضا-ع:
خداوند، پر حرفی و تلف کردن ثروت و اظهار نیاز کردن
زیاد از همنوعان را دشمن می دارد.
...
میلاد شمس الشموس، خسرو اقلیم طوس، شاه انیس النفوس،
برشما و خانواده ی گرامیتان، تبریک و تهنیت.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
السلام ای حضرت سلطان عشق
یا علی موسی الرضا ای جان عشق
السلام ای بهر عاشق سرنوشت
السلام ای تربتت باغ بهشت
---
ولادت باسعادت سلطان، امیر و ولی نعمت تمام ایرانیان، حضرت رضا-ع مبارک.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * ** * * *
میلاد عالم آل محمد، هشتمین حجت سرمد،نگین درخشان وطن، السلطان ابا الحسن، حضرت رضا(ع)مبارک باد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ای پسر فاطمه، نور هدی
سبزترین باغ بهار خدا
با تو دل از غصه رها می شود
پاکتر از آینه ها می شود
ای گل گلزار خدا، یا رضا
آینه ی قبله نما یا رضا
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
حریمت قبله ی جانم/ بود حب تو ایمانم
تو را هر لحظه می خوانم/ رضا جانم، رضا جانم
منم مست ولای تو/ گدایم من گدای تو
نهادم سر به پای تو/ رضا جانم، رضا جانم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تا به مشهـد پای کوبـان می رویـم
در حرم با چشم گریـان می رویـم
میلاد نور مبارك
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به گوش دل ندا آمد، که یار دلربا آمد .... به درد ما دوا آمد، رضا آمد، رضا(ع) آمد
خدا داد آنچه را وعده، بشد در ماه ذیقعده ... که آمد بهترین بنده، رضا آمد ، رضا آمد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چشمههای خروشان تو را میشناسند
موجهای پریشان تو را میشناسند
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی
ریگهای بیابان تو را میشناسند
نام تو رخصت رویش است و طراوت
زین سبب برگ و باران تو را میشناسند
از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی
ای كه امواج طوفان تو را میشناسند
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
اینك ای خوب، فصل غریبی سر آمد
چون تمام غریبان تو را میشناسند
كاش من هم عبور تو را دیده بودم
كوچههای خراسان، تو را میشناسند
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ولادت با سعادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت حضرت ثامن الحجج علی بن
موسی الرضا را بر عموم مسلمین گرامی تبریک عرض میکنم . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زائری بارانی ام آقا بدادم میرسی؟
بی پناهم، خسته ام،تنهابدادم میرسی ؟
گر چه آهونیستم اماپراز دلتنگی ام
ضامن چشمان آهوهابه دادم میرسی ؟
ازکبوترهاکه میپرسم نشانم میدهند
گنبدو گلدسته هایت رابه دادم میرسی ؟
من دخیل التماس رابه چشمت بسته ام
هشتمین دردانه زهرابه دادم میرسی ؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زآستان رضا سرخط امان دارم ٬ رخ نیاز بر این پاک آستان دارم
اگر چه کم زغبارم، به شوق نکهت گل همیشه جای، در این طرفه بوستان دارم
ز تیر حادثه مرغی شکسته بال و پرم ٬ درین چمن به صد امید آشیان دارم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
با نام رضا به سینه ها گل بزنید ، با اشک به بارگاه او پل بزنید،
فرمود که هر زمان گرفتار شدید، بردامن ما دست توسل بزنید
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بارگاهی که به شهر قم بپاست هم برای من مدینه هم کربلاست
خاک پاکش را غرق بوسه می کنم چون که جای پای اربابم رضاست . . .
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آقا گداتو پس نزن اونکه فقط می خواد یه چیز/ عمری کبوترت شدم یه بار برام گندم بریز
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
با نام رضا به ســـینه ها گل بزنید ، با اشک به بارگاه او پل بزنید،
فرمود که هر زمان گرفتار شدید، بردامن ما دست توسل بزنید
The Eagle
Alfred Lord Tennyson
He clasps the crag with crooked hands;
Close to the sun in lonely lands,
Ringed with the azure world, he stands.
The wrinkled sea beneath him crawls;
He watches from his mountain walls,
And like a thunderbolt he falls.
زرتشت
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو بخشیاز سلسله مباحث دربارهٔ
مزدیسنا
نگارهای از فرهور (فروهر) نشان دین مزدیسنا
مباحث اولیه
اهورامزدا
زرتشت
اشه
ایران
فرشتگان و شیاطین
امشاسپندان · ایزد
اهوراها · دیو
اهریمن
کتاب و عبادت
اوستا
گاتاها · یسنه
وندیداد · ویسپرد
یشت · خردهاوستا
Ab-Zohr
نیایش اهونی ویریا
آتشکده
روایتها و افسانهها
دینکرد · بندهشن
ارداویرافنامه
جاماسبنامه
قصه سنجان
تاریخ و فرهنگ
آئین زروانی
گاهشماری اوستایی نو · جشنهای زرتشتی
ازدواج
فرشگرد
پیروان
مزدیسنا در هندوستان · ایرانیان زرتشتی
پارسیان · ایرانیان
• • •
Persecution of Zoroastrians
درگاه مزدیسنا
ن • ب • و
زرتشت
نگارهای تخیلی از زرتشت
زادروز احتمالاً ۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ سال پیش از میلاد
محل زندگی نتیجهٔ قطعی به دست نیامدهاست. «در متنهای سنتی آذربایجان، ری و سیستان را زادگاه او دانستهاند، امروزه بیشتر حدود خوارزم و خراسان را به عنوان خاستگاه او پیشنهادهاند».
نامهای دیگر اشوزَرتُشت، اِسپنتمان
پیشه پیامبر، روحانی
مذهب مزدیسنا
آثار گاتها
همسر سه بار ازدواج، نام زن سوم هووی
فرزندان ایست واستر و سه دختر به نامهای فرینی و ثریتی و پوروچیستا
والدین مادر دوغدو و پدر پوروشسپ
زَرتُشت یا زَردُشت یا اشوزَرتُشت، پیامبر ایران باستان بود که مزدیسنا را بنیان گذاشت.[۱] وی همچنین سراینده گاتها، کهنترین بخش اوستا میباشد.[۲] زمان و محل دقیق تولد وی مشخص نیست اما گمانهزنیها و اسناد، زمانی بین ۱۰۰۰ تا ۶۰۰ سال پیش از میلاد مسیح را برای او حدس زدهاند و زادگاه وی را به مناطق مختلفی مانند ری،[۳] آذربایجان،[۴] خوارزم،[۵] سیستان[۶] و خراسان[۷][۸] نسبت دادهاند. تعلمیات زرتشت بعدها با باورهای بومی ایرانیان ترکیب شد و مزدیسنای کنونی که نزدیک به پنج سده دین رسمی ایران نیز بودهاست، را پدید آورد. نام زرتشت در فهرست یکصد نفرهٔ انسانهای تاثیرگذار تاریخ که توسط مایکل هارت تنظیم شدهاست، قرار دارد.[۹] دین زرتشت امروزه حدود ۲۰۰ هزار تن پیرو در ایران، هند و برخی نقاط دیگر جهان دارد.[۱۰]
محتویات
۱ ریشه و معنای نام
۲ زمان زندگانی زرتشت
۳ خاستگاه زرتشت
۴ تبار و خانواده زرتشت
۵ زندگی زرتشت
۶ جایگاه گاتها، سخنان زرتشت، در اوستا
۷ اهمیت گاتها در شناخت دین زرتشت
۸ دین زرتشت از ورای گاتها
۸.۱ یکتاپرستی
۸.۲ دوگانگی خرد انسان
۸.۳ اختیار انسان
۸.۴ ارجگذاری زندگی در این جهان
۸.۵ اساس دین زرتشت
۸.۶ آیین پرستش و مراسم دینی
۸.۷ سنجش اعمال در روز رستاخیز
۹ ازدواج
۱۰ زرتشت از دیدگاه اسلام
۱۱ نگارخانه
۱۲ جستارهای وابسته
۱۳ پانویس
۱۴ منابع
ریشه و معنای نام[ویرایش]
نوشتار اصلی: ریشه و معنای نام زرتشت
نام زرتشت بر اساس متون اوستایی زراثوشترا بودهاست که نامی مرکب است. از «زَرَت» که ممکن است معنی زرد و زرین یا پیر داشته باشد و «اشترا» که برخی آن را شتر و برخی معنی آن را آسترا به معنی ستاره در نظر گرفتهاند. دارندهٔ شتر زرد، دارندهٔ شتر پیر، دارندهٔ شتر با جرأت، درخشان و زرد مثل طلا، پسر ستاره، ، ستارهٔ درخشان و روشنایی زرین معانی گوناگونی است که تا بهحال محققان برای نام زرتشت ذکر کردهاند.[۱۱]
زمان زندگانی زرتشت[ویرایش]
نوشتار اصلی: زمان ظهور زرتشت
برخی از مورخین سال تولد زرتشت را در ۱۰۰۰ پیش از میلاد تخمین زدهاند. زادروز زرتشت در بین پژوهشگران و تاریخدانان مبحثی مورد مباحثه و مجادله است. این تفاوت از ۶۰۰ تا ۱۲۰۰ پیش از میلاد میباشد.[۱۲]
نگارهای از زرتشت در آتشکده یزد
زمان ظهور زرتشت، با همهٔ پژوهشهای دانشمندان قدیم و جدید، هنوز هم در پردهٔ ابهام است. دربارهٔ زمان زندگانی زرتشت آنقدر تحقیق و بحث و گفتگو شدهاست که حتّی اشاره به رئوس آن مطالب، کتاب بزرگی را فراهم میکند.[۱۳]
اودوکسوس کنیدوسی که همزمان با افلاطون بودهاست، زمان ظهور زرتشت را ۶۰۰۰ سال قبل از افلاطون میداند.[۱۴]
جامعهٔ زرتشتیان ایران زادروز زرتشت را روز خرداد از ماه فروردین برابر با ۶ فروردین[۱۵] و در سال ۱۷۶۸ پیش از میلاد[۱۶] و تاریخ درگذشت او ۵ دی ۱۶۹۱ پیش از میلاد[۱۷] تعیین کردهاست.
بیشتر پژوهشگران طرفدار تاریخ سنتی، زمان زرتشت را سده پنجم تا ششم پیش از میلاد در نظر گرفتهاند.[۱۸] در کتاب بندهشن آمدهاست که زرتشت در سال ۲۵۸ سال پیش از انقراض شاهنشاهی هخامنشی به بعثت رسید. اما در ارداویرافنامه، بعثت زرتشت ۳۰۰ سال پیش از حمله اسکندر ذکر میشود و بنابراین، چون اسکندر ۳۳۰ پیش از میلاد به ایران حمله کردهاست، تاریخ تولد زرتشت در حدود ۶۶۰ پیش از میلاد خواهد شد. همچنین بعضی از محققان دیگر از شباهت اسمی استفاده کرده، گشتاسپ پدر داریوش هخامنشی را با کی گشتاسپ شاه کیانی یکی دانستهاند، در نتیجه زمان زرتشت را حدود ۵ سده پیش از میلاد در نظر گرفتهاند.[۱۹]
امروزه بیشتر دانشمندان بر آنند که زردشت بین ۱۰۰۰ تا ۱۲۰۰ سال پیش از میلاد میزیستهاست.[۲۰][۲۱]
خاستگاه زرتشت[ویرایش]
نوشتار اصلی: خاستگاه زرتشت
با آنکه در مورد زادگاه زرتشت تاکنون تحقیق گستردهای صورت گرفته ولی هنوز نتیجهٔ قطعی به دست نیامدهاست.[۲۲] از گاتها که تنها مآخذ اساسی راجع به زندگی زرتشت است، هیچگونه اطلاع روشنی، خواه در باب مولد و خواه دربارهٔ محل دعوت و منطقهٔ عمل او، به دست نمیآید.[۲۳] در چندین قسمت از یشتها در اوستا محل فعالیت دینی زرتشت ایرانویج ذکر شدهاست.[۲۴]
در منابع زبان پهلوی و به دنبال آنها در کتابهای عربی و فارسی ایرانویج را با آذربایجان یکی شمردهاند. دانشمندان انتساب زرتشت را به آذربایجان، به دلایل فراوان مردود میدانند که مهمترین آنها دلایل زبانی است. زبان اوستایی یعنی زبان کتاب اوستا زبانی است متعلق به شرق ایران و در این کتاب هیچ نشانی از واژههایی که اصل مادی یا فارسی باستان داشته باشد، دیده نمیشود. امروزه بیشتر دانشمندان ایرانشناس ایرانویج را خوارزم به شمار آورده و زادگاه زردشت را آنجا دانستهاند.[۲۵][۲۶]
تبار و خانواده زرتشت[ویرایش]
مادر زرتشت دوغدو دختر فریهیمرَوا و پدر وی پوروشسپ نام داشتند.[۲۷][۲۸][۲۹][۳۰] نام خانوادگی زرتشت اسپنتمان بود.[۳۱] حاصل ازدواج پوروشسپ و دوغدو پنج پسر بود که زرتشت سومین آنهاست.[۳۲]
زرتشت سه بار ازدواج کرده بود. نام زن نخست و دوم او ذکر نشدهاست، زن سوم او هووی نام داشته، هووی از خاندان هووگوه و بنابر روایات سنتی دختر فرشوشتر، وزیر کی گشتاسپ شاه کیانی بودهاست.
زن نخست او پسری به نام ایست واستر و سه دختر به نامهای فرینی و ثریتی و پوروچیستا داشت.[۳۳] زرتشت در گاتاها از ازدواج دختر سوم خود یاد میکند و روایات بعدی، شوهر او را جاماسب مینامد. از همسر دوم زرتشت، دو پسر به نامهای اورْوْتَتْنَرَه و هْوَرْچیثْزَه به دنیا آمده،[۳۴] و ظاهراً از زن سوم فرزندی نداشتهاست.[۳۵]
نخستین کسی که به زرتشت ایمان آورد، میدیو ماه بود، که فروردین یشت[۳۶] از او نام میبرد. وی در روایات سنتی، پسرعموی زرتشت به شمار آمدهاست.[۳۷][۳۸]
زندگی زرتشت[ویرایش]
تصویری خیالی از زرتشت (در عقب تصویر) و بطلمیوس در جلو. نقاشی از رافائل، مکتب آتن، پیرامون ۱۵۱۰ میلادی.
گرچه در اوستای موجود جای جای اشارههای پراکندهای به نام و خانواده و برخی حوادث زندگی زرتشت میشود ولی زندگینامهٔ او به طور منظم و پیوسته عرضه نمیگردد. شواهد موجود نشان میدهد که شرح زندگی زرتشت در سه نَسک (بخش) از ۲۱ نَسک اوستا به نامهای سپند، چهرداد و وشتاسپ ساست آمده بودهاست. اصل متن اوستایی و ترجمهٔ پهلوی این بخشها در دست نیست اما خلاصهٔ مطالب آنها در کتاب هشتم دینکرد نقل شدهاست.[۳۹]
آگاهیهای تاریخی و واقعی دربارهٔ زندگی زرتشت بسیار اندک است. آنچه در اوستا و در منابع پهلوی و فارسی آمدهاست، بیشتر جنبهٔ اساطیری دارد، گرچه در این مطالب نیز حقایقی میتوان یافت. آنچه به یقین در مورد زندگی زرتشت از متون اوستایی بر میآید اینست زرتشت از کودکی تعلیمات روحانی دیدهاست زیرا در گاتها (یسن ۳۳، بند ۱) خود را زوتَر نامیدهاست و آن اصطلاحی است که در مورد دین مردی که دارای شرایط کامل روحانیت است، به کار میرود. در گاتها (یسن ۴۳) اشاره به دریافت وحی از او از سوی اهورامزدا شدهاست. زرتشت در تبلیغ دین خود با دشواریهایی روبرو بودهاست. در سرودهای خویش (یسن ۴۶، بند ۲) از فقر و کمی تعداد حامیانش میگوید و از بدکاری پیشگویان و روحانیان هم وطن خود کویها و کرپنها، گله و شکایت دارد و از بعضی دشمنان خود مانند بندوه و گرهمه (یسن ۴۹، بند ۱ و ۲) نام میبرد. سرانجام بر آن میشود که از زادگاه خود دور شود و به سرزمین مجاور برود که فرمانروای آن کی گشتاسپ است. زرتشت در این سرزمین سرانجام با موفقیت روبرو میگردد. با گِرَوِش کی گشتاسپ به دین زرتشت، مخالفتهای حکمرانان همجوار برانگیخته میشود. نام برخی از فرمانروایان مخالف زرتشت در آبانیشت (یشت ۵، بند ۱۰۹) آمدهاست که از میان آنان ارجاسب تورانی از همه نامورتر است. برحسب سنت زرتشت در سن ۷۷ سالگی کشته شد و قاتل او توربراتور نام دارد.[۴۰]
جایگاه گاتها، سخنان زرتشت، در اوستا[ویرایش]
قدیمترین و مقدسترین بخشِ اوستا کتاب دینی زرتشتیان، گاتها میباشد. از زمانهای بسیار قدیم گاتها را سخنان و اشعار خود زرتشت میدانستند.[۴۱] اوستایی که اکنون در دست است تنها یک چهارم کتابی است که در دورهٔ ساسانیان وجود داشتهاست.[۴۲] اوستا در شکل کنونی خود شامل پنج بخش است. بخشهای اوستا عبارتند از:
یسنا به معنی پرستش و نیایش است و مهمترین قسمت اوستاست. سخنان زرتشت موسوم به گاتها، در آن گنجانده شدهاست. کلاً شامل ۷۲ فصل یا هات است.[۴۳]
ویسپرد شباهت تامی به یسنا دارد و همراه آن در مراسم دینی خواندهمیشود.[۴۴]
یشتها از برای ستایش پروردگار و نیایش امشاسپندان و فرشتگان و ایزدان است. از نظر قدمت زبانی احتمالاً چند سده با عهد گاتها اختلاف زمانی دارد.[۴۵][۴۶] یشتها گروهی از متنهای کهن هستند که از راه تلفیق در گنجینهٔ آیین زرتشتی گنجانده شدهاند.[۴۷]
وندیداد به معنی قانون است. این بخش شامل بسیاری از قوانین مذهبی و احکام دینی زرتشتیان میشود. تألیف آن معمولاً به پس از دورهٔ هخامنشی نسبت دادهمیشود.[۴۸] زبان و سبک و انشاء وندادید با این فرض که همهٔ کتاب از دورهٔ اول اشکانی است، کاملاً سازگار است.[۴۹]
خردهاوستا به معنی اوستای کوچک است. برای شرح نماز، ادعیه، روزهای متبرک ماه و اعیاد مذهبی سال و سایر مراسم مثل سِدرِهپوشی و کُشتی بستن کودکان، عروسی، سوگواری و غیره درست شدهاست. این قسمت از اوستا در زمان شاپور دوم شاه ساسانی بین سالهای ۳۱۰ تا ۳۷۹ و توسط آذرباد مهراسپندان تألیف شدهاست.[۵۰]
اهمیت گاتها در شناخت دین زرتشت[ویرایش]
گاتها کهنترین اثری است که از روزگاران پیشین برای ایران باقیماندهاست و از حیث صرف و نحو و زبان و تعبیر و فکر با سایر قسمتهای اوستا فرق دارد. قطعاتی که دلیل سخنگوئی خود زرتشت است، در گاتها بسیار دیده میشود. چنان که در شش تا از گاتها سراینده به عنوان اول شخص از خود یاد میکند.[۵۱] به دلیل تصرفاتی که به خصوص در دورهٔ ساسانی، در دین زرتشت، کردهاند، گاتها منبع بسیار معتبری برای شناخت عقاید اصلی زرتشت به شمار میرود.[۵۲] فصلهای یسنا، هات نامیده میشوند. کل گاتها ۱۷ هات است و شامل ۲۳۸ بند و ۸۹۶ بیت و ۵۵۶۰ کلمه است. گاتها منظوم است و از جهت وزن شعر و تعداد مصراعها در هر بند، به ۵ بخش به شرح زیر تقسیم شدهاست.
اهنود به معنی سرور و مولا است. اهنود از هات ۲۸ یسنا شروع میشود.
اشتود به معنی سلامت و عافیت است.
سپنتمد به معنی خرد مقدس است.
وهوخشتر به معنی اقتدار نیک و کشور خوب است.
وهیشتواشت به معنی بهترین خواسته و نیکوترین ثروت است.[۵۳]
به سبب وجود لغتهای ناشناخته، پیچیدگی زبان شعر، مشکلات دستوری و از همه مهمتر مشکل عدم آشنایی صحیح با اندیشههای زرتشت نمیتوان ادعا کرد که اشعار زرتشت بطور کامل توسط دانشمندان اوستاشناس درک شدهاست، با این همه، لطف و زیبایی آن دسته از سرودهایی که معنی آن روشن است، قابل انکار نیست.[۵۴]
دین زرتشت از ورای گاتها[ویرایش]
آنچه از واژهها و جملات گاتها بر میآید نشان دهندهٔ اینست که زرتشت بر ضد گروه پرودگاران آریایی یعنی آن مذهبی که ایرانیان در پرستیدن قوای طبیعت با هندوان شرکت داشتند، میباشد.[۵۵]
یکتاپرستی[ویرایش]
در گاتها اهورامزدا خدای یگانه است که جسم یا مرکب نبوده و مینوی پاک است.[۵۶] جلوههای خاص خدا امشاسپندان هستند.[۵۷] تقریباً دویست بار در گاتها به کلمهٔ مزدا یا ترکیب از این واژه بر میخوریم. زرتشت جز از اهورامزدا خدای دیگری نمیشناسد. زرتشت از گروه پروردگاران پیشین رو گردان است. تمام عظمت و جبروت مختص اهورامزدا ست. اوست آفرینندهٔ یکتا و خداوند توانا. در گاتها (هات ۴۴) زرتشت با یک زبان شاعرانه در توحید و اقتدار خداوند گوید:
از تو میپرسم ای اهورامزدا کیست پدر راستی؟ کیست نخستین کسی که راه سیر خورشید و ستاره بنمود؟ از کیست که ماه گهی تهی است و گهی پر؟ کیست که به باد و ابر تندروی آموخت؟ کیست آفرینندهٔ روشنایی سودبخش و تاریکی؟ که خواب و بیداری آورد؟ کیست که بامداد و نیمروز و شب قرار داد و دینداران را به ادای فریضه گماشت؟ کیست آفرینندهٔ فرشتهٔ مهر و محبت؟ کیست که از روی دانش و خرد احترام پدر در دل پسر نهاد.[۵۸]
پس از این پرسشها زرتشت خود در پاسخ گوید:
من میکوشم ای اهورامزدا تو را که به توسط خرد مقدس، آفریدگار کلی، به درستی بشناسم.[۵۹]
دوگانگی خرد انسان[ویرایش]
در گاتها از منازعات اهورامزدا و اهریمن و جنگ و ستیز دائمی مابین این دو که مایهٔ آنهمه بحث و مجادله گردید هیچ سخنی نرفتهاست. زرتشت اهورامزدا را سرچشمهٔ آفرینش میداند و در مقابل او، آفریدگار و یا فاعل شری وجود ندارد. انگره مینو و یا خرد خبیث که بعدها به مرور ایام تبدیل به اهریمن گردید و زشتیهای جهان از قبلِ اوست در مقابل اهورامزدا نیست بلکه در مقابل سپنت مینو یا خرد مقدس است.[۶۰] در گاتها هات ۳۰ قطعهٔ سوم آمدهاست.
آن دو گوهر همزادی که در آغاز در عالم تصور ظهور نمودند یکی از آنان نیکی است در اندیشه و گفتار و کردار و دیگری بدی (در اندیشه و گفتار و کردار) از میان این دو مرد دانا باید نیک را برگزیند نه زشت را.[۶۱]
همچنین در گاتها هات ۴۵ قطعهٔ دوم آمدهاست.
من میخواهم سخن بدارم از آن دو گوهری که در آغاز زندگانی وجود داشتند، از آن چه آن (گوهر) خرد مقدس سپنت مینو، به آن (گوهر) خرد خبیث انگره مینو گفت، اندیشه، آموزش، خرد، آرزو، گفتار، کردار، زندگانی و روان ما با هم، یگانه و یکسان نیست.[۶۲]
زرتشت مسئلهٔ نیکی و بدی را از دیدگاه فلسفی بدین صورت بیان میکند که خلقت جهان توسط خداوند انجام مییابد اما دو مینوی یا دو اصل وجود دارند که از خواص ذهن آدمی هستند. او میگوید این دو بنیاد زادهٔ اندیشهٔ آدمی هستند و هریک بر اندیشه و گفتار و کردار انسان اثرگذار هستند.[۶۳] این دو گوهر در سرشت آدمی وجود دارند و قضاوت دربارهٔ خوب و بد از این دو گوهر غیرمادی سرچشمه میگیرد. این ثنویت و دوگانگی در اخلاق و منش آدمی در مذاهب و مکتبهای فلسفی دیگر نیز وجود دارند، مانند نفس اعلی و نفس اماره، نفس انسانی و نفس بهیمی و همچنین نامهای دیگر.[۶۴]
اختیار انسان[ویرایش]
در برابر این دو نیرو تکلیف انسان در دنیا چیست؟ زرتشت در گاتها در هات ۳۰ گوید «مرد دانا باید خود برابر گزیند».[۶۵] انسان برپایهٔ سرودهای زرتشت آزاد است و اختیار گزینش دارد. زرتشت در در گاتها در هات ۳۰ بخش ۲ میگوید
به سخنان مهین گوش فرا دهید. با اندیشهٔ روشن به آن بنگرید میان این دو آئین (دروغ و راستی) خود تمیز دهید. پیش از آنکه روز واپسین فرا رسد، هر کسی به شخصه دین خود اختیار کند. بشود که در سرانجام کامروا گردیم.[۶۶]
ارجگذاری زندگی در این جهان[ویرایش]
زرتشت به زندگانی دنیوی بیاعتنا نیست و درویشی در آن راهی ندارد. زرتشت رسالت خود را فقط مذهبی و معنوی نمیداند و در ترقی امور اقتصادی و بهبود زندگانی مادی نیز کوشاست. بخصوص زرتشت بهآباد کردن زمین و کشاورزی اهمیت زیادی دادهاست. زرتشت در سخنان خویش خطاب به کشاورزان میگوید که کشور خداپرست کی گشتاسپ باید از نیروی آنان برتری به همرساند و سرمشق دیگران گردد. در هات ۳۴ گاتها بند ۱۴ آمدهاست
آری ای مزدا از پاداش گرانبهای تو در همین جهان کسی بهرهمند شود که در کار و کوشش است.[۶۷]
اساس دین زرتشت[ویرایش]
(پندار نیک، گفتار نیک، کردار نیک)، از خصایص و اصول مزدیسنا است. در سراسر گاتها این سه کلمه بارها تکرار شدهاست. در هات ۵۱ گاتها بند ۲۱ آمدهاست
از پرتو پارسائی به مقام تقدس رسند چنین کسی از پندار و گفتار و کردار نیک و ایمان خویش به راستی ملحق گردد. اهورامزدا به میانجی وهومن (مظهر اندیشه نیک و خرد و دانایی خداوند) به چنین کسی کشور جاودانی ارزانی دارد. مرا نیز چنین پاداش نیکی آرزوست.[۶۸]
همچنین انسان باید در فتح راستی و شکست دروغ بکوشد.[۶۹] در هات ۳۰ گاتها بند ۸ آمدهاست
کشور جاودانی (بهشت) از آن کسی است خواهد بود که در زندگانی خویش با دروغ بجنگد و آن را در بند نموده، به دست راستی بسپرد.[۷۰]
آیین پرستش و مراسم دینی[ویرایش]
در گاتها به هیچ روی از آیینهای دین و مراسم پرستش و آداب قربانی و اعیاد گفتگو نیست. زرتشت اعمال قربانی و بادهنوشیهای دینی و بکار بردن هوم را با سختی و قاطعیت مردود دانستهاست.[۷۱] پلوتارک مورخ یونانی نوشته است زرتشت ایرانیان را در عبادت اهورامزدا فقط به فدیه معنوی که نیایش و سپاسگزاری باشد موعظه نمود.[۷۲]
عنوان کاهنان و پیشوایان مذهبی پیش از زرتشت کرپان بود که مراسم و نیرنگها و مناسک دینی را که بسیار پیچیده بود، برای مردم انجام میدادند و علاوه بر دستمزدهای کلان، قدرت فوقالعادهای داشتند.[۷۳] هوم نوشابهٔ سکرآوری بود که در این نیایشهای مذهبی مینوشیدند، مرگزدائی صفت آن بود و پیداست که هوم را نیز بسان ایزدان و فرشتگان به یاری میخواندند.[۷۴]
در هات ۳۲ گاتها بند ۱۲ و ۱۴ آمدهاست
نفرین تو باد ای مزدا به کسانی که با فریاد شادمانی گاو قربانی میکنند.[۷۵]
همچنین در منع مسکرات در مراسم مذهبی در هات ۴۸ گاتها بند ۱۰ آمدهاست
کی ای مزدا شُرَفا به رسالت نیکپی خواهند برد؟ کی این مشروب سکرآوردنده و کثیف را خواهی برانداخت؟ از آن چیزی که کرپانهای زشت کردار و شهریاران بدرفتار، به عمد ممالک را میفریبند.[۷۶]
سنجش اعمال در روز رستاخیز[ویرایش]
مزدا پس از سر آمدن زندگانی در روز واپسین در کشور جاودانی خود، آنچه نیک و نیکتر است به آن کسی بخشد که خشنودی او را بجای آورد، همچنین زشتکردار را که از او نافرمانبرداری نمود، به سزا رساند.[۷۷]
همچنین در در هات ۴۶ گاتها بند ۱۰ و ۱۱، هات ۵۰ بند ۴ و هات ۵۱ بند ۱۳، از پل چینود ذکر رفتهاست.
این چنین این نفس دروغپرست، پاداش یقینی هدایتشدگان راه راست را، از خود دور نمود. روانش در سر پل چینود هنگام حساب واپسین در بیم و هراس خواهد بود، برای آنکه از کردار و گفتار خویش از راه راست دور افتاد.[۷۸]
کرپانها و کویها (کاهنان مذهبی و رهبران سیاسی مخالف زرتشت) به واسطهٔ تسلط خویش، مردم را به سوی اعمال زشت دلالت کنند تا آنکه حیات جاودانی آخرت آنان را تباه نمایند. روان و وجدان آنان وقتی که به نزدیک پل چینود رسد، در بیم و هراس خواهد افتاد. آنان جاویدان در خانهٔ دروغ (دوزخ) بمانند.[۷۹]
ازدواج[ویرایش]
در گاتها، هات ۵۳، پند زرتشت به دخترش پوروچیستا هنگام ازدواج با جاماسپ وزیر دوران کی گشتاسپ چنین آمدهاست.[۸۰]
اینک تو ای پوروچیستا، جوانترین دختر زرتشت، من از روی پاکی و راستی و نیک منشی، جاماسپ را که از راستکرداران و پشتیبانان آیین راستی است، جهت تو برگزیدهام. پس اکنون برو و در این باب بیندیش و خردت را راهنما قرار داده و پس از موافقت به اجرای مراسم مقدس ازدواج پرداز.[۸۱]
چگونگی ازدواج به موجب عقاید نخستین و صدر آیین زرتشتی، با آن چه بعدها به زرتشت نسبت دادند، سازگاری و هماهنگی ندارد. در زمان ساسانیان اصرار میشد که ازدواج میان خویشاوندان، از ضروریات دین و از تعالیم زرتشت است، برخلاف این نظر نه خود زرتشت و نه فرزندان و پیروانش به چنین اصلی عمل نکردند. بعید و بلکه محال است که زرتشت دربارهٔ ازدواج با خویشان و اقوام دستور دهد و در همان حال خود و پیروانش برخلاف آن عمل کنند. چنانکه از گفتهٔ هرودوت بر میآید قبل از فتح مصر توسط کمبوجیه دوم چنین قانونی که نکاح با خواهر را تجویز کردهباشد، در ایران وجود نداشتهاست.[۸۲] هرودوت دربارهٔ ازدواج کمبوجیه و خواهرش مینویسد:
با آنکه در هیچ دوره و زمانی در پارس سابقه نداشت، برادر با خواهر وصلت کند، باوجود این کمبوجیه به این خیال افتاد که برخلاف شرع و آئین قومی خویش، با خواهر خود ازدواج کند. پس قضات شاهی را احضار کرد و پرسید «آیا در پارس قانونی هست که اگر وی بخواهد ازدواج بین خواهر و برادر را مجاز سازد؟» داوران شاهی هر چند نتوانسته بودند، قانونی پیدا کنند که چنین امری را تجویز کند ولی قانونی یافتند که به پادشاه ایران اختیار میداد، به آنچه دلخواه اوست، رفتار کند. بدین ترتیب قضات در اثر بیمی که از قهر کمبوجیه داشتند قاعدهای تازه فراهم ساخته، جان خود را از خطر رهانیدند.[۸۳]
ازدواج میان محارم در برخی خاندانهای سلطنتی باستانی، برای نگهداری خون و مالکیت رایج بودهاست و عیلامیان و مصریان و تایلندیها و غیره، این رسم را داشتهاند اما از گفتهٔ هرودوت چنین بر میآید که تا زمان کمبوجیه این رسم نزد پارسیان غریب و ناخوشایند بودهاست.[۸۴] اظهار صریح هرودوت مبنی بر نظرخواهی کمبوجیه از قضات خود قرینهٔ دیگری است مبنی بر اینکه این ازدواج امری مغایر با سنتها بودهاست زیرا در غیر اینصورت کسب نظر مشورتی با قضات ضرورتی نداشت.[۸۵] شکی نیست که ایرانیها پس از پیروزی بر مصر ارتباط تامی با این ملت داشتهاند. احتمالاً از آن زمان در پیروی از مصریها بعضی از اعضای خاندان سلطنتی چنین عملی را مرتکب شده و پس از آن موبدان را تحریک و تحریض نموده که فتوا برای مشروعیت بخشیدن به آن صادر نمایند.[۸۶]
زرتشت از دیدگاه اسلام[ویرایش]
از آنجا که اسلام، صریحاً ایمان به پیامبران گذشته را همردیف به پیامبر اسلام اعلام کردهاست،[۸۷] زرتشت هم یک پیامبر الهی شناخته شدهاست. چنان که در قرآن سورهٔ حج آیهٔ ۱۷، زرتشتیان را مجوس نامیدهاست و در ردیف پیروان ادیان آسمانی آوردهاست.[۸۸]
البته بین اهل ایمان و یهود و صابئان و نصاری و مجوس، و آنانکه به خدا شرک آوردند محققاً روز قیامت میان آنها خدا جدائی افکند که او بر احوال همهٔ موجودات عالم (بصیر) و گواه است.[۸۹]
در قرآن کلمهٔ مجوس به عنوان یک دین ذکر شدهاست و چون از مشرکان جدا شدهاست، بسیاری این برداشت را کردهاند که در اصل دینی یکتاپرستانه بودهاست.[۹۰] همچنین در برخی احادیث اسلامی از زرتشت به عنوان پیامبر مجوس نام برده شدهاست.[۹۱] بنابر این، از دیدگاه اسلام، زرتشت پیامبری از جانب خداوند است که دارای کتاب آسمانی بودهاست.[۸۸] زرتشت نیز خود را پیامبر دانستهاست، آنجا که میگوید: «اهورامزدا، مرا برای راهنمایی در این جهان برانگیخت، و من از برای رسالت خویش، از منش پاک تعلیم یافتم».[۹۲] مسلمانان باور دارند که آموزههای اصیل زرتشت به مرور زمان دستخوش تحریف شد و توحید زرتشت به شرک تبدیل گشت، دستورهای آن از خرافات و اباطیل پر شد و در مسیر سود طبقات حاکم جامعه قرار گرفت.[۸۸]
نگارخانهمعجزههای زرتشت
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو
در روایات دینی زرتشتیان آمدهاست که زرتشت پس از به دنیا آمدن برخلاف دیگر نوزادان خندیده است. روشن کردن آتش بدون چوب و سندل و کاشتن درخت سرو غول پیکری در کشمر با فروکردن عصا در زمین از دیگر معجزات زرتشت هستند. پیروان دین زرتشت، گاتاها را نیز معجزهٔ زرتشت میدانند.[۱] همچنین پیروان زرتشت پیبردن به یکتایی اهورامزدا را از معجزات وی میدانند.[۲][۳]گاتاها از برخی دشمنان شخصی زرتشت، مانند بندو و گرهمه نام میبرد[۱] که همیشه مانعی در برابر او بودند.[۲] بنابراین، وی از قبیله خود میگریزد[۳] و به کی گشتاسب، فرمانروای بلخ، پناه میبرد.[۴] در قسمتی از سرودها، نام کاوی، کرپان و اوسیج یکجا در زمره دشمنان آیین زرتشتی آمدهاست.[۵] دیگر از دشمنان که پیامبر از وی یاد میکند، مردی به نام بندوه است[۶] بندوه سمت کهانت و روحانیت داشتهاست.[۷] گرهما نیز، از دیویسنان و کاهنان آیین قدیم بودهاست. در گاثاها، از دشمنی به نام گئوتاما نیز نام برده شدهاست. دشمنان زرتشت بر اساس این آیین کسانی هستند که از کشاورزی گریزان بوده و به شکارورزی علاقهمند بودند؛ و گاوها را قربانی کرده و یا به آنها آسیب میرساندند؛ گروهی دیگر نیز کسانی که دست از آیین کهن بازنداشته بودنددشمنان زرتشت در گاتها: در گاتها از افراد خاصی به خوبی و از اشخاص خاصی به بدی یاد میشود.
محتویات
۱ دشمنان زرتشت در گاتاها
۲ کشته شدن زرتشت
۳ پانویس
۴ منابع
۵ جستارهای وابسته
دشمنان زرتشت در گاتاها[ویرایش]
اگر بخواهیم به طور دقیق در افراد منفی گاتها نزدیک شویم میتوانیم آنها را افرادی ببینیم که زرتشت در یک بند یا چند بند از آنان و اعمال بد آنها ذکر کردهاست: ۱- آموزگاران کج اندیش ۲- کرپانها ۳- کاویها ۴- گرهما ۵- جمشید پسر ویونگهان ۶- بندو ۷- اوسیخش ۸- کرپها
آنچه که مسلم است اینست که زرتشت این اشخاص را براساس معیارهای دینی و فکری خود سنجیدهاست و این افراد تا قبل از ظهور زرتشت احتمالاً با آرامش خاصی که در نتیجه اعمال قدرت بوده به کار خود میپرداختهاند.ولی پس از فعالیتهای زرتشت و راهنماییهای او که موجب بیداری مردم میشد اختلافات مورد بحث پیش آمده و بعد از عمیق شدن و استمرار تبلیغات وی همان جنگها و ناآرامیها پیش آمدهاست و زرتشتی در گاتها بندهای قابل توجهی را به این دشمنان اختصاص دادهاست. که در اینجا به ذکر تعدادی از آنها میپردازیم.
در مورد آموزگاران تحریف گر بندهایی که به طور مستقیم اشاره شده باشد در حدود ۴ بند است که از هات ۳۲ بند ۹ شروع تا هات ۳۲ بند ۱۲ ادامه مییابد.در هات ۳۲ بند ۹ بدکاری آنان را در تحریف تعالیم مذهبی و آموزشهای نادرست میداند.«آموزگار کج اندیش تعالیم مذهبی را تحریف کرده و با آموزشهای نادرست خود انسان را گمراه و از هدف اصلی زندگی منحرف میسازد.او انسان را از توجه به سرمایه گرانبهای راستی و درستی و اندیشه پاک باز میدارد...» در هات ۳۲ بند ۱۱، نیز زرتشت گناه آنان را بزرگ شمردن ثروتمندان ستمگر و ایجاد فساد بین اقشار جامعه میداند:«ای خداوند خرد، آموزگاران کج اندیش بدکاران را به واسطه شکوه و جلال مادی بزرگ میشمارند و زنان و مردان شریف را از رسیدن به آرزوی خود و برخورداری از بخشایش ایزدی باز میدارند.پارسایان و راستی گرایان را پریشان و منحرف میسازند و زندگانی را فاسد و تباه میسازند.» در بند بعدی زرتشت اشاره به همکاری این افراد با گرهما و کرپانها مینماید و آینده تیرهای را برای آنها پیش بینی میکند. « آموزگاران گمراه کننده با آموزش نادرست کوشش میکنند مردم را از انجام کارنیک و شایسته باز دارند و با گفتار فریبنده مردم را گمراه ساخته و زندگانی آنها را تباه سازند.آنان در اثر کج اندیشی گرگان درندهای چون گرهما و کرپانها را بر راستان و پاکان برتری داده و برایهواخواهان دروغآرزویسروری میکنند ولی مزدا خداوند خرد برای آنان کیفر سختی مقرر داشتهاست» از دیگر گروههای دشمن زرتشت کرپانها هستند.
آنطور که در کتب آموزشی دین ما گفته میشود کرپان شخصی بوده که مسؤول دینی دینهای دروغین بوده و قواعد و دستورات این ادیان را ساخته و ترویج میدادند.در هات ۴۴ بند ۲۰ کرپانها را در کنار کاویها و اوسیخش نشان میدهد و زرتشت در این بند این سه را در کنار هم در یک بند معرفی میکند « ای مزدا از تو میپرسم چه طور امکان دارد دیوان از شهریاران نیک باشند، کسانی که برای ارضای هوسهای خویش و انجام مقاصد خودخواهانه میجنگند و با کمک کرپان و کاویان و اوسیخش جهان را به دست خشم و نفرت سپرده جهانیان را به ناله و فغان در میآورند.آیا اینها هیچ کوششی برای پیشرفت و آبادانی جهان در پرتو راستی خواهند کرد.» در هات ۵۱ بند ۱۴، به توضیح فعالیتها و کارهای کرپانها پرداخته شدهاست.«کرپانها هیچ وقت نسبت به دستورات و قوانین الهی توجه ننموده و احترامی نمیگذارند.آنان خدمتگزاران جهان را با کردارهای زشت و آموزشهای نادرست خویش به تباهی میکشانندوسرانجام در نتیجه آموزشهای گمراه کننده خود نیز به سرای دروغ یا دوزخ اندر خواهند شد.»
دیگر دشمنان زرتشت کاویها یا کاویان بودهاند.این افراد نیز به نقل از آنچه در کتب درسی دینی آموزش داده میشود کسانی بودند که دستورات و قواعد دینی دروغین را که توسط کرپانها تهیه میشد به اجرا در میآوردند.در گاتها گاهی این افراد در کنار دیگر دشمنان زرتشت نقل شدهاست و گاهی به تنهایی.در هات ۳۲ بند ۴ زرتشت نام کاویها را در کنار گرهما آورده و ایشان را موجب فساد و تباهی جهان میداند.در هات ۴۶ بند ۱۱، زرتشت از اتحاد کاو.یان و کرپانها صحبت کرد و به آنان پل چینوت را یادآوری میکند. «کاویان و کرپانها متحد گشته و سعی میکنند با کردار زشت و سیاه خود زندگانی معنوی مردم را تباه سازند ولی هنگامی که به نزدیک پل چینوت رسند از روان و وجدان خود شرمسار گشته و سختی و آزار ببینند و برای همیشه مجبور به زندگی در سرای دروغ خواهند شد.» در هات ۵۱ بند ۱۲ هم آمده « فریب خوردگان مکتب کاوی هیچ گاه در دوران زندگی خویش زرتشت اسپنتمان را خرسند و خشنود نمیسازند.گرچه افرادی هستند که با کوشش میتوانند به رسایی رسند و رستگار شوند»
دیگر دشمن زرتشت گرهماست.این فرد یا گروه نیز، مانند افراد پیش در کنار دیگران و گاه به تنهایی در بندهایی ذکر شدهاند.در هات ۳۲ بند ۱۳ آمده « قدرتی که این گرگان حریص یعنی گرهماها در راه تبه کاری و کج منشی به دست میآورند سرانجام موجب بدبختی و تباهی زندگی خود آنها خواهد گشت.ای خداوند خرد آنگاه همین گرگان آزمند با میل شدید آرزوی پیام مقدس تو را خواهند داشت» در هات ۳۲ بند۱۴ نیز آمده « دیربازی است که گرهمای آزمند با کمک کاویها اندیشه و نیروی خود را برای به دام انداختن پیام آور تو متمرکز ساختهاند.آنان از هواخواهان دروغ و گمراهان یاری جویند و برای جهان آفرینش فساد و تباهی آرزو کنند بدین امید که ایزد هوم(شکست ناپذیر) آنها را یاری خواهد کرد»
جمشید ویونگهان دیگر مخالف زرتشت بوده که در یک بند زرتشت به معرفی و نکوهش او میپردازد. در هات ۳۲ بند ۸ آمده « جمشید پسر ویونگهان یکی از آن گناهکاران شناخته شدهاست.زیرا برای جلب خشنودی مردم و ارضای نفس خویش خداوند جهان را خوار شمرد.ای خداوند خرد من نسبت به داوری تو در روز واپسین رضایت کامل دارم.»
از دیگر مخالفان زرتشت که در گاتها نام برده شدهاست فردی به نام «بندو» که در دو بند پیاپی به شرح شخصیت و کارهای وی پرداخته شدهاست.هات ۴۹ بند ۱ « ای مزدای پاک بی همتا، بندو بزرگترین سد راه من است و همیشه با گمراه کردن مردم احساس خرسندی میکند.ای بخشنده مهربان به سوی من آی و مرا توانایی بخش تا در پرتو منش پاک بر او دست یافته و او را از گمراهی رهایی بخشم و از پاداش نیک برخوردار گردم»[۸] « به درستی زشت کاریهای بندو مرا نگران ساختهاست، زیرا آموزشهای او جز دروغ و فریب و گمراه ساختن مردم و دور نگهداشتن آنان از راستی و پاکی چیزدیگری نیست. او هیچ گاه نسبت به پروردگار دلبستگی و ایمانی پاک و استوار نشان نمیدهد و لحظهای ای مزدا با اندیشه پاک و ضمیر روشن به تو نمیاندیشد.»
اوسیخش یکی دیگر از کارشکنان نامبرده شده در گاتها در هیچ بندی به تنهایی ذکر نشدهاست ولی در همان [۹] در کنار کرپان و کاویان نام وی ذکر شدهاست که بند مورد نظر قبلاً آورده شد. کرپها نیز به تنهایی در هیچ بندی ذکر نشدهاست ولی در هات ۳۲ بند ۱۵ در کنار کرپانها نقل شدهاست.در این بند آمده « به راستی که کرپها و کرپانها (کسانی به امر الهی گوش شنوایی نداشتند و جلال و بزرگی خداوند را نادیده میگرفتند یا به عبارت دیگر کوران و کران عمد که حاضر به شنیدن حقیقت نبودند) سرانجام به دست همان کسانی که (منظور سرایندگان کلام مقدس و هواخواهان راستی) از آنها سلب آزادی کردهاند شکست خورده و تباه خواهند گشت و آنان که از نعمت آزادی محروم بودهاند در پرتو دو بخشش ایزدی (کمال و جاودانی) از سرای منش پاک یا بهشت بهره خواهند برد.»[۱۰]
کشته شدن زرتشت[ویرایش]
زرتشت در سن ۷۷ سالگی در روز خور یا یازدهم اردیبهشت ماه (به نقل از متن پهلوی زادسپرم) در نیایشگاه بلخ بدست یک تورانی به نام توربراتور کشته شد.[۱۱]
فحوای کلام شاهنامه فردوسی دلالت بر مرگ توأم با خشونت زرتشت، در هنگام حملهٔ ارجاسب به بلخ، در این شهر میکند.[۱۲]زایش زرتشت
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو
داستان زایش زرتشت یک داستان اسطورهای است.
محتویات
۱ بعد تاریخی
۲ دیدگاه زرتشتیان
۲.۱ فرهٔ زرتشت
۲.۲ روان زرتشت
۲.۳ تن زرتشت
۳ منابع
بعد تاریخی[ویرایش]
داستان زایش زرتشت هنگامی به اسطوره وارد شد که در گذر زمان و در اثر از میان رفتن منابع تاریخی در مورد زرتشت، پیروان و مورخانِ پس از وی در بررسی دقیق هویت زرتشت دچار اشتباه شدند. هنوز تاریخ دقیق زایش وی در پردهای از ابهام قرار دارد و اختلاف نظر مورخان تا چندهزار سال است. همچنین نمیتوان آنرا به دیدِ معجزه نگاه کرد، چرا که بنا به تعالیم زرتشتی معجزه در مزدیسنا وجود ندارد.
در مورد سال زاده شدن زرتشت چند تاریخِ متفاوت در نوشتارهای مورخین دیده میشود. ۶۶۰ پیش از میلاد ،۱۷۶۸ پیش از میلاد و ۶۶۰۰ پیش از میلاد .
دیدگاه زرتشتیان[ویرایش]
از دیدگاه زرتشتیان، زاده شدن زرتشت بدین گونه بوده:
شش هزار سال از آنروز که اهریمن به جنگ با هرمزد آغاز کرده بود گذشته بود، و درین مدت، اهریمن دوبار با (آفات و دیوان و تاریکی و بیماری و درد و نیاز و خشم و دروغ) به جهان هورمزد کمین زده و آب و خاک و گیاه و حیوان و مردم را آزار کرده بود. در سه هزار سال سوم، هورمزد برای رهایی ازین آفتها، زرتشت را به این گیتی فرستاد و دین و آیینهای خود را به او سپرد تا مردمان را به سوی نیکی راهبری کند و جهان را به راستی و پاکی و آبادانی از شر و بدیِ اهریمن آزاد گرداند تا پیروزی هورمزد به انجام برسد. در پایان آن سه هزار سال، (رستاخیز) خواهد شد و بدی و زشتی و ناپاکی از میان بر خواهد خاست و دست اهریمن تا ابد از دامان آفریدگان اهورامزدا کوتاه خواهد شد و جهان، پاک و فرِ نخستین را باز خواهد یافت.
بنابر گفتارهای زرتشتی، برای زادن زرتشت سه چیز از جهان بالا بهم پیوست: نخست، فرهٔ زرتشت که فروغ و شکوه ایزدی بود، دوم روان بود و سوم، تن. اینک بهترست به تشریح هریک ازین سه عنصر و چگونگی همگون شدن انها برای زایش زرتشت پرداخته شود.
فرهٔ زرتشت[ویرایش]
فرهٔ زرتشت را اهورا مزدا از «روشنایی بیکران» که در «سپهر ششم» بود بنا کرد و از آنجا به خورشید و از آنجا به ماه و از انجا به سپهر ستارگان که در زیر سپهر ماه بود، فرود آورد. از «سپهر ستارگان»، فرهٔ زرتشت به آتشگاه خاندان «فِراهیم روان زُیش» فرود آمد. از آن پس، آتشگاه فراهیم بدون نیازمندی به چوب و هیمه، پیوسته و با فروغ بسیار میسوخت. فراهیم نیای زرتشت شد و فرهٔ زرتشت از اتشگاه خانه در وجود زن فراهیم که فرزندی را آبستن بود داخل شد. پس از چندی زن فراهیم دختری بدنیا اورد که نامش را «دغدوا» یا «دغدو» گذاردند. دغدوا همچون دیگر کودکان رشد میکرد و چون فرهٔ ایزدی را در وجود خود داشت چون چراغ میدرخشید و نور میپراکند. از دیگر سو، اهریمنان که از زادن زرتشت بیم داشتند، وسیله انگیختند تا فراهیم و دیگر مردمان گمان کنند که دغدوا ازینرو انچنان میدرخشد که با جادوگران راه دارد. پس فراهیم فریب خورد و دغدوا را از خانه و قبیلهٔ خویش راند. دغدوا در مسیر آوارگی خود به قبیلهٔ «سپیتمان» رسید و در خانهٔ سرور قبیله فرود آمد. پس از چندی دغدو با «پوروشَسپ»، فرزند رئیس قبیله ازدواج کرد. بدین گونه بود که فرهٔ زرتشت از خاندان فراهیم به خاندان سپیتمان و پوروشسپ، پدر زرتشت رسید.
روان زرتشت[ویرایش]
روان زرتشت را هورمزد بگونهٔ «ایزدان بهشتی» آفرید. پیش از آنکه زرتشت به جهان زیرین بیاید، روان وی در جهان بالا میزیست. چون زمان زادن زردشت رسید «بهمن» و «اردیبهشت» از ایزدان مینوی و یاوران هورمزد، ساقهٔ بلند و زیبایی از گیاه «هَوم» را از سپهر ششم که جایگاه روشنایی بیکران است، برگرفتند و بزمین فرود آمدند و آنرا بر سر درختی که دو مرغ برآن آشیانه داشتند فرود آوردند.
«مار»ی به آشیانه راه یافت و چوجهٔ مرغان را فرو برد. آنگاه ساقهٔ هوم، مار را کشت و مرغکان را رهایی بخشید. آنگاه روزی پوروشسپ که تازه دغدوا را بزنی گرفته بود درپی گله به چراگاه رفت . در راه، بهمن و اردیبهشت بر او آشکار شدند و او را بسوی درختی که ساقهٔ هوم برآن بود رهبری کردند. پوروشسپ بیاری این دو مهین-فرشته، ساقهٔ مقدس را بدست آورد و آنرا بخانه برد و بزن خویش سپرد تا آنرا نگاه دارد.
تن زرتشت[ویرایش]
گوهرِ تن اشو زرتشت از «آب و گیاه» بدست «خورداد» و «امرداد»، دو ایزد دیگر از یاوران هورمزد ساخته شد. پس خورداد و مرداد در آسمان، ابر انگیختند و باران فروانی بر زمین بارید. چارپایان و مردمان شاد شدند و گیاهان، تازه و خرم گردیدند. مایهٔ تن زرتشت، که خورداد و امرداد در باران نشانده بودندش، با قطرات باران بزمین رسید و در دل گیاه جای گرفت. آنگاه پوروشسپ براهنمایی خورداد و امرداد، شش گاو پرمایه برداشت و به چراگاه برد. گاوان از گیاهانی که مایهٔ تن زرتشت در آنها بود خوردند. بزودی پستانهای گاوان پرشیر شد و مایهٔ تن زرتشت به شیر انها آمیخت. پوروشسپ گاوان را بخانه برد و به دغدو سپردشان تا انها را بدوشد. آنگاه زن و شوی اش، ساقهٔ گیاه مقدس هوم را که بیاری بهمن و اردیبهشت بدست آورده بودند، نرم کردند و در شیر آمیختند و از آن خوردند.
بدین گونه؛ روان زرتشت و مایهٔ تن وی در وجود دغدوا با فرهٔ زرتشت گرد آمد و پس از چندی زرتشت برای راهبری دین و آیین هورمزد در ششم فروردینگان از مادرش دغدوا در کنار دریای چیچست زاده شد.
زرتشت از دیدگاه آیینهای دیگر
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
پرش به: ناوبری، جستجو
زرتشت از دیدگاه آیینهای دیگر به بررسی دیدگاههای ادیان دیگر دربارهٔ زرتشت و دین زرتشتی میپردازد.
محتویات
۱ از دیدگاه اسلام
۲ از دیدگاه آیین مانی
۳ پانویس
۴ منابع
۵ جستارهای وابسته
از دیدگاه اسلام[ویرایش]
از آنجا که اسلام، صریحاً ایمان به پیامبران گذشته را همردیف به پیامبر اسلام اعلام کرده است[۱]، زرتشت هم یک پیامبر الهی شناخته شدهاست. چنان که در قرآن سورهٔ حج آیهٔ ۱۷، زرتشتیان را مجوس نامیدهاست و در ردیف پیروان ادیان آسمانی آوردهاست.[۲]
مسلماً کسانی که ایمان آوردهاند، و یهود و صابئان و نصاری و مجوس و مشرکان، خداوند در میان آنان روز قیامت داوری میکند، خداوند بر هر چیز گواه است.
در قرآن کلمهٔ مجوس به عنوان یک دین ذکر شدهاست. همچنین در برخی احادیث اسلامی از زرادشت به عنوان پیامبر مجوس نام برده شدهاست.[۳] بنابر این، از دیدگاه اسلام، زرتشت پیامبری از جانب خداوند است که دارای کتاب آسمانی بودهاست.[۲] زرتشت نیز خود را پیامبر دانستهاست، آنجا که میگوید: «اهورامزدا، مرا برای راهنمایی در این جهان برانگیخت؛ و من از برای رسالت خویش، از منش پاک تعلیم یافتم.»[۴][نیازمند منبع] مسلمانان باور دارند که آموزههای اصیل زرتشت به مرور زمان دستخوش تحریف شد و توحید زرتشت به شرک تبدیل گشت، دستورات آن از خرافات و اباطیل پر شد و در مسیر سود طبقات حاکم جامعه قرار گرفت.[۲] این افراد آیه ۲۹ سورهٔ توبه را گواه بر این امر میدانند.
برخی مفسرین همانند ابن کثیر آیین زرتشت را در زمره کفار دانستهاند[۵]، و این اعتقاد امروزه در میان برخی از مسلمین کماکان برقرار است.[۶]
از دیدگاه آیین مانی[ویرایش]
آیین مانی زردتشت را از سیر پیامبرانی مانند بودا و عیسی میدانست که مانی در قله آن بود.دوگانهانگاری اخلاقی زردتشت که جهان را در جنگی حماسی بین نیروهای پلید و نیک میدید به آیین مانی نیز راه یافتهاست.آیین مانی عناصر دیگری را نیز از مزدیسنا قرض گرفتهاست هر چند بیشتر آنها یا از تعلیمات خود زردتشت نیستند یا کاربرد آنها در آیین مانی بسیار متفاوت با کاربرد آنها در مزدیسنا است.[۷][۸]